اندیشه دیگری که فراوان به زراره نسبت داده شده و از این باب نه تنها او بلکه شیعه را در تاریخ مورد شدیدترین اتهامات قرار دادهاند، مسأله حدوث علم الهی است. که بنابر یک ادعا، او قائل بود که خداوند متعال در ازل عالم نیست و پس از اینکه علم را ایجاد کرد عالم میشود و بنابر ادعای دیگر،این مسأله را به کل اسماء و صفات یعنی علم، قدرت و حیات تسری میدهد،که درادامه به آنها میپردازیم. لذا بنابر رای دوّم خداوند در ازل نه قادر است، نه حی است و نه عالم. بلکه پس از اینکه خودش این صفات را خلق میکند، عالم میشود، قادر میشود، و حیات پیدا میکند. نکته مهم این است که اهل سنت در آثار مختلفشان اعم از کتابهای مقالات، ملل و نحل و یا کتابهای تراجم و هرجا که تقریباً از زراره سخن گفتهانداین قول را به زراره نسبت دادهاند.در مقابل در آثار شیعه، اعم از کتابهای تراجم و روایات، این قول مستقیماً به زراره نسبت داده نشده است. مثلاً در کتاب کشّی که بنای بر ذکر همه اقوال مخالف زراره است، حتی یک مورد از مسأله حدوث علم سخن نگفته است. البته باید متذکر شویم که تنها یک روایت از زراره باقی مانده که میتوانیم غیرمستقیم دیدگاه زراره را استخراج کنیم. البته این در خصوص جناب زراره است. امّا اینکه چنین اختلافی در بین اصحاب امامیه بوده، این را تأیید میکنیم و ادله آن را خواهیم گفت. و روشن میشود که این مسأله یک نکته کلامی و فلسفی جدّی بوده است، ولی انعکاس آن در آثار مخالفین بسیار شدید بوده است.
برای اینکه دچار بی انصافی علمی نشده باشیم و با از پیش داوری سراغ این مسأله نرفته باشیم. ابتداء بحث را از دیدگاه مخالفین شروع میکنیم، و دیدگاه های آنها را تحلیل میکنیم، و بعد به سرچشمه این دیدگاه در آثار شیعه بر میگردیم تا روشن شود این چه نظریهای بوده که به زراره نسبت داده شده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
به نظر میرسدیکی از قدیمیترین اثری که به تفصیل این قول را در باب زراره و هم در باب سایر اصحاب امامیه ذکر کرد کتاب مقالات الاسلامیین اشعری است. پس از او در کتابهای مقالات دیگر این رای انعکاس پیدا کرده است.
بعنوان مثال در کتاب الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، تعبیر این است: بدعت دراین مساله، توسط زراره صورت گرفته است واوقائل است که خداوند متعال حیّ، قادر، سمیع، بصیر، عالم و مرید نبوده بلکه بعد از اینکه این صفات را خلق کرد، متصف به این صفات میشود. [۱۹۴] البته عبدالقاهر بغدادی این قول را بصورت کلی در همه، صفات ذکر کردهاست.
ولی جناب اشعری در کتاب مقالات الاسلامیین این قول را در خصوص علم، و سمع و بصر که از شعب علم به حساب میآیند اطلاق کرده است. [۱۹۵]
به این نکته باید توجه داشت که در تاریخ علم کلام دو قول در باب حدوث علم و صفات بیان شده است.. یک قول آن است که خداوند آن صفت را برای خودش خلق میکند و بعد عالم میشود.
قول دیگر آن است که خداوند بعد از اینکه اشیاء را خلق میکند به آنها عالم میشود. بعبارت دیگر خداوند شی را خلق میکند و بعد از آنکه آن معلوم موجود میشود علم به آن تعلق میگیرد. یعنی علم تابع معلوم است و علم صفت ذو اضافه است، متعلق میخواهد، بدون متعلق جمله من عالم هستم معنا ندارد.
عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق جملهای دارد که از لحاظ تاریخ کلام جالب است، میگوید:
یعنی ریشه نظریه معتزله بصره در حدوث کلام خداوند متعال این نظریه زراره است. [۱۹۶]
یعنی ریشه نظریه معتزله بصره در حدوث کلام خداوند متعال این نظریه زراره است. بعبارت دیگر جناب زراره نسبت به معتزله در مسأله خلق کلام الله، مقدمتر است.
شهرستانی در ملل و نحل همین قول کلی را نسبت میهد که علم، قدرت و حیات، همه این صفات نبودند و بعد حادث شدهاند و خداوند از ازل این صفات را دارا نبوده است. [۱۹۷]
سمعانی در الانساب،[۱۹۸]، ابنجوزی در کتاب تلبیس ابلیس[۱۹۹]، همین قول کلی را به زراره نسبت دادهاند.
