بهطور خلاصه میتوان گفت که در حل مسئله کارآمد و مؤثر سه عامل شناختی و دانش موردنیاز به مهارتهای فراشناختی و انگیزش، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر داند و بدون وجود هر یک، امکان حل مسئله واقعی امکانپذیر نخواهد بود. بر این اساس که هر شیوه آموزش و تدریس مطرحشده اعم از روشهای سنتی و روشهای نوین، باید در محور شکوفایی سه اصل یادشده، یعنی شناخت، فراشناخت و انگیزش در فراگیران باشد. (فتحی آذر، ۱۳۸۲ :۲۹ تا ۳۱)
۲-۱-۱۱- آموزش پذیری حل مسئله
هدف از آموزش حل مسئله را میتوان به شیوههای گوناگون بیان کرد. یک هدف بسیار محدود آموزش مسئله، بهبود عملکرد یادگیرنده برای آزمونهای یاد داری است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در چشمانداز وسیعتر، هدف آموزش حل مسئله بهتر کردن عملکرد فراگیرندگان در آزمونهای انتقال آموختهها است، یعنی آزمونهایی که مسائل غیرمعمول (مسائلی که دانشآموزان بیشتر حل نکردهاند) را در برمیگیرند. برای مثال آموزش مبتنی بر درک و فهم به دانشآموز یاری میکند برداشتی از ارزش مکانی داشته باشد. چنین استنباط و برداشتی فراگیرنده را قادر میسازد هر آنچه دربارهی جمع و تفریق اعداد دورقمی فراگرفته است به جمع و تفریق اعداد سه رقمی انتقال دهند. چشمانداز حاضر، آموزش انتقال یا آموزش برای انتقال[۲۱] خوانده میشود
مایر[۲۲] سه مسئله عمده در طراحی یک برنامهی مؤثر برای حل مسئله را خلاصه کرده است. چه باید تدریس کرد؟ چگونه باید تدریس کرد؟ کجا باید تدریس کرد؟ نخست، حل مسئله را میتوان بهمثابه یک توانایی آموزش داد و آن را میتوان از طریق کارآموزی و تمرین هم تقویت کرد؛ حل مسئله را میتوان بهمثابه یک مجموعه کوچک مرکب از چندین جزء مهارت نیز آموخت، دوم اینکه، حل مسئله را میتوان با تأکید بر فرایند حل مسئله آن را تدریس کرد. سوم اینکه حل مسئله را میتوان بهمثابه یک مهارت عام آموخت. به دیگر سخن، میتوان حل مسئله و مهارتهای ویژه آن را نا وابسته به حیطهای ویژه آموخت. ازاینگونه مهارت حل مسائل، فراگیرندگان میتوانند در همه دروس بهره گیرند، دروسی، نظیر ریاضیات، علوم، مطالعات اجتماعی و نوشتن. نتایج پژوهشی نشان میدهد، زمانی که حل مسئله بهصورت مؤثرتر تدریس میشود که تأکید بر روی مهارتهای اساسی بیش از توانایی مستقل باشد یعنی بر فرایند بیش از نتیجه و بر حیطهای خاص بیشتر از مجموعههای نا وابسته به زمینه یا بافت و یا حیطهای خاص باشد، تأکید شود (آقازاده،۱۳۹۳: ۱۵۷ تا ۱۵۸)
۲-۱-۱۲- چگونگی کنش و واکنش معلم نسبت به شاگردان در الگوی حل مسئله
کمک معلم به فراگیر ممکن است شامل تشخیص خطای منطقی در تفکر آن ها چون وجود تناقض، منابع غیرقابل استناد و نیز راهنمایی فراگیران در ارتباط دادن مسئله به زمینه پیشین باشد. شش ویژگی از اعمال و رفتار معلمان را که برای حل مسئله ضرورت دارد، مشخص نمودهاند که عبارتاند از:
سؤالپیچ کردن و کمک به فراگیران جهت تشخیص مسئله؛
به وجود آوردن مسئله در محیطی که در آن بلافاصله داوری و قضاوت انجام نمیگیرد؛
ایجاد احساس مسئولیت در فراگیران، برای طرحریزی و آزمون راه حل ها و تعیین اینکه چه اطلاعاتی ضروری هستند؛
فراهمسازی تسهیلات لازم جهت جمع آوری و اخذ اطلاعات توسط فراگیران؛
کمک به فراگیران در راهبردهای حل مسئله؛
پرهیز از اعمالنفوذ در دیدگاهها، داوریها و توصیفهای حل مسئله فراگیران.
