مقدمه
در این فصل ابتدا به موضوع ایدئولوژی و انواع آن پرداخته می شود و همچنین به نقشی که در اداره کردن جامعه و شکل گیری انقلاب ها داشته اند اشاره خواهد شد و پس از تعریف ایدئولوژی و انواع آن، به بحث ایدئولوژی انقلابی و ایدئولوژی دولتی پرداخته می شودکه به نظر می رسد این دو در خاستگاه و زمینه های شکل گیری انقلابشان هم متفاوت باشند، زیرا که اندیشه های که باعث ایجاد ایدئولوژی می گردد دارای زمینه ای خاص می باشد که در این فصل به آن ها پرداخته خواهد شد. همچنین در این فصل به شرایط اجتماعی و سیاسی و عناصر ایدئولوژی انقلاب و کارکرد ایدئولوژی انقلابی و همچنین نفی وضع موجود و ترسیم وضع مطلوب خواهیم پرداخت که هر کدام از این عناصر دارای کارکردها و اهمیت بالایی در شکل دهی جریان انقلاب در جامعه آن زمان بوده است.
الف- ایدئولوژی
ایدئولوژی یکی از ارکان بسیج سیاسی منجر به انقلاب است. از دیر باز آنچه مورد توجه
نظریه های انقلاب قرار گرفته، شرایط فکری بوده است. در نظریه های کلاسیک شامل نظریۀ طبقاتی مارکسیسم، نظریۀ فرهنگی دورکهایم، نظریه واقع گرایی سیاسی پاره تو، نظریه کاریزمای وبر، نظریۀ روان شناسانۀ «دو توکویل» است که می توان گفت شرایط فکری انقلاب به ترتیب عبارت از: خود آگاهی طبقاتی در قالب ایدئولوژی، آنومی، تشنگی ایدئولوژی و تحریک عاطفی، فریب توده ای، ارادت عاطفی به رهبران کاریز ماتیک و بالاخره توقعات فزایندۀ توده هاست. بنابراین ایدئولوژی در چنین نظریه هایی کارکرد و نقش قابل توجهی در پیدایش اوضاع انقلابی و چگونگی وقوع بسیج انقلابی دارد.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
کارکرد و جایگاه ایدئولوژی در نظریه های روان شناختی، سیاسی و نیز نظریه های نوین انقلاب - که در دو سطح خرد و کلان قابل بررسی اند – در درجۀ اول اهمیت قرار گرفته است. این تحقیق چشم اندازی است به همین موضوع و کنکاشی است در شناختن مفهوم ایدئولوژی و تعیین کارکردها و جایگاه آن در نظریه های انقلاب.
«ژان بشلر» هم در کتاب خود برای ایدئولوژی پنج کارکرد را مشخص ساخته است که عبارتند از : صف آرایی یا جبهه گیری،توجیه، پرده پوشی، موضع گیری و بالاخره دریافت یا ادراک. مطابق نظر وی، اولین کارکرد ایدئولوژی، شناساندن دوستان به یکدیگر و معرفی دشمن به آن هاست. هر جبهه ای نیازمند نشانه ها، نمادها، شعارها و گفتارهاست تا هواداران را به دور خود جمع کند و مخالفین را طرد نماید. این علایم می تواند میل درآمیختن با جمع یا میل غریزی انسان به مستحیل شدن در گروه و پرخاشگری را به راحتی بر انگیزد. جدال سیاسی سازمان یافته به ایدئولوژی نیاز دارد تا دوستان را به هم جمع کند و صف دشمنان را جدا کرده آن ها را طرد نماید. این علایم می تواند میل درآمیختن با جمع یا میل غریزی انسان به مستحیل شدن در گروه و پرخاشگری را در افراد به راحتی برانگیزد. جدال سیاسی سازمان یافته به ایدئولوژی نیاز دارد تا دوستان را به دور هم جمع کند و صف دشمنان را جدا کرده آن ها را طرد نماید. جدال سیاسی همیشه حالت دو قطبی پیدا می کند و در نتیجه دو جبهه یا دو جبهۀ ائتلافی ایجاد می شود. گاه ایدئولوژی ها مواضع فکری ناهمگن را زیر یک چتر جمع می کنند به طوری که در هر جبهۀ ایدئولوژیکی جریان های فکری متفاوت و علایق گوناگون در کنار هم قرار می گیرند.
زمانی عدم هماهنگی ایدئولوژیکی آشکار می شود که جبهۀ ائتلافی پیروز شود و حریف را نابود کند. در این صورت اختلافات داخلی به تدریج علنی می شود و درگیری تا زمانی ادامه پیدا می کند که یکی از گروه ها، سایرین را از میدان به در کند و بر آن ها مسلط شود. در تمام انقلاب ها شاهد چنین وضعیتی بوده ایم. از این جهت ائتلاف مواضع فکری نامتجانس در مبارزۀ سیاسی، اجتناب ناپذیر ولی موقتی است، اجتناب ناپذیر است. چون در مبارزۀ سیاسی، جبهۀ دوست و دشمن از هم تفکیک می شود و موقتی است چون این نوع ائتلاف ها براساس شعارهایی شکل می گیرد که دو پهلو، مبهم و کلی است. برای مبارزۀ مشترک و نابودی مخالفین، یک پرچم، یک سرود و چند کلمه به صورت شعار کافی است ولی سایر کارکردهای ایدئولوژی از این پیچیده ترند و به توجه بیش تری نیاز دارند (بشلر،۱۹۷۵ : ۶۱- ۶۷).