از بین محققان معاصر اهل سنت، آقای علی سامی النشار[۲۰۰] واز بین مستشرقان، آقای فاناِس[۲۰۱] میگویند این قول دوم، که صفات بصورت کلی مطرح شده است، یک تعییم از ناحیه گوناگون است و قول جناب زراره نیست.
قول زراره، مسأله علم و ادراک است. عدّهای بیاساس تعیمیم دادهاند که اگر کسی در باب علم این حرف را بزند، حتماً در باب قدرت، اراده و… همین حرف را مطرح میکند.
البته آنچکه میتوانیم به یقین به زراره نسبت بدهیم و اهل سنت هم نسبت دادهاند قول اشعری است. چرا که کتاب مقالات الاسلامیین اشعری با همه تعصباتی که در بعضی مواقع اعمال میکند، نسبت به کتاب الفصل ابن حزم و نسبت به الفرق بین الفرق بغدادی و حتی نسبت به ملل و نحل شهرستانی از جهاتی عباداتش سنجیدهتر و دقیقتر است. وانگهی اشعری اقدم بر همه است.
و لذا به نظر میرسد، در میان کتابهای مقالات، کتاب اشعری صحیحترین باشد.بدین منظور برای شرح و بسط این مسأله با تفصیل بیشتری در کتاب مقالات الاسلامیین اشعری وارد میشویم.
اشعری این بحث را ذیل یک عنوان کلی، به نام( قول الروافض فی التجسیم )[۲۰۲] آورده است.
قول اوّل را به زراره و اصحاب او نسبت میدهد که قائلاند خداوند از ازل سمیع، علیم و بصیر نبوده است و بعد از آنکه این صفات را برای خود خلق کرده است، متصف به این صفات میشود،آنها تیمیه نامیده میشوند ورئیسشان زراره است. [۲۰۳]
نکته آنکه اشعری زراره و اصحاب او، را با عنوان اینکه به تیمیه هم معروفاند ذکر میکند. این واژه در روایات اصحاب ا ئمه(علیهم السلام) هم آمده است، که از ائمه(علیهم السلام) میپرسیدند آیا زکات به تیمیه یا تمیمیه جائز است یا نه؟[۲۰۴] از قرائن پیداست که مراد همین اصحاب زراره میباشند. به هر حال نتوانستهایم وجهی برای این نامگذاری پیدا کنیم.
اشعری قول فرقه دوم را به اصحاب عبدالرحمنبن سبا، نسبت میدهد. به هر حال گروهی از شیعیان میگویند در این گونه امور باید توقف کرد و قائلاند هرچه امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند ما هم آنرا میگوئیم. حال رای امام صادق(علیه السلام)هرچه باشد مورد قبول ماست. و در این گونه امور هیچ قولی را به صورت خاص تأیید نمیکنند.[۲۰۵]
بعبارت دیگر این عدّه قائلاند چون مساله یک مساله ضروری نیست مثل بحث اصل وجود خدای متعال و یا اصل بحث صفات، بلکه بحث روی کیفیت تحقق صفات است و این بحث هم از مباحث مشکل است، ما در این مساله رأی خاصی نداریم. هرچیزی که امام معصوم(ع) بگوید، میپذیریم.
قول سوم میگوید، ما نمیتوانیم خدا را وصف کنیم در ازل به اینکه او قادر، سمیع و بصیر است، تا اینکه اشیاء را ایجاد کند. چرا که قدرت در زمانی تعلق میگیرد که مقدوری باشد، سمع در زمانی است که صوتی باشد. تا موقعی که چیزی حادث نشده است اطلاق اینکه بگوییم خداوند متعال به این علم دارد بیمعناست. در ادامه میگویند، اصلاً صحیح نیست تا وقتی که چیزی وجود ندارد، بگوییم خداوند متعال قدرت به چیزی، و یا علم به چیزی دارد. [۲۰۶]
این قول همان قول دومی است که ما در ابتدای این بحث مطرح کردیم.
نکته قابل توجه این استکه، این عبارات بسیار دقیق است. قائلین به قول اول میگفتند، (حتی خلق ذلک لنفسه) یعنی تا اینکه صفات را برای خودش خلق کند. ولی قائلین به قول سوم میگویند، (حتی یحدث الاشیاء) تا موقعی که چیزی حادث نشده است اطلاق اینکه بگوییم خداوند متعال به این علم دارد و یا قدرت دارد، بیمعنی است.
