-
- در داستان هم شخصیت ساده وجود دارد و هم شخصیت همه جانبه یا پیچیده. «حاج حسینقلی» تنها شخصیت همه جانبهی داستان است و باقی شخصیتها، شخصیتهای ساده به شمار میروند.
-
- اکثر شخصیتهای داستان، شخصیتهای ایستا هستند. «حاج حسینقلی» به دلیل تحول درونیای که در پایان داستان به او دست میدهد، تنها شخصیت پویای داستان محسوب میشود.
-
- وجود شخصیتهای مثبت نسبت به شخصیتهای منفی غلبه دارد. «میرزا محمودخان» به سبب وادادگی فرهنگی در برابر غرب و عدم انجام مسئولیت واقعیاش، یعنی در خدمت بودن به عنوان مترجم، سودجویی و نان به نرخ روز خوریاش، شخصیتی منفور جلوه کرده است.
وزیر امور خارجه هم به سبب در نظر گرفتن منافع خود و رسیدن به آنها به هر طریقی، اجبار یا خواهش، شخصیتی منفی به شمار میآید.
-
- شیوهی معرفی شخصیتها در داستان به صورت غیرمستقیم انجام گرفته شده است. به این صورت که نویسنده، هیچ جا به طور مستقیم، به توصیف ویژگیهای شخصیتی اشخاص فیلمنامهاش نپرداخته و آنها را از طریق گفتگوهای موجود در داستان معرفی کرده است؛ این گفتگوها یا به صورت تک گوییهای درونی مطرح میشود، مانند صحبتهای «حاجی» با خودش و یا میان شخصیتهای مختلف شکل میگیرد.
-
-
-
- شیوهی گفتگو که در معرفی و شناخت شخصیتها نقش مهمی دارد، در این فیلمنامه، تقریبا در همهی موارد، متناسب با موقعیت اجتماعی و فرهنگی اشخاص پرداخته شده است. شخصیتها مرتکب پرگوییهای زاید و ملالآور نمیشوند، مگر بنا بر اقتضای حال. برای مثال، آن گونه که در خطابهها و نامهها و درد دلهای «حاجی» شاهد هستیم. سخنان او در این موارد، هرچند به طول میانجامد، ولی ملالآور نیستتند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
-
-
-
- نویسنده هیچ جا به طور مستقیم چهرهای برای شخصیتهایش ترسیم نکرده است. تنها در چند جا، به گونهی غیرمستقیم، به برخی ویژگیهای صوری اشخاص اشاراتی گذرا کرده است.
در جایی خطاب به گوسفندی که قصد قربانی کردنش را دارد، چنین میگوید:
* «چه شبیهه چشمهای تو به چشمهای دخترم، مهرالنسا، ذبح تو سخته برای من.» (مرکز:۷۴۸)
یا همانجا در درد دلهایش برای گوسفند میگوید:
* «… صرفه در نوکری قبلهی عالم بود. گربه هم باشی،گربهی دربار. حاجی برورویی نداشت، کوره سوادی لازم بود آموختیم، جلب نظر کردیم شدیم باب میل.» (مرکز:۷۴۸)
و در توصیف سرخپوستی که به سفارتخانه پناهنده شده بود، چنین میگوید:
* «حاجی: معرکهای بر پا شد حسینقلیخانی، از میون گرد و خاک، سرخپوستی بر اسب سفید، مثل خون نشسته بر برف ظاهر شد …
حتی میتوانم بگویم شخصا این غول بیابانی را از بیاباهای ینگه دنیا شکار کردهام… عاقبت بخت «حاجی» واشد، به یمن این ابوالهول مسی.» (مرکز:۷۵۸)
در این چند عبارت، به شیوهی غیرمستقیم به رنگ و هیکل، که از خصوصیات ظاهری مرد بومی است، اشاره شده است.
-
- بسیاری حضور شخصیتهای مرد در فیلمنامه چشمگیر است. «مهرالنسا»، «دایه» و دو زن رهگذر، تنها زنان موجود در داستانند و «مهرالنسا» تنها زنی است که نسبت به زنان دیگر حضوری با اهمیت دارد؛ آن هم به دلیل اینکه مورد عشق و علاقهی شدید شخصیت اصلی داستان، «حاج حسینقلی»، قرار میگیرد.
