هوش مکانیکی: به ویژگیهایی ارتباط دارد که به بهرهگیری مؤثر از ابزارها و انجام اعمال و فعالیتها مربوط میشود. افرادی که از نظر انجام بازده خوبی دارند، از هوش مکانیکی بالایی برخوردارند.
هوش اجتماعی: به توانایی فر که ایجاد روابط اجتماعی مناسب را میسر میسازد، اطلاق میشود.
۲-۳-۵-۲) انواع هوش بر اساس دیدگاه زوهر و مارشال
بهره هوشی، هوش اجتماعی و هوش معنوی چارچوب دیگری برای مشخص کردن انواع هوش ارائه شدهاست، مبتنی بر کارکرد سیستمهای عصبی مغز است. زوهر و مارشال(۲۰۰۰) که ارائه کننده این چارچوب بودند، نتایج جالبی از مطالعات خود بر روی مغز به دست آوردند. آنها عملکرد مغز را از دیدگاه عصب شناسی بررسی کردند و همه اانواع هوش ممکن را به سه نوع سیستم عصبی اصلی در مغز پیوند دادند. زوهر و مارشال سه نوع هوش کلی را شناسایی کردهاند و عقیده دارند که همه هوشهای دیگر زیر مجموعه های بهره هوشی، هوش اجتماعی و هوش معنوی تلقی میشوند. آنها نتایج مطالعات خود را در سال ۲۰۰۰ در کتابی با عنوان “هوش معنوی، هوش غایی” منتشر کردند، که مورد استقبال نیز قرار گرفته است. در ادامه انواع هوش بر اساس دیدگاه بیان میشوند(فرهنگی،۱۳۹۰).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۳-۵-۳) انواع هوش از دیدگاه اسپیرمن
اسپیرمن معتقد است که در همه کارکردهای روانی یک حامل هوش کلی(g) و شماری عوامل اختصاصی (s) وجود دارد.
۲-۳-۵-۴) انواع هوش از دیدگاه ترستون
ترستون بر خلاف اسپیرمن معتقد است که نوعی از هوش بنام هوش کلی وجود ندارد و بلکه هوش از انواعی از استعدادهای نخستین روانی تشکیل میشود. کلامی، استعداد عددی، درک فضایی، درک معنای کلامی، حافظه، استدلال و ادراک را شامل میشود. هوش کلامی، روابط واژگان ارتباط سرعت و دقت در عملیات حساب را شامل میشود. درک روابط فضایی به استعداد پی بردن به بازشناسی و همگونی شکلها به یاری بینایی اطلاق میشود. معنای کلامی عبارت از به خاطر سپردن واژه های منحصر به فرد است. منظور از حافظه، حفظ کردن هرگونه طرح نقشه، شعر و قصه یا اعداد و ارقامی به صورت طولیوار است و استدلال به استناج قاعده و اصول از توانایی در حل مسائل اطلاق میشود. ادراک عبات است از تمییز دادن اختلافهای اندازه، شکل، طول و عرض است.(فرهنگی،۱۳۹۰)
۲-۳-۵-۵) تقسیمبندی هوش به انواع کلامی[۴۶] و عملی(غیر کلامی)
این نوع تقسیمبندی در آزمونهایی چون استنفر و پیته و آزمون هوشی و کسلر دیده میشود. در سال ۱۹۳۷ ترمن با همکاری مریل تجدید نظری در عمل آوردند و آنرا به دو دسته M و C (کلامی و عملی) تقسیم نمودند. هرچند این دستهبندی در تجدید نظر سال ۱۹۶۰ چهار گستره عمده استدلال کمی و حافظه کوتاهمدت را در انواع هوش که مورد سنجس قرار میدهد، شامل شد. آزمون هوشی و کسلر دو نوع کلامی و عملی را اندازه گیری میکنند. شش نوع آزمون که هوش کلامی را در این آزمون میسنجند، عبارتند از: اطلاق محاسبه عددی، تشابهات، فراخوانی ارقام یا حافظه عددی و اجزا آزمونهای مربوط به هوش شعاعی عبارتند از: تکمیل تصویرها، تنظیم تصویرها، قطعات رمزگردانی یا رمزنویس(فرهنگی،۱۳۹۰).
۲-۳-۵-۶) انواع هوش از دیدگاه اشترن برگ
اشترن برگ که نظریهی خود را در دههی ۸۰ میلادی مطرح کرده، به اجزای عالیه، عملیاتی و اجزا کسب معلومات در هوش اشاره مینماید و بر این اساس وی نیز هوش را به انواع هوش کلامی، هوش کاربردی و هوش اجتماعی تقسیم مینماید.
هوش کلامی: در این نوع هوش فرد مطالب را به سرعت میخواند و میفهمد. در سخنگویی واژگان بیشتر و دقیقتر بکار میرود.
هوش کاربردی: با بهره گرفتن از این هوش فرد هوشمند همواره موقعیتها را خوب بررسی میکند و مسائل خود را به نحو مطلوب و موفقیت آمیز حل میکند.(شریفدرآمدی و ساعی،۱۳۸۶).
۲-۳-۵-۷) انواع هوش از دیدگاه گاردنر
مفهوم هوشهای چندگانه گاردنر
در میان محققانی که انواع مختلف هوش را شناسایی کردهاند، کار هوارد گاردنر، در دانشگاه هاوارد بر روی هوشهای چندگانه کمک زیادی به درک این مطلب کرده است. او عقیده دارد که هوش چندوجهی است. اکنون کار وی مورد قبول بسیاری از صاحبنظران قرار گرفته است. تحقیقات گاردنر نشان میدهد که انواع مختلف هوش نسبتاً مستقل از یکدیگر رشد میکنند و مهارت در یک هوش، داشتن مهارت در هوش دیگر را تضمین نمیکند. این هوشها عبارتند از: هوش زبان شناسی به معنای مهارت در کار با واژهها تفاوت زیادی با مهارتهای ریاضی یعنی کار با اعداد دارد؛ هوش فضایی توان تشخیص روابط فضایی را نشان میدهد. هوش جسمی-حرکتی فرد را قادر میسازد تا از بدنش به شکلی کاملاض متمایز و ماهرانه استفاده کند. مثل رقص و یا ورزش قهرمانی؛ هوش موسیقی بر انواع مختلف استعداد در موسیقی دلالت دارد؛ هوش درونی به معنای آگاهی از افکار و احساسات خود است؛ و هوش بین فردی نیز شخص را قادر میسازد با دیگران ارتباط برقرار کرده و صمیمیت و همدلی را ایجاد کند. گاردنر بعدها هوش طبیعی که به معنای توانایی تشخیص صفات گیاهان و جانوران است را نیز به عنوان هوش اضافه کرد. همچنین وی اخیراً علاوه بر هوشهای هفتگانه و هوش طبیعی، احتمال هوش وجودی را نیز پذیرفته است(گاردنر[۴۷]،۲۰۰۰). که میتوان آن را بصورت جنبهای از هوش معنوی در نظر گرفت؛ با وجود اینکه وی هنوز وجود هوش معنوی را تأکید نکرده است ولی اظهار میدارد که هوش معنوی مفهومی منطقی است و مستلزم بررسیهای بیشتر است. هاوارد گاردنر روانشناس آمریکایی هوش را در هفت نوع جداگانه مشخص کرده است: هوش زبانی یا کلامی، هوش هنر موسیقی، هوش منطق ریاضی، هوش فضایی، هوش حرکات بدنی، هوش اجنماعی و هوش درون فردی یا مهار نفس. گاردنر معتقد است که افراد آدمی برای هر مسأله خاصی، هوش مربوط به آن مسأله را به کار میبرند(بویاتیز[۴۸]،۲۰۰۴).
۲-۳-۶) تئوریهای هوش اجتماعی
در سال۱۹۰۴ اسپیرمن؛ کوواریانسهای میان انواع وظایف (کارکردها) تمایزات حسی را شناسایی کرد. او ادعا کرد، که یک فاکتور هوش عمومی (فاکتور g) را شناسایی نموده است، که پیشنهاد گردیده، عامل همبستگی مثبت میان انواع مختلف کارکردهای روانی(ذهنی) میباشد(گانن،۲۰۰۵).
۲-۳-۶-۱) نظر اسپیرمن
بر ا ساس نظر اسپرمن، واریانس یک کارکرد را میتوان تفسیر نمود، این تفسیر را میتوان از یک طرف بواسطه فاکتور هوش کلی (g) و از طرف دیگر بواسطهی واریانس معین کارکارد انجام داد. واریانس مشخص کارکرد در اشتراک با هیچ یک از وظایف نبوده و بنابراین نمیتواند در ارتباط با کوواریانس میان دو کارکرد باشد. نتیجتاً، در مورد دو کارکرد، ارتباط نسبی و همبستگی بیشتر واریانس وابسته به فاکتور g وجود داشته باشد این یافتهها نقطهی شروعی برای تئوری تحت عنوان تئوری g میباشند که جننس در سال ۱۹۹۷ بیان نمود، مهمترین تئوری میباشد. این فرضیه اصلی دیدگاه گسترده فاکتور هوش اجتماعی را بهعنوان تنها منبع نظام-مند واریانس عمومی میان وظایف روانی بررسی مینماید. بر اساس نظر تئوریسینهای (نظریه-پردازان) تئوری g، این موضوع دارای یک دلالت مهم بر ساختارهای توانشی (قابلیت) نوین میباشد. البته به استثنای اینکه یک ساختار جدید همبستگی مثبت را با سایر سنجشهای تئوری g نشان میدهد، هیچ تغییری به منظور درک این موضوع بهعنوان یک ساختار هوش جدید وجود ندارد. کاسمیتز(۲۰۰۲) نظریه مشروط بر انتقاد معنادار از مقاله هوش میباشد. برخی از نکات اساسی عبارتند از: الف) بسیاری از متغیرها حاصل همبستگی-های مثبت در ارتباط با آزمونهای هوش میباشند(برای مثال آزادی عمل در کسب تجربه، هوشیاری و غیره) و اینکه به تئوری g به عنوان منبع واریانس عمومی(مشترک) اشاره نمینماید. ب) فاکتور g بدون توجه به اینکه چه متغیرهایی از آزمون هوش در آنالیز وارد گردیده است بیانگر مؤلفه اصلی (اولیه) بهدست آمده از آنالیز فاکتور میباشد. بنابراین، اص.