(همان: ۲۰۰)
یا
رموز سرّ انا الحق چه داند آن غافل که منجذب نشد از جذبه های سبحانی
(همان: ۳۴۲)
چه منصور از مراد آنان که بردارند بردارند که با این درد اگر در بند درمانند درمانند
(همان: ۱۲۸)
حافظ هم حلاج و با یزید را تایید می کند و هم خود شطحیّاتی دارد اما در بسیاری از ابیات دیوانش شطح و طامات را رد نموده و گاه حتّی خرافه می داند. این درست همان نکته ای است که نشان می دهد حافظ از روی انتقاد و اعتراض به اشخاصی چون صوفی و… شطح و طامات را رد می کند چـرا کـه در
جایی دیگر به فرض مثال در مورد « بسطامی » نظری کاملاً مثبت در مورد شطح و طامات ارائه می دهد:
خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم
(همان: ۲۴۱)
در این بیت، حافظ خاطر نشان می سازد که شطح و طامات خرافه ای بیش نیست چون مدّعی آن صوفی ظاهر فریب و شراب خوار است و درست در بیت بعد این غزل می گوید:
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجّاده طامات بریم
(همان: ۲۴۱)
حافظ دلق بسطامی و سجّاده ی طامات را به عنوان سوغات و هدیه به رندان قلندر می دهد. حافظ صوفی و شطحیاتش را رد می کند و خرافه می داند و بسطامی را تأیید نموده و دلق و سجّاده اش را به عزیز و درددانه خود قلندر می بخشد چرا که بسطامی یک صوفی راستین است. عطّار در تذکره الاولیا در مورد بسطامی می گوید: « آن سلطان العارفین، آن برهان المحققین، آن خلیفه ی الهی، آن دعامه ی نامتناهی، آن پخته ی جهان ناکامی و… سی سال در بادیه ی شام می گشت و ریاضت می کشید و بیخوابی و گرسنگی دایم پیش گرفت و صد و سیزده پیر را خدمت کرد و از آن جمله یکی جعفر صادق بود ». و قلندر حافظ، رند قلندر است نه قلندریه ملامتی چرا که: « قلندریه به فرقه ای از صوفیهی ملامتی گفته می شده است که بر خلاف سایر ملامتیه که مقیّد به کتمان اسرار و عبادات بوده اند به این دو موضوع اهمیّتی نمی داده اند و از عبادات بیش از فرائض کاری انجام نمی داده و جز صفای دل خود به هیچ چیز و هیچ کس نمی اندیشیده اند ». (خرّمشاهی، ۱۳۷۲: ۳۸۸)
« در روزهایی که تصوّف اهل صحو را که مبتنی بر حفظ شریعت و اجتناب از شطح و دعوی بود تعلیم می کردند و نسبت به غلبات اهل شکر ناخرسنـدی نشـان می دادنـد، در خـراسـان یـک مکتـب
صوفیانهی دیگر هم وجود داشت که هم تظاهر به حدود و ظواهر شریعت را خلاف اخلاص در عمل می دید و هم اظهار احوال ناشی از سکر و غلبه را نوعی خودنمایی و ریا تلقی می کرد، طریقه ی ملامتیه و اهل ملامت خوانده می شد ». (زرین کوب، ۱۳۷۶: ۳۳۵)
حافظ شطح و طامات را نه به ملامتیه و نه به قلندر ملامتی بلکه به رند قلندر می دهد چرا که ملامتی اهل شطح نیست و قلندر ملامتی در بند انجام مستحبّات و دوری از شبهات و مکروهات و… نیست و برای رسیدن به کشف و کرامات و حتّی شطح گویی تقیّد به ظواهر شرع یعنی انجام واجبات به طور کامل و بدون کم و کسر، انجام مستحبّات در حدّ توان و پرهیز از شبهات و مکروهات و اجتناب جدّی از گناهان و محرّمات از ضروریّات است. « بدان که هیچ راهی در معارف الهیّه پیموده نمی شود مگر آن که انسان از ظاهر شریعت ابتدا کند، و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود، و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند. و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود، و پس از انکشاف حقیقت، و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب به آلاب ظاهره خواهد بود، و از این جهت دعوی بعضی باطل است که (به ترک ظاهر، علم باطن پیدا شود) یا (پس از پیدا شدن آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد) و این از جهل گوینده به مقامات عبادت و مدارج انسانیّت است. (چهل حدیث: ۷)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
حافظ نه تنها مخالف « شطح گویی » نیست بلکه خود نیز شطحیّاتی دارد.
گفتی ز سرّ عهد ازل یک سخن بگو آنکه بگویمت که دو پیمانه در کشم
(دیوان حافظ،۱۳۸۹: ۲۱۹)
حافظ معتقد است که شطح گویی متعلق به عاشق است. در حال عشق و مستی می توان اسرار را فاش کرد:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلّی صفاتم دادند
(همان: ۱۲۰)
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
(همان: ۱۲۱)
سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه
…..
که بندد طرف وصل از حسن شاهی که با خود عشق بازد جاودانه
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه
(همان: ۴۷۵)
شطحیّات حافظ از جنس خود حافظ است؛ عجیب و معماگونه. عجیب بودنش در واژه هایی است که بر می گزیند « نگار مِی فروش » یا « ساقی کمان ابرو » و اینکه همه اتفاقات خوب بعد از شراب نوشی برایش رخ داده است. بنابراین آن جا که حافظ از فضل و کرامات بیزار می شود صرفاً به دلیل آن است که مدعی آن « پشمینه پوش » را قبول ندارد:
شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش گو بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
(همان: ۲۴۱)
و در می یابیم که حافظ با پشمینه پوشی مخالف است:
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده ست بو از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
(همان: ۱۲۵)
و پشمینه پوشی و آلودگی خرقه اش را با شراب و حرام خواری جزء فضل و هنرهای صوفیان دروغگو می داند و از درِ تمسخر می گوید که جای آن است که ادعای کشف و کرامت هم بکنیم؟!
« در این بیت حافظ قائل به صحت کرامات اولیاء الله و بزرگان شریعت و طریقت است. می گوید ما با این پشمینه ی آلوده شرم داریم، اسم کرامات را بر زبان جاری کنیم ». (حافظ نامه، ۱۳۷۲: ۱۰۴۵)
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش وین زهد خشک را به مِی خوشگوار بخش
(دیوان حافظ،۱۳۸۹: ۱۸۰)
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبیح و طیلسان به مِی و میگسار بخش
(همان: ۱۸۰)
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به باده صافی خطاب کن
(همان: ۲۵۵)
و در پایان حرف دل حافظ این است که:
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
(همان: ۸۴)