بعد در ادامه میگوید، همه شیعه مگر یک گروه اندک قائلاند به اینکه خداوند چیزی را اراده میکند، سپس برای او بداء حاصل میشود. مساله بداء را شاهد برای نظریه خود معرفی میکند که مبنای نظریۀ بداء شیعه این است که چون خداوند متعال علم به شی ندارد، نادانسته چیزی را ایجاد میکند، بعد از ایجاد میبیند آنچکه میخواست محقق نشد، دوباره دست به خلقت میزند.
قول چهارم میگویدکه خداوند ازازل حی نبوده وبعد حی شده است.[۲۰۷]
این قول فقط در باب صفت حیّ است، این که آنها در باب بقیه صفات چگونه فکر میکردند؟ معلوم نیست.به نظر میرسد این قول جدیدی نباشد. چرا که سئوال این است که اگر کسی قائل بود که حیات نبود و بعد ایجاد شد، او در باب قدرت این حرف را نمیگوید؟ بله، به طریق اولی در باب قدرت این حرف را میگوید. چون از قدیم در نظر علماء صفت حیات عبارت بود از جمع میان علم و قدرت. لذا معنی ندارد کسی حیات داشته باشد اما علم و قدرت نداشته باشد.
حال این قول یا باید از باب (حتی خلق لنفسه) و یا از باب (حتی یحدث الاشیاء) معنا کرد. پس به نظر میرسد این قول، قول مستقلی نیست.
قول پنجم، قول مؤمن الطاق است که قائل است،خداوند عالم فی نفسه است، نه به این معنا که عالم است به چیزی، زیرا هنوز چیزی نیست. عالم است یعنی خداوند نسبت به هیچ چیزی جهل ندارد. این همان چیزی است که اصطلاحاً به آن علم ذاتی خداوند گفته میشود. یعنی خداوند در ذات خودش عالم است. لکن علم به اشیاء بما انّه اشیاء زمانی حاصل میشود که خداوند آن شیء را تقدیر و اراده کرده باشد. و لذا قبل از تقدیر و اراده محال است خداوند نسبت به آن علم داشته باشد. و این نه از باب اینستکه او عالم نیست، بلکه شی زمانی شی میشود و از نیستی محض بیرون میآید که به مرحله اراده و تقدیر رسیده باشد.[۲۰۸]
این نکته قابل توجه است، که قُرّه معارف اهل بیت(علیهم السلام) همین نکته است که حتی معتزله با همه دقتهای عقلیشان به آن دست پیدا نکردند.
توضیح آنکه، در منطق اهل بیت(علیهم السلام) نظام عالم دارای دو مرحله از تحقق است، یک مرتبه در رتبه تقدیر و اراده الهی است، قبل از وقوع خارجی، رتبه بعدی رتبه تحقق عینی است که از آن در لسان روایات به امضاء شدن تعبیر میشود. شی قبل از اینکه تقدیر و اراده بشود لاشی است. مؤمن الطاق (ره) مصداق شیئیّت را ذکر میکند. و بیان میکند که، این نقطهای که شی از کتم عدم خارج میشود و به مرحله شیئیّت میآید، رتبه تقدیر است. بعبارت دیگر، اول در نظام تقدیر الهی قرار میگیرد. و بعد امضاء میشود و تحقق خارجی پیدا میکند.
خداوند قبل از تقدیر، فینفسه عالم است و بعد از تقدیر شی، به آن شی بنفسه عالم است. در پایان میگوید، تقدیر از نسخ اراده است. این تعبیر درست است ولی دقیق نیست. چونکه تقدیر از مراتب اراده است لکن عین اراده نیست.ولی اصل این مطلب ،که تقدیر از سنخ وقوع خارجی نیست ، درست است.یعنی هنوز شی تحقق بیرونی ندارد.
قول ششم را به هشام و اصحاب هشام، منتسب میکند و میگوید: محال است خداوند متعال در ازل به نفس اشیاء عالم باشد. خداوند در ابتداء علم به اشیاء ندارد و بعداً علم پیدا میکند. خداوند متعال با یک علمی به اشیاء علم پیدا میکند و آن علم یک صفتی است.[۲۰۹]
قائلین به قول هفتم، برخلاف مؤمن الطاق میگویند خداوند متعال علم ذاتی و نفسی ندارد. آنها اعتقاد دارند خداوند متعال به چیزی علم ندارد مگر اینکه اشعری از آن شی را ایجاد کرده باشد.[۲۱۰]
بعبارت دیگر، تا خداوند متعال آن شی را ایجاد نکند، علم به آن شی هم بیمعناست.
