استاد مصطفوی در مورد علت وضع کلمات مینویسد: «بسیاری از کلمات با مراجعه کردن بموارد استعمال آنها در کتب معتبر لغت و أدب، معلوم میشود که: در مقابل مفهوم کلی من حیث هو، وضع شده است و مقید بمورد مادّی یا معنوی نیست و بلکه در هر مورد استعمال شده است مانند مادّه لباس، نور، وجه، تجلّی، سَری، سعد، شقاء، سمو، غنی، هدایت و غیر اینها»[۱۴۴]
در این راستا استاد در خصوص اصل الواحد معتقد است که از جمع آوری و بررسی استعمالات مختلف یک کلمه در صیغهها و موارد متعدد، نتیجه میشود که در تمامی موارد، حقیقت و اصل الواحدی در کلمه معین است که تمامی معانی مناسب مطرح شده پیرامون واژه مورد نظر به آن اصل الواحد برمیگردد.
در واقع از منظر وی «أصل الواحد» عبارت است از معنى حقیقى و مفهوم أصیلی که از مبدأ اشتقاق بدست آمده و در تمام صیغههای اشتقاق جاری است. در این زمینه آنچه مورد توجه است آنکه مفاهیم صیغههای مشتق شده از یک اصل الواحد، نمیبایست مخالف، ضد یا مغایر با مفهوم ثابت أصیل أصل الواحد باشد، زیرا تطوّر هیئتهای مشتقات و اختلاف بین آنها موجب تغایر و اختلاف در أصل معنى حقیقی نشده، بلکه به معنای برداشت شده از تطوّر ساختاری واژه افزوده میشود.[۱۴۵]
به عقیده استاد، برای هر آن کسی است که خواهان تحقیق در تعیین أصل الواحد است؛ اصلی مسلّم و قطعىّ دارا بودن ذوق، تدبّر و دقّت در ظاهر کلمات است. در این راستا طهارت و صفای باطن به طور ویژهای مورد تأکید وی میباشد و تأثیر به سزایی در تشخیص أصل الواحد و تعیین و تمییز خصوصیّات آن دارد.[۱۴۶]
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
د)جمع بندی اصل الواحد
به نظر میرسد آقای مصطفوی برای عملی کردن نحوه استخراج حقیقت معنای لغات و یا همان روح معنا به نظریه اصل الواحد برای واژگان هم ریشه پرداخته است. بدین معنی که تمامی موارد استفاده شده از یک اصل و ریشه در کلام عرب، به معنای جامع واحدی بازمیگردد، در حقیقت با کشف این اصل واحد، میتوان معنای حقیقی واژه را که مورد نظر است، شناسایی نمود.
در جمع بندی این بحث آنچه میبایست بیان داشت که اگرچه در مورد وجود اصل واحدی برای تمام لغات هم ریشه بین اهل لغت اختلاف است اما ویژگی اشتقاقی بودن زبان عربی و وجود اصل واحد برای بسیاری از واژگان عربی در کتاب آسمانی قرآن مورد اتفاق نظر است. بنابراین بیراه نیست اگر انتظار داشته باشیم تا بتوان برای موارد مختلف استفاده از واژه در کلام عرب اصل واحدی را جستجو نمود، که در حقیقت موارد خاص مورد استفاده به مثابه مصادیق مختلف آن اصل واحد میباشند. لیکن نکتهای که باید در نظر داشت آنکه نمیتوان انتظار داشت که اصل واحد بدست آمده برای تمامی موارد استفاده از آن واژه صادق باشد، چرا که در هر صورت واضع بشر بوده و ممکن است در موارد دیگر بنا به ترجیحی در همان زمان، واژه را معنایی کاملا متفاوت و یا حتی متضاد با اصل واحد کشف شده مورد استفاده قرار داده باشد.
بنابرآنچه در مورد روح معنا و اصل الواحد گفته شد. تلاش در جهت کشف اصل الواحد هر واژه میتواند روح معنای مورد نظر از آن واژه را مشخص نموده و در جهت دستیابی به معارف بلند واژگان قرآن مفید واقع شود.
سوم) لزوم توجه به «اشتقاق» در معنای کلمات قرآن
یکی دیگر از مبانی مورد استفاده در کتاب التحقیق توجه به بحث اشتقاق در کلمه است. اهمیت اشتقاق در درک معنا و جایگاه کاربرد آن به این دلیل است که ریشه و موارد کاربرد آن مشخص میشود و از سویی حوزه معنایی آن را با تحول معنایی و سابقه بکارگیری آن روشن میسازد.
