از دختر رُشَيد نقل شدهاست كه گفت:«به خدا سوگند، ديدم كه زيادبن ابيه، پدرمرا طلبيد وگفت:"ازاميرمؤمنان اعلام برائت وبيزاري كن"، رشيد قبول نكرد. زياد گفت: “امامت به تو خبرداده كه چگونه كشته خواهي شد؟” رشيد گفت: خليلم اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، به من خبرداده است كه تو مرا مجبور خواهي كرد كه از او بيزاري بجويم، سپس دستها وپاها وزبان مرا خواهي بريد. آن ملعون گفت:” به خدا قسم كه امام تورا دروغگو ميكنم.” پس فقط دستها وپاهاي اورا بريدند وبه خانه آوردند؛ من به نزد او رفتم وگفتم:« اي پدر! اين درد را چگونه تحمّل ميكني؟» گفت:«اي دختر! من از اين واقعه دردي احساس نميكنم مگر به اندازۀ كسي كه درميان جمعيّت مردم باشد ومورد فشار قرار بگيرد.»
رشيد در اين حالت بود وهمواره با استقامت وپايداري بينظيرش همچنان به پيروي از حق ادامه ميداد ومردمي را كه به ديدنش ميآمدند آگاه ميكرد. وقتي اين خبر به ابنزياد رسيد، براي جلوگيري از ايجاد فتنه، دستور داد تا زبان اورا بريدند ودرآن شب به رحمت حقتعالي وارد شد.»[474]
حُجر بن عَدي كِندي
حُجر بن عَدي كِندي از ياران پيامبر خدا(صلّیاللهعليهوآله) واميرالمؤمنين(عليهالسلام) است. روح پاك، نفْس سالم، مَنش والا و روش پيراسته حُجر بود كه او را مستجاب الدّعوه ساخته بود.[475]
او در نبردهاي اميرمؤمنان علي(عليه السلام) شركت داشت. در جمل، فرمانده سواره نظام كِنديان بود و در صفّين، فرماندهي قبيله خود را به عهده داشت و در نهروان، نيز در سپاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرماندهي ميكرد. او زباني گويا و كلامي نافذ داشت. به بلاغت سخن ميگفت و با فصاحت، حقايق را بيان مينمود. سخنان زيبا و بيدارگر او درباره جايگاه والاي علي عليه السلام نشاني است از اين حقيقت.[476]
وقتي ضَحّاك بن قيس ، از سوي معاويه براي غارت قُطقُطانه حركت كرد، اميرمؤمنان(عليهالسلام) مردم را براي مقابله با او به جنگ دعوت كردند. حُجر بن عَدي كِندي درمقابل حضرت ايستاد و گفت:«اي امير مؤمنان! خداوند، هر كس از عشيره من را كه دوستدار نزديكي به تو نيست، به بهشت نبرد !تو همان گونه عمل كن كه وظيفه خود ميبيني ؛ چرا كه حق، ياري ميشود و شهادت، برترين روزي است. افرادي با خلوص را همراهم كن و با حُسن تدبيرت مرا پشتيبان باش و خداوند، پشتيبان انسان و خانودهاش است. شيطان از دلهاي بيشتر مردم جدا نميشود تا آنگاه كه روحشان از پيكرشان جدا شود.»
چهرۀ اميرمؤمنان علي(عليه السلام) با شنيدن اين سخن از شادي برافروخته شد و حُجر را تحسين كرد و فرمود: «خداوند، تو را از شهادت - كه من ميدانم شايسته آني ، محروم ندارد!».[477]
حجر پس از شهادت اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، از ياران وفادار امام حسن(عليهالسلام) بود و همواره به اعتراض و افشاگري عليه معاويه ميپرداخت و آشكارا او را نفرين ميكرد. معاويه كه از موضعگيريها، افشاگريهاو سرسختيهاي حجر به ستوه آمده بود، دستور قتل او را صادر كرد و او را به همراه يارانش در سال 51 هجري به شهادت رساند.[478]
عدي بن حاتم طايي
عدي بن حاتم بن طايي، فرزند سخاوتمند مشهور عرب، حاتم طايي،[479] واز ياران پيامبر خداست. عدي، در دگرگونيهاي پس از پيامبر خدا(صلّیاللهعليهوآله) ، به ولايت علي(عليه السلام) وفادار ماند و از حريم حق و ولايت، دفاع كرد.
بعد از شهادت اميرمؤمنان علي(عليهالسلام)، وقتي عدي بن حاتم طايي نزد معاويه رفت. معاويه به او گفت:« “طَرَفهايت”[480] را چه كردي؟ »
گفت:«همراه اميرالمؤمنين(عليه السلام) كشته شدند.»