در مرحله ابداع، فراگیران اطلاعات بهدستآمده و موجود را، در جریان مسئله، مقایسه و نتایجی را استنتاج میکنند و در صورت لزوم آن را تغییر میدهند. آن ها به مهارتهایی چون تبدیل اطلاعات پیچیده به ساده و محدودسازی و حذف اطلاعات غیرضروری تسلط مییابند. ارزشیابی اندیشیدن (فراشناخت) یکی دیگر از عوامل اصلی این مرحله است. در مرحله سهیمشدن و بحث در یافتهها و روش کار با دیگران فراگیران فرایند فکری خود را بسط میدهند. درروند کنش و واکنش، اگر راهحل قابلقبول، مسئله جدیدی را در پی داشته باشد، در این صورت سؤالات پژوهشی جدید مطرح میشوند. ارزشیابی بیرونی (توسط دیگران) در استدلالهای نادرست یا خطاهای طرح مسئله نیز میتواند به طرح سؤالهای پژوهشی منجر شود. این مرحله فراگیران را قادر میسازد تا مهارتهای خود را در حل مسئله افزایش دهند. (فتحی آذر، ۱۳۸۲: ۳۱۵ تا ۳۱۸)
در کلاس درسی که معلمان از راهبردهای یادگیری فعال استفاده میکنند، دانشآموزان بهجای واسطه قراردادن معلم برای صحبت، بهطور مستقیم با یکدیگر گفتگو و بحث میکنند و نیز برای خودشان تولید کارکرده و به مدیریت فعالیتهایشان اقدام میکنند. در چنین کلاسهای درسی، معلم در مقام راهنمای یادگیری خدمت گذاری میکند. زمینه را برای استقلال در یادگیری فراهم آورده و به پرورش خلاقیت آنان یاری میکند. در کلاسهای درس مبتنی بر راهبردهای فعال، یادگیری، معلمان کمتر به کتاب درسی تکیه میکنند؛ آنان کتابهای درسی را فقط در جایگاه یک مورد از اسناد اطلاعاتی معتبر تلقی میکنند تا حدود زیادی، مدارسی که از یادگیری فعال حمایت میکنند، انعطافپذیری بیشتری نشان میدهند، به معلمان برای هدایت دانشآموزان آزادی عمل زیادی میدهند و آنان را مجاز میشمارند دروس مورد تدریس خود را با توجه به نیازها و پیشزمینههای خاص دانشآموزان سازماندهی کنند. این مدارس باور دارند که کمک به دانشآموز برای کسب تسلط به مهارتهای حل مسئله و استدلال تحلیلی دستکم پراهمیتتر از به یادسپاری اطلاعات و ارائه پاسخهای از پیش تعیینشده از سوی دانشآموزان است (آقازاده،۱۳۹۳: ۱۵۲ تا ۱۵۴)
۲-۱-۱۳-نگاهی به گذشته یادگیری مبتنی بر مسئله
ریشه یادگیری مبتنی بر حل مسئله را میتوان در جنبش آموزشوپرورش پیشرو، بهویژه در آثار دیویی پیجویی کرد؟ به خصوص آنکه دیویی بر این باور بود که معلمان باید با دانشآموزان مانند کاوشگران طبیعی رفتار کنند، کاوشگرانی که درصدد جستن و آفریدن هستند. دیویی نوشت که نخستین نگاه به هر موضوعی در مدرسه اگر قرار است بهجای کسب واژگان، تفکری برانگیخته شود. باید تا جایی که امکان دارد، نگاهی غیررسمی، یا غیر مدرسی باشد. از دیدگاه دیویی، تجارب غیر مدرسهای دانشآموزان، نشانهای به دست میدهند که باید از آن ها چنان سرمشقی برای تنظیم دروس مبتنی بر علایق یادگیرندگان بهره گرفت. دیویی در کتاب دموکراسی و آموزشوپرورش، چنین اظهار کرده است:
روشهایی که دائماً در آموزشوپرورش رسمی موفقیتآمیز بودهاند ریشه در موقعیتهایی دارند که سبب تأمل، در زندگی روزانه میشود. این روشها به دانشآموزان شیوهی عمل را میآموزند، نه آنکه چیزی به آن ها بدهد؛ و انجام دادن، تفکر را میطلبد یا آنکه سبب به وجود آمدن پیوندهای قصدمند میگردد. یادگیری، نتیجه طبیعی عمل کردن است.
