آن ها را تشکیل میدهد و همراه است با موعظههای اخلاقی؛ این آثار منثور است و شکل و زبان ساده و صریح دارد و سجع در آن ها کم کاربرد است و اشعاری که در آن ها به کار رفته از نوع اشعار عاشقانه و عارفانۀ قرن نخستین در ادب عربی است که متناسب با مطلب نقل شده است» (برتلس، ۱۳۵۶: ۸۴-۸۳).
تنوع نثرهای صوفیانه در زبان فارسی، و تحولات اجتماعی در نتیجۀ دگرگونیهایی که در زبان و سلیقۀ افراد ایجاد میشود، سبب میآید که داوری کلّی را در باب این نثرها دشوار سازد. «در زبان فارسی، نثرهای متصوفه معمولاً ساده است، اما سادگی نیز نسبی است. همچنانکه در سایر نثرها. بنابراین سادگی نثر متصوفه با توجه به سیر زمان از یک سو و با توجه به سلیقۀ نویسنده از سویی دیگر متفاوت تواند بود؛ به همین سبب میزان سادگی در دو متن که در زمانی نزدیک به هم تدوین شده است، ممکن است به یک میزان نباشد؛ مثلا مقایسۀ نثر شرح تعرف و کشف المحجوب با نثر کتاب گزیده در اخلاق و تصوف شاهد این مدعا است» (غلامرضایی، ۱۳۸۸: ۶۲).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
از آنجا که از قرن ششم نثر فنی در فارسی پدید آمده و تعدادی از نثرهای قرن پنجم و چند دهۀ اول قرن ششم میانۀ نثر مرسل و فنی است، گروهی از نثرهای متصوفه نیز در همین زمره قرار میگیرد. از قرن هفتم تمایل به فنی نویسی به صورتی معتدل نه افراطی و متکلّفانه در میان بعضی از متصوفه نیز دیده میشود. مرصاد العباد نجم الدین رازی نمونهای از تمایل به نثر فنی است که در جای جای کتاب ظهور و بروز یافته است.
۲ـ۲ـ تصوف و نثر عرفانی:
آمیختگی تصوف و عرفان با فرهنگ و ادبیات ایران آنچنان گسترده و پیچیده است که بدون شناخت هر یک، شناخت دیگری ممکن نیست. برای شناخت تصوف، راهی جز این نیست که با احوال و حکایات مشایخ و پیشگامان تصوف آشنا شویم. و همچنین برای آشنایی با بسیاری از شاهکارهای برجستۀ ادبیات فارسی بدون درک زبانی و اصطلاحی عرفانی ممکن نیست، این مقوله پیچیده و پردامنه را دریافت کنیم.
تصوف اسلامی، پایه و مایۀ خود را از دین مبین اسلام گرفته است و ارکان اصلی و قواعد آن منشأ دینی و اسلامی دارد. این نهاد اجتماعی مثل بسیاری از نهادههای اجتماعی دیگر، پس از گذشتن از مراحل گوناگون و جذب نکتههای مهم و مثبت سایر فرهنگها، زمینۀ مساعدی برای مقلّدان و ریاکاران فراهم ساخته است.