فخر رازی انواع اشتقاق را تنها در دو مورد خلاصه میکند، اشتقاق اصغر و اشتقاق اکبر. از نظر وی اشتقاق اصغر مانند اشتقاق صیغه ماضی و مستقبل از مصدر و مانند اشتقاق اسم فاعل و اسم مفعول و مانند این دو است. و اما اشتقاق اکبر آن که کلمه ترکیب یافته از حروف و این قابلیت را دارد تا در ترتیب حروفش انقلاب صورت بگیرد. این انقلاب میتواند در کلمات دو حرفی، سه حرفی، چهار حرفی و یا حتی پنج حرفی باشد. اگرچه بسیاری از این تغییرات کلمات بار معنایی را ایجاد نمیکند. بر این اساس فخر رازی معتقد است که اشتقاق اصغر به سهولت در کلام دیده میشود حال آنکه اشتقاق اکبر به ندرت مشاهده میشود.[۱۴۷]
اشتقاق از منظر آقای مصطفوی
مرحوم مصطفوی چهار نوع اشتقاق در مورد لفظ مد نظر قرار داده است:
الف) اشتقاق صغیر یا أصغر؛ منظور از آن اینست که در کلمه مشتق شده حروف اصلی با حفظ ترتیب میان آنها وجود دارد. مانند اشتقاق أفعال و صفات از مصدر، مانند اشتقاقات «ضرب و یضرب و اضرب و ضارب» از «ض رب».
ب) اشتقاق کبیر؛ از آن تعبیر به «صغیر» نیز شده است و عبارت است از اینکه در کلمه مشتق شده حروف اصلی بدون حفظ ترتیب میان آنها وجود داشته باشد. مانند حمد و مدح، جذب و جبذ و غرد و رغد.
ج) اشتقاق أکبر؛ از این نوع اشتقاق به «کبیر» نیز تعبیر شده است. منظور از آن نوعی از اشتقاق است که حروف أصلی در کلمه وجود ندارد، بلکه بین لفظ و معنى دو یا چند کلمه تناسب وجود دارد. مانند: «خبت و خبط و خفت و خفی و خبل»، که از آنها مفهوم «انخفاض»[۱۴۸] برداشت میشود. و همین طور در واژگان «الغور و الغوض و الغوص و الغوط و الغیب»، معنای استفاده شده از این مجموعه مفهوم «دخول و ورود» است.
د) اشتقاق انتزاعىّ؛ عبارت است از اشتقاق گرفته شده از کلمات جامد غیر از اصل الواحد. برای بدست آوردن این اشتقاق لازم است جهتی از جهات را نسبت به معنای اصلی کلمه در نظر گرفته شود. از جمله: خارج شدن از معنای آن، داخل شدن در معنای آن یا وارد شدن درحوزه آن و یا وصف شدن به آن. قاعده کلی در ساخت مصدر انتزاعیّ عبارت است از افزودن یاء مشدّده با هاء مصدریّه در آخر کلمه، در این هنگام میتوان معنای آن را به صورت نسبت دادن استفاده کرد و از حالت جامد خارج میشود و میتواند در معنی کلمه ایجاد تمایز نماید مانند «الرجلیّه».[۱۴۹]
از بین این چهار نوع اشتقاق، موضوع بحث در علم صرف منحصر است در «اشتقاق صغیر» است. از نظر استاد علم به انواع ذکر شده برای اشتقاق و توجّه به خصوصیّات هر یک، دارای تأثیرات کلّى در آگاهی از حقائق معانی دارد. لازمه رسیدن به این غرض، آگاهی و شناخت کامل به خصوصیات و آثار و معانی هر یک میباشد.
نکتهای که در اینجا محل تأمل و دقت است اینکه نظریه اشتقاق مطرح شده از سوی آقای مصطفوی، آن هم در نوع اشتقاق کبیر و اکبر، تنها در صورتی میتواند یک قاعده قطعی و مبنای اصلی تلقی گردد، که اساسا دلالت ذاتی الفاظ و حتی حروف مورد پذیرش قرار گرفته باشد، چرا که تنها در صورت وجود دلالت ذاتی است که میتوان به قطع گفت داشتن حروف مشترک در میان الفاظ، میان آنها در معانی تناسب ایجاد میکند. حال آنکه در صورت پذیرش این مطلب که واضع الفاظ بشر بوده و برای ترجیح و انتخاب یک واژه از مرجحات دیگری به غیر از دلالت ذاتی بهره برده است، دیگر لزوم داشتن حروف مشترک، تناسب معنایی را نمیرساند.