ایدئولوژی در عین اینکه کاربرد زیادی دارد، یکی از مشکلترین مفاهیم اجتماعی و اصطلاحی است که هم در محافل علمی و آکادمیک و هم در بحث های روزمره دارای معانی متعددی است. این واژه را به آرمان، انگارگان، اندیشهورزی، مرام، مسلک، اعتقاد مسلکی، پندارها و اندیشوارگی ترجمه کردهاند (بریجانیان، ۱۳۷۱: ۳۹۳).
همچنین ایدئولوژی چند کار ویژه اساسی دارد: نخستین وظیفه آن نکوهش وضع موجود و یافتن ریشه های نابسامانی و ناروائی متصور است. ایدئولوژی بسیج هر چه بیش تر بتواند گناه همه ناروائی ها را به گردن مقام یا نهادی واحد بیندازد و همه شکوه ها و اعتراضات را بدان سو متوجه سازد، در امر بسیج کاراتر است. ایدئولوژی بسیج معمولاً تعبیری ساده و عامه فهم از دشواری های موجود عرضه می کند و بر وجوه مشترک اعتراضات گروه های مختلف اجتماعی انگشت می گذارد و برای رفع آن راه حل های عملی، هم برای ویران کردن نهادهای موجود و هم برای ایجاد نهادهای نو، پیش می نهد. دومین وظیفه ایدئولوژی بسیج، ترسیم وضع مطلوب و تعیین اهداف غائی جنبش و وسایل دستیابی به آن هاست. تصویر ایدئولوژی های بسیج از وضع مطلوب آینده، مبهم است. اما هر چه روند انقلاب پیشتر می رود این تصویر روشن تر می شود. همین ابهام نیروی تخیل پیروان ایدئولوژی انقلابی را بیش تر برمی انگیزد و بر نیروی بسیج می افزاید. در یک وضعیت انقلابی ممکن است چند ایدئولوژی رقیب وجود داشته باشند و هر یک تصویر متفاوتی از آینده عرضه کند. سومین وظیفه ایدئولوژی بسیج عرضه تبیین تازه ای از تاریخ به سود جنبش و ستایش از گذشته آن است. در نتیجه، وضع موجود وضعی منسوخ اعلام می گردد که پاسداران آن باید به «زباله دانی تاریخ» افکنده شوند. «کارل مانهایم» که از ایدئولوژی انقلابی به عنوان یوتوپیا یاد می کند (در مقابل «ایدئولوژی» که بر طبق تعریف او بازتاب فکری وضعی مستقر و محافظه کارانه است) می گوید که در شرایط پیدایش یوتوپیا « گروه های تحت سلطه با چنان قوتی علاقمند به نابود کردن و متحول ساختن وضع اجتماعی مستقر می شوند که به طور ناخواسته و ناآگاه تنها عناصری از وضع موجود را می بینند که به نظر آن ها منفی و مطرودند» (بشیریه، ۱۳۷۲: ۸۲).
همچنین ایدئولوژی را به دانش ایدهها، ماهیت و سرچشمههای آن و نیز دکترین، عقاید و روش های تفکر فرد، گروه و طبقه و مجموعهای از ایدهها که بخصوص در مورد سیستم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است، معنا کردهاند. سایر لغتنامهها نیز کم و بیش همین معنا را ارائه کردهاند. اما باید گفت تعاریف ارائه شده توسط چنین فرهنگ هایی، متفاوت از تعاریف خاص و علمی این اصطلاح است؛ هرچند تعاریف مذکور کیفیت مبهم و کاربردهای متفاوت آن را نشان میدهند (اخوان مفرد،۱۳۸۱: ۱).
اصطلاح ایدئولوژی[۱] از دو کلمه لاتین (ایده) به معنی فکر، نظر، ذهن و (لوژی) پسوندی به معنای شناخت یا شناسی ترکیب شده است. کاربرد این اصطلاح به «آنتوان دو تراس» فیلسوف فرانسوی در اواخر قرن ۱۸ برمیگردد. او اصطلاح ایدئولوژی را برای علم ایدهها انتخاب کرد که از نظر او علمی است همراه با مأموریت یا مسئولیت علمی که هدفش را خدمت به بشر و حفظ و حمایت او و رهانیدن ذهن او از تعصب و آماده ساختن برای پذیرش حکومت عقل، تشکیل میدهد (خدایاری،۱۳۷۷: ۴۰).