بیش از ۸۰ سال است که از نگارش کتاب دموکراسی و آموزشوپرورش میگذرد، هنوز دیدگاه دیویی نقض نشده است، چراکه اکنون، هم باور یادگیری از طریق عمل کردن مورد تأیید است. معلمانی که یادگیری مبتنی بر مسئله را به کار میبرند میدانند که در دنیای خارج از مدرسه، یادگیرندگان دانش و مهارتهای حل مسئله را مییابند و بسیاری از مسائل زندگیشان را حل میکنند، برای این کار فقط یک تمرین انتزاعی کفایت نمیکند. درواقع، یادگیری مبتنی بر مسئله اساساً برای یادگیرندگان بزرگسال تدوینشده است.
نحوهی آموزش مسئله به دانشآموزان یکی از اموری بوده است که پیوسته متخصصان آموزشوپرورش در پی حل آن بودهاند. در اوایل قرن نوزدهم مدارس لاتین در نظر داشتند تمهیداتی را فراهم آورند که فرا گیراندگان ((عادتهای ذهنی))[۲۳] مطلوب و درستی را پیدا کنند. در سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ هم محققان برنامههای آموزش مهارتهای تفکری متوسط را تدوین کردهاند. بههرروی، با تأسف باید گفت محققان هنوز نتوانستهاند از بسیاری از دورههای درسی حل مسئله مدارک قابل استنادی گردآوری کنند که نشان دهد، تلاش میشود تا بهبود مهارت حل مسئله در حیطهای ویژه؛ به حیطهای دیگر انتقال یابد. رویهمرفته، تلاش برای تدریس مهارتهای حل مسئله انتقالپذیر در روانشناسی آموزشی زمینهای نامیمون دارد. درعینحال مروری بر برنامههای حل مسئله، فروغ ویژگیهای آموزش حل مسئله اثرگذار را کمرنگ میکند.
آزمون حل مسئله به دو جنبه اطلاق میشود. ارزشیابی میزانی که شخص میتواند مسائل را حل کند و توصیف فرایندی که یک فرد برای حل مسائل به کار میبرد. گفتنی است که آزمونهای مفید و مطلوب حل مسئله، آزمونهایی هستند که دارای روایی[۲۴]، اعتبار و عینیت هستند. روایی به معنی سنجش چیزی که آزمون برای آن آمادهشده است. (آقازاده،۱۳۹۳: ۱۵۲ تا ۱۶۱)
روش حل مسئله شیوه جدیدی نیست، این روش از زمان سقراط، افلاطون و ارسطو رایج بوده و توسط دانشمندان اسلامی چون ابوعلی سینا و زکریای رازی گسترشیافته است؛ اما علاقهمندی به حل مسئله در میان صاحبنظران آموزشوپرورش و روانشناسان در اوایل قرن بیستم بیشتر شده است. ثراندیک (۱۹۱۱)[۲۵] حل مسئله را تعمدی نمیداند و آن را تابع آزمونوخطا تلقی میکند. جان دیویی (۱۹۳۳) برخلاف ثراندیک حل مسئله را فرایندی ارادی و آگاهانه میداند و آن را یکی از اهداف مهم تعلیم و تربیت بهحساب میآورد. در دهه ۱۹۶۰ میلادی، روش حل مسئله با نظریهپردازانی چون بونر[۲۶] و شواب[۲۷] جان تازهای گرفت و ازاینرو پژوهشهای زیادی درروند آن به عمل آمد.
پیزینی و شپاردسون (۱۹۸۹)[۲۸] حل مسئله را روش یادگیری تلقی میکنند و معتقدند که علیرغم نبود تعریف مشخص، پژوهشهای مختلف نشان میدهد که استفاده از روشهای آموزشی حل مسئله تأثیر مهمی در توانایی مسئله گشایی فراگیران دارد. بهعنوان نمونه بلام (۱۹۷۹) در یک بررسی تجربی نتیجه میگیرد دانشجویانی که در معرض الگوهای آموزشی حل مسئله قرارگرفته بودند موفقیت زیادی در حل مسائل علمی داشتهاند. چیاپتا و راسل (۱۹۸۲) دریافتند دانشآموزان کلاس هشتم (سوم راهنمایی) که با روش حل مسئله آموزشدیده بودند نسبت به دانشآموزان گروه شاهد از پیشرفت تحصیلی بالاتری برخوردار شدند. ریکرد[۲۹] (۱۹۶۷) مشخص ساخت که توانایی تفکر انتقادی در دانشآموزانی که به روش حل مسئله آموزشدیده بودند بسیار افزایشیافته است. استنبرگ (۱۹۸۵) و سیمون[۳۰] (۱۹۷۸) تأکیددارند که فراگیران، مهارتهای حل مسئلهای را توسط تجربیات واقعی به حالت معنیدار اخذ میکنند. مایر[۳۱] (۱۹۷۵) متوجه گردید فراگیرانی که در فرایند آموزش، مطالب را به حالت معنیدار یاد میگیرند مهارت بیشتری در تشخیص و حل مسئله پیدا میکنند.