تصوف اگر چه مخاطب خود را در دل مردم عادی میجست، اما در بیان عقیده و تظاهرات اجتماعی فراتر از فهم مردم عادی بود. به همین دلیل کسانی که به آن روی میآوردند، جویای چیزی برتر و بالاتر از حدّ فهم عامّه بودند و «چون صوفیان معمولاً و غالباً با مردم عادی تفاوت مشخصی داشتند، طبعاً برخی از آنان به حدی از حدود عرف و عادات اجتماعی خود خارج میشدند که پیروان آنان در مورد صحّت و اعتبار موازین عرفی پذیرفته شده جامعه دچار شک و تردید میگشتند. و این گونه تردیدها، اگر به طور شایسته برطرف نمیشد، میتوانست قشر وسیعی از جامعه را به فساد کشاند، و نتیجۀ قطعی آن یا اشاعۀ گسترۀ شک دربارۀ اصول و موازین پذیرفته شدۀ عام میبود، و یا ردّ و طرد کلّی آنچه که این صوفیان استثنایی نماینده آن بودند. هیچ یک از این دو امر درست و شایسته نبود. زیرا در جایی که وضع اول میتوانست تمامی جوامع اسلامی را به فساد اخلاق سوق دهد، وضع دوم نه تنها به محکومیت صوفیان استثنایی منجر میشد، بلکه میتوانست همه صوفیان را به عنوان انحراف از موازین و اصول شناخته شده متهم و محکوم کند» (شریف، ۱۳۶۲: ۴۳۷). بر این اساس، کتابهای اصلی صوفیه برای بیان معنا و مقصود حقیقی تصوف و اعتراض شدید بر رفتار ناشایسته دغل بازان و ریاکاران روزگار به وجود آمد. و زمینۀ لازم برای پیدایش ادبیات عرفانی را فراهم نمود و با آفرینش برخی از شاهکارهای جاودانۀ ادبیات فارسی، زمینهساز شهرت جهانی و آبرو و اعتبار فرهنگ ما در جهان گشت. «ادب صوفیه از حیث تنوع و غنا در فارسی و عربی اهمیت خاص دارد. این ادب هم شامل نظم است و هم شامل نثر، هم فلسفه دارد و هم اخلاق، هم تاریخ و هم تفسیر، هم دعا دارد و هم مناجات، هم حدیث دارد و هم موسیقی، قسمت عمدهای از نظم و نثر صوفیه، هم تحقیق است و هم وعظ و مضمون. بیشتر آنها عبارت است از مذمّت دنیا و تحقیر آن، صحبت دنیا اولین قدم است در خطاکاری و لذّتهای آن، حجابی است که مردم را از خدا باز میدارد. ورای اینها، صحبت از عشق خدا است و تمنای وصال او که هدف نهایی سالک است» (زرین کوب، ۱۳۷۳: ۱۲۸). این ادب وسیع و متنوع گاه با قلمرو ذوق و روح سر و کار دارد و گاه با دنیای عقل و فکر؛ آنچه با عقل و فکر خواننده سروکار دارد عرفان و حکمت صوفی است با موعظه و تربیت او. «سیرت مشایخ و اقوال آنها و تأویل قرآن و حدیث و کلام صوفیانه نیز از این مقوله است؛ اما آنچه با ذوق و روح سرو کار دارد، شعر و غزل صوفی است با شطحیات او حتی با ادعیّه و مناجاتهایش. قلمرو حکمت و عرفان و سیرت و تفسیر صوفی تنها از آنِ نثر نیست، شعر را نیز گاه صوفی وسیلهای برای بیان این معانی میکند» (زرین کوب، ۱۳۷۳: ۱۲۹). نثر صوفیه نیز مثل شعر آنها همه به یک قلمرو تعلق ندارد، گاه این نثر یک کتاب شعر، آکنده از شور و جذبه و عرفان میشود. در زبان فارسی، پارهای از آثار منثور صوفیه هست که میتوان آنها را شعر منثور خواند. مناجاتهای پیر انصار، بیان شورانگیز عطار در تذکره الاولیاء، سوانح احمد غزالی، لوایح جامی شعرهایی عارفانهاند که در قالب کلام منثور مجال بیان یافتهاند. عرفا با آثار ادبی خود تاثیری غیرقابل انکار و شگرف بر ادبیات فارسی و شیوه تفکر، داشتهاند. آنها با بیان اندیشهها و تعالیم خود از یک سو و با تمثیلات و حکایات عرفانی و شطحیات زیبای خود از سوی دیگر، به ادبیات فارسی تنوع و غنایی در خور توجه دادهاند.