با توجه به این که ایدئولوژی در آن واحد هم از ارزش ها و موقعیت ها الهام میگیرد و سعی میکند تا میان آن ها همبستگی ایجاد کند و هم از الگوهای فرهنگی، هنجارها و نهادها نشات میگیرد، لذا در چارچوب فرهنگ، دارای مقام خاصی است و توجه روزافزون جامعهشناسان به ایدئولوژی و مطالعه تجربی آن به همین دلیل است. مفهوم ایدئولوژی به اجمال در این قالب ها مورد بحث قرار می گیرد:
ایدئولوژی به عنوان دانش ایدهها، ایدئولوژی به عنوان آگاهی کاذب، ایدئولوژی به عنوان جهانبینی طبقه، ایدئولوژی به عنوان جامعهشناسی معرفت، ایدئولوژی به عنوان آرمان غیرعقلانی معطوف به عمل، ایدئولوژی به عنوان یک نظام معنایی و یک مفهوم فرهنگی مورد بررسی قرار می گیرد (اخوان مفرد،۱۳۸۱: ۵).
از آنجا که طبقهبندی نظریات پیرامون یک مفهوم به فهم دقیق تر کمک میکند، «مصطفی رجایی» در مقاله خود در قالب چهار رهیافت به بررسی نظریات پیرامون مفهوم ایدئولوژی پرداخته است، که از نظر ایشان باید توجه داشت که مفهوم ایدئولوژی یکی از مغشوش ترین مفاهیم علوم اجتماعی است،که در قالب چهار رهیافت به طرح نظریات دانشمندان جامعه شناسی پیرامون این اصطلاح می پردازد.
در رهیافت معرفتشناختی نظریات «کاندیلاک» و «دوستوت دوتراسی» بررسی شده و نهایتأ چنین نتیجه گرفته شده است که ایدئولوژی در این رهیافت، مبتنی بر نظریهای مهیج از دانش است که ارتباط مستقیمی با درک و فهم از آن در قرن بیستم ندارد. وی در رهیافت جامعه شناختی، به طرح دیدگاه های مارکس، انگلس، مانهایم، موسکا، پارتو، سورل، پارسنز و بل می پردازد و جمع بندی نظریات آنان را چنین می آورد:
«رهیافت جامعه شناختی، مفهوم ایدئولوژی را به عنوان نظامی از ایدههای تعین یافته اجتماعی تلقی میکند که چنین ایدههایی ضرورتأ صحیح هم نیستند. لکن این نظام توانایی و پتانسیل فراوانی برای همبستگی اجتماعی، همچنین برای کنترل اجتماعی، بسیج، تحریف و دستکاری در اذهان تودهها را داراست. مضافأ بر اینکه ایدئولوژی ها ممکن است در خدمت توجیه مجموعهای از هدف ها و ارزش ها قرار گیرند، مشروعیتبخش اقتدار سیاسی باشند یا به رد و عدم پذیرش آن مجموعه از اهداف و ارزش ها و تقبیح اقتدار سیاسی بپردازند. برخی از نویسندگان مزبور اشاره ضمنی به ایدئولوژی به عنوان یک مفهوم موهن کردهاند و دیگران آن را در یک روش بی طرفانه مورد بررسی قرار داده اند» (رجایی،۱۹۹۰: ۶).
نظریات «فروید» در رهیافت روانشناختی بررسی شده است. مطابق نظر رجایی در این رهیافت تمرکز بر روی ایدئولوژی، ابتدائأ مرتبط با فرد و بعد پیامدهایش بر رفتار اجتماعی اوست. همچنین ایدئولوژی، منبع تثبیت ساخت روانی فرد قلمداد میشود که او را به مجموعهای از عکسالعمل های روانی مناسب تجهیز میکند و نیز فرد را در مواجهه با تقاضاهای ناسازگار در زندگی اجتماعی سازگار میسازد و وی را از اضطراب، تشویش و خستگی آسوده میسازد.
در رهیافت فرهنگی _ روانی، ضمن مروری بر نظریات «دیون و گیرتز»، ایدئولوژی ساخت فرهنگی _ روانی کم و بیش منسجمی قلمداد میشود که عناصر محیطی و روانی را یکپارچه و متحد میسازد. در این دیدگاه، ایدئولوژی از یکسو مستلزم چشمانداز و دورنمایی روانی و از سوی دیگر نیازمند زمینههای فرهنگی است که نخستین کارکرد آن، قادر ساختن فرد به ایجاد یک احساس از نظام فرهنگی سمبلیک میباشد(رجایی، ۱۹۹۰: ۶-۹).