-
- نکتهی قابل توجه، توجه نویسنده به زنان، روحیات و ارزش آنها با وجود قالب کمحجم فیلمنامه و کمی وجود این جنس در داستان است.
«حاجی» برای «مهرالنسا» دلتنگ و برای دیدنش بیقرار میشود، گاه و بیگاه به یادش میافتد و به او میاندیشد. چنین اشتیاقی از جانب «حاجی» به تنها اولادش و پایبندی عاطفی نسبت به او بیان کنندهی ارزشی است که او برای مقام زن قائل است.
نکتهی مهم دیگر، تفاوت و دوری شخصیتهای زن فیلمنامه نسبت به یکدیگر است. دختری که برای جناب سفیر تا آن حد محبوب و ارزشمند است، توسط زنان رهگذر به راحتی مورد انتقاد قرار میگیرد:
* «زن رهگذر اول: کی هست که انقدر القاب داره؟
زن رهگذر دوم: آقای صدرالسلطنه است، میگن همدونیه، غش میکنه.
زن رهگذر اول: همه شون خل و چلن، دخترشون که دیگه نگو و نپرس.» (مرکز:۷۲۸)
دایه نیز به عنوان نزدیکترین زن به «مهری»، او را درک نمیکند. در برابر دلتنگیهای دختر، بیطاقت میشود و مرهم مناسبی برای تسکین دردش به کار نمیبرد. او را از خانهی پدری و هر آنچه بوی پدر را دارد، جدا میکند، به خیال اینکه با این کار دختر، پدر را فراموش میکند.
* «دختر: …از بس حاجی بابا کردم، بیبی طاقتش طاق شد، آوردم خونه خاله. بیبی دیوونگی کرد، حالا حالم بد اندر بدتره، دلم واسه جای خالیت تنگه حاجی بابا، برمیگردم خونه خودمون تو اتاق زاویه، رختخواباتو پهن میکنم،گوله میشم تو جات.» (مرکز:۷۴۴)
شخصیت اصلی
حاج حسینقلیخان:
«حاج حسینقلیخان صدرالسلطنه» پسر هفتم میرزا آقا خان نوری، سفیر کبیر ناصرالدین شاه در ینگه دنیا». پدرش به جرم اختلاس با خانوده به کاشان تبعید شد و «حسینقلی» در تبعید زاده شد. در عهد ناصرالدین شاه به وساطت «مهدعلیا» بار دیگر به دربار خوانده شد و به سمت صدر اعظمی منسوب شد، ولی چندی بعد به جرم دستیاری در قتل «امیر کبیر» مورد غضب شاه قرار گرفت و از صدارت عزل و تبعید شد.
* «حاج حسینقلی میرزا» نیز چنان که خود میگوید، بنا بر مصلحت وقت، خدمت در دربار را ادامه میدهد:
* «حاجی: …حاجی دید یا باید رعیت باشد بنده خدا، دعاگوی قبله عالم، جان خرکی بکند برای یک لقمه نان بخور و نمیر ویا نوکر قبله عالم باشد و آقای رعیت. صرفه در نوکری قبله عالم بود.گربه هم باشی، گربه دربار. حاجی برورویی نداشت، کوره سوادی لازم بود آموختیم، جلب نظر کردیم شدیم باب میل» (مرکز:۷۴۸)
یک بار با سمت «جنرال قنسول» به هندوستان اعزام میشود.
* «حاجی: …در هندوستان اینقدر خواب آشفته دیدم از قتل عام مردم هند به دست نادر، که شکمم آب آورد، سرم دوار گرفت، خون قی میکردم دائم، هر شب خواب وحشت بود، طبق طبق سرهای بریده، قدح قدح چشمهای تازه از حدقه درآمده، تپان مثل ماهی لیز.» (مرکز:۷۴۹)
پس از بازگشت از هندوستان، با عنوان «سفیر کبیر» یا «ایلچی مخصوص دربار ناصری» به «ینگه دنیا» اعزام میشود. در شهر واشنگتن «سفارت علیهی ایران» را تاسیس میکند، ولی در این سفر، شاهد تبدیل شدن همهی امیدهایش به یأس و خوشباوریهایش به ناباوری میشود.