۲ـ۲ـ۱ـ درونمایههای نثرعرفانی
مضامین و درونمایههای تعالیم عرفای حقیقی، بر پایۀ مفاهیمی چون آزادگی، آزاداندیشی، عشق و دوستی، وفا و صفا، دوری جستن از ریا، خودبینی، خودپرستی، پرهیز از زهدفروشی و آزار دیگران، قرار گرفته است. کانون این مفاهیم بر پایۀ عشق به خالق است، خدایی که مظهر محبّت و رحمت و شفقت است. بر اساس آیۀ شریفۀ، ۱۷۲ اعراف: «واذ اخذ ربک من نبیء ادم من ظهور هم ذریّتهم و اشهد هم علی انفسهم لیسک بربکم قالو بلی شهدنا ان تقولو یوم القیمه انا کنا عن هذا غفلین.» [و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزند آدم، ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا گواه داریم تا مبادا روز قیامت بگویید، از این امر غافل بودیم.] خدا ضمن مکالمهای، از بنی آدم بر وحدانیت خود پیمان گرفته است. این پیمان در گفتمان عرفانی به عنوان عهد الست و میثاق الهی مشهور است. به اعتقاد عرفا عشق نتیجۀ شهود زیبایی است و خداوند جمیل مطلق است. بنابراین هنرهای کلامی میتواند، بازتابندۀ زیبایی باشند. نثر فارسی از قرن پنجم توانست به درک این زیبایی نایل آید. اگرچه کلام منظوم به خاطر جاذبههای فرازبانی، زودتر از نثر موفق به جذب گفتمان عرفانی شد.
نثرهای عرفانی از نظر درونمایه و جذب و بازتاب گفتمانِ تصوّف و عرفان، به شکل مختلف عمل کردهاند که ریشه این تفاوتها، در تعریف بازتاباندن عرفان برای مخاطبین بوده است. بر این اساس نثرهای عرفانی را میتوان به انواع زیر تقسیم کرد:
۱- آثاری که رویکردشان تعلیمی است؛ یعنی میخواهند اندیشه و مجاهدات و برنامههای عملی عرفا را بیان کنند؛ مثل کتابهای کشفالمحجوب، رسالۀ قشریه، کیمیای سعادت و مصباح الهدیه.
۲- دستۀ دیگر آثارشان اگرچه آموزشی است؛ اما زبان و بیانشان ذوقی است. جهانبینی و روش زیستن عرفا را به گونهای تأویل گرایانه تبیین میکنند؛ مثل معارف بهاولد و مقالات شمس.
۳- گروهی از آثار به بیان حالات و سخنان عرفا میپردازند و شیوۀ زیستن آنان را به گونهای نمایش میدهند؛ مثل مقامات ژندپیل و مناقب العارفین.
۴- دستهای از آثار بیانشان تغزلی و خطابی است. زبانشان شاعرانه است و نوع ارتباط انسان عارف را با خداوند نشان میدهند، بنابراین بیشتر تمایل به مناجات به زبان سراسر آتشین دارند؛ مثل تمهیدات عین القضات، سوانح غزالی و لمعات عراقی.
۵- یک دسته از آثار کاملاً نمادین و تمثیلی هستند. بیان اندیشه در این آثار پوشیده است و گویی زبان باردار رازی است مگو که میل ندارد بهراحتی آشکار شود و تنها در جستجوی مخاطب خاص خود است؛ مثل آثار سهروردی.
۲ـ۲ـ۲ـ تذکرهها
گروهی از آثار متصوفه، کتابهایی است که در احوال و مقامات مشایخ تصوف نوشته شده است که در دیدی کلّی میتوان آنها را به دو گروه تقسیم کرد: یک دسته تذکرههای عمومی متصوفه است؛ مانند طبقات الصوفیه و تذکرهالالیاء و دستۀ دیگر کتابهایی است که در احوال و مقامات یکی از مشایخ نوشته شده؛ مانند اسرارالتوحید در احوال و مقامات ابوسعید ابوالخیر.