«ما مفهوم ایدئولوژی را در قالب چهار رهیافت بررسی کرده به توضیح اجمالی هر یک از آن ها پرداختیم. هر یک از رهیافت های مزبور نورافکنی بر برخی زوایای تاریک و ابعاد متنوع این مفهوم افکندند و مجموعا میراث فکری گوناگون و ویژگی های شگفتآور این اصطلاح را آشکار ساختند. ما با بررسی استقرایی چنین استنتاج میکنیم که میتوانیم یک مفهوم ترکیبی از ایدئولوژی داشته باشیم و آن را به شکل زیر توصیف کنیم:
«ایدئولوژی عبارت است از احساسات سرشار، اسطورههای اشباع شده، سیستم رفتاری مرتبط و منبعث از باورها و ارزش ها درباره انسان، جامعه، مشروعیت و اقتدار که به صورت یک روال عادی و عادتی همیشگی مستحکم شده است. اسطورهها و ارزش های ایدئولوژی از طریق سمبل های سادهسازی شده اقتصادی و راه و روش های مؤثر به یکدیگر مرتبط میشوند. باورهای ایدئولوژیک کم و بیش منطقی، منسجم و سلسله مراتبی و زنجیروارند وپتانسیل قابل توجهی برای بسیج تودهای،کنترل، تحریف و دستکاری اذهان دارند» ( رجایی،۱۹۹۰: ۹).
همچنان که ملاحظه کردیم، تعداد زیادی از دانشمندان علوم اجتماعی، مفهوم موثقی از ایدئولوژی را به عنوان «نظامی از ایدهها، باورها و ارزش ها» مطرح کردهاند که متضمن تفسیری جامع از تاریخ است، نظریه دقیقی از نظم اجتماعی را شکل میدهد و با تکرار تلقینکننده ایدهها از طریق نظام ارزشی، باور و وفاداری تودهها را جلب مینماید ( فورن،۱۹۹۶: ۲۰۳ -۲۲۷).
۱- انواع ایدئولوژی
ایدئولوژی انقلابی هر چه بیش تر بتواند گناه همه ناروائی ها را به گردن مقام یا نهادی واحد بیندازد و همه شکوه ها و اعتراضات را بدان سو متوجه سازد، در امر بسیج کاراتر است. ایدئولوژی بسیج معمولاً تعبیری ساده و عامه فهم از دشواری های موجود عرضه می کند و بر وجوه مشترک اعتراضات گروه های مختلف اجتماعی انگشت می گذارد و برای رفع آن راه حل های عملی، هم برای ویران کردن نهادهای موجود و هم برای ایجاد نهادهای نو، پیش می نهد. دومین وظیفه ایدئولوژی انقلابی، ترسیم وضع مطلوب و تعیین اهداف غائی جنبش و وسایل دستیابی به آن هاست. تصویر ایدئولوژی های بسیج از وضع مطلوب آینده، مبهم است. اما هر چه روند انقلاب پیشتر می رود این تصویر روشن تر می شود. همین ابهام نیروی تخیل پیروان ایدئولوژی انقلابی را بیش تر برمی انگیزد و بر نیروی بسیج می افزاید. در یک وضعیت انقلابی ممکن است چند ایدئولوژی رقیب وجود داشته باشند و هر یک تصویر متفاوتی از آینده عرضه کند. سومین وظیفه ایدئولوژی انقلابی، عرضه تبیین تازه ای از تاریخ به سود جنبش و ستایش از گذشته آن و نفی وضع موجود است. در نتیجه، وضع موجود وضعی منسوخ اعلام می گردد که پاسداران آن باید به «زباله دانی تاریخ» افکنده شوند. در این قسمت به انواع ایدئولوژی پرداخته می شود و به بررسی چگونگی به وجود آمدن این شکل بندی ها و قرار گرفتن مفاهیم در ساختار جامعه اشاره خواهد شد و سپس به تفاوت های آن ها در خاستگاه و ظهورشان توجه می شود.
۱-۱- ایدئولوژی دولتی
یک ایدئولوژی کلّی است که در آن یک سیستم تک حزبی متعهّد به آن ایدئولوژی کلّی، که معمولاً توسط یک جریان خاص و مشخص اداره می شود، گفته می شود که انحصار وسایل ارتباط جمعی، انحصار اقتصادی که ممکن است لزوماً و به طور مستقیم توسّط دولت صورت نگیرد، ایدئولوژی دولتی میکوشد تا همه جمعیّت زیر دست خود را برای تحقّق بخشیدن به اهداف دولتی بسیج کند و همچنین فعالیّتهایی که هم سو با این اهداف نباشند از جمله فعالیّتهایی مانند تشکیل اتحادیههای کارگری، نهادهای مذهبی تأیید نشده از سوی دولت یا احزاب سیاسی مخالف، تحمّل نمیشوند. در این روش و ایدئولوژی به افزایش اختیارات و قدرت دولتی و کاهش منزلت و حقوق انسانی و جامعه گردن می نهند (علیزاده، ۱۰۶:۱۳۷۷ ).
«کارل مانهایم» در کتاب خود، اندیشه های سیاسی و تحول در آن ها را تابعی از تحولات اجتماعی، اقتصادی و تاریخی می داند. به این معنا که کلید فهم دگرگونی در اندیشه ها را باید در دگرگونی های اجتماعی و سرنوشت طبقاتی که حامل آن ها هستند یافت. به نظر مانهایم ایدئولوژی فرآورده طبقات حاکمه است و وضع موجود را توجیه می کند و ممکن است به صورت جهان بینی یک عصر درآید. ایدئولوژی دولتی ایجاد کننده ثبات سیاسی است که در مقابل ایدئولوژی انقلابی مقاومت می کند (بشیریه، ۱۳۷۶: ۱۳).
