دیر باریدن آن ژاله نیسان تا چند
( دیوان اشعار ملک الشعرا بهار، ۱۳۸۷ : ۳۸۸-۸۹)
همانگونه که مشاهده شد، بهار در این شعر سخت ترین اعتراض ها را به شاه و عمّال وی بیان می دارد و در پایان مسمّط نیز تنها راه حل مشکلات را در انقلاب می داند،ملک الشعرا با سرودن این شعر همچنان در زندان می ماند امّا سرگذشت فرخی و مکافات وی در مقابل سرودن اشعار ضد نظام دیکتاتوری زندان و در ادامه قتل است، وی هنگامی نیز که در زندان به سر می برد چند غزل زیبا علیه رضا شاه سرود:
باید این دور اگر عالی وگر ، دون باشد
در محیطی که پسند همه دیوانه گری ست
خسرو کشور ما تا بود این شیرین کار
عذر تقصیر همی خواهد و گوید مأمور
هر که زین پیش جوان مرد و چنین روز ندید
لایق شاه بود قصر نه هر زندانی
فرخی از کرم شاه شده قصر نشین
گنگ و کور و کر و سرگشته چو گردون باشد
عاقل آن است که در کسوت مجنون باشد
لاله سان دیده مردم همه گلگون باشد
کاین جنایت حسب الامر همایون باشد
باید از مرگ به جان شاکر و ممنون باشد
حاکم جامعه گر ملّت و قانون باشد
به تو این منزل نو فرخ و میمون باشد
(فرخی یزدی ، ۱۳۸۰ : ۱۵۵)
هر چند که اشعار فرخی از درون زندان راهی به بیرون نمی یافت و منتشر نمی شد اما به خود رضاشاه می رسید، نتیجه سرودن این اشعار یک محاکمه فرمایشی بود که فرخی را به بیست و هفت ماه زندان محکوم نمود،«زندان برای فرخی یک فصل شکوفایی هم هست و به قول هم زندانیش پیشه وری، او این زندان را کم داشت، برای شاعری که از کودکی با دیوان مسعود سعد دمخور بوده، زمینه الهام بخشی است حبسیّه های عصر خود را بسراید». (سپانلو، ۱۳۶۹ : ۴۵۱)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در بهار ۱۳۱۸ هنگامی که به مناسبت ازدواج ولیعهد زمزمه عفو عمومی در گرفته است« فرخی امید کوچکی به رهایی دارد، امّا بیشتر از آن طلب مرگ می کند زیرا به نیکی می داند که بزرگترین مخرب این امید منش خود اوست» ( همان :۴۵۳)
پس فرخی پس از شنیدن این خبر اگرچه قاعدتا” باید سکوت می کرد و زبان خود را نگه می داشت تا شاید این عفو عمومی شامل او نیز گردد، امّا او غزلی دیگر می سراید و به استقبال مرگ می رود:
سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
گفتن لفظ مبارکباد طوطی در قفس
عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست
بی گناهی گر به زندان مرد با حال تباه
وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست
شاهد آئینه دل داند که جز تقلید نیست
هرکه شادی می کند از دوده جمشید نیست
ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست
از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست
(فرخی یزدی، ۱۳۸۰ : ۱۵۶)
ماه بعد خبر عفو عمومی دروغ درمی آید، و یا بنا به معمول در اینگونه بخشش ها به شکرانه جشن فقط گروهی از جنایتکاران آزاد می شوند و زندانیان سیاسی به نام جنایتکاران در زندان می مانند، فرخی که در این زمان دوران محکومیتش پایان یافته ولی همچنان بدون مجوز قانونی در زندان مانده است، دیگر به سیم آخر زده است غزل شور انگیز دیگری می سراید و در این شعر نیز از (حاکمیت استبداد) سخن می گوید و (عروسی ولیعهد) را با (عروسی قاسم) می سنجد و آن را با عواقب ناگواری توصیف می کند :