ل اشتراکی هر فاکتورg بستگی به انتخاب آزمونها دارد. ج) میزان تفسیر واریانس به واسطه اولین مؤلفهی اصلی اغلب بیش از ۵۰درصد نمیباشد(کارول،۱۹۹۲). استخراج یک فاکتور چندگانه اغلب به بیش از اندازه تفسیر نمودن واریانس منتج میگردد. د) فاکتورg از نظر ارائه واریانس سیتماتیک برای تمام انواع کارکردهای روانی میباشد. در واقع، فاکتور g اغلب توسط یک متغیر مجزا سنجیده میشود(بومن[۴۹]،۲۰۰۲). برای مثال آزمون سنجش پیشرفت روانی؛ بهطور خلاصه، فاکتورg در غیاب فاکتورهای توانشی با سطح بالاتر یا کمتر را میتوان یهعنوان یک اثر تصنعی ریاضی تفسیر نمود، هر نتیجهی مبتنی بر تقدم فاکتور g بایستی با دقت(احتیاط) تفسیر گردد. در تضاد با فاکتور g به عنوان یک منبع واحد واریانس مشترک، تورستون در سال ۱۹۳۱ هفت قابلیت روانی اولیه را شناسایی نمود که قادر به تشریح همبستگی میان کارکردهای روانی بودند. در راهکار تحلیل فاکتور، او موفق به شناسایی ادراک کلامی، فصاحت کلام، سهولت در شمارش، تجسم، حافطه شرکتپذیر(انجمنی)، سرعت ادراک و استدلال بهعنوان فاکتورهای توانشی مجزا گردید. این فاکتورها تنها در غیاب یک فاکتور عمومی مشترک بروز مینمایند. بر این اساس، تورستون اولین مدل ساختاری هوش انسانی(بشری) را طرحریزی نمود که به لحظ چندین حیطهی توانشی کم و بیش گسترده متمایز میباشند. اگرچه بهطور متناقض، ترکیب دو راهکار، مشخص کننده-ی یک تئوری مرتبهای هوش بشری میباشند که لازمهی یک فاکتور عمومی سطح بالا و فاکتورهای توانش (قابلیت) ابتدایی سطح پایین میباشند(برادی[۵۰]،۲۰۰۱). به منظور ایجاد یک مدل مرتبهای، قابلیتهای سطح پایین مورد انتظار ملزم (در مورد قابلیتهای ابتدایی تورستون) به منظور همبستگی بین چند متغیر بوده که هدف آن امکان ایجاد یک فاکتور فرادست بر روی سطح بالاتر مجاور در مدل مرتبهای میباشد. پیشنهاد میگردد تعیین قابلیتهای با سطح پایینتر نسبت به فاکتورهای با سطح بالاتر، از تئوری مبتنی بر فرضیات پیرامون شروط کارکرد، منشأ گیرد(برادی،۲۰۰۱).
۲-۳-۶-۲) تورستون[۵۱]
تورستون در سال ۱۹۳۱ و گیلفرد در سال ۱۹۶۷ مدلهای ساختاری هوش را طرحریزی نمودند در حالیکه کتل(۱۹۳۱)، کارول(۱۹۹۳)، و جاگر(۱۹۸۲) مدلهای مرتبهای را طرحریزی نمودند.
۲-۳-۶-۳) نظریه کتل در مورد هوش سیال و هوش متبلور
کتل در سال ۱۹۸۷، هویت ساختار هوش را بهعنوان اولین هدف تحقیق در مورد توانش تصور نمود. او ارزش (اعتبار) عمومی راهکار گیلفرد در طبقهبندی قابلیتهای هوش را تأیید نمود. به هر حال، او ایدهی فاکتورهای توانش غیر مرتبط در مدل اولیه گیلفرد را بهعنوان ایدهای که از بنیان اشتباه بود، فرض نمود.
کتل یک تئوری مرتبهای هوش را همراه با دو فاکتور عمومی همبسته در نقطه اوج مدل مرتبهای پیشنهاد نمود و آنها را هوش متبلور و سیال نامید. هش سیال بیانگر قابلیت ارتباط با اطلاعات انتزاعی در مورد وظایفی همچون زنجیره ها، طبقهبندیها، قیاسها و غیره میباشد. قابلیتهای سیال تلویحاً مستثنی از الزامات دانشی میباشد. برای مثال مواد کارکرد بایستی بهطور برابر برای هر گروه آزمون در دسترس باشد بنابراین فرصت اکتساب دانش برای هر فرد یکسان است. پیشنهاد گردیده قابلیتهای هوش سیال ارثی بوده و در طول عمر رو به کاهش (زوال) اند. هوش متبلور اثراتی را نشان میدهد برای مثال بدون وجود ارتباط میان سن و کاهش دانش، کسب مهارتهای کلامی و عددی و کسب دانش در طول عمر را نشان میدهد(دوگان،۲۰۰۹).
۲-۳-۶-۴) اصول تاکسونومیک هوش اجتماعی
برای ایجاد یک ساختار هوش اجتماعی، کتل در سال ۱۹۸۷ درخواست طبقهبندی اصول را به فرم تاکسونومی نمود. یک تاکسونومی شامل اصول طبقهبندی قابل قیاس با رویهی موجود در زمینه مدلهای هوش آکادمیک میباشد. متعاقباً، یافته های تجربی در مورد ساختار قابلیتهای بشری به سادگی قابل تفسیر است. تخصص هوش آکادمیک امروزه معنادار بودن مدلهای رویهی تجربی و نظری را اثبات نموده است. برای مثال عوامل و محتوای مبتنی بر توانش در مدل (jager-bis و soi گیلفرد،۱۹۸۴) بر اساس نظریات کتل(۱۹۸۷) یافته های محسوس تنها به دلیل حائز اهمیت بودنشان در حین بررسی در دیدگاه طبقهبندی قرار میگیرند. اصول تاکسونومی به واسطهی چندین هدف مورد توجه قرار میگیرد. از دیدگاه تئوری، آنها به تفکیک ساختاری کمک نموده و مدلهای تئوری موجود را بسط میدهند. خصوصاض در مورد ساختارهایی ناهمگن، پیشنهادی میتواند مبنایی را برای یک مدل رویهای هوش ایجاد نماید. از یک دیدگاه اسلوب شناسی، تاکسونومی را میتوان برای ساختار جدید و برای اختصاص آزمونهای موجود بهکار برد. برای آزمونهای موجود و خرد آزمون-ها، ابتدا منابع واریانس بدون ساختار و سپس طرح واریانس را میتوان کاملاً تفسیر نمود. بنابراین واریانس مبتنی بر روش مربوط به عناصر مختلف المانهای تاکسونومی را میتوان متعادل ساخت. در کنار اصول طبقهبندی تشریح شده در زمینه مدلهای رویهای گیلفرد(۱۹۶۷) و جاگر(۱۹۸۴) دو راهکار تاکسونومی در مقاله مشخص است، یکی در زمینه مدلهای هوش آکادمیک و دیگری در زمینه ادراک بین فردی میباشد(ایمونز،۲۰۰۶).
۲-۳-۷) مدلهای هوش اجتماعی
مدلهای مختلفی برای تبیین هوش اجتماعی ارائه شدهاست. این مدلها در یکی از دو رویکرد توانایی مدار یا مختلط قرار میگیرند(گانون و رانزین[۵۲]، ۲۰۰۵) رویکرد توانایی مدار به گونهای از هوش اشاره دارد که بازتاب توانایی پردازش اطلاعات هیجانی است . در مقبل، رویکرد مختلط معتقد است که هوش اجتماعی متشکل از عناصر رویکرد توانایی و صفات شخصیت است(کوپر و وایبر،۲۰۰۶).
گیلفرد(۱۹۶۷) تئوری ساختار هوش را مطرح نمود. ساختار مدل هوش(SOI) بیانگر یک مدل ریهای از هوش است که به سه رویه غملکرد، محصولات و محتوا طبقهبندی میگردد. رویه عملکرد تشریح مبنماید که نیازهای شناختی افراد شامل چنج عنصر میباشد: شامل: شنخت، حافطه، محصولات واگرا، محصولات همگرا و ارزیابی میباشد. رویهی محتوا شامل چهار عنصر بوده و مربوط به خصوصیات مادی کارکرد(وظیفه) میباشد: شامل تصاویر، سمبلها، معانی و رفتار میباشد نهابتاً، رویه محصولات در بر گیرنده شش عنصر میباشد، هریک نوعی از نتایج مرتبط با یا کارکرد روانی را تشریح مینمایند: که شامل واحدها، طبقهها، ارتباطات، سیستمها، تبدیل ها و معانی دهنی میباشند. نتیجتاً طبقهبنی رویه ها منتج به ۱۲۰ فاکتور توانش میباشند که بر اساس نظرگیلفرد( ۱۹۶۷) قابلیتهای هوش انسانی را مشخص میسازند. در انطباق اولیه، گیلفرد(۱۹۷۷) محتوای شکلی را به محتوای بصری و شنیداری تقسیمبندی نمود که منتج به ۳۰ فاکتور(اضافی) میگردد. گیلفرد بعدها فرضیه اصلی فاکتورهای متعامد را اطلاح نمود(گیلفرد،۱۹۸۱) و امکان همبستگی بین فاکتورهای توانش را فراهم نمود. بنابراین، SOI اصلاح شده بیانگر یک مدل مرتبهای همراه با ۱۵۰ فاکتور مرتبهی اول ۸۵۲ فاکتور مرتیهی دوم و ۱۶ فاکتور مرتبهی سوم بمود. به هر حال، داده های تجربی هیچگاه به طور کامل مؤید ساختار فاکتور اصلی نمیباشند(برادی،۲۰۰۱). همبستگی قابل ملاحظه در مورد ساختار هوش اجتماعی و SOI شامل یک زیر مجمعه از قابلیتها است که آنها را به عنوان قبلیتهای هوش اجتماعی شناسایی نموده، و تمام ۳۰ طبقهبندی همراه با مضامین رفتاری میباشد. محتوای رفتاری را تحت عنوان اطلاعات غیر کلامی تعریف مینمایند، که در بر گیرنده تعاملات بشری میباشد، در حالی که آگاهی از توجه، ادراک، تفکرات، امیال، احساست، وضع روانی، هیجانات، نبات و عملکرد سایر افراد و خود ما نیز حائز اهمیت است(گیلفرد،۱۹۶۷). گیلفرد اطلاعات رفتاری را از زمانی که اساساً از طریق نشانه های بشری و شنیداری انتقال مییابند، تشریح نمود. برای آزمون اهداف، او اساساً بر ماهیت(مواد) تصویر تکیه مینماید که به نظر منجر به یک همپووشی فکری همراه با حیطه های مجازی و حیطه-های شنیداری میگردد. او نقش احتمالی فاکتورهای توانش را شکلی را در انجام وظایف مبتنی بر محتوای فکری ارائه شده در تصاویر تأیید نمود. ولی گاهی اوقات، او بیان نمود محتوای اطلاعات رفتاری ضروری بوده و به فرم عرضه محرک نمیباشد. بنابراین، مدل گیلفرد (۱۹۸۱) هوش اجتماعی را از هر نوع تمایرات مبتنی بر محتوا مستقل میسازد. تعدای از این ۳۰ فاکتور توانش هوش اجتماعی به واسطهای مجموعهای از وظایف رشدیافته عملیاتی میگردد(۱۹۷۶) و توسط آنالیزهای تجربی مورد بررسی قرار میگیرد(کوپر و وایبر،۲۰۰۶).
۲-۳-۷-۱) مدل چندعاملی هوش اجتماعی بارن
از نظر بارن هوش اجتماعی عبارت است از مجموعهای از تواناییها، کفایتها و مهارتهای غیرشناختی که توانایی فرد برای کسب موفقیت در مقابله با ضرورتها و فضاهای محیطی را تحت تأثیر قرار میدهد. مدل چندعاملی هوش هیجانی اجتماعی بارن شامل پنج عامل کارکرد درون فردی، مهارتهای بین فردی، سازشپذیری، مدیریت استرس و خلق عمومی است. که میتوانند در موفقیت زندگی نقش مهمی داشته باشند و بطور مستقیم سلامت روان فرد را تحت تأثیر قرار میرهند. هوش اجتماعی همچنین با سایر تعیینکنندههای مهم توانایی فرد برای موفقیت در مقابله با نیازهای محیطی مانند شرایط و پیشآمدگیهای زیستی طبی، استعداد عقلی و شناختی، واقعیتها و محدودیتهای مقطعی و در حال تغییر محیط نیز تعامل دارد(زاف[۵۳]،۲۰۰۲).
۲-۳-۸) مدلهای توانش هوش اجتماعی
۲-۳-۸-۱) مدل ۴ شاخه هوش اجتماعی:
نوآوری جدید در اصطلاحات مدلهای نظری، توسط مدل ۴ شاخه هوش اجتماعی معرفی میگردد(۱۹۹۷). شاخه ها مشمول قابلیتهای مرتیط با اجتماعی میباشند که بر مبنای پیچیدگی الزامات شناختی طبقهبندی شده و به همدیگر اتکا مینمایند. مدل ۴ شاخه اجتماعی را نشان میدهد که از پایین با سمت بالا ترتیب یافته است. شاخه۱(ادراک، ارزیابی و حالت ورفتارهای اجتماعی را نشان میدهد) شامل نیازهای اساسی ادراک، بازشناسی، شناخت یا بیان اطلاعات اجتماعی در حالات فیزیک افراد، احساسات، تفکرات در مورد سایر افراد و فعالیتهای هنری میباشد. شاخه۲(مربوط به تسهیل)(تفکرات رفتاری) بیانگر قابلیت تطابق احساسات در راستای افزایش عملکرد میباشد. برای مثال، با هدف حمایت قضاوت صحیح و حافظه. شاخه۳(دریافت اجتماعی) شامل توانایی استدلال در مورد هیجانات و درک تغییر از یک هیجان به هیجان دیگر میباشد. نهایتاً شخه۴(تنظیم رفتارها و احساسات) مربوط به قابلیت مدیریت اجتماعی با هدف ارتقای رشد هوش اجتماعی میباشد. شکل(۲-۶) مایر و سالووی(۱۹۹۷) موضوع تعاملات مثبت میان شاخه ها و مدل مرتبهای را مطرح نمودند. آنها به دنبال مفهومسازی هوش اجتماعی به عنوان یک قابلین روانی بوده و به دنبال تعاملات مثبت نسبن به سایر قابلیتهای روانی دیگران بودن. (همانگونه که اوستین و ساکلوفسک انجام شد). بعلاوه، مایر، سالووی، کاروسو و سیتارنیوس)(۲۰۰۱) ارتباط مثبت میان عملکرد و سن و تجربه را مطرح ساختند. آنها ادعا نموده که پردازش اطلاعات همانگونه که در شاخه ۳ مشخص شده (دریافت اجتماعی) مبتنی بر اکتساب دانش هیجانی است که نوعاً به لحاظ ارتباط با سن، از رابطه از هم پراکنشی(کوواریانس) برخوردارند (برای مثال دانش اجتماعی ممکن است شامل این ادعا باشد که عصابنیت نوعاض همراه با تجربه عدم قضاوت عادلانه است) مایر، سالووی- کروسو آزمون هوش اجتماعی را به منظور عملیاتی کردن مدل ۴ شاخه بسط دادند(سالوی،۲۰۰۱).
اعتباریابی نظری
اگر مدل صحیح (معتبر) باشد، ارزیابیهای مختلفی که منطبقکنندهی الزامات ۴شاخه باشند بایستی از ساختار هوش اجتماعی حمایت نمایند. در این حال، تحقیق تجربی تنها در ارتباط با یافتن رویه های سنجشی مناسب میباشد. تلاشهای اندکی در راستای پیشرفت تئوری صورت گرفته است. به هر حال، ممکن است متعاقباً یک مرحله مهم در سبک انتقادات ارائه شده باشد.
شناخت و ادراکات
مدل قادر به تفسیر اثر متقابل سیستمهای شناختی نبوده و گاهی اوقات بطور مخالف تصور میگردد(مایر،۲۰۰۱). در نگاه اول، به نظر در صحبت از هیجانات درونی یک ساختار تناقضی وجود دارد که پیشنهاد میگردد یک ساختار هوش شناختی میباشد(carrol 1993: sub2001) به منظور تصریح مفاهیم، یک تمایز حتمی وجود دارد: شناخت را میتوان به عنوان یک فرایند در نظر گرفت (برای مثال فرایند تفکر، فرایند ارزیابی ادراک)؛ آنها را میتوان به عنوان محتوایی مشاهده نمود که ذهن بشری در تعامل با آن است( برای مثال اندیشیدن به اینکه چگونه باید بود تا افسردگی را احساس نمود، یک هیجان به واسطهی یک فکر ناگهانی که به ذهن یک فرد میآید بازخوانی میگردد). چنین تمایز صریحی در مدل ۴ شاخه و در مورد این پرسش که آیا سیستم احساسات و مهارت اجتماعی از فرآیندهای هوش (کم و زیاد) ممانعت میسازد، تحقق نمییابد. تنها اتکا به تعریف کلاسیک هوش، فرآیندهای شناختی یا عملکردها امکان پذیر است. نتیجتاً، هوش اجتماعی را میتوان تحت عنوان قابلیت به کارگیری عملکردهای شناختی نسبت به محتوای (رضایت) اجتماعی تعریف نمود. محتوای اجتماعی را میتوان توسط نشانه های بیرونی ایجاد نمود. برای مثال برخی در مورد احساسشان صحبت میکنند، یا زبان بدن را نشان میدهند که اطلاعاتی را در مورد زندگی آشکار میسازد؛ یا اینکه توسط فرآیندهای سیستم احساسی خود شخص بروز مینماید؛ برای مثال ارزیابی احساس فرد به عنوان واکنشی نسبت به نشانه های بیرونی. به هر حال، برخی از تعاریف شاخهای صراحتاً نقش فرآیندهای هیجانی را مشخص ننموده و یک اثر متقابل تعریف نشده از فرآیندهای شناختی و اجتماعی را پیشنهاد میکند. بنابراین، مدل ۴ شاخه مشخصاً فاقد اصول تاکسونومیکی میباشد که حیطه های عملکردی و محتوای هوش اجتماعی را مطرح میسازد. جدول(۲-۶) تلاش مینماید تا فرآیندها و محتوای هوش اجتماعی را همانگونه که در مدل ۴ شاخه مشخص شده است، در بر گیرد. این حالت در تضاد با محتوا و عملکردهای هوش اجتماعی میباشد. توجه به اینکه هیچ مؤلفهای از ۴ شاخه را نمیتوان نسبت به تاکسونومی ارائه شده بدون ابهام طبقهبندی نمود: درک رفتارهای خود میتوان یک فرایند اتوماتیک همراه با احساسات و اطلاعات برآمده به واسطهی فرآیندهای اجتماعی یا یک فرایند شناختی آگاهانهتر باشد که تنها شامل دریافتهایی همانند رضایت میباشد. به علاوه، صفتهای مرتبط با ادراکات ممکن است بر درک و تغییر(اصلاح) احساسات خویش تأثیرگذار باشد(Gohn,2003). برای مثال افراد با سطح تکانشی بالا یا سطح ثبات اجتماعی اندک همانند افراد دارای یک صفت ناهمخوان با یک شرایط عملکردی یکسان روبه-رو نمیگردند. جدول(۲-۶) طبقهبندی فرآیندها و محتوای هوش اجتماعی بیان میکند: در کنار یک ساختار نامشخص از عملکرد، زمانی که فردی هدف ادراک یا اصلاح، ارزیابی و اصلاح هیجانات در دیگران گردد، دربرگیرندهی الزامات رفتاری است که مطابق با تاکسونومی موجود نمیباشد. جدول (۲-۶) نشان میدهد که تنها فرآیندهای شناختی در بر گیرندهی مفهومسازی مدل ۴ شاخهای میباشند(برای مثال از بیشتر همه شاخه ۲ و ۴). نتیجتاً، مدلهای هوش هیجانی نیازمند مشخص نمودن نقش فرآیندهای هیجانی میباشند. از سوی دیگر، آنها محتوای عملکردهای شناختی را منعکس میکنند(برای مثال کاربرد عملکردهای شناختی که بر واکنشهای هیجانی اثرگذار است؛ اندیشیدن در مورد چیزی که حالت روانی موجود را تغییر میدهد). اگر این موضوع درست باشد، احتمالاً ناسازگار مذبور سیستم شناختی و هیجانی نامربوط میباشد چون سیستمهای هیجانی را در بر نمیگیرد. از طرف دیگر، این پرسشها پیش میآید که آیا احتمالاً سیستم هیجانی سیستم فعالی میگردد که عامل تغییر و مدیریت تجارب هیجانی میباشد؟ و یا آیا این حالت منجر به تعامل فرآیندهای هیجانی و شناختی میگردد که معرف تجارب هیجانی میباشد؟ و این در حالی است که، تحقیق هوش هیجانی و خصوصاً مدل ۴ شاخهای قادر به پاسخ این پرسشها نمیباشد.