ازدیدگاه «آلتوسر»، دولت نیز نوعی از شکلبندی حکومتی است که به همراه سرمایهداری ظهور کرد و هر دولتی توسط شیوه تولید سرمایهداری تعیین شده و به منظور محافظت از منافع آن شکل گرفته است. این مسئله که مفهوم ملتها به عنوان واحدهایی مجزا با سرمایهداری متناظر است، به لحاظ تاریخی درست است. همچنین امکان دارد که دموکراسی به عنوان یک ایدئولوژی و یا شکلی از حکومت نیز با سرمایهداری متناظر باشد؛ چرا که دموکراسی این توهم را ایجاد میکند که همه افراد با یکدیگر برابرند و قدرتی یکسان با یکدیگر دارند و در نتیجه بر روابط استثمارگرانه اقتصادی نقاب میافکند (گیدنز،۱۳۸۳: ۱).
آلتوسر به دو مکانیزم عمده اشاره میکند که تضمین میکنند مردمی که تحت حاکمیت دولتاند مطابق با قوانین آن دولت عمل کنند. نخستین مکانیزم را آلتوسر دستگاههای سرکوب دولتی مینامد مانند (آکادمی سلطنتی سوییس که به آموزش مهارت هاو تعلیم جوانان می پردازد)، پلیس، دادگاهها و زندان، مستقیمأ به اعمال زور جهت انطباق رفتار مردم با قوانین میپردازند. دولت از طریق این دستگاهها افراد را وادار میکند تا به گونهای معین رفتار کنند.
اما مکانیزم دومی که آلتوسر بررسی میکند برای مطالعات ادبی اهمیت بیش تری دارد. او آن را دستگاههای ایدئولوژیک دولت مینامد. نهادهایی وجود دارند که ایدئولوژیهایی تولید میکنند که ما به مثابه افراد (و گروهها) آنها را درونی میکنیم و مطابق آنها عمل میکنیم. دستگاههای ایدئولوژیک دولت مدارس، مذاهب، خانواده، نظام حقوقی، سیاست، هنر، ورزش و غیره میشوند. این سازمانها نظامهایی از عقاید و ارزشها تولید میکنند که ما به مثابه افراد جامعه به آنها باور داریم (یا منکر آنها هستیم). همین مسئله است که آلتوسر آن را مورد تحلیل قرار میدهدکه ما چگونه ایدئولوژیهایی را که این دستگاه ها خلق میکنند، درونی کرده و به آنها باور پیدا میکنیم؟ (و در نتیجه در نظام سرمایهداری به غلط خود را سوژههایی غیر بیگانه میپنداریم). پاسخ آلتوسر با تفکیک میان ایدئولوژیها و ایدئولوژی آغاز میشود. ایدئولوژیهای خاص، تاریخی و متفاوتند. ما میتوانیم درباره ایدئولوژیهای متعددی نظیر ایدئولوژی مسیحی، ایدئولوژی دموکراتیک، ایدئولوژی فمینیستی و موارد دیگر سخن بگوییم، اما ایدئولوژی ساختاری است.
«آلتوسر» میگوید که ایدئولوژی یک ساختار است و در نتیجه ابدی است. یعنی بایست به صورت هم زمان مورد مطالعه قرار گیرد. دلیل آنکه آلتوسر اعلام میکند ایدئولوژی تاریخ ندارد همین مسئله است. او مفهوم ایدئولوژی به عنوان ساختار را از این اندیشه مارکسیستی استنتاج میکند که ایدئولوژی را بخشی از روبنا میداند، اما او ساختار ایدئولوژی را با مفهوم ناخودآگاه «فروید» و «لکان» پیوند میدهد. از آنجا که ایدئولوژی یک ساختار است، محتواهای آن میتوانند تغییر کنند. میتوان آن را با هر چیزی پر کرد، اما فرم آن، هم چون ساختار ناخودآگاه، همیشه یکسان باقی میماند. همچنین، ایدئولوژی ناخودآگاهانه فعالیت میکند. ایدئولوژی نیز مانند زبان، نظام و یا ساختاری است که ما در آن زندگی میکنیم و با ما سخن میگوید، اما ما را دچار این توهم میکند که گویی ما آن را در اختیار خود داریم، یا میتوانیم آزادانه اعتقادات خود را انتخاب کنیم، یا دلایل فراوانی میتوانیم برای اعتقادات خود ذکر کنیم.