با این توضیح به نظر میرسد که تنها بتوان اشتقاق اصغر را به عنوان یک قاعده پذیرفت که در آن هم علت پذیرش تناسب آن است که تفاوت تنها در هیئت واژه صورت گرفته است، نه در حروف اصلی آن؛ لیکن دیگر انواع اشتقاق را نمیتوان به صورت یک قاعده و مبنا مورد نظر قرار داد. البته این امکان وجود دارد که بنا بر تصادف، میان دو واژه که حروف مشترکی دارند ارتباط و مناسبتی هم کشف شود که این امر به هیچ وجه لزوم آن را در تمامی موارد به اثبات نمیرساند.
چهارم) عدم وجود اشتراک لفظی و ترادف در قرآن
«اشتراک لفظی» اصطلاحا برای کلمهای به کار میرود که از بیش از یک معنا داشته به طوری که نتوان بین آنها معنای جامعی در نظر گرفت. این موضوع در گستره وسیعتر یعنی در گستره کلمه و عبارت تحت عنوان «وجوه» مورد بررسی قرار گرفته است. در مقابل «ترادف» عبارت است از اینکه دو یا چند کلمه دارای معنای واحدی باشند. به گونهای که بتوان یکی را جایگزین دیگری کرد. در واقع مبحث ترادف را میتوان زیرمجموعه موضوع «نظائر» دانست که عبارتست از الفاظی(کلمه یا عبارت) که یک معناى واحد را افاده کنند.[۱۵۰]
الف) ترادف
در میان ادبا و لغت شناسان و همچنین دانشمندان علم اصول، از دیرباز این بحث مطرح بوده که آیا در زبان عربی الفاظی به عنوان الفاظ مترادف وجود دارد یا نه؟ بیشتر علمای نحو، لغت و علم اصول، وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی اثبات کردهاند، ولی برخی نیز به کلی آن را انکار نموده و گفتهاند الفاظی که مترادف به نظر میرسند هر کدام دارای خصوصیتی هستند که دیگری آن را ندارد.
از میان کسانی که وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی قبول دارند میتوان اصمعی، ابن خالویه، سیبویه، ابن جنّی، فیروزآبادی، ابن سیده، ابو علی فارسی و رمّانی را نام برد. سیبویه میگوید: در کلام عرب گاهی دو لفظ مختلف برای دو معنای مختلف و گاهی دو لفظ مختلف برای یک معنا میآورند. از دیدگاه سیوطی علت عمده پیدایش لفظ مترادف در یک لغت این است که دو قبیله برای یک معنا دو لفظ مختلف به کار میبرند، سپس هر دو لفظ مشهور میشوند و اختلافِ واضعان از یاد میرود. البته ممکن است که هر دو لفظ را یک واضع وضع کند و هدف او ایجاد راههای مختلف برای رساندن معانی و یا گسترش شیوههای فصاحت و بلاغت و تفنّن در عبارت باشد.
علمای اصول نیز وجود لفظ مترادف را قبول دارند. به گفته مظفر نباید در امکان ترادف و اشتراک بلکه در وقوع آنها در زبان عربی شک و تردید نمود. این مطلب آن چنان واضح است که نیازی به بیان ندارد.
از دیدگاه مظفر علت پیدایش لفظهای مترادف، وضع الفاظ در قبیلههای مختلف است. لذا گفته میشود: لغت حجاز چنین است و لهجه حمیر چنین است و لهجه تمیم چنین است.
از جمله کسانی که وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی قبول ندارند میتوان ابوهلال عسکری و احمد بن فارس و ثعلب و ابن درستویه و جزایری را نام برد. این گروه معتقدند میان الفاظی که مترادف به نظر میرسند، اگر دقت شود، فرقهای ظریفی وجود دارد، به گونهای که هرکدام مورد استعمال خاص خود را دارد، و اساسا بسیاری از الفاظی که مترادف قلمداد میشوند اوصاف گوناگون یک اسماند. ابن فارس میگوید: «گاهی یک چیز به نامهای گوناگون نامیده میشود، مانند: سیف، مهنّد و حسام. آنچه ما میگوییم این است که نام یکی است که همان سیف است و بقیه صفات آن هستند، و عقیده ما این است که هر صفتی از آنها معنایی غیر از دیگری دارد».