نیازهای عملکردی
شاخه ۴ و بخشهای ۱ در بر گیرندهی نیازهای رفتاری میباشند. قابلیت تغییر اجتماعی در دیگران(شاخه ۴) همانند قابلیت بیان رفتار یا ارزیابی رفتار در برخورد(آشکار) دیگران میباشد. بر اساس نظر مایر و همکارانش(۲۰۰۱) شاخه ۴ حتی بیانگر یک ازتباط میان سیستم شناختی و صفات شخصیتی میباشد. این مفهومسازی اساس پرسشهای مربوط به تکامل مفاهیم نظری متضمن مدل ۴ شاخهای میباشند. نبایستی هیچیک از صفات شخصیتی و مؤلفه های رفتاری در یک ساختار هوش قرار گیرند. مایر و همکارنش در سال ۲۰۰۱ ادعا کردند که دانش اجتماعی یک نیاز ضروری برای انجام وظایف ادراکی و ارزیابی اجتماعی و دریافت اجتماعی میباشد. به هر حال ارتباط مجزا میتواند تا اندازهی قابل توجهی متفاوت باشد. حتی، شرر(۲۰۰۵) درخواست مستثنی قرار دادن دانش اجتماعی از مدلهای هوش اجتماعی را مطرح نمود. دانش اجتماعی ممکن است عصبانیت یا بداخلاقی، را به عنوان یک واکنش اجتماعی در تجربه ناداوری فرض نمایند. به هرحال، ممکن است، افراد در چگونگی واکنشهایشان نسبت به این موضوع متفاوت باشد. در این مورد دانش اجتماعی یک واکنش وابسته به نمونه اصلی میتواند منجر به یک پاسخ اشتیاه گردد. در مقابل، ادراک یا دربافت میتواند پاسخ صحیح را در زمانی که نشانه-های مرتبط وجود دارند، ایجاد نماید. مفهومسازی امکان تجربه مؤلفه های سیال یا متبلور هوش اجتماعی را فراهم نمیسازد برخی از محققان فکر میکنند که هوش اجتنماعی میتواند بیانگر یک فاکتور مازاد در میان قابلیتهای متبلور در تئوری کتل باش که پیشنهاد میکند، میتوان دانش را از حیطه های خاص کسب نمود(داویس و همکاران، ۱۹۹۶).
۲-۳-۸-۲) مدل توانش اجتماعی – هیجانی شرر
یک راهکار دیگر برگرفته از تئوری اخیراً توسط شرر ایجاد شده است(۲۰۰۵). در انتقاد توانش موجود و مدلهای ترکیبی و خصوصاً اصطلاح هوش، او یک مدل توانش اجتماعی – هیجانی را بر مبنای هیجانی پیشنهاد نمود(شرر،۲۰۰۵). او تمایزات مکانیزمهای هیجانی (برای مثال فرآیندها) و محتوای اجتماعی – هیجانی را بهکار برد. هیچگاه، او فقدان موافقت در مورد ماهیت مکانیسمهای اجتماعی- هیجانی را به عنوان دلیلی برای عدم موافقت در مودر هوش اجتماعی- هیجانی و توانشی را شناسایی ننمود. شرر(۲۰۰۵) سطح بالای توانش اجتماعی-هیجانی را به عنوان عملکرد بهینه مکانیسمهای اجتماعی-هیجانی با توجه به حیطه های تولید اجتماعی و ادراک اجتماعی تصور نمود. شرر توانش ایجاد را تحت عنوان ایجاد مهمترین واکنش اجتماعی-هیجانی نسبت به انواع مختلف رویدادهای مبتنی بر ارزیابی مناسبو مکفی حالات هدف درونی، پتانسیل سازگاری، و نتایج احتمالی رویدادها تعریف مینماید، همانند تغییر سازشی حالات هیجانی یک فرد، با توجه به مجموعه نکات درونی و مطابق زمینه های فرهنگی – اجتماعی و موقعیتی میباشد و همچنین همانند اتباطات هیجانی کارآمد در واکنش اجتماعی از طریق بیان مناسب حالات شخصی یک فرد میباشد. بنابراین، توانش ایجاد شامل ارزیابی، تغییر و توانش برقراری ارتباط میباشد، و به ندرت نسبت به هیجانات یک فرد مورد محدودیت قرار میگیرد. توانش ادارک نیازمند و درک و شناسایی سیگنال دقیق میباشد(برای مثال دریافت توانش) و در جهت ادراک و تفسیر هیجانات دیگران هدایت میگردد. جدول(۲-۷) مدل توانش اجنماعی – هیجانی در بر گیرندهی دو حیطهی اصلی و زیر مؤلفه های مختلف آنها میباشد. بعلاوه، همپوشی ساختاری، همراه با مدل ۴ شاخه ارائه شده است. شرر(۲۰۰۵) مضافاً معیار عملکرد متمایز را برای حیطه های توانشی متمایز تعریف نمود. مدل تحت نام فلسفه اسطویی برای تغییر توانش مناسب بوده و این در حالی است که این مدل برای ارزیابی و توانش ارتباطی کاربرد داشته که در بر گیرندهی حیطهی توانش ادراکی میباشد. مدل ارسطویی در ارتباط با اقتضا(تناسب) یک واکنش اجتماعی میباشد( برای مثال بطور نمونه در میان دامنهای از فرصتها میباشد). مدل گلمن( در ارتباط با دقت کاممل) به عنوان یک معیار عملکرد مطلوب میباشد. مشخصاً، مدل شرر در مورد اصطلاحات حیطه های توانش و دامنهای از اهداف و محتواها مورد محدودیت قرار میگیرد و در یک زمان مشابه، اساساً در مورد الزامات عملکردی و تمایزات مفهموی مشخص میباشد. کاربرد اصطلاح توانش بهجای هوش امکان یک انتخاب سادهتر الزامات عملکردی را فراهم میسازد. مدل شرر مشخصاض بین خود و دیگران متمایز میباشد و نیازهای دانشی را همانگونه که در شاخه ۳ موجود در مدل ۴ شاخه مشخص شده است به حداقل میرساند. همچنین مستثنی از حیطههایی است که نمیتوان مشخص نمود آیا فرآیندهای شناختی و هیجانی در ارتباط با عملکرد بالا میباشند ( برای مثال خصوصاً مربوط به شاخه۲) به هر حال، مدل نیازمند اثبات تجربی بوده تا بتوان آنرا بهعنوان یک جانشین پایدار نسبت به مدل ۴ شاخه فرض نمود.(شرر،۲۰۰۵).
راهکارهای رقابتی متقارن نسبت به تعریف هوش اجتماعی
امروزه چندین مسیر تحقیقی بروز یافته که تعاریف مکمل و رقابتی از حیطه های توانشی خاص هوش هیجانی را مطرح میسازند. اوستین(۲۰۰۴) بر روی دیدگاه زیستشناختی تمرکز نموده و مطرح نئمود که سرعت پردازش اطلاعات به عنوان بخشی از هوش اجتماعی میباشد. همانگونه که در شاخه ۴ مدل ۴ شاخه مشخص شده است. بر حیطه توانشی مدیریت رفتارها و ادراکات تمکز داشتهاند. آنها انتقاد نمودند که عملیاتنگری موجود پوشش دهندهی کارایی اهداف رفتاری در ندیریت رفتارها نمیباشد، در حالیکه بیشتر شامل دانش هیجانی در مورد کارایی رفتاری میباشد(فریدسلانر و نوبوئر،۲۰۰۷) متناوباً، آنها مفهومسازی مهارتهای مدیریت ادراکات اجتماعی را پیشنهاد نمودند که در بر گیرنده رفتارهای روزانه هر فرد میباشد. به هر حال، این راهکار با چندین مشکل مفهومی در ارتباط با همپوشانی صفت هوش اجتماعی میباشد و این حالات مربوط به زمانی است که شزایط عملکرد نونهای بکار رود. مک کان(۲۰۰۶) به تعاریف دریافت هیجانی و مدیریت هیجان شاخه ۳ و ۴ مدل ۴ شاخه اتکا نمود. او یک راهکار سنجشی متمایز را بسط داد(مایر و همکارنش،۲۰۰۲) فرودنتالر و نوباور(۲۰۰۵) و اوستین(۲۰۰۴) ارائه شده است(لطفی و همکاران،۱۳۸۷).
۲-۳-۸-۳) مدلهای ترکیب شده یا ویژگی هوش اجتماعی
توانش و مدلهای ترکیب شده هوش اجتماعی هر دو به لحاظ ساختار و سطح ارزیابی متمایز میباشند. مقالات مدلهای ترکیب شده شامل: ترکیبی از ساختارهای توانشی، صفات شخصیتی، مؤلفه های انگیزشی و مهارتهای رفتاری میباشند. آنها به واسطهی کاربرد پرسشنامه های خودسنجی مورد ارزیابی قرار میگیرند(پتریدز و فرهام،۲۰۰۱).
جدول(۲-۲): مدل توانش اجتماعی- هیجانی شرر ۲۰۰۵
مطالب پژوهشی درباره بررسی رابطه هوش اجتماعی بر ...