اولین فرضیه و یا تز آلتوسر این است که «ایدئولوژی بازنمایی روابط خیالی افراد با شرایط واقعی هستی آنهاست.» او برای توضیح این ادعای خود، این مسئله را نشان میدهد که چرا مردم به این روابط خیالی با شرایط واقعی هستی خود احتیاج دارند. چرا متوجه واقعیت نمیشوند؟ آلتوسر میگوید نخستین پاسخ به این پرسش به قرن هجدهم تعلق دارد و اینکه ایدئولوژی زاییده کشیشان و پادشاهان مستبد است. این بحث اساسا یک نظریه توطئه است که مدعی است دستان انسانهای قدرتمند در کارند تا مردم را از طریق اعتقاد به این اندیشهها و بازنمائیهای کاذب درباره جهان، تحمیق کنند. پاسخ دوم (و از منظری مارکسیستی، پاسخ درست) آن است که از خود بیگانگی مادی شرایط واقعی، زمینه را برای مردم مهیا کرده است تا بازنمائیهایی را شکل دهند که آنها را از این شرایط مادی دور نگاه دارد و بیگانه کند. به بیان دیگر، روابط مادی تولید در نظام سرمایهداری، از خود بیگانهکننده است، اما انسانها نمیتوانند با این واقعیت ناگوار مواجه شوند. در نتیجه آنها داستانهایی را درباره اینکه این شرایط تولید آنقدرها هم بد نیست، سرهم میکنند. این داستانها، یا بازنماییها، آنها را باز هم بیش تر از شرایط بیگانهکننده واقعی بیگانهتر میکند. این فاصله مضاعف، یا بیگانه شدن از بیگانگی، همچون یک مسکن عمل میکند. دارویی که باعث میشود درد از خود بیگانگی را حس نکنیم. اگر ما این داستانها را نداشتیم، بیگانه بودن شرایط واقعی تولید را درک میکردیم و شاید علیه آن میشوریدیم و یا دیوانه میشدیم.
این ایدهها درباره بازنمایی و واقعیت، فرض میکنند که آنچه در بازنمائی خیالی جهان در ایدئولوژی منعکس میشود، جهان واقعی و یا شرایط واقعی هستی است.آلتوسر میگوید که ایدئولوژی، جهان واقعی را بازنمائی نمیکند بلکه روابط نوع بشر با جهان واقعی، یا دریافتشان از شرایط واقعی هستی را بازنمائی میکند. درواقع، ما شاید نتوانیم جهان واقعی را به صورت مستقیم بشناسیم، آنچه ما میشناسیم همیشه بازنمائیهایی از این جهان است، یا بازنمایی از روابطمان با این جهان افکند (گیدنز،۱۳۸۳: ۴).
در نتیجه، ایدئولوژی این نسخه خیالی است، نسخه بازنمائی شده، داستانهایی که ما درباره روابطمان با جهان واقعی به خود میگوییم. در نتیجه جهان واقعی چیزی نیست که به صورت عینی بیرون از ما وجود دارد، بلکه محصول روابط ما با آن و محصول بازنمائیهای ایدئولوژیکی است که ما از آن میسازیم. داستانهایی که ما به خود درباره واقعیت میگوییم خود واقعیت میشود. این، نحوه عملکرد ایدئولوژی است.
آنچه آلتوسر هنگام بیان اینکه ایدئولوژی مادی است در نظر دارد آن است که ایدئولوژی همواره در دو جایگاه وجود دارد: یکی در دستگاهها یا اعمال (همچون مناسک، یا هر شکل دیگری از رفتار که توسط هر ایدئولوژی معینی دیکته میشود.) و نیز در سوژه، در فردی که بنابر تعریف مادی است. آلتوسر میگوید که ایدئولوژی به مثابه کرداری مادی به مفهوم سوژه بستگی دارد. درنتیجه این دو تز او یعنی «هیچ کرداری وجود ندارد مگر اینکه از طریق ایدئولوژی و در آن باشد» و«هیچ ایدئولوژی وجود ندارد مگر اینکه توسط سوژه و برای سوژهها». بهطور خلاصه، هیچ نظام عقایدی و هیچ کرداری که توسط این نظامهای عقاید تعیین شده باشد وجود ندارد مگر آنکه کسی وجود داشته باشد که به آنها باور داشته باشد و مطابق آن عقاید عمل کند. در نتیجه به بخش نهایی بحث آلتوسر میرسیم. چگونه سوژههای منفرد در ساختارهای ایدئولوژیک شکل میگیرند؟ یا به عبارت دیگر، ایدئولوژی چگونه مفهومی از خود[۲] یا سوژه میآفریند؟
به اعتقاد آلتوسر، شکل بخشی افراد عینی به مثابه سوژه و به خدمت گرفتن آنها در هر نظام اعتقادی،کارکرد تمام ایدئولوژیها است. این مهمترین نقشی است که ایدئولوژی به مثابه ساختار و ایدئولوژیها به عنوان نظامهای اعتقادی معین انجام میدهند افکند (گیدنز،۱۳۸۳: ۴).
«آلتوسر» سه اصل مهم درباره این فرایند تبدیل شدن به سوژه در ایدئولوژی ارائه میکند:
-
- ما تنها به این دلیل سوژه به دنیا میآییم که از قبل از تولد نامیده میشویم. در نتیجه ما همواره از پیش سوژهایم.