برخی از روان شنایان گشتالت یادگیری را فقط از دیدگاه حل مسئله موردتوجه قرار میدهند، درصورتیکه برخی دیگر اکتساب معلومات را از حل مسئله جدا میدانند؛ اما بهراستی نمیتوان اکتساب معلومات را از حل مسئله جدا تصور نمود. آنچه برای معلم ازلحاظ عمل دارای اهمیت است کاربرد شیوههای خاص حل مسائل است؛ یعنی، معلم باید از خود بپرسد: آیا شاگردان با این روش میتوانند معلومات خود را در حل مسائل تازه به کاربرند؟(پارسا،۱۳۷۴: ۲۳۱)
۲-۲-مبانی نظری تفکر و تفکر انتقادی
۲-۲-۱-تعریف تفکر
تفکر عبارت است از بازآرایی یا تغییر شناختی اطلاعات بهدستآمده از محیط و نمادهای ذخیرهشده در حافظه درازمدت این تعریف کلی انواع مختلف تفکر را در برمیگیرد. بعضی از انواع تفکر جنبه بسیار خصوصی دارند و نمادهایی را به کار میگیرند که دارای معانی کاملاً شخصی هستند. این نوع تفکر را تفکر خود گرا[۳۲] مینامند. رؤیا موردی از تفکر خود گرا است. انواع دیگر تفکر حل کردن مسائل و خلق چیزهای تازه است. این تفکر را تفکر هدایتشده (جهتدار) میگویند. تفکر شکل بسیار پیچیده رفتار انسان و عالیترین شکل فعالیت عقلی و ذهنی است. یکی از فرایندهای مهم شناخت است. تفکر فرایندی است که توسط آن یادگیریهای گذشته دستکاری و سازماندهی میشوند، پس میتوان تفکر را بهعنوان دخل و تصرف و ایجاد تغییر در اطلاعات ذخیرهشده در حافظه تعرف کرد.
فراگیری تفکر را نباید به شانس واگذار کرد. بهمنظور رسیدن به هدفهای مطلوب برنامههای درسی در آموزش تفکر مستقل به کودکان، باید دستورالعملهای روشنتر و قطعیتری را تهیه کرد. در شکل سنتی، عملکرد مدرسه د جهت تشویق به تفکر و اندیشیدن نبوده است. مدرسهها مکانهایی بودهاند که در آنجا کودکان بهجای اینکه به ارائه اطلاعات و افکار بپردازند فقط آن ها را دریافت کردهاند. معمولاً معلمها از دانشآموزان انتظار دارند، با یادگیری و بازآفرینی دانش پذیرفتهشده بپردازند. اینگونه معلمها از رویکرد ((این مطلب را یاد بگیر زیرا من به تو میگویم)) پیروی میکنند. (محبوبی،۱۳۸۸: ۱۷ تا ۲۰)
۲-۲-۲ کارکردهای اصلی تفکر
اگر اندکی درباره یادگیری تفکر و چگونگی وقوع آن تأمل کنیم به چشماندازهای جدیدتری دست خواهیم یافت. امروزه متخصصان معتقدند که ذهن فقط یک عضله نیست، بلکه ماشینی پیچیده و پردازش کننده است. تفکر فقط عمل حاصل از عضله نیست، بلکه شامل بسیاری از اعمال شناختی است که اغلب بهطور همزمان و ترکیبی عمل میکنند. اگرچه فعالیتهای ذهنی در فرایند تفکر عملی پیوسته و کلی است، بهمنظور تدریس مهارتهای تفکر میتوان انواع مختلف اعمال اصلی تفکر را با توجه به کارکردهای آن معین و مشخص ساخت. با مشخص شدن کارکردهای هرکدام از اعمال تفکر، مجریان آموزشی میتوانند مهارتهای تفکر و کیفیت آن ها را در فرایند فعالیتهای مستقیم آموزشی ارتقاء بخشند، به عبارت دیگر، معلمان میتوانند مهارتهای تفکر را در خلال فعالیتهای آموزشی با بهکارگیری راهبردهای مناسب تقویت کنند و کیفیت آن ها را بالا ببرند. تفکر محصول دو عمل شناختی و فراشناختی است. کارکردهای شناختی شامل: یادسپاری، بازیافت مفاهیم، پردازش، استدلال، تفکر انتقادی، تفکر خلاق، مفهوم آفرینی، حل مسئله و تصمیمگیری میباشد. کارکردهای فراشناختی نیز شامل نظارت، برنامهریزی و ارزشیابی را شامل میشود. (شعبانی،تابستان ۱۳۹۳: ۵۸ تا ۵۹)
