-
- مفاخره
-
- استهزاء حریف
-
- سرزنش مخاطب
-
- تهدید مخاطب
-
- تشجیع مخاطب
هدف نهایی رجزخوانی ، یا تضعیف روحیهی حریف و تهدید و تحذیر او از جنگ است یا تقویت روحیهی مخاطب و تشویق و تحریک او به جنگ.
۲ – ۶ – ۲ ) رجزخوانی زنان در شاهنامه :
اگرچه ، اغلب رجز خوانیها در متون فارسی و غیر فارسی ، از زبان پهلوانان مرد است ، اما در بعضی از حماسهها ، پهلوانان زن نیز حضور دارند که آنها نیز گاهی رجز خوانی کردهاند. به عنوان مثال در دو حماسهی شاهنامه و مهابهارات ، زنان پهلوان و رجز خوان حضور دارند؛ البته حضور زنان پهلوان در شاهنامه بیشتر از مهابهارات است. در اسکندرنامه نیز «نوشابه» پادشاه بردع، خطاب به اسکندر سخنانی مفاخره آمیز میگوید؛ اما این سخنان زبان تند و زمینهی جنگ و نبرد ندارند. در گرشاسپ نامه نیز هیچ زن پهلوانی حضور ندارد و اساسا حضور زنان در این حماسه بسیار کم رنگ است. زنان پهلوان در شاهنامه حضور چشمگیرتری دارند و معروفترین این زنان گرد آفرید است. گردآفرین پهلوان ، در داستان رستم و سهراب ، این چنین از سپاه توران همآورد می طلبد:
«فرود آمد از دژ به کردار شیر کمر برمــیان ، باد پایی به زیر
بهپیش سپاه اندر آمد چوگرد چورعدخروشان یکی ویله کرد
کهگردان کدامند وجنگآوران دلــــیران و کار آزموده سران»
(فردوسی ، ۱۳۷۳ ، ج۲،ب: ۲۰۵: ۱۸۵)
هنگامی که گرد آفرید ، بعد از نبرد با سهراب ، به درون دژ باز میگردد ، از بالای دژ این چنین سهراب را ریشخند میکند و برای او رجز میخواند:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«بخنـدید بــــسیار گرد آفرید به باره بر آمد ســـپه بنگـــرید
چوسهرابرا دید بر پشتزین چنین گفت کای شاه ترکان چین
چرا رنجه گشتی،کنون بازگرد هم از آمدن ، هم ز دشت نبــرد
بخندید واورا به افسوسگفت که ترکان ز ایران نیابند جفت…
ولیکن چو آگاهی آید به شاه که آورد گـــردی ز توران سپاه
شهنشاه و رستم بنجبد زجای شما با تهمـــــــتن ندارید پای
نماند یکی زنده از لشکرت ندانم چه آید ز بد بر ســــرت»
(فردوسی ، ۱۳۷۳ ، ج۲،ب: ۲۶۵: ۱۸۹)
قیدافه ـ شهریار آندلس ـ نیز در پاسخ به نامهی اسکندر مبتنی بر این که قیدافه باید به او باژ و ساو بدهد ، چنین میگوید:
«چو قیدافه آن نامهی او بـخواند زگفــــتار او در شگفــتی بماند
بهپاسخ نخست آفرین گســترید بدان دادگر کو زمین گــسترید…
…مرا زان فزون است فـــرّومهی همان لشــــکر و گنج شاهنشهی
که من قیصـران را به فرمان شوم بترسم ز تهدید و پیــــچان شوم
هزاران هزارم فزون لشــکرسـت که بر هر سری شهریاری سرست
وگرخوانم از هر سوی زیردست نماند بر این بوم جای نشـــست
یکی گنج در پــیش هر مهتری چو آید از این مرز با لشــــکری
تو چندین چه رانی زبان برگزاف ز دارا شدســـــتی خداوند لاف»
(فردوسی ، ۱۳۷۳ ، ج۷،ب: ۷۱۱: ۴۶)
در اسکندر نامه نوشابه؛ پادشاه بردع ، از زنان شهریار و پهلوان است. در واقع نوشابه در اسکندر نامه همان قیدافه در شاهنامه است. در هر دو کتاب ، اسکندر به شکل فرستادهای به قصر شهریار که زن باشد میرود؛ اما شهریار او را میشناسد و به هویتش پی میبرد. سپس سخنانی به اسکندر میگوید که زمینهی رجز آن چندان قوی نیست؛ اما به خاطر این که این سخنان از زبان شهریار زنی است خطاب به اسکندر ، در این جا به آن اشاره میشود:
در شاهنامه:
«بدو گفت قیدافه گر خنـجرت حمایل بدی پیــش من بربرت
نه نیروت بودی نه شـمشیر تیز نه جای نبــرد و نه راه گر یز…
همه نیکـوییها ز یزدان شناس وزو دار تا زنده باشـــی سپاس
توگویی بهدانشکهگیتیمراست نبینم همیگفت وگوی توراست
کجا آورد دانـــــــش تو بها چوآیی چنیــــــن در دم اژدها
بدوزی به روز جـــوانی کفن فرستادهای سازی از خویشــتن
ترا نیست آیین خون ریخــتن نه بر خیره با مهر آویخـــــتن…»
(فردوسی ، ۱۳۷۳ ، ج۷،ب: ۸۶۱: ۵۴)
در اسکندرنامه:
«اگر چه زنم ســــیر نـــــیستم ز حال جهان بی خبر نیــــستم
منم شیر زن،گر تویی شیــــرمرد چه ماده چه نرشـــیر وقت نبرد
چو برجوشم ازخشم چون تندمیغ در آب آتش انگیزم از دود تیـغ
کفلگاه شــــــیران بر آرم به داغ ز پــــــیه نهنگان فروزم چراغ