-
- ما همواره و از پیش سوژههایی در ایدئولوژی، در ایدئولوژیهایی معین هستیم که در آن زندگی میکنیم و حقیقت و دروغ را تنها از طریق آن تشخیص میدهیم. عقاید هر شخص دیگری را به عنوان عقایدی ایدئولوژیک، به معنای خیالی و توهمی تشخیص میدهیم، درحالیکه باورهای خودمان را حقیقت میپنداریم. به عنوان مثال به عقاید مذهبی متفاوت بنگرید، هرکس که به هر مذهبی اعتقاد دارد میپندارد که مذهب خودش حقیقت است و باورهای دیگران وهم و ایدئولوژی است.
-
- چگونه ایدئولوژی ما را تبدیل به سوژههایی میکند که نمیتوانیم موقعیت فاعلی خودمان را در درون هر شکلبندی ایدئولوژیکی مشخصی تشخیص دهیم؟ چگونه است که ما باور داریم عقاید ما واقعا حقیقتاند و نسبی نیستند؟ آلتوسر به این پرسش از طریق مفهوم «استیضاح» میدهد. ایدئولوژی افراد را به عنوان سوژه استیضاح میکند (مورد خطاب قرار میدهد). استیضاح یک نوع خطاب قرار دادن است. از دید آلتوسر، هر ایدئولوژی معینی میگوید هی، شما! و ما پاسخ میدهیم من؟ منظور شما من است؟ و ایدئولوژی میگوید بله، خود شما افکند (گیدنز،۱۳۸۳: ۵).
از دیگر نمونه های بارز ایدئولوژی و طرز تفکر دولت سالارانه، می توان به فلسفه سیاسی افلاطون و هگل توجه کرد. همچنین دولت محوری و ایدئولوژی دولتی یکی از آموزه ها و مفاهیم اساسی مکاتب فاشیستی می باشد (علیزاده، ۱۳۷۷: ۱۰۷).
تأکید زیاد بر قدرت و اقتدار فراگیر سیاسی ایدئولوژی دولتی از اهمیت زیادی برخوردار است و چون مردم به یک میزان خردمند نیستند و نیاز است که برخی دیگران را هدایت کنند در نتیجه دموکراسی نظامی نامطلوب است و باید به حکم اضطرار این نظام را پذیرفت (بشریه،۱۳۸۰: ۲۲۵).
۲-۲- ایدئولوژی انقلابی
ایدئولوژی انقلابی خواهان تغییر در نظام ارزشی وضع موجود میباشد. ایدئولوژی هر انقلاب در چگونگی روندها و چارچوبها در حال و آینده پیروزی و یا شکست آن انقلاب نقش بسیار اساسی دارد، به عبارتی چگونگی پیروزی، حکومت جایگزین، نقشهای رهبری و دیگر عوامل که با پیروزی یک انقلاب به دنبال آن می آیند از ایدئولوژی آن انقلاب بر می خیزند و هر چه این ایدئولوژی به آرمانهای آن جامعه نزدیکتر باشد پیروزی نزدیکتر و موفق تر است.
هیچ انقلابی بدون گسترش اندیشه و ایدئولوژی جدید شکل نمی گیرد. ایدئولوژی هر انقلابی در چگونگی پیروزی نوع حکومت جایگزین و حتی مراحل و تحولات پس از پیروزی نقش موثری دارد. برای مثال انقلاب هایی که در آن یک ایدئولوژی واحد و سازگار با ویژگی های فرهنگی آن جامعه گسترش یابد زودتر فراگیر می شود. تقریباً همه انقلاب های قرن بیستم در جوامع در حال توسعه رخ داده اند، نه در کشورهای صنعتی. دو رویداد انقلابی که عمیقترین نتایج را برای کل جهان داشته اند، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و انقلاب ۱۹۴۹ چین بودند. هر دو انقلاب در جوامع عمدتاً روستایی و دهقانی رخ دادند، اگرچه شوروی از آن هنگام تاکنون به سطح بالایی از صنعتی شدن دست یافته است. بسیاری از کشورهای جهان سوم نیز انقلاب را در این قرن تجربه کرده اند برای مثال مکزیک، ترکیه، مصر، ویتنام، کوبا و نیکاراگوئه و ایران در سال ۱۳۵۷ شمسی (۱۹۷۸ میلادی) انقلاب مردمی را پشت سر گذاشتند. از آنجا که انقلاب ها در تاریخ جهان طی دو قرن گذشته بسیار مهم بوده اند، شگفت انگیز نیست که نظریههای گوناگونی به منظور کوشش برای تبیین ایدئولوژی انقلاب ها بوجود آمده است. برخی از این نظریهها در اوایل عمر علوم اجتماعی تنظیم گردیدند؛ مهم ترین رویکرد در این زمینه نظریه «کارل مارکس» است.
