۱۱۲ - تیـغ او دســت مـوسـوی اسـت از آنــک
نیـــل را چــون ســر قلــم بشـکافـــت
معنی و مفهوم: شمشیر ممدوح مانند دست حضرت موسی (ع) دریا شکاف و معجزهگر است و دریای نیل را همچون سر قلم به آسانی میشکافد.
آرایههای ادبی: تیغ ممدوح در معجزهگری و شکافتن به دست دریاشکاف موسی (ع) مانند شده است. شکافتن دریا را به شکافتن سر قلم تشبیه کرده است. بیت تلمیح به شکافتن دریای نیل به وسیلهی موسی (ع) و گذر سپاهیان او از آب دارد.
۱۱۳ - ای چــراغ یــزیـدیــان کـــه دلـــت
چــون علــی خیبــر ســتم بشـکافــــت
واژگان: یزیدیان: جمع یزیدی منسوب به یزید. (فرهنگ لغات) توضیحات: (۳/۸۷) خیبر: قلعهای واقع در نزدیکی مدینه که مقّر یهودیان بود. (معین)
معنی و مفهوم: ای شاه اخستان، تو به منزلهی چشم و چراغ شروان شاهان هستی و دل شجاع و دلیرت، ستم را مانند شکسته شدن دروازهی خیبر به دست حضرت علی (ع) درهم شکست و بر ظلم پیروز شدی.
آرایههای ادبی: چراغ استعاره از ممدوح است. شاه به چراغی مانند شده که سبب روشنی و شهرت خاندان شروان شاهی است. خیبر ستم اضافهی تشبیهی است. دل شاه به علی (ع) تشبیه شده است که همانگونه که علی (ع) دروازهی خیبر را شکست دل شاه نیز ظلم و ستم را درهم شکسته است .
توضیحات:
علی و خیبر: در قصه چنین آمده است که در سال هشتم هجرت بود که پیامبر خدای (ص) از مدینه به مکّه آمد، پس طواف بکرد و عمره به جای آورد … آن گاه از مکّه به مدینه بازگشت. پس از آن با ده هزار مرد جنگی به جنگ خیبر بیرون شد و بر سر قلعهی خیبر فرود آمد. چون مسلمانان به صف آرایی پرداختند، خلقی بسیار از جهودان نیز از قلعهی خیبر بیرون آمدند و برابر آنان صف کشیدند. پس مبارزی از جهودان بیرون آمد و هم رزم طلبید. مبارزی نیز از مسلمانان بیرون رفت و به جنگ با او پرداخت که شهید شد. پس از آن سه تن یا هفت تن از مسلمانان در جنگی رویاروی کشته شدند. پس آن گاه مسلمانان دل ضعیف شده و بیم در دلهایشان افتاد، چون پیامبر خدای آن حال بدید و دانست که مسلمانان سستدل شدهاند، علی را پیش خواند … آنگاه پیامبر خدای، علی را به جهاد با جهودان گسیل داشت، علی با ذوالفقار از نیام بیرون کشیده به میدان جنگ رفت و هم رزم طلبید و مبارز خواست، آنگاه سه مبارز را که یک به یک به میدان آمده و از گردنکشان جهود بودند بکشت. چون جهودان بدیدند که آن سه گردنکش و یل کشته شدند، همه هزیمت کردند. پس آنگاه مسلمانان چون هزیمت جهودان بدیدند از پس ایشان به تاخت درآمدند، تا به خیبر رسیدند و درون قلعه رفتند … چون مسلمانان اندر رسیدند، دریافتند جهودان به خیبر شده و در حصار استوار کرده و محکم بستهاند، پس علی درآمد و حلقهی در را بگرفت و در را از جای خویش برکند و چهل گز از پس پشت بینداخت … پس آنگاه چون در خیبر گشوده شد، مسلمانان و یاران محمّد رسول الله به حصار درآمدند و درون قلعه رفتند و غارت کردن گرفتند…(یغمایی، ۱۳۸۴: ۶۳۳-۶۳۲)
۱۱۴ - تــــارک ذوالخــــمار بـــدعـــت را
ذوالفقـــار تــــو لاجــرم بشــکافـــت
واژگان: ذوالخمار: لقب عمروبن عبدود عامری، یکی از شجاعان عرب که در غزوهی خندق به دست امیرالمؤمنین علی(ع) کشته شد. (فرهنگ لغات) بدعت: اختراع و احداث رسم در دین. (ناظم) ذوالفقار: نام شمشیر منبهبن الحجّاج که به روز بدر کشته شد و آن شمشیر را رسول خدا برای خود نگاهداشت و در روز بدر آن را به حضرت علی بن ابیطالب عطا فرمود. (فرهنگ لغات)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
معنی و مفهوم: ای ممدوح، شمشیر ذوالفقارگون تو، بدعت در دین را مانند شکافته شدن پیشانی عمروبن عبدود به وسیلهی ذوالفقار امام علی (ع) شکافت و نابود کرد.