۲-۲-۳- مهارتهای تفکر
عامل دیگر در فرایند تفکر به مهارتهای آن مربوط میشود. این مهارتها را میتوان در عوامل زیر جستجو کرد:
مشاهده کردن
تعیین الگو، ارتباط، روابط علت و معلولی و مفروضات
طبقهبندی و تعیین معیار
فرضیهسازی و ایجاد تصور ذهنی
تعبیر و تفسیر و استنتاج
خلاصه و جمعبندی
تحلیل ترکیب و تعمیم
متمایز ساختن و تشخیص اطلاعات مربوط و نامربوط (فتحی آذر، ۱۳۸۲، ص ۱۲ تا ۱۳)
مهارتهای تفکر به دودسته تقسیم میشود: مهارتهای پایهای (هستهای) که برخی آن ها را مهارتهای تفکر خُرد نیز نامیدهاند و مهارتهای تفکر سطح بالا یا مهارتهای پیچیده تفکر
مهارتهای تفکر خُرد (مهارتهای پایهای)
استدلال کردن آن دسته از اعمالی است که بهطور سنتی در آموزش منطق و فلسفه به کار میرود. بلوم و همکارانش اعمال شناختی را به شش مقوله اصلی تقسیم کردهاند: دانش (یادسپاری و یادآوری مفاهیم)، درک و فهم (مجموعهای از ترجمه، تفسیر و بسط معنا)، کاربرد، تجزیهوتحلیل، ترکیب و ارزشیابی.
استدلال کردن همراه با پردازش اطلاعات، اجرای فعالیتهای فکری متعدد را مانند تفسیر، تجزیهوتحلیل، ترکیب و ارزشیابی تسهیل میکند. فرد با استدلال استقرایی در مطالعه عناصر ویژه میتواند معانی و مفاهیم گستردهای، مانند اصول و تعمیم را استنتاج کند. همچنین با استدلال قیاسی میتواند از اصول کلی به اصول خاص و مفاهیم ویژه دست یابد. این فرایند در بسیاری از اعمال تفکر انتقادی نیز به کار میرود. این نوع فعالیتهای ذهنی نهتنها عناصر تشکیلدهنده عناصر اساسی پردازش است، بلکه در بسیاری از مهارتهای تفکر سطح بالا، برای استفاده از حقایق پذیرفتهشده در دستیابی به حقایق جدید مورداستفاده قرار میگیرد.
عناصر و اجزاء سازنده مهارتهای تفکر خُرد (راهبردهای مقدماتی تفکر) نیز نامیده میشود. اعمال تفکر خُرد مجموعهای از مراحل، روشها و قوانین محدود را شامل میشود. این مهارتها نسبتاً ساده و روشن است؛ مثلاً مهارت تجزیهوتحلیل در این سطح ممکن است برای مقایسه کردن، مقابله کردن، طبقهبندی کردن و تعیین اهداف تجزیهوتحلیل؛ تعیین یا یادآوری معیارهایی که برای رسیدن به اهداف ضرورت دارد؛ جستجوی منظم و جزءبهجزء اطلاعات بهمنظور پیدا کردن شواهد لازم برای معیارهای تعیینشده؛ تعیین الگوی مناسب از میان شواهد موجود یا معیارهای تعیینشده؛ بیان نتایج تجزیهوتحلیل. مهارتهای تفکر خُرد به این ترتیب میباشد:یادآوری، ترجمه، تفسیر، بسط معنا، کابرد، تجزیه وتحلیل، مقایسه کردن، طبقهبندی کردن، مرتب کردن، مشخص کردن تضادها و غیره،ترکیب و ارزشیابی.