گفت:«علي با تو انصاف نورزيد. فرزندانت را به كشتن داد و فرزندان خود را نگاه داشت.»
عدي گفت:«من با علي(عليه السلام) انصاف نورزيدم ؛ چون او كشته شد و من پس از او ماندم.»
معاويه گفت:«آگاه باش كه يك قطره از خون عثمان باقي مانده كه جز خون بزرگي از بزرگان يمن،[481] آن را نميزدايد.»
عدي گفت:«به خدا سوگند، دلهاي ما كه با آن با تو دشمني ميكرديم، در سينههامان، و شمشيرهايي كه بدانها با تو ميجنگيديم، بر گردنمان آويخته است و اگر به خيانت به اندازۀ يك سرِ انگشت به ما نزديك شوي، با زيركي به اندازۀ يك وجب به تو نزديك ميشويم. و بيگمان براي ما، بريده شدن گلوها و خِرخِر ناي به هنگام مرگ، آسانتر از شنيدن سخن زشت درباره علي(عليه السلام) است. پس اي معاويه! شمشير را به بركشندۀ شمشير بسپار.»
معاويه گفت:«اين سخنان، حكمت است. آنها را بنويسيد.» و به عدي رو كرد و با او مشغول صحبت شد، گويي كه اصلاً چيزي به او نگفته (و تهديدي نكرده) بود.[482]
مُسلم مَجاشِعي
مُسلم، در زمان حكومت حُذَيفة بن یَمان بر مدائن، در آن جا زندگي ميكرد. پس از خلافت عثمان و ابقاي حذيفه بر حكومت مدائن از سوي اميرالمؤمنين(عليه السلام)، حذيفه نامۀ حضرت امير(عليه السلام) را براي مردم، قرائت كرد و آنان را به بيعت با اميرمؤمنان علي(عليه السلام) فرا خواند و در عظمت آن بزرگوار، سخن گفت.
بعد از بيعت مردم، مسلم از حذيفه خواست تا حقيقت آنچه را كه دربارۀ جريان خلافت، پس از پيامبراكرم(صلّیاللهعليهوآله) واقع شده اشت، بازگوكند، و او حقايق را براي او بيان كرد و مسلم، شيفتۀ حضرت امير(عليه السلام) شد و در عشق به آن بزرگوار، آنچنان استوار بود كه اميرمؤمنان علي(عليه السلام) در جنگ جمل، درباره او فرمود:«اين جوان، از كساني است كه خدا دلش را از نور و ايمان، آكنده كرده و او كشته ميشود…»[483]
در جنگ جمل، وقتي دو لشكر (لشكر امير مؤمنان و لشكر اصحاب جمل) با هم روبه رو شدند، بصريان به سوي ياران اميرمؤمنان علي(عليه السلام) تير ميانداختند تا آن كه گروهي از آنان را زخمي كردند.
مردم گفتند:«اي امير مؤمنان! تيرهاي آنان ما را زخمي كرده است. منتظر چه هستي؟»
اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود:«بار خدايا! تو را گواه ميگيرم كه من راه عذرشان را نبستم و به آنها هشدار دادم. پس تو براي من در برابر آنان گواه باش».
سپس حضرت امير(عليه السلام) زِرِهش را خواست و آن را به تن نمود و شمشيرش را حمايل كرد و قرآن طلبيد و آن را به دست گرفت و فرمود:«اي مردم! چه كسي اين قرآن را ميگيرد و اين قوم را به سوي آن ميخواند؟».
مسلم مجاشعي برخاست و به اميرمؤمنان علي(عليه السلام) گفت:«اي امير مؤمنان! من آن را ميگيرم.»
اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود:«اي جوان! دست راستت قطع ميشود و با دست چپت آن را ميگيري و آن هم قطع ميشود. سپس با شمشير به تو ميزنند تا كشتهشوي».
جوان گفت:«اي امير مؤمنان! من تاب اين چنين كارهايي را ندارم.»
پس اميرالمؤمنين (عليه السلام) در حالي كه قرآن در دستش بود، دوباره ندا داد. پس همان جوان برخاست و به اميرالمؤمنين(ع) گفت:«اي اميرمؤمنان! من آن را ميگيرم.»
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) سخن قبل خود را تكرار فرمود ؛ امّا جوان گفت:«اي امير مؤمنان! مشكلي نيست و اين سختي در راه خدا اندك است.»
سپس جوان، قرآن را گرفت و با آن به سوى بصريان رفت و گفت:«اي مردم! اين كتاب خدا در ميان ما و شما داوري كند.»
مردي از لشكر جمل به دست راست او زد و آن را قطع كرد. پس قرآن را به دست چپ گرفت. آن هم قطع شد. سپس با سينهاش آن را نگاه داشت. پس آنقدر بر او شمشير زدند تا كشته شد.[484]
3.7. معرفت به حق وپيروي از آن
درمكتب انسانساز اميرمؤمنان علي(عليهالسلام)، هر لحظه از زندگي فرد، انتخابي ميان حق وباطل است وكسي دراين مسير كامياب وسعادتمند خواهد بود كه معرفت به حق داشته وپس از شناسايي آن، در راه پيروي از حقيقت، تمام تلاش خود رانموده، كوتاهي وغفلت ننمايد، تامورد تأييدات ورحمت الهي واقع گردد[485].چراكه پيروزي نهايي ازآنِ حق و انسانهاي حقمدار است.[486] ياران نمونه ومطلوب اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، انسانهايي آگاه، فهيم وبامعرفت به حقيقت هستند كه پس از شناخت حق، با استقامت وپايداري، در عمل به آن تلاش ميكنند. چراكه حق، جز باتلاش به دست نميآيد و نيل به آن نيازمند مقاومت بسيار است.[487]
حق وباطل داراي معاني گوناگونی هستند . اصل حق به معنای مطابقت و موافقت[488]، ضد «باطل »[489] ، صدق، وجود ثابت[490] قرارگرفتن هرچيز در موضع وجايگاه خود[491] است. يك كار، زماني حق است كه برطبق آنچه برايش مقدّر وفرض شده، صورت گيرد.[492]
باطل چیزی است که ثبات ندارد.[493] مقابل حق است و آن را فاسد و بی اثر و ضایع می سازد. [494] باطل در قضاوت عمومی محكوم می شود و بشر در عین ابتلا به باطل به ضرر و ناحق بودن آن حکم می کند.[495]
در اصطلاح عام، «حق» حكم مطابق با واقع است كه بر اقوال و عقايد و مذاهب واديان اطلاق ميشود.[496]
به طور خلاصه میتوان گفت حق علاوه بر اینکه ثابت است واقعیت هم دارد، اما باطل به خلاف حق است یعنی ثابت نیست، و واقعیت ندارد، حتی اگر در ظاهر واقعیت هم داشته باشد، اگر با خارج مطابقت شود، معلوم می شود که پوچ است.
با معنایی که از حق و باطل بيان شد روشن می شود كه «حق» نقيض «باطل» و «باطل» نقيض «حق» است، و بر اساس یک قاعدهی منطقی «النَقیضَانِ لَا یَرتَفِعَان وَلَایَجتَمِعَان» یعنی موردی را نمی توان یافت که نه حق باشد و نه باطل و یا آنکه هر دو باشد، لذا هر چیزی که حق باشد حتماً باطل نیست و بر عکس، والّا قانون نقیضان، نقض می شود، از این رو حدّ وسط در میان حق وباطل نیست و ادّعای آن غیر قابل قبول است.
از این اصل میتوان نتیجه گرفت که ياري همزمان به حق و باطل امکان پذیر نیست و قرار گرفتن همزمان در جبهۀ حق و باطل قابل قبول نیست.
«كسي كه در برابر حق ساکت باشد، برادر آن كسي است كه به غير حق رضایت داده، وهر كه با ما نيست پس بر ما است.» [497]
اميرمؤمنان علی(علیه السلام) معناي حق را بسيار وسيع دانسته[498] و هرحقّی را درمقابل يك باطل ميدانند[499] وتأكيد ميفرمايند كه دستيابي به حق سخت و سنگين امّا گوارا وخوشايند است وباطل، به راحتي حاصل ميشودولي بلاخيز وكشنده است.[500]
برخي از معيارهاي شناخت حق و باطل ديدگاه اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) عبارتنداز:
1 ـ راه مستقیم(راه خدا)
راهی که خداوند برای سعادت انسان تعیین می کند، راه حق و جز آن باطل است. به عبارت دیگر، اگر بپذیریم که خالق مهربان، انسان را بیهوده نیافریده و برنامه و هدف زندگی شایسته ای، برای او مشخص نموده وخود هدايتگر انسان بهسوي حقيقت است.[501] پس تعیین کنندۀ معیار شایسته، برای شناخت حق، همان آفریننده بزرگ هستی است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
« چپ و راست كمينگاه گمراهي است، و راه ميانگين راه راست الهي است.»[502]
2ـ اسلام حق است و غیر آن باطل
مجموعۀ بینش هاو دستورالعمل هایی که تمام مسیر حق را تشکیل می دهد «اسلام » نام دارد و خداوند آن را مقرر کرده و معیار حق قرار داده و پیروی کامل از آن، نشانۀ حرکت در مسیر حق است: