در این بخش به بررسی دیدگاههای نظری مختلف در رابطه با سه متغیر پژوهش که شامل تابآوری، راهبردهای مقابلهای و تعارضات زناشویی، میباشد، پرداخته خواهد شد.
۲-۱-۱- تابآوری
در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستو یکم، ورود سازهی تابآوری به عرصه ادبیات روانشناسی را میتوان انقلابی نو در نحوهی نگرش روانشناسان، روان درمانگران و روان پزشکان به شمار آورد، به گونهای که پیش از این برای کودکانی که در معرض سوءاستفاده قرار میگرفتند یا شرایط ناگوار زندگی را تجربه کرده بودند آیندهای تاریک و نه چندان خوشایند متصور میشد. اما شناسایی تابآوری بینشی دگرگون و امیدوارانه برای ساختن فردای این کودکان و نجات بزرگسالان پدید آورد. نظریههای اولیه در مورد تابآوری بر این نکته تاکید میکردند که تشخیص شخصیت کودکان در حین رویارویی با شرایط ناگوار، با پیامدهای مثبت رابطه دارد (راتر[۲۷]، ۱۹۸۵؛ ورنر[۲۸]، ۱۹۸۴). خط سیر این تحقیقات بعدها گسترش یافت و عوامل حفاظتی خارجی را مطرح کرد که باعث بالا بردن تابآوری میشوند، مثل مدارس موثر و ارتباط با بزرگسالان حمایت کننده (لوتار، سیچیتی و بکر[۲۹]، ۲۰۰۰). نظریههای کنونی، تابآوری را به عنوان یک سازهی چند بعدی مورد بررسی قرار میدهند که علاوه بر مهارتهای خاص (مثل حل مسئلهی فعال)، که به افراد این امکان را میدهد که با وقایع آسیبزای زندگی به خوبی مقابله کنند، شامل متغیرهای ذاتی مانند خلقوخو و شخصیت نیز میشود (کمپبیل، کوهن و استین[۳۰]، ۲۰۰۶). بر این اساس تحقیقات انجام شده در حوزهی تابآوری را میتوان در دو گروه کلی طبقهبندی نمود. گروه اول به عوامل تعیین کننده تابآوری و ویژگیهای افراد تابآور میپردازند. دستهی دوم پژوهشهایی است که فهم فرایند تابآوری (اینکه چگونه تابآوری موجبات سازگاری موثر با موقعیتهای مخاطرهآمیز را فراهم میسازد) را در دستور کار خود قرار دادهاند (جوکار،۱۳۸۶). همچنین، تابآوری معمولا به ویژگی اشاره دارد که پس از یک تجربهی شخصی حین مواجهه با شرایط مخاطرهآمیز شروع به رشد و پیشرفت میکند. به این دلیل، بیشتر تحقیقات، افراد مصیبتزده را در بر میگیرد (سیچیتی، ۱۹۹۳؛ ایگلاند[۳۱]، ۱۹۹۳؛ هاگلوند[۳۲]، ۲۰۰۷؛ لوتار، ۲۰۰۰؛ نمورا[۳۳]، ۲۰۰۶). در مقابل دایکورسیا و ترونیک[۳۴] (۲۰۱۱) با این روند مخالف بوده و مطرح میکنند که تابآوری میتواند توانایی مقابله یا کنترل باشد که از زمان مواجهه نوزاد با استرسهای روزانه شروع به رشد میکند. افراد، صرفنظر از سن، با زندگی کردن در دنیایی با روابط اجتماعی پیچیده و موقعیتهای متغیر، متناوبا استرسهایی را با شدت و درجات متفاوت تجربه میکنند. این همان مسئله ایست که نشان میدهد افراد چگونه به طور اثربخش یا غیر اثربخش، استرس را که بر رشد و پیشرفت تابآوری اثر میگذارد، کنترل میکنند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
به طور کلی، تابآوری، عبارت است از توانایی یا قدرت بازگشت به حالت یا موقعیت اولیه، بعد از خمیده شدن، فشرده یا کشیده شدن، اما در اصطلاح روانشناختی، توانایی بهبود بعد از بیماری، افسردگی و ناخوشی است (پاترسون و بلوم[۳۵]، ۱۹۹۶؛ به نقل از حسین چاری و جلیلی، ۱۳۸۹). در این زمینه، نظریات متعددی در رابطه با مفهوم تابآوری مطرح شده است که از جنبههای مختلف با یکدیگر همپوشانی دارند.
طبق نظر لوتار (۱۹۹۱)، تابآوری، توانایی بازگشت به حالت اولیه و سازگاری موفقیتآمیز علیرغم استرس زیاد و شرایط ناگوار میباشد. ماستن، بست و گارمزی[۳۶] (۱۹۹۰)، تابآوری را ” یک فرایند، توانایی، یا پیامد سازگاری موفقیتآمیز با شرایط تهدید کننده"، تعریف نمودهاند. در همین راستا، راتر (۱۹۹۰)، تابآوری را به عنوان تفاوتهای فردی در قطب مثبت پدیدهی پاسخ به استرس و شرایط نامطلوب، یعنی داشتن امید و خوشبینی در برخورد با شرایط خطرزای طاقت فرسا، تعریف میکند.
نظریه گارمزی و ماستن (۱۹۹۱)، بیان میکند که تابآوری یک فرایند، توانایی یا پیامد سازگاری موفقیتآمیز با شرایط تهدید کننده میباشد. در تائید این نظریه، ماستن، بست و گارمزی (۱۹۹۰)، معتقدند، ویژگیهای بارز در افراد تابآور عبارت است از توانایی رشد و پیشرفت با وجود شرایط ناگوار و پر خطر و بروز پیامدهای مثبت پس از تجربه کردن آنها، قابلیت عملکرد در شرایط فشار روحی و تنش به صورت مداوم، و توانایی بازگشت پس از ضربهی روحی ناشی از تجربهی موقعیتهای ناگوار در زندگی.
مدل کامپفر[۳۷] (۱۹۹۹)، نشان میدهد که تابآوری، بازگشت به تعادل اولیه یا رسیدن به تعادل سطح بالاتر (در شرایط تهدید کننده) است و از اینرو سازگاری موفق در زندگی را تضمین میکند. در عین حال کامپفر به این نکته اشاره می کند که سازگاری مثبت با زندگی، هم میتواند پیامد تاب آوری به شمار رود و هم به عنوان پیش آیند، سطح بالاتری از تابآوری را سبب شود. وی این مسئله را ناشی از پیچیدگی تعریف و نگاه فرآیندی به تابآوری میداند (سامانی، جوکار، صحراگرد، ۱۳۸۶).
راتر (۱۹۹۰)، در نظریهی خود، تابآوری را به عنوان یک فرایند پویا توصیف کرده است که تاثیرات حوادث منفی زندگی را با توجه به تعامل میان عوامل خطرزا و عوامل حفاظتی بیرونی و درونی اصلاح میکند. کاملا مشخص است که تابآوری تنها یک ویژگی شخصیتی نیست. اگرچه گرایشها بیشتر به سمت بررسی عوامل روانشناختی فردی و منابع اجتماعی به صورت جداگانه میباشد، در راستای نظریه راتر، تحقیقات انجام شده به ترکیبی از عوامل درونی و بیرونی اشاره دارند (آتوول[۳۸]، ۲۰۰۶)، بدان معنا که علاوه بر سرشت فرد که بر تابآوری او اثر میگذارد، عوامل بیرونی نیز باعث افزایش یا کاهش تابآوری میشوند. در واقع تابآوری با توانایی درونی شخص و مهارتهای اجتماعی و تعامل با محیط حمایت میشود، توسعه مییابد و به عنوان یک ویژگی مثبت ظاهر میشود (دینر، لوکاس، شیمک و هلیول[۳۹]، ۲۰۰۹). ماهیت پویای این فرایند بدین معناست که فرد تابآور مشارکت کنندهی فعال و سازندهی محیط پیرامونی خود است (کامپفر، ۱۹۹۹؛ به نقل از هاشمی، ۱۳۹۰). در دیدگاه دیگر، تابآوری به عنوان یک صفت مطرح شده و شامل ویژگیهای شخصیتی و توانمندیهای فردی میباشد (جین و جک بلاک[۴۰]، ۱۹۸۰؛ به نقل از لوتار و همکاران، ۲۰۰۰). علیرغم وجود تعاریف متعدد در مورد تابآوری، سازگاری مثبت با شرایط ناگوار و موقعیتهای مخاطرهآمیز، میتواند به عنوان تعریفی مشترک به کار برده شود.
۲-۱-۲- راهبردهای مقابلهای
همواره شگفتانگیز است که برخی افراد با مسئولیتهای متعدد با رویدادهای استرسزای زندگی به سهولت کنار میآیند، در حالیکه برخی دیگر با مسئولیتهای کمتر تحت فشار و استرس شکست میخورند. در زمینهی استرس میتوان به فرضیهی آسیبپذیری اشاره کرد که بر اساس آن برخی افراد چه به دلیل آمادگیهای زیست شناختی و چه به دلیل حساس سازیهای اولیه نسبت به دیگران به احتمال بیشتری به رویدادهای استرسزای زندگی پاسخ منفی نشان میدهند ( قربانی و ووتن[۴۱]، ۲۰۰۱). افراد در ی سنین، استرس را تجربه میکنند و سعی میکنند با آن به مقابله بپردازند. از آنجا که فشارهای هیجانی و فیزیکی ناشی از استرس نامطلوب و آزارنده هستند، لذا افراد به انجام فعالیتهایی بر انگیخته میشوند تا استرس خود را کاهش دهند (سارافینو[۴۲]، ۱۹۹۸). روشی که انسانها برای مواجهه با شرایط استرسزا انتخاب میکنند، در هر دیدگاه نام ویژهای به خود گرفته است (سلطه، دفاع، واقعنگری در حل مسئله و …) که در مفهوم مقابله به هم میپیوندند (دادستان، حاجیزادگان، علیپور، عسکری، ۱۳۸۶). مهارتهای مقابله در شرایط استرسزا دارای مفهوم وسیع و مولفههای متعدد شناختی و رفتاری است. لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴)، در نظریه خود، مقابله را تلاشهای رفتاری و شناختی افراد میدانند که آنها را قادر میسازد تاثیرات استرس را تحمل کرده، کاهش دهند و یا از آن فرار کنند. این تلاشها به طور مداوم در حال تغییرند، تا فرد از عهدهی خواستههای بیرونی که ورای منابع و توان فرد ارزیابی میشود برآید. در واقع، نظریه مقابله به عنوان کوششهایی به منظور افزایش تطابق فرد با محیط یا تلاشهایی برای جلوگیری از پیامدهای منفی شرایط فشارزا توصیف شده است. این تنشها میتوانند شامل پاسخهای افراد به وقایع مهم زندگی مثل بیماری، طلاق والدین، مشکلات اجتماعی، معلولیت، تعارضات والدین، و یا مربوط به تنشهای روزانه و اتفاقاتی که در روز برای فرد میافتد، باشد. تحقیقات نشان میدهدکه هر دو شکل تنش واسترس میتواند به یک اندازه مشکلات سلامت روان را پیشبینی کند.
موس و بلینگز[۴۳] (۱۹۸۲)، در مدل خود مقابله را به سه دستهی مقابلهی ارزیابی محور، مقابلهی مسئله محور و مقابلهی هیجان محور طبقهبندی کردهاند. مقولهی ارزیابی محور شامل کوششهایی برای تعریف و مشخص کردن واقعیتهای یک رویداد است که شامل ۱- تجزیه و تحلیل عقلانی (مشخص کردن علت مسئله، توجه به جنبههای مهم مسئله، شناخت تجارب گذشته)، ۲- تعریف مجدد شناختی مسئله (قبول واقعیت شرایط موجود و بازسازی آن) و ۳- اجتناب شناختی (انکار ترس و اضطراب ناشی از شرایط استرسزا و تلاش برای فراموش کردن آن، غوطهور شدن در تخیلات به جای تفکرات سازنده دربارهی مسئله)، میباشد. مقابلهی مسئله محور شامل تلاش برای تغییر یا از بین بردن منبع استرس یا درگیری مستقیم با پیامدهای یک رویداد جهت جبران آن میباشد و شامل ۱- جستجوی اطلاعات، ۲- تمرکز بر روی انجام مسئله و ۳- ارائه فعالیتهای مطلوب جایگزین (ایجاد روابط اجتماعی جایگزین) میباشد. در نهایت مقابلهی هیجان محور شامل تلاشهایی برای تحت کنترل در آوردن هیجانات برانگیخته شده توسط عوامل استرسزا جهت کسب آرامش است که دارای سه گروه ۱- تنظیم عواطف (کنترل هیجان ناشی از رویداد، ایجاد اعتماد به نفس و عدم تسلیم در برابر مشکلات)، ۲- قبول عقبنشینی (به انتظار فرصتی برای گریز از مسئله، پذیرش خطا، اعتقاد به عدم در ایجاد تغییر در موقعیت) و ۳- تخلیهی هیجانی (گریه کردن، سیگار کشیدن، پرخوری)، میباشد.
اندلر و پارکر[۴۴] (۱۹۹۰)، با بررسی فرایند مقابله، افراد را بر حسب سه سبک مقابلهای متمایز میسازند: ۱- سبک مقابلهای تکلیف محور (فرد اعمالی را که باید برای کاهش یا از بین بردن استرس انجام دهد در نظر میگیرد و رفتارهای مسئله محور و جستجوی اطلاعات بیشتر را شامل شود)، ۲- سبک مقابلهای هیجان محور (راهبردهایی که بر اساس آن فرد بر خود متمرکز میشود و تمام تلاش او متوجه کاهش احساسهای ناخوشایند خویش است) و ۳- سبک مقابلهای اجتنابی (فعالیتها و تغییرات شناختی که هدف آنها اجتناب از موقعیت استرسزاست).
در مدل پیرلین و اسکولر[۴۵](۱۹۷۸)، رفتارهای مقابلهای عبارتند از مکانیسمهایی برای کاهش و یا تغییر منابع تنشزا و احساس اضطراب در زمان مواجه شدن با تنش. به طور کلی، مقابله کردن معمولا به عنوان فهرستی از پاسخهاست که انسان هنگام روبهرو شدن با مشکلاتی که او را تهدید میکند از خود نشان میدهد. همچنین در نظریه کلینکه (۱۹۹۹؛ ترجمه محمدی خانی، ۱۳۸۶؛ ریو، ۲۰۰۱، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۳)، مقابله فرآیندی است که از طریق آن افراد استرسهای ناشی از عوامل استرسزا را کنترل میکنند و هیجانات منفی ایجاد شده بوسیله این عوامل را تحت کنترل در میآورند. به عبارت دیگر مقابله، تلاش شناختی، هیجانی و رفتاری شخص برای کنترل درخواستهای بیرونی و درونی ویژهای است که فرد را تهدید میکند یا به مبارزه میطلبد بنابراین، سبکهای مقابلهای و تلاشهای شناختی و رفتاری به پیشگیری، مدیریت و کاهش تنیدگی اشاره میکند (تامرس، ژانیکی و هلگسون[۴۶]، ۲۰۰۲).
تری[۴۷] (۱۹۹۴)، در نظریه خود چنین مطرح میکند که برای جلوگیری از ایجاد و دوام رویدادهای تنشزا که باعث بیماریهای جسمی، روانی و عدم آرامش افراد میشود باید از شیوه مقابلهای مناسب استفاده شود. اینکه مردم چگونه با استرس مقابله میکنند از شخصی به شخص دیگر متفاوت است. همچنان که یک موقعیت خاص ممکن است تغییر کند، راهبردهای استفاده شده توسط یک فرد نیز ممکن است تغییر کند. در حالیکه راهبردهای نامناسب در رویارویی با عوامل فشارزا می تواند موجب افزایش مشکلات گردد، به کارگیری راهبردهای درست مقابله میتواند دستاوردهای مثبتی در پی داشته باشد.
به طور خلاصه میتوان گفت که مقابله، افکار و رفتارهایی هستند که پس از مواجه شدن فرد با شرایط استرس زا به کار گرفته میشود. نکتهی مورد توجه در این رابطه، ارزیابی فرد از تواناییهای خودش برای مقابله با موقعیت تنشزا است. این ارزیابیها تعیین کنندهی اصلی برای مقابله با دشواریهاست. در این فرایند تعبیر و تفسیر رویدادهای استرسزا، خیلی مهمتر از خود رویدادهاست. از این طریق فرد مجموعهای از راهبردهای نظم بخشی به هیجانها، تفکر سازنده و تنظیم رفتار را جهت تغییر و کاهش منابع تنشزا به کار میبرد.
مدل لازاروس و فولکمن از تاثیرگذارترین مدلهای سبکهای مقابله با استرس محسوب میگردد و غالب تحقیقات انجام شده در سطح جهان این مدل یا مدلهای برگرفته شده از آنرا مبنای کار خود قرار داده اند. این دیدگاه، سبکهای مقابلهای را به دو سبک مساله مدار و هیجان مدار تقسیم میکند، که به طور جداگانه مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
۲-۱-۲-۱- سبک مقابله مساله مدار
سبک مقابله مساله مدار شامل تلاشهای شناختی و رفتاری برای تغییر و یا حذف موقیعتهای تنشزا میباشد (فولکمن و لازاروس، ۱۹۸۰). در واقع زمانی که افراد میتوانند کارهای سازنده انجام دهند، از پاسخهای مقابلهای مساله مدار یا مبتنی بر حل مساله استفاده میکنند (حسینی- قدمگاهی، ۱۹۹۷).
در همین راستا، کلینکه (۱۹۹۹)، بیان میکند که فرد در سبک مقابله مساله مدار بر مساله متمرکز میشود و سعی در حل آن دارد. در این سبک فرد به جمع آوری اطلاعات مربوط به حادثه فشارزا میپردازد، درباره آن فکری کند، منابعی را که از آن برخوردار است ارزیابی میکند و برای استفاده از منابع در دسترس خود طرح و برنامهای آماده میکند.
هالامان دریس و پاور[۴۸] (۱۹۹۹)، در نظریه خود، راهبردهای مقابلهای مسئله محور را شیوههایی توصیف میکنند که بر اساس آن فرد اعمالی را که باید برای کاهش یا از بین بردن تنیدگی انجام دهد در نظر میگیرد. رفتارهای مسئله محور، جستجوی اطلاعات بیشتر درباره مسئله، تغییر ساختار مسئله از نظر شناختی و اولویت دادن به گامهایی برای مواجهه با مسئله را شامل میشود.
راهبردهای مقابلهای مسئله مدار عبارتند از:
۱- مسئولیتپذیری: پذیرش مشکل موجود و کنار آمدن با آن به گونهای منطقی.
۲- جستجوی حمایت اجتماعی: تلاش در راستای کسب حمایت هیجانی و اطلاعاتی از دیگران. این کمک به تناسب نیاز و نوع مشکل میتواند کسب اطلاعات از طریق خدمات راهنمایی، مشاوره و جذب امکانات مادی یا معنوی از دیگران باشد.
۳- راهبرد حل مسئله مدبرانه: تلاشهای سنجیده مسئله مدار برای حل موقعیت. در این نوع مقابله فرد برای کنترل و حل مشکل با تکیه بر فکر و اندیشه خود به ارزیابی راه حلهای مختلف میپردازد و بعد از آن با انتخاب بهترین شیوه به حل مسئله اقدام میکند.
۴- ارزیابی مجدد مثبت: تلاش برای یافتن معنای مثبت در تجربه و تاکید بر رشد شخصی. به عبارت دیگر ارزیابی مثبت از حوادث که مبتنی بر نگرش خوشبینانه به رویدادهاست که بیشتر برای کنترل عواطف و آشفتگی به کار میرود. در بعضی از شرایط که منبع استرس قابل تغییر نیست، شخص واقعیت استرسزا را میپذیرد و با آن سازگار میشود.
۲-۱-۲-۲- سبک مقابله هیجان مدار
پاسخهای مقابلهای هیجان مدار شامل تلاشهایی برای تنظیم پاسخهای هیجانی است که توسط موقعیت فراخواند میشود (فولکمن و لازاروس، ۱۹۸۰). در واقع اگر افراد در تغییر موقیعت ناتوان باشند از مقابلهی هیجان مدار استفاده میکنند (حسینی- قدمگاهی ۱۹۹۷). کلینکه (۱۹۹۹)، در نظریه خود بیان میکند که، مقابله هیجان مدار بر کنترل هیجانات و واکنشهای عاطفی تاکید می کند. افراد در این سبک مقابله، هیجانی برخورد میکنند و با گریه کردن، عصبانی شدن و فریاد زدن با فشار روانی مقابله میکنند.
در نظریه هالامان دریس و پاور (۱۹۹۹)، راهبردهای مقابلهای هیجان محور شیوههایی هستند که بر اساس آن فرد به خود متمرکز میشود و تمام تلاش او متوجه کاهش احساسهای ناخوشایند خویشتن است. واکنشهای هیجان محور شامل گریه کردن، عصبانی شدن، ناراحت شدن، پرداختن به رفتارهای عیب جویانه، اشتغال ذهنی و خیالپردازی میباشد.
راهبردهای هیجان مدار عبارتند از:
۱- مقابلهی رویارویانه: تلاشهایی ستیزهجویانه برای تغییر موقعیت. یا به عبارت دیگر فرایندی که شخص در طی آن به طور فعالانه برای تغییر منبع استرس تلاش میکند.
۲- دوری گزینی: تلاش برای جدا شدن از موقعیت. در این مقابله فرد با انجام رفتارهای متنوع و مختلف، سعی در مشغول کردن خود میکند تا مانعی برای فکر کردن به مسئله شود. مثلأ سرگرم شدن با فرد دیگر، پناه بردن به رویاهای روزانه، خوابیدن بیش از حد، تماشای فیلم و تلویزیون.
۳- خویشتنداری: تلاش شخص برای تنظیم و کنترل احساسات خود. یا به عبارت دیگر اجتناب از فعالیتهای ناپختهای که منجر به پیچیدهتر شدن مسئله و ایجاد خلل در روند حل مسئله میشود.
۴- راهبرد گریز/ اجتناب: تلاش برای رهایی یا پرهیز از موقعیت. گاهی افراد برای فرار و رهایی از رنج ناشی از استرسها به داروهایی مانند الکل، نیکوتین، مسکنهای خوابآور و ضد افسردگی بدون تجویز پزشک روی میآورند یا به گونهای با مسئله برخورد میکند که گویی اتفاقی نیفتاده است (تیلور[۴۹]، ۱۹۹۹).
۲-۱-۳- تعارض زناشویی
ارتباط زناشویی، فرایندی است که زن و شوهر به صورت کلامی و غیرکلامی در قالب گوش دادنها، مکثها، حالتهای چهرهای و ژستهای مختلف، با یکدیگر به تبادل احساس و افکار میپردازند (تبریزی، ۱۳۸۵؛ به نقل از تبیانی نیان، مرادی، کامکاری، مهدویان، ۱۳۸۹). کریستنسن و سالووی[۵۰](۱۹۹۱)، الگوهای ارتباطی بین زوجین را به سه دسته الگوی ارتباطی سازنده متقابل[۵۱]، الگوی ارتباطی توقع/ کنارهگیری[۵۲] و الگوی ارتباطی اجتنابی متقابل[۵۳] تقسیم کردهاند. مهمترین ویژگی نوع ارتباط الگوی ارتباطی سازنده متقابل، وضعیت برنده- برنده است. در این الگو زوجین به آسانی دربارهی مسائل و تعارضات خود گفتگو کرده و در پی حل آن بر میآیند و از پرخاشگری و تحقیر خودداری میکنند. الگوی توقع/ کنارهگیری شامل توقع مرد/ کنارهگیری زن یا توقع زن/ کنارهگیری مرد، میباشد. این الگو چرخهای است که با افزایش یکی دیگری افزایش یافته و ادامهی آن موجب تشدید مشکلات زناشویی میشود. در این چرخه زوج متوقع، فردی وابسته و زوج کنارهگیر ترس از وابستگی دارد. در الگوی ارتباطی اجتناب متقابل، تعارض بین زوجین شدید است؛ به گونهای که بحث و جدل تبدیل به الگوی دائمی و مخرب در این خانوادهها شده و این الگو تنها مکانیسم انطباقی در بین زوجین میشود که زوجین از برقراری ارتباط با یکدیگر اجتناب میکنند (عبادتپور، ۱۳۷۹).
زندگی مشترک همواره با دور نمایی زیبا برای زوجین آغاز میشود. اما به دلیل تفاوتهایی بین زن و شوهرها که ناشی از تربیت در دو محیط متفاوت است و همچنین عدم شناخت کافی، پس از چندی مشکلاتی بروز میکند که چنانچه با تدبیر و درایت با آنها روبرو نشوند، میتواند بنیان زندگی خانوادگی را به مخاطره بیاندازد. با انتظارات سطح بالایی که افراد از ازدواج دارند، احتمالاً جای تعجب نیست اگر افراد دریابند که روابطشان این انتظارات را برآورده نمیکند (مارکمن و هاهلوگ[۵۴]،۱۹۹۳).
در نظریهی کالین و سیوگیوک[۵۵]( ۲۰۰۹)، تعارض زناشویی، ناشی از واکنش نسبت به تفاوتهای فردی بوده و زمانی که آنقدر شدت یابد که احساس خشم، خصومت، کینه، نفرت، حسادت و سوء رفتار کلامی و فیزیکی در روابط آنان حاکم شود و به حالت ویرانگر در آید، حالتی غیر عادی است. همچنین وایل[۵۶](۲۰۰۰)، معتقد است که کنش و واکنش دو فرد که قادر نباشند منظور خود را تفهیم کنند، تعارض نامیده میشود. در واقع تعارض زناشویی وقتی اتفاق میافتد که اعمال یکی از طرفین با اعمال طرف مقابل تداخل کند. همچنانکه دو فرد به هم نزدیک میشوند، پتانسیل تعارض افزایش مییابد. در واقع تعارض عبارت است از عدم توافق و مخالفت دو فرد با یکدیگر، نظرات و اهداف و رفتاری که در جهت مخالفت با دیگری صورت میگیرد و همچنین ستیزهای بین افراد در اثر منافع ناهمسو، اختلاف اهداف و ادراکات مختلف (بهارستان، ۱۳۸۳).
در نظریه درمانگران سیستمی، تعارض زناشویی تنازع در تصاحب پایگاه ها و منابع قدرت و حذف امتیازات یکدیگر میباشد (براتی، ۱۳۷۵). هالفورد[۵۷] (۲۰۰۱)، در مورد آشفتگی روابط زناشویی به توصیف نارضایتی مهم و مداوم در این رابطه پرداخته است. در همین راستا، مارکمن[۵۸] و هالفورد ( ۲۰۰۵)، معتقدند: هر جا عدم توافق، تفاوت و یا ناسازگاری بین همسران وجود داشته باشد، تعارض بوجود میآید. اولسون و فاورز[۵۹] (۱۹۹۲)، نیز زوجین متعارض را کسانی میدانند که از عادات و شخصیت همسر خود ناراضی بوده و دارای مشکل ارتباطی در حوزههای گوناگون هستند.
در نهایت مدل گاتمن[۶۰] (۱۹۹۴)، بیان میکند که عدم تفاهم در زوجین امری طبیعی است و پرهیز از این مسئله برای آنها غیرممکن است. بر این اساس فرزندان بسته به اینکه والدنیشان چگونه این تعارضات را مدیریت کرده و آنرا کنترل میکنند، واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهند. طبق تحقیقات انجام شده پاسخهای تعارضی مخرب، آن دسته رفتارهایی هستند که احساسات منفی را در بچههایی که شاهد آن هستند ایجاد میکنند. این نوع تعارض موجب ایجاد مشکلات سازگاری در کودکان شده که شامل پرخاشگری فیزیکی، عصبانیت کلامی و غیرکلامی، کنارهگیری، افسردگی و … میباشد. در مقابل پاسخهای تعارضی سازنده به آن دسته از رفتارهایی گفته میشود که باعث ایجاد احساس مثبت در کودکان شده و با اختلالات رفتاری رابطهای ندارد و شامل بحث و جدل ملایم، هیجانپذیری مثبت و … میشود (کامینگز و فیرکلوث، ۲۰۰۸).
۲-۲- پیشینه تحقیق
در این قسمت، پژوهشهای انجام گرفته در مورد متغیرهای اصلی پژوهش و ارتباط آنها با یکدیگر و نیز نقش و تاثیر عوامل جمعیت شناختی مدنظر قرار خواهد گرفت.
۲-۲-۱- پژوهشهای مربوط به ادراک فرزندان از تعارضات زناشویی و راهبردهای مقابلهای
بسیاری از پژوهشگران این فرض را به چالش میکشند که تنها تغییری خاص در زندگی سبب استرس میشود و اینکه حادثه برای همه افراد، استرس مساوی به وجود میآورد. شناختها نقش مهمی در اینکه به چه میزان، افراد استرس را تجربه میکنند، دارد. در واقع میزان استرس ادراک شده، یکی از مولفههای اساسی تبیین کنندهی احتمال اتخاذ راهبردهای مقابله توسط افراد در موقعیت استرسزا محسوب میشود. هیجاناتی که در هنگام مواجهه شدن با استرس تجربه میشوند، به میزان زیادی متاثر از شیوههای ارزیابی افراد از موقعیتی است که در آن قرار گرفتهاند. نقش کارکردی به کارگیری هیجانات مثبت در زمینهی وقایع پر تنش، توسط لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴)، در نظر گرفته شد. آنها فرض کردند که تحت شرایط استرسزا، وقتی احساسات منفی غالب میشود، احساسات مثبت ممکن است فرصت، حمایت دایمی از تلاشهای مقابلهای، تجدید منابع که توسط استرس تخلیه میشود را فراهم کند (واحدی و بیرامی، ۱۳۸۹). عاطفهی مثبت همچنین به تقویت منابع سلامت روانی و جسمانی در دوران استرس کمک و به عنوان یک تعدیل کننده علیه عواقب فیزیولوژیکی استرس عمل میکند (فولکمن و موسوکوویتز[۶۱]، ۲۰۰۰). همچنین، موسوی نسب و تقوی (۱۳۸۶) در تحقیقی بر روی ۳۵۵ دانشآموز پیش دانشگاهی تاثیر ارزیابی استرس و راهبردهای رویارویی در سلامت روان را بررسی کردند. یافتهها حاکی از آن است که ارزیابی استرس اولیه مقدار معنیداری از واریانس راهبردهای رویارویی را تبیین میکند و همچنین ارزیابی استرس و راهبردهای رویارویی نیز مقدار معنیداری از واریانس سلامت روان را تبیین میکند که میتوان نتیجه گرفت، متغیر موقعیتی، ارزیابی استرس و شیوههای رویارویی، نقش مهمی در سلامت روان دارند (بندورا[۶۲]، ۱۹۸۲؛ کومپاس[۶۳]، ۱۹۸۷).