از سوی طرفداران این نظریه کتابهای مستقلی نیز نوشته شده است؛ از جمله الفروق اللغویه از ابوهلال عسکری و فروق اللغات از نورالدین جزایری که هر دو به طور مستقل چاپ شدهاند، و اخیرا دو کتاب را در هم ادغام کرده و به نام معجم الفروق اللغویه چاپ کردهاند.
آنچه به نظر میرسد اینکه اگر منظور از مترادف کلماتی باشد که میتوانند در جمله جایگزین یکدیگر شوند ــ اگر چه با دقت بیشتر بتوان میان آنها تفاوت پیدا کرد ــ الفاظ مترادف در زبان عربی قابل توجه است، ولی اگر منظور از مترادف کلماتی باشد که به طور دقیق معنای واحدی دارند و هیچ گونه تفاوتی میان آنها نیست، الفاظ مترادف در زبان عربی اندک است اما نمیتوان به کلی آن را انکار کرد؛ زیرا ممکن است از سوی دو قبیله دو اسم با یک مفهوم خاص تعیین شود که دقیقا به یک معنا باشند؛ مانند «حنطه» و «برّ» برای گندم؛ یا «لیث» و «اسد» برای شیر.[۱۵۱]
ب) اشتراک لفظی
موضوع اشتراک لفظى در زبان عربى، باعث توجه و التفات دانشمندان به آن و انجام نگارشهایى در این زمینه شد. اولین شخصى که در مورد این پدیده دست به نگارش زد، مقاتل بن سلیمان(م۱۵۰) از لغویان و مفسران به نام بوده است، که کتابش الاشباه و النظائر فى القرآن الکریم اولین تألیف در این زمینه به شمار مىآید. به عنوان نمونه وی در این کتاب برای کلمه «الهدی» هفده وجه ذکر کرده است.[۱۵۲]
درباره اینکه آیا اساساً مشترک لفظى وجود دارد یا نه، دو دیدگاه به چشم مىخورد. برخى به کلى وجود مشترک لفظى را در کلام عرب منکر شدهاند، بدین دلیل که اوّلاً غرض از وضع لفظ تفهیم مراد است و لازمه آن این است که یک لفظ براى یک معنا وضع شود، حال آنکه وضع یک لفظ براى بیش از یک معنا سبب ابهام مراد مىگردد و ازاینرو ناقض غرض از وضع خواهد بود.
ثانیاً در همه مواردى که در آنها ادعاىِ اشتراک لفظى شده است مىتوان میان معانى هر یک از آنها علاقه و قدر مشترکى را یافت، ازاینرو باید آنها را از قبیل مشترک معنوى یا حقیقت و مجاز تلقى کرد، نه مشترک لفظى که در تعریف آن عدم وجود علاقه و قدر مشترک میان معانى آن قید شده است.
در مقابل، برخى وجود مشترک لفظى را در کلام عرب باور دارند و در ردّ ادلّه مخالفان گفتهاند: اوّلاً لفظ مشترک معمولاً با قرینه بهکار مىرود و قرینه مشخص مىکند که کدامیک از معانى مشترک اراده شده است، ازاینرو وضع لفظ مشترک لزوماً به ابهام مراد نمىانجامد.
ثانیاً نظر به اینکه اشتراک معنوى، و حقیقت و مجاز مقولاتى زبانشناختى و مربوط به زبان متعارف عموم مردم بهشمار مىآیند، باید علاقه و قدر مشترک میان معانى آنها متفاهم اهل زبان باشد، بر این اساس استنباطات فردى و ذوقى نمىتواند معیارى براى حمل مشترک لفظى بر مشترک معنوى یا حقیقت و مجاز باشد.[۱۵۳]
ج) ترادف، اشتراک لفظی و استاد مصطفوی
یکی دیگر از مبانی کتاب التحقیق که به صراحت از سوی نگارنده به آن تأکید شده است بحث عدم وجود اشتراک لفظ و ترادف در قرآن است، از نظر آقای مصطفوی ترادف حقیقی به معنی موافق بودن دو لفظ در معنای واحد از جمیع خصوصیات در کلام عرب به خصوص در کلام قرآن مجید موجود نمیباشد و هر یک از الفاظی که ظاهراً مترادف میباشند خصوصیتی دارند که آنها را از نظائرشان متمایز میکند.[۱۵۴]
همچنین اشتراک لفظی، به این معنی که لفظی مشترک بین دو معنا یا بیشتر باشد، به نحو دلالت حقیقی و نزد قومی معین، در کلام عرب و به خصوص در کلمات قرآن کریم راه ندارد. و هر چه را به عنوان اشتراک لفظی مدعی شدهاند. یا از باب اشتراک معنوی بوده یا از باب استعمال در مصادیق، که اغلب موارد اینگونه است و یا آنکه از زبان دیگری گرفته شده که غالب آنها عبری و سپس سریانی است، و یا آنکه از قوم دیگری نقل شده و مستعمل نزد ایشان بوده است.