در قول هشتم، به نکتۀ مهمی اشاره میکند که معنای قول (انّ الله یعلمه) یعنی (انّه یفعل)، یعنی خداوند فعل ادراک را دارد. بعبارت دیگر خداوند متعال فعلی دارد به نام دانستن.
بعد از عجایب این قول آنستکه تمام اختلاف گذشته را دوباره تکرار میکند. میگوید از آنها میپرسیم آیا خداوند از ازل به خودش عالم بوده یا نه؟.گروهی میگویند خدواند از قدیم علم به ذات خودش نداشته است حتی فعل العلم را هم نداشته است، بعدها فعل علم و ادراک برای او حاصل شد. چونکه در غیر این صورت فرض میشود که خداوند در زمانی در مرحلهای بوده و هیچ فعلی نداشته است و اراده نداشته است از جمله فعل ادراک را نداشته است.
گروهی دیگر میگویند خداوند از قدیم به ذاتش علم داشته است. اگر به آنها بگوییم آیا خداوند از قدیم فعل داشته است؟ بعبارت دیگر فعل خدا هم قدیم است؟ میگویند بله، خداوند از قدیم فعل داشته است ولی قائل به قدم فعل نمیباشند.
گروهی دیگر از شیعیان هستند که میگویند، خداوند متعال به استثناء افعال اختیاری انسانها، نسبت به همه چیز قبل از اینکه وجود پیدا کند علم دارد. که به افعال اختیاری، خداوند متعال از زمانی علم دارد که آن افعال، تحقق پیدا کرده است.[۲۱۱]
قبل از توضیح قول نهم، لازم است از لحاظ متنشناسی نکته ای در خصوص شیوه اشعری در نقل اقوال ذکر نماییم. اشعری، در غالب موارد در کتاب مقالات خودش، قول آخر را مرتبط میکند به متکلمان شیعی هم عصر خودش. بعبارت دیگر اقوال متکلمان عهد حضور را ذکر میکند. در قول آخر میگوید، گروهی هستند که نزدیک به عهد ما هستند. این نکته اشعری اشاره دارد به بنو نوبخت و جریان کلامی بغدادی.لذا این قول نهم قول متکلمان قریب العهد به اشعری است.
اما قائلین قول نهم میگویند، که خداوند متعال همیشه و از ازل عالم، حیّ و قادر بوده است.
در ادامه میگوید بصور ت استثناء این گروه میل به نفی تشبیه دارند. چرا که اشعری از قبل اثبات کرده که رافضه تشبیهیاند. لذا این استثناء را مطرح میکند. [۲۱۲]
قبل از پرداختن به این مسأله که ریشه این اختلافات از کجاست؟ لازم است نگاه شهرستانی در کتاب ملل و نحل را بیان نمائیم.
شهرستانی میگوید: قول به حدوث علم الهی را هشامبنحکم قائل بود، زراره ضمن پذیرش این مطلب، حدوث قدرت، حیات، و سایر صفات را هم اضافه کرد. لذا شهرستانی هم این قول را بصورت کلی به زراره منتسب میکند. [۲۱۳]
نکته بسیار مهم اینکه این اختلاف در بین اصحاب امامیه در آن زمان در کوفه وجود داشته است و آنرا هم به محضر ائمه(ع) هم رساندهاند، بحثی وجود ندارد. لذا میبینیم این اختلاف درروایات شیعه بازتاب پیدا کرده است.
در کتاب اصول کافی ج۱ ص ۱۰۷ و ۱۰۸ باب صفات و ذات دو روایت وجود دارد که این اختلاف را نقل کرده است:
جعفربن محمدبن حمزه میگوید به امام(ع) نامه نوشتم(از روی تقیه اسم مبارک امام(ع) را ذکر نمیکند)و از او سوال کردم که دوستان شما در کوفه در باب علم الهی اختلاف دارند.بعضی از شیعیان شما میگویند خداوند قبل از خلق اشیاء عالم نبوده است.
و گروهی دیگر میگویند ما نمیگوییم که خداوند از ازل عالم بوده است چونکه معنای علم فعل است.
زیرا اگر ما قائل باشیم خداوند متعال میداند، لازمهاش این استکه فعلی انجام داده،(یعنی از ازل با خدا یک فعلی همراه است.)
من به فدای شما اگر شما نظرتان را بفرمایید که من همان را بپذیرم و از آن تجاوز نکنم.
حضرت(ع) با خط مبارکشان نوشتند، خدواند متعال عالم است و از ازل علم داشته است. [۲۱۴]
روایت بعد میگوید: