رویکرد فضیلت گرایی:
رویکرد دوم مبتنی بر فضیلت گرایی ارسطو است. بر اساس این رویکرد ارضای امیال، به رغم ایجاد لذت در ما، همیشه منجر به بهزیستی نمی گردد، بلکه بهزیستی در بر گیرنده تلاش برای کمال و تحقق پتانسیل های واقعی فرد است که ممکن است توام با احساس لذت نباشد. بهزیستی روانشناختی و اجتماعی را می توان جزء این دسته دانست (ریان و دسی، ۲۰۰۱).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بنابراین پیروان لذت گرایی بهزیستی هیجانی را مطرح کرده اند که آن را برابر حضور عواطف مثبت (مانند شادی)، غیاب عواطف منفی مانند (نا امیدی) و رضایت مندی از زندگی می دانند و پیروان فضیلت گرایی نیز دو نوع بهزیستی روان شناختی (ریف، ۱۹۸۹) و بهزیستی اجتماعی (کیز، ۲۰۰۲) را مطرح ساخته اند. مدل سلامت نیز، این سه نوع بهزیستی را مطرح کرده و مفهوم جامع و کاملی از بهزیستی را که هم جنبه عاطفی و هم جنبه کارکردی سلامت روانی را در بر می گیرد، به وجود می آورد.
مدل سلامت:
قبل از توضیح مدل بیماری و مدل سلامت در نگاه به اختلالات روانی، بهتر است تعریفی از سلامت و سلامت روانی ارائه شود. سازمان جهانی بهداشت، سلامت را به عنوان حالتی از بهزیستی کامل جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفا غیاب بیماری می داند و سلامت روانی را به عنوان حالتی از بهزیستی که در آن فرد توانمندی های خود را شناخته، از آنها به نحو موثر و مولد استفاده کرده و برای اجتماع خویش مفید است، تعریف می کند. اما با کمی دقت می توان دریافت که نگاه به سلامت و بیماری در عالم واقع، چنین تعریفی از سلامت را نمی پذیرد یا هنوز آن را نپذیرفته است.
غالبا متخصصان سلامت، به قدری توجه خود را معطوف افراد بیمار می کنند که عملا افراد سالم و نیاز های آنان را به فراموشی می سپارند. در واقع آنچه که در جوامع امروزی سلامت روانی در نظر گرفته می شود، مفهومی صفر و یک است، یعنی فرد یا بیمار است یا سالم. این دیدگاه که سلامت و بیماری را دو سر یک پیوستار واحد فرض می کند، به «مدل بیماری» معروف شده است. علی رغم تاکید سازمان جهانی بهداشت بر جنبه های مثبت افراد و توجه به افراد سالم، هنوز مدل بیماری سلطه خود را بر دیدگاه های مثبت تر حفظ کرده است. البته دلایل متعددی در توجیه این سلطه وجود دارد که از آن جمله می توان به قدمت بسیار زیاد حوزه آسیب شناسی روانی نسبت به مفاهیم مثبت سلامت روانی، جدی بودن مسئله بیماری های روانی و عوارض مرتبط با آنها (هزینه های سنگین درمانی، مرگ زود هنگام و …) و مشکلات کمتر افراد سالم نسبت به افراد بیمار اشاره کرد. علی رغم جدی بودن مسائل مرتبط با بیماری های روانی، دیدگاه جدیدتر بویژه «مدل سلامت روانی»، «مدل بیماری» را به چالش کشیده است. حامیان مدل سلامت معتقدند که گرچه بیماری ها اهمیت زیادی دارند، اما باید به این نکته توجه داشت که اولا حدود نیمی از افراد بزرگسال در زندگی خود دچار بیماری روانی جدی نمی شوند و حدود ۹۰ درصد از آنها سالانه از نظر ابتلا به افسردگی در امان اند. ثانیا علیرغم هزینه های بسیار بالای درمانی، اکثر این درمان ها اثربخشی کمی دارند و ثالثا افرادی که مبتلا به بیماری روانی نیستند به یک اندازه سالم و بارور نبوده، و الزاما بارورتر و سالم تر از بیماران روانی نیستند. مدل سلامت، سلامت و بیماری را در نقطه پایان یک پیوستار واحد نمی داند، بلکه معتقد است، سلامت و بیماری دارای دو پیوستار مجزا هستند، و فرد به طور همزمان می تواند جایگاه متفاوتی بر هر یک از این دو پیوستار داشته باشد. بنا به تعریف مدل سلامت، سلامت روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از حضور سطوح بالایی از نشنانه های بهزیستی هیجانی، روانشناختی و اجتماعی و در عین حال عدم ابتلا به بیماری های روانی را شامل می شود.