این دسته از آثار تمایل به زبان شاعرانه دارند و اگرچه موضوع و رویکرد آثارشان ارجاعی و ارتباطی است؛ اما آن را با زبان ادب به نمایش میگذارند. روایت در این آثار با منطق زمان حرکت نمیکند. چینش روایتها بر اساس تاریخ نیست. گویی این آثار میخواهند به شکل اقناعی و حتی خطابی کرامات و اعمال شخصیتهای فراموش شده را به کسانی یادآوری کنند؛ مثل تذکرهالاولیاء، طبقات صوفیه و نفحات الانس.
در کتابهایی از متصوّفه که در باب احوال و مقامات مشایخ سخن گفتهاند، معمولاً در آغاز بحث از احوال هر یک از آنان، مطلب با جملههایی آغاز میشود مشتمل بر القاب و صفات و حالات شیخ و در بعضی از آثار جملهها مسجع است یا نوعی وزن و آهنگ از آن استنباط میشود. این شیوه در کشف المحجوب، آنجا که دربارۀ مشایخ سخن گفته به کار گرفته شده و خواجه عبدالله نیز در طبقات الصوفیه گاه گاه از همین شیوه استفاده کرده مثال از هجویری:
«منهم: شیخ الاسلام و بعد از انبیا بهترین امام که خلیفه پیغمبر بود و امام و سید اهل تجربه و پیشوای ارباب تفرید و از آفات نفسانی بعید ابوبکر عبدالله بن عثمان الصدیق رضی الله عنه» (هجویری، ۱۳۸۴: ۹۵).
مثال از خواجه عبداله انصاری:
«ابراهیمبن احمدبن اسماعیل الخواص، کنیت ابو اسحاق شیخ اسلام گفت که وی اهل عسکرات یگانه در طریق توکل و تجربه و یگانه مشایخ در وقت خویش» (انصاری، ۱۳۶۲: ۲۸۶).
شیوهای که در اینجا نشان داده شد در تذکرهالاولیای عطار به صورتی کاملتر رعایت شده است. به نظر میرسد که این شیوه در نزد متصوّفه سنّت بوده است؛ زیرا دیگر نویسندگان متصوّفه نیز، آنجا که شرح حالی از مشایخ آوردهاند، همین شیوه را به کار بستهاند. نمونه از روزبهان بقلی:
«شیر بیابان قدم و سایهدار لوای کَرَم، سیرفرسان غیب، مزیل آفات ریب (علی)» (بقلی، ۱۳۶۰: ۲۵).
از جمله مطالبی که در تذکرههای متصوفه، بسیار بر آن ها تأکید میشود اینهاست: مصاحبت با خضر، قبول عام یافتن و مریدان فراوان پدید آمدن، جمع شدن مریدان بسیار گرد شیخ و نعره زدن و بیهوش شدن آنان در مجلس او، تسلیم شدن مخالفان و منکران در برابر سخن و رفتار شیخ و مسلمان شدن غیرمسلمان و توبۀ گناهکاران به دست وی بویژه زمانی که از او کرامتی سر بزند. «همچنین در تذکرهها مکرر از کرامات مشایخ سخن میرود مانند معلّق بودن در هوا، در هوا چرخ زنان آمدن، روی آب راه رفتن، دست یا پا در آتش کردن و نسوختن، از آینده خبر دادن، خواندن خاطرهها و افکار دیگران، رام بودن حیوانات وحشی در برابر آنان و با آن ها سخن گفتن یا گریستن حیوانات و امثال آن ها. گاه گاه بعضی از کرامتها را مریدان دیگر اقوال و منابع میگرفته و برای شیخ خود نقل میکردهاند به همین سبب بعضی از کرامتها در تذکرهها به مشایخ مختلف منسوب شده است» (غلامرضایی، ۱۳۸۸: ۷۴).