خانواده یکی از مهمترین نهادهای اجتماعی است که بر راهبردهای مقابلهای کودکان از طریق آموزش، الگوبرداری و همچنین درگیری و توجه، حمایت کردن و در دسترس بودن اثر میگذارد. در جو خانوادگی و سبکهای فرزند پروری مناسب به عنوان مثال، والدینی که گرم بوده و به فرزندان توجه دارند، فرزندان هیجان منفی کمتری را تجربه میکنند و رفتارهای فعالانهی مقابلهای مثل حل مسئله و عمل مستقیم را به کار میگیرند. این کودکان در برخورد با استرسها پاسخهای اجتنابی مقابلهای کنترلی داشته و پیامدهای سلامتی ذهنی بهتری از خود نشان میدهند (زیمر- جمبک[۶۴] و اسکینر، در حال انتشار؛ به نقل از هاشمی، ۱۳۹۰).
در پژوهش انجام شده توسط قرهباغی و وفایی (۱۳۸۷) و با بهره گرفتن از روش نمونهگیری تصادفی طبقهای نسبتی بر روی یک نمونه ۴۱۳ نفری از دانشآموزان پایه پنجم ابتدایی شهر تهران، مشخص شد که بین تعارض زناشویی با ارزیابی منفی کودک از تعارض والدین و مقابله شناختی کودک رابطه معنادار وجود دارد. همچنین بین تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی کودک از تعارض والدین با نشانههای آسیب شناختی و سلامت کودک رابطه معنادار وجود دارد. علاوه بر روابط مستقیم، نقش تعاملی تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی تعارض والدین در نشانههای آسیب شناختی کودک نیز مورد تایید قرار گرفت.
تحقیقات در زمینهی سبکهای والدگری نشان میدهد نوجوانانی که والدینشان حمایت اجتماعی مناسبی را برایشان تامین کردهاند در مقایسه با والدین مستبد، توانایی بیشتری در مقابله با وقایع تنشزا دارند و از سبکهای مقابلهای فعال، بیشتر استفاده میکنند. در مقابل، فرزندان والدین مسامحهگر یا بیتوجه، به میزان بیشتری از راهبردهای مقابلهای غیرفعال استفاده میکنند (لامکیس، مارگولین و جان[۶۵] (۱۹۹۸)؛ ولفرادت، همپل و میلز[۶۶]، ۲۰۰۳).
همچنین در پژوهشهای مربوط به سبکهای دلبستگی، بالبی[۶۷] (۱۹۶۹، ۱۹۷۳، ۱۹۸۰)، معتقد است که پیوندهای نخستین عاطفی بین کودک و مادر در قالب مدلهای ذهنی درونسازی میشوند و به گسترهی وسیع روابط بین شخصی کودک در آینده تعمیم مییابند. در فرایند شکلگیری این روابط، والدین پایگاهی امن برای کودک فراهم میسازند که بر اساس آن تجربهها سازماندهی میشوند و با درماندگیها مقابله میگردد. طبق نظر بالبی (۱۹۸۰)، دلبستگی ایمن مهارتهای مقابله، احساس ارزش و شایستگی فرد را تقویت میکند، اضطراب را کاهش و ظرفیت سازش با استرس را افزایش میدهد. به علاوه، یافتههای پژوهش پور بهلول، بشارت و حدادی (۱۳۸۹)، نشان داد که سبک دلبستگی ایمن با سبک مقابلهی مسئله محور و هیجان محور مثبت، رابطهی مثبت و با سبک مقابلهی هیجان محور منفی، رابطهی منفی دارد. همچنین سبک دلبستگی اجتنابی با سبک مقابلهی مسئله محور و سبک مقابلهی هیجان محور منفی رابطهی مثبت دارد و سبک دلبستگی دوسوگرا با سبک مقابلهی هیجان محور مثبت رابطهی مثبت دارد.