بنابراین بزرگسالانی که به لحاظ روانی سالمند، علائم سرزندگی هیجانی، (شادکامی و رضایت مندی بالا) را نشان می دهند، از کارکرد روانشناختی خوبی برخوردار بوده و نهایتا در طول ۱۲ ماه گذشته دچار بیماری روانی نشده اند. بر اساس این مدل این امکان وجود دارد که برخی از افراد سالم علی رغم عدم وجود بیماری روانی دارای سطوح پایینی از بهزیستی (هیجانی، روانشناختی و اجتماعی) باشند که از آنها به عنوان افراد در حال پژمردگی یاد می کند. در مقابل افراد در حال شکوفایی، ضمن نداشتن بیماری روانی، از سطوح بالایی از بهزیستی برخوردارند.
مدل سلامت روان:
پیش از پرداختن به تعریف بهزیستی روانی لازم است به این نکته اشاره نمائیم که سه واژه بهداشت روانی، سلامت روانی و بهزیستی روانی گرچه دارای معنای متفاوتی هستند، ولی در مواقعی به جای یکدیگر به کار می روند (هرشن سن و پاور[۴۵]، ۱۹۸۸، به نقل از نجات، ۱۳۷۸).
کارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فکر و روان را این طور تعریف می کنند: سلامت فکر عبارتست از «قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات مشخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب» ( میلانی فر، ۱۳۷۶).
بهداشت روانی یک زمینه تخصص در محدوده روانپزشکی است و هدف آن ایجاد سلامت روان بوسیله پیشگیری از عوارض ناشی از برگشت بیماری های روانی و ایجاد محیط سالم برای برقراری روابط صحیح انسانی است. پس بهداشت روانی علمی است برای بهزیستی، رفاه اجتماعی و سازش منطقی با پیش آمدهای زندگی (میلانی فر، ۱۳۷۶).
الگوهای بهزیستی روان شناختی:
الگوی ویسینگ و واندان:
ویسینگ[۴۶] (۱۹۸۸)، واندان[۴۷] (۱۹۴۴)، یک سازه بهزیستی روان شناختی کلی را مطرح کردند که بوسیله احساس انسجام و پیوستگی در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آنها تاکید می کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در برمی گیرد:
عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.
شناخت: این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند. به نظر آنها زندگی قابل درک و کنترل است.
رفتار: افراد بهزیست، چالش های زندگی را می پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
روابط بین فردی: افراد بهزیست به دیگران اعتماد می کنند و تعامل اجتماعی نیز برخوردارند (نقل از رهبری، ۱۳۸۷).
الگوی ریف:
در طول دهه گذشته برای اولین بار تعریفی چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه شد (ریف، ۱۹۸۹).
یکی از مهمترین مدل هایی که بهزیستی روان شناختی را مفهوم سازی وعملیاتی کرده، مدل ریف است. ریف بهزیستی روانشناختی را تلاش خود برای تحقق توانایی های بالقوه واقعی خود می داند. این مدل از طریق انجام نظریه های مختلف رشد فردی شکل گرفته و گسترش یافته است. این مدل از شش مولفه تشکیل یافته است. در زیر به طور مفصل هر یک از این مولفه هارا توضیح می دهیم:
ابعاد بهزیستی روان شناختی:
۱- استقلال: تجربه استقلال از طریق تجربه خود تعیین کنندگی و خود کفایی، توانایی مقابله در برابر فشارهای اجتماعی و عمل بر اساس راه حل های فردی و ارزیابی خود از طریق معیارهای شخصی به دست می آید. به این معناست که فرد بتواند بر اساس معیارها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر برخلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. یک انسان کاملا رشد یافته و خودشکوفا، کسی است رها از هرگونه قرارداد اجتماعی و سنن. به نظر می رسد این وجه از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غربی را می رساند که در آن فرد برای رسیدن به خودمختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواست ها و دیدگاه شخصی و درونی خویش، کاملا انزوا طلب می شود و حتی برخی از تنگناها را می پذیرد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می طلبد (ریف و کیز، ۱۹۹۵).
۲- تسلط محیطی: توانایی فرد در انتخاب یا ایجاد محیط هایی متناسب با شرایط روانی خود به عنوان یکی دیگر از ویژگی های سلامت روانی مورد توجه قرار می گیرد. تسلط محیطی از طریق احساس تسلط و کفایت در مدیریت محیط اطراف خود، کنترل بر مجموعه ای از فعالیت های بیرونی و استفاده موثر و کار آمد از فرصت های بوجود آمده مشخص می شود. با توجه به آنچه گفته شد، مشارکت فعال افراد در تسلط بر محیط، یک عنصر مهم و با اهمیت انعکاس کنش روانشناختی مثبت فرد تلقی می گردد. یکی دیگر از کلیدهای رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی هرکسی باید بتواند تا حد زیادی برزندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد و این کار درگرو این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تسلط و احاطه ای تنها با تلاش ها و عملکرد خود فرد، و در متن کار، خانواده و زندگی اجتماعی او بدست می آید. داشتن کنترل در زندگی، چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن روبروست. این جنبه از بهزیستی بر این نکته تاکید دارد که برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاقه او احتیاج است. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترین ها را به همراه دارد و زمانی که در چنین محیطی قرار داریم، متوجه می شویم که تسلط، قوی ترین نیرو و توانایی انسان است ( ریف و کیز، ۱۹۹۵).
۳- رشد فردی: غالب تبیین های ارائه شده از صورت بندی های به عمل آمده از بهزیستی نظیر دیدگاه های رشدی، سلامت روانی، بالینی و طول عمربه طور موکد خاطر نشان می سازند که تجربه رشد مداوم فردی، یک محور اصلی در تعریف سلامت روانی قلمداد می گردد. رشد فردی نیز از طریق ویژگی هایی نظیر احساس رشد مداوم، پذیرش تجارب جدید، تجربه تحول در خود، تاکید بر تغییر مبتنی بر تجربه، تعمق درباره خود و اثربخشی مشخص می گردد. توان شکوفا ساختن کلیه نیروها و استعدادهای خود. پرورش و بدست آوردن توانایی های جدید که مستلزم روبرو شد با شرایط سخت و مشکلات می باشد، زیرا روبرویی با این شرایط باعث می شود فرد نیروهای درونی خویش را بجوید و نیز توانایی های جدید بدست آورد. چه زمانی بیشترین احتمال یافتن این نیروها می رود؟ زمانی که فرد تحت فشار است، این استعدادها مکررا کشف می شوند و قدرت خود در تغییر شرایط را نشان می دهند. خودشکوفایی انسان ها در طی چالش ها و شرایط نامطلوب، بیانگر توانایی روانی انسان در کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبت ها و برگشت به حالت طبیعی، پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذر از موانع، می باشد (ریف و کیز، ۱۹۹۵).
۴- روابط مثبت با دیگران: در غالب صورت بندی های بدست آمده از بهزیستی بر اهمیت روابط بین فردی گرم و قابل اعتماد تاکید قابل ملاحظه ای شده است. توانایی عشق ورزیدن به عنوان یک مولفه اصلی سلامت روانی تلقی شده است. افراد خودشکوفا به عنوان افرادی که احساسات مبتنی بر همدلی و عاطفه نسبت به دیگران نشان می دهند و همچنین قادر به برقراری روابط عمیق تر با دیگران هستند، توصیف شده اند. روابط مثبت با دیگران به کمک ویژگی هایی از قبیل برقراری روابط گرم، رضایت بخش و قابل اعتماد با دیگران، حساسیت نسبت به رفاه دیگران، قابلیت همدلی بالا و صمیمیت بین فردی مشخص می گردد. این مولفه عبارت است از توانایی برقراری ارتباط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیز عشق ورزیدن به دیگران. این جنبه اجتماعی_ ارتباطی بهزیستی، دربرگیرنده بالا و پایین شدن های روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می تواند از یک رابطه شدیدا عاشقانه و صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد. تجزیه و تحلیل عمیق تر روابط صمیمانه، یا در حقیقت آمیخته ای از احساسات مثبت و منفی افراد نسبت به یکدیگر است. چگونگی درهم آمیختن این دو احساس متضاد، چیزی است که ما برای درک عملکردهای فردی به دنبالش هستیم. خلاصه اینکه، عدم وجود حوادث و احساسات نامطلوب نیست که عامل خوشبختی است، بلکه نحوه کنار آمدن با این مسائل ناگوار و چگونگی برخورد با آنهاست که تعیین کننده بهزیستی فرد است (ریف و کیز، ۱۹۹۵).
۵- هدف در زندگی: سلامت روانی مستلزم برخورداری از ایده هایی است که نشان دهنده هدفمندی در زندگی است. بدون شک، تعریف بالیدگی بر درک روشنی از هدف زندگی، احساس جهت یابی و هدفمندی مبتنی است. زندگی برای افراد هدف مند معنی دار است. بعد هدف در زندگی نیز به کمک ویژگی هایی نظیر احساس هدفمندی و جهت یابی در زندگی و تجربه احساس معنا و مفهوم در زندگی گذشته و حال مشخص می گردد. توانایی پیدا کردن معنا و جهت گیری در زندگی، و داشتن هدف و دنبال کردن آنها، که تمامی اینها در تقابل با خوشبختی قرار دارند، از وجوه مهم بهزیستی هستند. اولین و روشن ترین نظریه در مورد هدفمند بودن در زندگی را فرانکل (۱۹۲۲) داده است. فرانکل سه سال بسیار سخت را در اردوگاه نازیها گذراند و در طول این سالها با داشتن هداف خویش زنده ماند. او نسبت به ارتقا سطح زندگی، اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده که توانسته پس ازسال های آزادیش، روشی از روان درمانی (معنادرمانی) را برای کمک به همنوعانش در یافتن معنایی در زندگی پیدا کند. با بهره گرفتن از این روش، افراد می توانند در مقابل سختی ها و رنج ها پایداری و مقاومت کنند (به نقل از بهارب و فرکیش، ۱۳۸۸).
۶- پذیرش خود: از طریق ویژگی هایی نظیر نگرش مثبت نسبت به خود، شناخت و پذیرش ابعاد چندگانه وجود خود و همچنین نگرش مثبت نسبت به گذشته خود مشخص می گردد. ادبیات پژوهش نشان می دهد که پذیرش خود یکی از مهمترین ملاک های بهزیستی در چشم انداز نظری مختلف است. پذیرش خود به عنوان یک ویزگی اصلی سلامت روانی و همچنین ویژگی خودشکوفایی، کارکرد بهینه و بالیدگی تعریف می شود (ریف، ۱۹۸۹). یکی از مولفه های کلیدی بهزیستی، داشتن نگرش مثبت در مورد خود است، البته نه به معنای خود_ شیفتگی یا عزت نفس خیلی بالا و غیر معمول، بلکه به معنای احترام به نفسی که بر اساس آگاهی از نقاط قوت و ضعف خود می باشد. اریکسون[۴۸] (۱۹۵۹) بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی خود، رسیدن به آرامش در عین وجود پیروزی ها و شکست ها و ناامیدی های گذشته است. چنین خودپذیری بالایی بر اساس خودسنجی واقع بینانه، آگاهی از اشتباهات و محدودیت های خود، و عشق نسبت به خود و دیگران بنا شده است.