ویژگیهای شخصیتی او را میتوان در دورهی قبل و بعد از سفر به «ممالک اتازونی» مورد بررسی قرار داد.
۱: قبل از سفر به واشنگتن و روزهای آغازین استقرار در سفارتخانه:
او در این دوره، فردی درباری و وفادار به مرکزحکومت و شاه است و ویژگیهای کامل یک خدمتگذار مخلص را دارد. چنان که به یک اشاره از طرف دربار، عزیمت به واشنگتن را با همهی دوری و مشقت راه، با وجود بیماریای که دچارش بود، میپذیرد.
* «حاجی: قربانت شوم، به حمدالله در اقبال مصون از زوال همایونی، به واشنگتن رسیدم. خدا شاهد است، بنده حظی از مسافرت فرنگ نبردم، لذتی نداشت، تمام هوشم جمع خدمتگذاری. …» (مرکز:۷۴۰)
او درباری است و توجه به تشریفات و ظواهر امور از خصوصیات ناگزیر شخصیت اوست. در روزهای آغازین اقامت در واشنگتن، خطاب به دیلماج خود میگوید:
* «حاجی: باید سفارتخانهی آبرومندی درست کنیم، شما از این ساعت مأمورید، عمارت مناسبی با مبل و اثاث نقره اجاره کنید، با کالسکه و کالسکهچی و آشپز و دربان.» (مرکز:۷۳۸)
و در نامهاش به دربار شاهنشاهی چنین مینویسد:
* «حاجی: …علیالعجاله، خانهی بسیار اعلا گرفته، با شوکت و جلال مخصوص راه میروم، منتظر فرصت و بروز خیالات قبلهی عالم هستم. نقطهی مأموریت بنده از تمام سفرا دورتر، به تمدن و تربیت نزدیکتر، اهل این مملکت به تمام اهالی اروپا، خصوص روس و انگلیس، استهزا مینمایند. دولت علّیه به افتخار تمام میتواند بگوید در آمریکا وزیر مختار مرا قبول و به او احترام کردند.» (مرکز:۷۴۰)
همچنین تحت تربیت درباریای که شده است، آشنا به آداب سخنوری است و از این هنر، در جهت به کار بردن لفاظیها و تملقگوییهای دربار پسند سود میجوید. در قسمتی از خطابهای که در برابر رئیس جمهور آمریکا ایراد میکند، این مهارت در سخن گفتن را مشاهده میکنیم:
* «حاجی: …فرخنده باد، فرخنده باد عهد مودت میان ما، گسترده باد، گسترده باد کسب و تجارت میان ما، پارسال ریاستت چهل باشد، دشمن از روی تو خجل باشد، پطر و ناپلئون و خود بیسمارک، همه شرمندهاند به این درگاه. …» (مرکز:۷۳۵)
و یا هنگامی که پرزیدنت در پایان خطابهی «حاجی» شروع به صحبت میکند، «حاجی» در ذهن خود، جملات را برای شاهنشاه ایران ترجمه میکند.
* «حضرت رئیس جمهوری، امپراتور بیتاج، چهره در چهرهی حاجی نشسته، حکیمانه سخنان پرسوز میگفتند و از جدایی برادر تاجدارشان، آب در چشم میآوردند، صورت نطق حضرتشان، کلمه به کلمه توسط میزمحمودخان ترجمه و ضمیمهی راپورت شد، اما در یک عبارت هرچه بود، صحبت وفا بود، گویی تاسیس سفارتخانهی شاه ایران در واشنگتن، حکم عروسی مجدد را داشت برای مستر پرزیدنت.» (مرکز:۷۳۶)
گذشته از این سخنان ادیبانه، که بنابر مصلحت زمان و مکان ایراد میکند و حالتی کاملاً رسمی دارد، در سخنانی که خلوتها بر زبان میراند نیز، آثار فضل و کمال ادبی کاملاً مشاهده میشود.
در روز عید قربان، قصد ذبح گوسفندی را دارد. گوسفند از دست او میگریزد:
* «حاجی: آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند! آئین چراغ خاموشی نیست، قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کمتر چریده بودی بیشتر میماندی، چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنا بسته، قربانی، عید قربان مبارک. …» (مرکز:۷۴۸)