آرایههای ادبی: ذوالخمار بدعت اضافهی تشبیهی است. بیت تلمیح به ماجرای نبرد امام علی (ع) دارد. شمشیر شاه به ذوالفقار مانند شده و بدعت به ذوالخمار تشبیه گردیده است.
۱۱۵ - بــرشکــافـی دمـاغ خصـم، چنـانـــک
نــــاف سهــراب، روســتم بشــکافـــت
معنی و مفهوم: ای ممدوح، تو بینی دشمن را به گونهای میشکافی که رستم ناف سهراب را برشکافت (شکافتنی کاری و مؤثّر که درمانی ندارد).
آرایههای ادبی: بیت تلمیح به ماجرای نبرد رستم و سهراب دارد. شکافته شدن بینی دشمن به دست شاه به شکافتن ناف سهراب به دست رستم مانند شده است.
۱۱۶ - جــز بـه نــام تــو داغ بر ران نیســت
مــرکــب بخــت، زیـــر ران ملـــوک
معنی و مفهوم: هرچه از بخت و اقبال نصیب پادشاهان دیگر میشود، همه مهر و نشان تو دارد، این تو هستی که به آنان بخت و اقبال میبخشی.
آرایههای ادبی: مرکب بخت اضافهی تشبیهی است .
بند یازدهم:
کلمات قافیه: پلارک، ناوک، تارک و …
حروف اصلی قافیه: ک
حرف روی: ک
حروف الحاقی: ندارد
ردیف: توست
۱۱۷ - روضــهی آتشــین، پــلارک تــوســـت
بـــاد جــودی شـکاف، نـــاوک تـوســت
واژگان: پلارک: شمشیر، تیغ جوهردار، پرند. (معین) جودی: کوهی است به جزیره که سفینهی نوح بر آن ایستاد. (دهخدا) ناوک: نوعی تیرکوچک. (معین)
معنی و مفهوم: شمشیر فولادی تو برای دشمنانت همانند جهنّم است که آنان را میسوزاند. تیر تیز و نافذ تو نیز همچون باد بسیار شدیدی است که توانایی آن را دارد که کوه با عظمت جودی را بشکافد .
آرایههای ادبی: روضهی آتشین کنایه از جهنّم است. شمشیر شاه در تشبیه مجمل به جهنّم مانند شده است و تیر تیز او به بادی که کوه جودی را میشکافد شبیه گردیده است.
توضیحات:
جودی: نام کوهی است که کشتی نوح، برفراز آن به خاک نشسته و نام آن در سورهی هود آیهی ۳۳ که قریب المضمون با مندرجات تورات است، ذکر گردیده است… . در ترگوم یعنی ترجمه کلدانی تورات و همچنین در ترجمهی سریانی تورات محل به خاک نشستن کشتی نوح، قلهی کوه اکراد «کاردین» معیّن شده است. جغرافیون عرب نیز، جودی مذکور در قرآن را بر این کوه منطبق کردهاند و گفتهاند که تخته پارههای کشتی نوح در قلّهی این کوه تا زمان بنی عباس باقی بوده است و مشرکین آن را زیارت میکرده اند … . (خزائلی، ۱۳۷۱: ۲۸۲)
۱۱۸ - تخــت جمشــید و تــاج نــوشــروان
آرزومنـــد پـــای و تــارک تـــوســـت
واژگان: تخت جمشید: تخت سلیمان، قالیچهی سلیمان. (فرهنگ لغات)
معنی و مفهوم: تخت معروف جمشید (سلیمان) و تاج با عظمت و زیبای خسرو انوشیروان در آرزوی آن هستند که به پا و پیشانی تو برسند تا بر تخت بنشینی و تاج بر سر نهی.
آرایههای ادبی: بیت دارای لفّ و نشر مرتّب است. پای به تخت و تارک به تاج برمیگردد.
۱۱۹ - بـر حسـودت کــه عطسـه ی دیــو اسـت
صبـــحدم، خنــدهی پــلارک تــوســت
واژگان: عطسه: نتیجه، محصول. (معین)
معنی و مفهوم: برای حسود و دشمن تو که زاده و نتیجهی دیو (شیطان) است، درخشش برق شمشیر تو به منزلهی صبح دم و طلوع آفتاب است (او دیگر صبح دم را نخواهد دید)
آرایههای ادبی: خندهی پلارک اضافهی استعاری و خنده استعاره از برق و درخشش شمشیر است. حسود و دشمن شاه به فرزند دیو (شیطان) مانند شده است .
۱۲۰ - بخــت تــو کــودک و عــروس ظفـــر
انتـــظار بـــلوغ کــــودک تـــوســـت
معنی و مفهوم: بخت و اقبال تو، همانند کودکی است که هنوز به بلوغ نرسیده است و پیروزی و ظفر مانند عروسی میباشد که منتظر است تا بخت و اقبال تو به بلوغ برسد و با او ازدواج کند و همیشه همراه بخت تو باشد.
آرایههای ادبی: بخت شاه به کودک و ظفر به عروس تشبیه شده است و این عروس منتظر است تا کودک به بلوغ برسد و با هم ازدواج کنند.
۱۲۱ - ملـک المــوت مــال و عیســی حـــال