«طبیعت در نظر شاعر هم علت است هم معلول. از بیرون خود آغاز میکند و به درون نقب میزند. با اندوه به طبیعت مینگرد و شادی خود را بازگو میکند.» (شریفی،۱۳۹۲،ص.۴۲) طبیعت در اشعار شمس در این دوره به شکل طبیعت سیاه و گاه نمادین با لایههایی از تصاویر سورئال دیده میشود.
۴-۲-۵-۱- شب
شاعر با بهره گرفتن از تصاویر سورئال فضایی ترسناک را به تصویر میکشد که دریا از ترس برآمدن ماه، به سرچشمهی خود باز میگردد. در برخی از این تصاویر نمادها حضور چشمگیری دارند . این شب یک شب معمولی نیست شبی خوفناک است که حتّی عناصر طبیعت در آن دچار خوف و بیم میشوند. این شب ، «شب استبداد» است:
این شام دیگریست
که هراس برآمدن ماه
دریای توفنده را
به سوراخ کوه باز میگرداند. (لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۵۹)
و در یک تصویر سورئال دیگر ستارگان را مشغول بافتن کهکشان مجسّم میکند:
ستارهها در گوشهی آسمان در کار بافتن کهکهشان سفیدند. (همان،ص.۱۵۶)
در ترکیب «بوی سیاه تشنگی مرگ» حس آمیزی زیبایی دیده میشود که بر عمق تصویر میافزاید . تشنگی مرگ به رنگ سیاه است چون ناشی از ظلم و ستم است و اشاره به کشتارهای زیاد آن روزگار دارد.
شب را بوی جسد بوی فتیله
بوی سیاه تشنگی مرگ
پر کرده است. (همان،ص.۱۵۹)
گاه او به وصف واقعی شب میپردازد و تشبیه زیبایی میآفریند. مثلا «ستارهها »را «گزنههایی سفید» بر صفحهی نمناک شب فرض میکند که در سیاهی شب میدرخشند :
ستاره ها
گزنههای سفیدند
بر صخرهی نمناک شب. (همان،ص.۳۷۴)
در این توصیفها سیاهی آسمان ، با آوردن حسن تعلیلی زیبایی چون گناهکار بودن شاعر، نیکوتر میشود. او مدّعی است که ستارگان را مذاب کرده و در خامه اش چکاندهاست تا از روشنی و سپیدی ، شعر بسراید. به همین سبب انسانها گرفتار آسمانی سیاه و بدون روشنی شدهاند:
آسمان تاریک است و این گناه من است
آری
ستارگان مذابش را در کلکم ریخته ام
که از سپیده
سرودی بنویسم. (همان،ص.۳۱۵)
بقول شفیعی کدکنی «تصرّف ذهنی شاعر در مفاهیم عادی و ارتباطات زندگی انسان با طبیعت ، حاصل نوعی بیداری است در برابر درک این ارتباط است.»(شفعی کدکنی، ۱۳۸۶،ص.۱۰)
۴-۲-۵-۲- خورشید
او گاهی دست به یک عادت شکنی بزرگ میزند و تصویر جدیدی ( از طبیعت ) با تغییراتی بسیار میآفریند. تشبیه «خورشید» به« زباله» و «زندگی» به« ویرانه و خرابه» یکی از این تعبیراتی است که از پریشانی خاطر شاعر حکایت میکند. طبیعت سیاه در جای جای این سرودهها مشاهده میشود:
خورشید
جز زبالهی سوزانی در خرابهی زندگی نیست. (لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۳۸۹)
و گاه «آفتاب» را «عنصر شکوفایی» میداند که نبودنش باعث تاریکی و ظلمت است. اما در همین تشبیه او خواهان تهاجم بی دریغ خورشید است .«تهاجم بیدریغ» خود نشانگر انتخاب واژگانی خشن و سنگین است برای بیان ذهنیّت شاعر:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ای آفتاب
که بر نیامدنت
شب را جاودانه میسازد
بر من بتاب
که تهاجم بی دریغت
هوایی دیگر دارد
بهارانیست
که شکوفهها خواهد داد. (همان،ص.۷۳)
و در وصف لطافت صبحگاهی چنین میسراید:
اما هماره با دسته گلی به دیدن آدمی نمیآید صبح
گاهی آفتاب
انگشتهای درخشانش را بر شانهی مان میگذارد
ما او را نمی بینیم. (همان،ص.۳۶۱)
«صبحگاهان » و سپری شدن شب با عبارت «بر پلکان واپسین قطرهی خونش ایستاده شب» ،بیان دیگریست که در اشعار او دیده میشود.در این تصویر ماه، در آخرین دقایق شب ، دروازهی شب را برای ورود صبح باز میکند .گویا شاعر تمایل دارد اغلب تصاویرش را در قابی سیاه به تصویر کشد:
میشنوید؟
کلید گلی گمنام دروازه شب را باز میکند
بر پلکان واپسین قطرهی خونش ایستاده ماه. (همان،ص.۲۹۰)
۴-۲-۵-۳- ماه