مارکس مدت ها پیش از هر یک از انقلاب هایی که به نام اندیشههای او رخ داده زندگی می کرد، اما بر آن بود که نظریاتش تنها به عنوان تحلیلی از شرایط دگرگونی انقلابی در نظر گرفته نشود، بلکه به عنوان وسیله ای برای پیشبرد این گونه دگرگونی ها مورد استفاده قرار گیرد. اندیشههای مارکس، صرف نظر از اعتبار حقیقی آن ها، تأثیر عملی فوق العاده زیادی بر دگرگونی های اجتماعی قرن بیستم داشته اند. نظریههای مهم دیگر بسیار دیرتر به وجود آمدند و اندیشمندان کوشش کرده اند هم انقلاب های اولیه (مانند انقلاب های آمریکا یا فرانسه) و هم انقلاب های بعدی را تبیین کنند. برخی دامنه تحلیل را حتی گسترده تر ساخته و کوشیده اند فعالیت انقلابی را در ارتباط با شکل های دیگر شورش یا اعتراض تبیین کنند.
مارکس ایدئولوژی انقلاب را بر «چارهناپذیری» یا ضرورت انقلاب به شمار می آورد. ایدئولوژی انقلاب ناشی از تکامل نیروهای تولیدگر جامعه است و از ناسازگاری آن نیروها با روابط و نظام سیاسی و اجتماعی کنونی، پدید میآید. هنگامی که این نظام و روابط جلوی رشد تولید را بگیرند، بحران سخت میشود و دورهی انقلابهای اجتماعی آغاز میشود. طبقات زیر دست نمیخواهند پایگاه خود را از دست بدهند و طبقات زیردست نمیخواهند در وضع کنونی بمانند و این برخورد به انقلابهای خونین می انجامد. به این ترتیب عوامل به وجود آورنده انقلاب نارضایتی عمیق مردم از وضع جاری می باشد.
نارضایتی عنصر به وجود آورنده ی تغییر است ولی هر نارضایتی نمی تواند به انقلاب تبدیل گردد، بلکه این نارضایتی باید به حد نا امیدی از اصلاح در پیکره سیاسی موجود در آمده باشد تا کم کم به عنصر خشم منجر شود. یکی دیگر از شاخصههای این نارضایتی، ظهور در طبقهها و قشرها و نخبه گان است. با ظهور ایدئولوژیهای جدید و جایگزین شدن آن اهداف جدیدی یافت.
انقلاب تحول سیاسی پیچیدهای است که طی آن حکومت مستقر به دلایلی توانایی اعمال زور را از دست می دهد وگروه های گوناگون سیاسی واجتماعی به مبارزه بر می خیزند تا قدرت را قیضه کنند. به طور کلی انقلاب تحولی است که که خارج از بلوک قدرت مستقر پدید می آید، مستلزم میزانی از خشونت است و نه تنها حکام سیاسی را تغیر می دهد بلکه دگرگونی های در رژیم سیاسی، ایدئولوژیک و ساخت اجتماعی واقتصادی به طور مستمر به وجود می آورد (بشیریه، ۱۳۸۷: ۱۰).
ایدئولوژی در نظریه «جانسون» موسوم به «ناکارآمدی مضاعف نظام اجتماعی» نقش مهمی را داراست. مطابق نظر وی عدم تعادل در نظام اجتماعی به دلیل تغییرات محیطی و ارزشی بیرونی و درونی بروز می کند و ایدئولوژی که در چنین تغییراتی نقش دارد، در انقلاب هم دارای اهمیت وافر است. از نظر وی نظام های غیر متوازن، ایدئولوژی ها به عنوان رقیبانی در برابر ساخت ارزشی کهنه قد علم می کنند و به منبعی مهم برای عرضه کردن ارزش ها وگرایش های جدید تبدیل می شوند. از نظر جانسون ایدئولوژی به عنوان یک عامل شتاب زا در وقوع انقلاب نیز اثرات خود را بر جای می گذارد و در شکل دادن به به ساخت ارزشی جدید موثرمی افتد. لکن ازنظر وی این شرایط غیر متعادل ناشی از تغییر در ارزش ها و شرایط محیطی یا هردوآن هاست که افراد را برای پذیرش ایدئولوژی ها آماده می سازد (جانسون، ۱۳۶۳: ۷۴-۹۰).
در نظریه «کاتونگ» نیز در وقوع انقلاب نقش مهمی دارد. مطابق نظر وی ایدئولوژی، یکی از ده عامل موثردر وضعیت انقلابی است. وی ایدئولوژی را به عنوان مجموعه ای از تفکرات که دارای سه عنصر اساسی زیر هستند تصور می کند: ابتدا ارزش ها که منجر به تصور آینده مطلوب می شوند، سپس عقاید که به عدم پذیرش و رد وضع موجود می انجامند و در نهایت، فرضیه هایی که بیان کننده چگونگی حرکت از وضع موجود به سوی آینده نامطلوب هستند. «کالتونگ» نیز ایدئولوژی انقلابی را متضمن عنصردوم یعنی عقیده به رد وضع موجود می داند ( اخوان مفرد، ۱۳۸۱: ۸۱).