در تمام آثار صوفیه، تفسیر و تأویل قرآن به فراوانی یافت میشود و اگر گفته شود آثار عرفانی چیزی جز تفسیر قرآن مجید نیست، سخنی بیراه نگفتهایم. امّا بعضی از آثار که با رویکرد عرفانی روایت میشوند در پی تأویل و تفسیر عرفانی آیاتند؛ مثل کشف الاسرار میبدی. یادآوری این نکته در اینجا ضروری است، از آنجاکه همۀ این آثار از یک گفتمان پیروی میکنند، نمیتوان رویکردهای شکلی را کاملاً از همدیگر جدا کرد. یعنی ممکن است یک اثر با آنکه تذکره است، زبان نمادین و تمثیلی داشته باشد و همچنین به گونهای جزء آثار تعلیمی باشد.
استاد سجادی محتویات آثار عرفانی را اینگونه میشمارند:
۱- آیات قرآنی، احادیث و روایات.
۲- قصص و تمثیلات به تناسب، برای نتیجهگیریهای لازم در اخلاق و معرفت و توحید.
۳- معارف اسلامی، احکام اسلامی و شرعی، توحید، خداشناسی، مراتب ایمان و اخلاق.
۴- اخلاق مبتنی بر دین و مذهب و آداب و رسوم و سنتها، دستاوردهای اخلاقی سیرت پیامبر اکرم و پیشوایان.
۵- اوضاع و احوال اجتماعی و طرز زندگی و معاشرت و داد و ستد طبقات مردم.
۶- فرهنگ عامه، لهجهها و زبانهای محلی، امثال حکم و قصههای عامیانه.
۷- طنز و مطایبه.
۸- دفاع از ستمدیدگان و محرومان.
۹- خودشناسی و تزکیۀ نفس، توجه به اخلاق و حسنات شخصی و مواعظ عالی دربارۀ حالات و مقامات تصوف.
۱۰- جهانبینی و درک حقایق جهان با بینش عارفانه، معانی بلند و گستردۀ عرفان و علم و عشق به حق و حقیقت.
۱۱- مدح و ستایش خداوند و پیامبر اکرم (ص) و بزرگان دین به جای مدح و ستایش شاهان و امیران (سجادی، ۱۳۷۶: ۲۹۹-۲۹۸).
آنچه دربارۀ مضامین و درونمایههای آثار عرفانی قابل توجه است، آن است که در نظر عارفان، تمام هستی زندگی است و هر چه رنگ زندگی داشته باشد، مفهوم و پیامی را پیوسته بیان میکند که با گوشِ سرقابل دریافت نیست، بلکه بصیرت میخواهد. هم از این رو است که ابوسعید سخن و پیام آسیا را درک میکند و خطاب به یاران میگوید: «میدانید که این آسیا چه میگوید؟ میگوید: تصوف این است که من درآنم، درشت میستانی و نرم باز میدهی و گرد خود طواف میکنی و سفر خود را خود میکنی. تا هر چه نباید از خود دور کنی، نه در عالم تا در زمین به زیر پای بازگذاری» ( محمد بن منور، ۱۳۷۶: ۲۷۴).
گفتار، طرز تفکر و اعتقاداتشان با زندگییشان هماهنگ است. عطار در تذکره میگوید: «از سری سقطی نقل میکنند که روزی در صبر سخن میگفت، کژدمی او را چند بار زخم زد. آخر گفتند چرا دفع نکردی گفت شرم داشتم، چون در صبر سخن میگفتم» (عطار،۱۳۷۴ : ۳۲۰).
اکنون قبل از پرداختن به ریشههای تاریخی نثر، شیوههای بیانی، زبان و ابعاد زیباییشناسی نثر تذکرهالاولیاء؛ لازم است اشارهای به زندگی و آثار عطار شود، چرا که بدون درک شعاع زندگی شیخ، نمیتوان به اندیشه و زبان به تبع به شیوههای بیانی او دست یافت.