اگر بخواهیم این شش بعد بهزیستی روانی را بطور خلاصه در یک جا جمع کنیم، می توان گفت که: خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجه با چالش های زندگی، مشکلات و نیازها بدست می آید نه از طریق تفریح کردن و عدم داشتن هر گونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی ای یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی. در حقیقت بهزیستی انسان در گرو تعامل و همراهی مقولات متضادی چون: درد و لذت، بلندپروازی و امیدواری در مقابل رنج و ناامیدی است. در این تحقیق از بین کلیه تعاریف ارائه شده برای بهزیستی، به علت جامع تر بودن نظریه ریف نسبت به تعاریف دیگر، از این نظریه به عنوان مبنایی برای سنجش بهزیستی استفاده می شود (ریف، ۱۹۸۹).
امیدواری:
یکی از متغیرهایی که ارتباط نزدیکی با بهزیستی روانشناختی دارد، امیدواری است. امید متغیری است که می تواند بهزیستی روانشناختی افراد را پیش بینی کند. تحقیقات متعددی (رودریگز، ۲۰۰۶)، نشان می دهد که سبک تبیین و رضایت از زندگی، شادی و امید با هم رابطه دارند. در تحقیقات متعددی نشان داده شد که مشخص کردن هدف در زندگی می تواند موجب افزایش امید در زندگی افراد شود. آموزش امید به افراد می تواند موجب کاهش افسردگی در افراد شود و میزان کارایی و عزت نفس آنها را افزایش دهد.
عمده تحقیقات و نظریه های مربوط به امیدواری و اثرات آموزشی و درمانی آن به اسنایدر و همکاران او بر می گردد. او در دهه ۱۹۸۰ اصول اساسی «نظریه امید[۴۹]» را بنا نهاد. او برای این که بفهمد مردم موقع اشتباه کردن و عملکرد ضعیف، چگونه عمل می کنند، تحقیقاتی انجام داد (اسنایدر، هیگن واستوکی۲، ۱۹۸۳). او درگفتگو با شرکت کنندگان در تحقیق بعد از اجرای آزمایش از آنها می خواست که به هم دیگرتوضیح دهند آنها چه انگیزه ای برای انجام دادن تکالیف دارند. به چه چیز مطلوبی می خواهند برسند. این تغییرات و تحقیقات منجر به این شد تا او چارچوب نظریه امیدواری را در قالب مقاله ای طراحی کند (اسنایدر، ۱۹۸۹).
او برای این کار ادبیات مربوط به انگیزش را از دهه ۷۰_۱۹۶۰ مطالعه کرد. موضوع مشترکی که بین همه تحقیقات پیداشد چیزی بود که «جستجوی اهداف مطلوب» نام داشت (کانتریل[۵۰]، ۱۹۶۴، فاربر[۵۱]، ۱۹۹۸، فرانک[۵۲]، ۱۹۷۵، استوتلند، ۱۹۶۹، اسنایدر، ۲۰۰۲). او از مردم می خواست تا هدف هایشان را برای آن روز بگویند. آنها می توانستند اهدافشان را بگویند اما اسنایدر قصد داشت شیوه بیان اهداف آنها را بهبود بخشد، لذا آشکارا اهدافشان را مورد سوال قرار می داد. امیدواری به اعتقاد اسنایدر (۲۰۰۲) ابتدا یک روش تفکر است، احساساتی است که نقش مهم ولو کمک کننده بازی می کند.
امیدواری نوعی احساس امکان پذیر بودن یک فرایند یا رویداد مطلوب در آینده است. درادبیات روانشناسی، امید یک موقعیت انگیزشی مثبت و یک فرایند شناختی تعریف می شود که منجر به حرکت هدفمندی به سوی یک هدف مشخص می شود (اسنایدر، ۲۰۰۹).
امید نیروی هیجانی است که تخیل را به سمت موارد مثبت هدایت می کند. امید به انسان ها انرژی می دهد و مجهزشان می کند و همانند کاتالیزوری برای کار و فعالیت عمل می کند. امید به ما انعطاف پذیری، نشاط و توانایی خلاص از ضرباتی را که زندگی به ما تحمیل می کند، می دهد و باعث افزایش رضایت از زندگی می شود (پریچت، ۲۰۰۴). امیدواری پیوندی است میان رفتارهای مرتبط با هدف و باورهای فرد برای رسیدن به هدف. در سال های اخیر، اسنایدر به عنوان پیشگام و متقدم مطالعه در زمینه امید، به معنا به عنوان یک عامل کنترل خود می نگرد که به کمک آن انسان می تواند از عزت نفس خود مراقبت نماید. اسنایدر تعریف ویژه ای از کنترل دارد و آن را سازه روانشناختی می داند که افراد برای ادراک و فهم بهتر نتایج اعمال خود و رسیدن به پیامدهای مطلوب و پرهیز از پیامدهای نامطبوع، ازآن بهره می برند. به این ترتیب زندگی هنگامی معنادار است که فرد امکان کنترل زندگی اش را داشته باشد و برای رسیدن به اهدافش تلاش نماید. به اعتقاد اسنایدر، برگزیدن هدف های مناسب و تلاش برای رسیدن به آنها همان چیزی است که می توان آن را امید نامید.
امید یک حالت روحی و روانی برانگیزاننده انسان به کار و فعالیت است. پژوهشگران بر این باورند که امید برای سلامت روان انسان ضروری است. پس مطمئنا امیدواری یک نیاز اساسی برای دانش آموزان و دانشجویان است (پارکینز[۵۳]، ۱۹۹۷). ازسویی امید یک سیستم انگیزشی شناختی پویاست که با افزایش امکان دستیابی به هدف، دانشجویان را با تمرکز به موفقیت برای فائق آمدن برمشکلات توانمند می سازد. از دیدگاه اسنایدر امید یک هیجان انفعالی نیست که تنها در لحظات تاریک زندگی پدیدار می شود، بلکه فرایندی شناختی است که افراد به وسیله آن، فعالانه اهداف خود را دنبال می کنند. از نظر او امید فرایندی است که طی آن افراد اهداف خودرا تعیین می کنند، راهکارهایی برای رسیدن به آن اهداف خلق می کنند و انگیزه لازم برای به اجرا درآوردن این راهکارها را ایجادکرده و در طول مسیرحفظ می کنند (اسنایدر، ۱۹۹۴).
رابینسون[۵۴] (۱۹۹۴)، معتقداست امید یکی ازپایه های اصولی توازن وقدرت روانی است که مشخص کننده دستاوردهای زندگی است. امید، توانایی باور یک احساس بهتر از آینده است. امید با نیروی نافذ خود، سیستم فعالیتی را تحریک میکند تا سیستم بتواند تجارب نو را کسب کرده و نیروهای تازه در ارگانیسم ایجاد نماید و در نتیجه امید، انسان را به تلاش و کوشش واداشته و او را به سطح بالایی از عملکردهای روانی و رفتاری نزدیک می کند و از سویی امید یکی از نشانه های سلامت روانی است.
از دیدگاه هوش هیجانی امیدوار بودن به این معناست که افراد درمقابل اضطراب فشارآور، نگرش حاکی از شکست یا افسردگی در رویارویی با چالش ها با موانع دشوار تسلیم نخواهدشد (گلمن[۵۵]، ۱۹۹۵).
امید نقش مقتدرانه و شگفت آوری در زندگی ایفا می کند و در حیطه های گوناگون از موقعیت های تحصیلی گرفته تا تحمل مشاغل پر زحمت، مزایایی به همراه دارد. بیلی[۵۶] و اسنایدر(۲۰۰۷) آن را به گونه ای دقیق تر تعریف می کنند: امید یک حالت انگیزش مثبت با در نظرگرفتن اهداف روشن برای زندگی است. در امید از یک سو انگیزه خواستن به اراده برای حرکت به سوی اهداف نهفته است. بنابراین کارکرد امید در زندگی به عنوان یک مکانیزم حمایتی است و باعث رشد و پیشرفت کیفیت زندگی انسان می باشد.
امید از نظر ساختاری و ترکیب، ابعاد بسیار پیچیده ای ندارد و یا به عبارت دیگر امید از عوامل بسیار پراکنده و گسترده ساخته نشده است، بلکه می توان در یک محدوده کوچک امید را مورد بحث و بررسی قرارداده و آن را با تمام وجود مورد شناسایی نمود.