برای نمونه میتوان به واژه «هدی» و «سوء» اشاره کرد. که در الاتقان سیوطی برای هدی هیجده معنا مانند «دین، ثبات، بیان، قرآن، توحید، سنت و…» و برای «سوء» یازده معنا از جمله «عذاب، شدت، زنا، ذنب و…» ذکر کرده است.[۱۵۵] در مقابل استاد مصطفوی برای هر دو مورد اصل الواحدی ابتدا اصل الواحدی ارائه داده و سپس همه موارد استعمال واژه را منطبق با آن معنا میکند. هدی[۱۵۶] را به معنای «» و مفهوم سوء[۱۵۷] را «» میداند.
از سوی دیگر استاد بر این موضوع تأکید ویژه دارد که کتابی که بر اساس حکمت الهی بنا نهاده شده است، هر آنچه در آن موجب فرو رفتن در جهل و گمراهی مردم و ازبین رفتن حجّیّت این کتاب شود، از جمله وجود ترادف و اشتراک لفظى، راه ندارد.[۱۵۸]
وی در بحث فروق اللغات، تشخیص تفاوتها و خصوصیات متمایز بین کلمات به اصطلاح مترادف و متشابه را برای تشخیص معنای دقیق هر کلمه لازم دانسته، برای هر کدام از این نوع کلمات لطائف و ظرافتهای ویژه خودشان را در نظر میگیرد. استاد در این زمینه به منابعی همچون الفروق اللغویه ابوهلال عسکری نیز توجه داده است.[۱۵۹]
د) جمعبندی ترادف و اشتراک لفظی
در مورد وجود و یا عدم ترادف و اشتراک لفظی در زبان عربی همان طور که در بخشهای قبلی گذشت نظرات مختلف است. اما با توجه به اینکه قبایل مختلفی به این زبان سخن گفته و هر یک به نوبه خود وضع لغت نیز داشتهاند و از طرفی در استعمال لغات متشابه لزوما دقت بسیار در اختلاف معانی محتمل نبوده است. و در استعمال الفاظ مختلف برای یک معنا نیز همین روند برقرار بوده نیز استفاده از مجاز و امثال آن نیز در بین عرب رایج است، نمیتوان وجود ترادف و اشتراک لفظی را رد کرده و وجود آنرا در بین عرب زبانان رد کرد.
اما آنچه موضوع اصلی بحث در کتاب التحقیق است، واژگانی از عرب است که در قرآن مجید توسط خدای تعالی مورد استفاده قرار گرفته است. در اینجا چون بنا بر حکمت و احاطه کامل الهی بر تمام علوم، از جمله تمام واژگان عرب و خصوصیات و لطائف هر یک میباشد، دیگر به راحتی نمیتوان پذیرفت که بتوان به جای کلمه از کلمه مشابه دیگری استفاده کرد بدون آنکه کوچکترین تغییری در معنا رخ ندهد.
در مورد اشتراک لفظی در کلام وحیانی نیز با توجه به آنچه در مبحث «روح معنا» گذشت، استعمالات مختلف یک کلمه را میتوان با کشف حقیقت غرضی که از استعمال آن وجود دارد کشف کرد و در این صورت استعمالات مختلف یک کلمه مصادیق متعدد از یک معنای جامع خواهند بود. در این حالت دیگر ابهام و اشکالی در فهم نیز وجود نداشته اوج فصاحت و بلاغت این کلام آسمانی آشکار میشود.
پنجم) اعتقاد به دلالت ذاتی الفاظ
یکی دیگر از مبانی خاص کتاب التحقیق، که مرحوم علامه مصطفوی بر آن تأکید فراوان دارد، بحث دلالت ذاتی الفاظ است. ایشان در این خصوص میگوید: «مواد الفاظ و هیأتشان موجب خصوصیت و امتیازی در معانی آنها میشود و دور از واقع نیست مدعی شویم که دلالت الفاظ فی الجمله ذاتی است؛ اگر چه فهم ما از ادراک تفصیلی آن عاجز باشد.»[۱۶۰]