۲ـ۳ـ زندگی عطار
در بارۀ زندگی عطار اگرچه میتوان اطلاعات پراکندهای از گذشته یافت، اما نمیتوان از نظر تاریخی به همۀ آنها توجه کرد. اکثر تحقیقات و گزارشهای موجود نشان میدهد که نامش محمد، کنیهاش ابوحامد، لقبش فریدالدین و تخلصش عطار بوده است. همچنین «اینقدر میدانیم که او در نیمههای قرن ششم و ربع اول قرن هفتم میزیسته، اهل نیشابور بوده است و چند کتاب منظوم و یک کتاب به نثر از او باقی است. نه استادان او، نه معاصرانش و نه سلسلۀ مشایخ او در تصوّف، هیچکدام، به قطع روشن نیست. از سفرهای احتمالی او هیچ آگاهی نداریم و از زندگی فردی و شخصی او و زن و فرزند و پدر و مادر و خویشان اواطلاع قطعی وجود ندارد. در این باب هرچه گفته شدهاست غالباً احتمالات و افسانهها بودهاست و شاید همین پوشیده ماندن در ابر ابهام، خود یکی از دلایل تبلور شخصیت او باشد که مثل دیگر قدیسان عالم در فاصلۀ حقیقت و رویا و افسانه و واقعیّت در نوسان باشد» (عطار، ۱۳۸۳: ۳۰).
عطار ظاهراً در کدکن از حوالی شادیاخ نیشابور متولد شدهاست. نیشابور شهری بود که علیرغم پایتخت بودن بخارا در زمان سامانیان، از نظر نظامی شهرت داشت اما در حوادث بیرحمانۀ غُزان ویران گردید.
همۀ محققان پذیرفته اند که عطار پزشک بوده و دکّان عطاری داشته اما اطلاعات پزشک بودن عطار بیشتر از مثنوی خسرونامه به ما رسیدهاست. قابل ذکر است که استاد شفیعی این مثنوی را جزء آثار عطار نمیداند. به هر روی او در خسرونامه میآورد:
به دارو پانصد شخص بودند که در هر روز نبضم مینمودند
قابل ذکر است، مرحوم فروزانفر، خسرونامه را از آثار مسلّمِ عطار میداند.
عطار با هیچ درباری رابطه نداشته و ظاهراً زندگی او بیرون از سایههای مستقیم قدرت شکل گرفته است. ارادت عطار به مشایخ عصر خود و مشایخ پیش از عصر خود، در حد ارتباط مرادی و مریدی در آثار او روشن نیست. اما دلبستگی او به تصوّف و متصوّفه از آثارش به خصوص تذکرهالاولیاء پیداست. عطار خود در آغاز تذکره اشاره دارد که دوستیِ او به طایفۀ صوفیه از کودکی بودهاست. دلبستگیِ عطار به صوفیه و سخنان ایشان آن هم از کودکی نباید بیسبب باشد «چنین مینماید که پدر عطار با گروه متصوّفه ارتباط دوستانۀ وسیعی داشتهاست و چه بسا تمکّن مالی او امکان ترتیب مجالسی را برای گردهمایی دوستان و آشنایان صوفی رخصت میدادهاست و بعید نیست که از راه ترتیب این مجالس و رفت و آمد پدر با صوفیان زمینۀ آشناییِ عطار با افکار و گفتارِ صوفیه از همان کودکی فراهم آمدهباشد» ( پورنامداریان، ۱۳۷۵: دوازده).
عطار علاقه مندی خود را به پدر و استغراق در احوال عارفان را در «اسرارنامه» اینگونه بیان کردهاست:
بپرسیدم در آن دم از پــــدر من که چونی گفت چونم ای پسر من
ز حیرت پــــای از سر میندانم دلم گــم گشت دیگر مینـــدانم