مولفه های امیدواری:
اسنایدر و همکاران (۱۹۹۱) تعریف زیر را از امیدواری مطرح کرده اند: امیدواری یک حالت انگیزشی مثبت است که مبتنی بر یک مفهوم مشتق شده تعاملی از موفقیت است: الف) احساس عامل بودن (انرژی معطوف به هدف) و (ب) تفکرمسیری (برنامه ریزی برای مواجهه با اهداف). اسنایدر (۲۰۰۰) تعریف دیگری از امیدواری مطرح می کند وآن عبارت است از «فرایند تفکردر مورد اهداف شخصی همراه با انگیزشی برای حرکت به سمت آن اهداف (عامل بودن) و روش هایی برای رسیدن به آن اهداف (مسیرها)». دراین ایده به دنبال شناخت ها فرایند پیگری هدف، شناخت های دیگری می آیند. در تعریف دیگری که ازاسنایدر درمورد امید مطرح شده سه مولفه قابل بازشناسی است: اهداف، تفکرات عامل بودن و مسیرها.
الف) اهداف:
اسنایدر بر یک فرضیه مهمی تاکید می کرد و معتقد بودکه این فرضیه راهنمای من است: «اعمال بشری معطوف به هدفند». هدف یک مولفه شناختی است که لنگرگاه نظریه امیدواری است (اسنایدر، ۱۹۹۴، ۱۹۹۸، اسنایدر و همکاران، ۲۰۰۰). اهداف، آماج های از زنجیره های عمل ذهنی را فراهم می کنند. برای بعضی مردم این آماج های ذهنی تصاویر دیداری اند، گرچه اهداف ممکن است ویژگی های دیداری داشته باشند. با این وجود ممکن شامل توصیفات کلامی نیز باشند (پیلیشین[۵۷]، ۱۹۷۳، به نقل از اسنایدر، ۲۰۰۲). علاوه بر این، اهداف بر حسب چارچوب موقتی شان متنوع اند: کوتاه مدت یا دراز مدت هستند. همچنین بر حسب درجه خاص بودن اهداف متفاوتند: کلی و خاص. احتمال کمی وجود دارد که تفکر امیدوارانه از طریق اهداف مبهم اتفاق بیفتند. برای مثال مشکل است که مسیرها یا انگیزش برای پیگیری اهداف مبهم را متصور شویم. اهداف بایستی ارزش کافی داشته باشند تا تقویت و تحمیل تفکر هوشیارانه توسط آنها امکان پذیر باشد.
دو نوع کلی هدف مطلوب در نظریه امیدواری وجود دارد. نوع اول اهداف رویکردی و نوع دوم اهداف اجتنابی. البته تقسیم بندی هدفی دیگری نیز وجود دارد: اهداف تبحری یادگیری و اهداف عملکردی. آنچه اسنایدر در این مبحث استفاده می کند، مفاهیم مربوط به جهت گیری هدفی بر تفکیک اهداف یادگیری از عملکردی است (به عبارات مختلف وحتی تفکیک اهداف اجتنابی از رویکردی) ولی اسنایدر درآخرین مبحثش بر تفکیک اهداف اجتنابی و رویکردی تاکید می کند و آن را درتبیین نظریه امیدواری به کار می برد.
نوع اول اهداف، اهداف نزدیکی یا رویکردی و مثبت را منعکس می کند که خود شامل سه نوع است:
الف) اولین چیزی را که می خواهید به آن برسید مثل خرید اولین ماشینی که می بینید.
ب) تقویت و تایید هدف فعلی موجود مثل تمایل شخصی برای حفظ و نگهداری وضع موجود
ج) افزایش دادن آن چیزی که تازه آغاز شده است.
جدول (۲-۲) دو نوع هدف عمده در نظریه امیدواری اسنایدر (۲۰۰۲) را نشان می دهد.
جدول ( ۲-۲ ). دو نوع هدف عمده در نظریه امیدواری اسنایدر (۲۰۰۲).