با کنارهگیری از سیاست انزواطلبی مونروئه و در پیشگرفتن خطمشی مداخلهگری بعد از جنگ جهانی دوم، به علت موقعیت استراتژیک منطقهی خاورمیانه، وابستگی ایالات متحده به نفت آن و مطلوب بودن منطقه برای سیاستگذاری خارجی آمریکا قرار گرفت. از شامگاه غروب جنگ دوم جهانی تاکنون، خطمشی خاورمیانهای آمریکا برای تحقق چهار هدف عمده مقابله با تهدید شوروی سابق استمرار جریان نفت از منطقه، تأمین امنیت اسرائیل و مقابله با حرکتهای اسلامگرا و جنبشهای احیاگر تفکر دینی، شکل گرفت.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
الف) مقابله با تهدید شوروی سابق
در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، رقابت،کشمکش و تعارض ایالات متحده با اتحاد شوروی سابق، شرایطی را پدید آورد که آمریکا هرگونه حرکت و رفتار سیاسی را در چارچوب نگرش «سیاه و سفید» ناشی از نظام دوقطبی مورد ارزیابی قرار میداد. بنابراین از دید واشنگتن تمامی جهان به عنوان منطقهی نفوذ ایالات متحده و موجودیت شوروی در همهجا به مفهوم تهاجم، تجاوز و مداخلهگرایی فرض شد.
از دید اغلب تحلیلگران و نظریهپردازان سیاسی، یکی از عوامل اصلی حضور و فعالیت گستردهی آمریکا در خاورمیانه، نگرانی از توسعهطلبی شوروی سابق اعلام شد که واشنگتن را پس از سال ۱۹۴۵م به این منطقه کشاند.
در این برهه هدف برنامهی استراتژیکی هوایی آمریکا، مقابله با تأسیسات و نظامیانی که در مناطق جنوبی شوروی و در مجاورت خاورمیانه استقرار داشتند، بود. این مسئله بهطور مؤثر باعث کاهش تهدیدات هوایی و هسته ای شوروی سابق شد. بنابراین نیروهای محلی متحد آمریکا میتوانستند تهدیدات شوروی را دفع کنند.
ب) استمرار جریان نفت منطقه
از دهه ۱۹۵۰م به بعد خاورمیانه به عنوان عمدهترین و بزرگترین تهیهکنندهی نفت بازارهای جهان به حساب میآید که براساس کلیهی استانداردهای مورد قبول، ذخایر قطعی دیگر نقاط جهان در مقایسه با ذخایر این منطقهی مهم نفتی، بسیار ناچیز است. مصرفکنندگان عمدهی نفت و فرآوردههای وابسته به آن، کشورهای صنعتی اروپا، ایالات متحده آمریکا و ژاپن میباشند که از نظر میزان وابستگی به نفت خاورمیانه، به طور مشخص با یکدیگر تفاوت دارند.
افزایش واردات نفتی آمریکا به بیش از دو برابر اوایل دهه ۱۹۸۰م، که همچنان این کشور را در مقام بزرگترین کشور واردکنندهی نفت حفظ خواهد کرد. از یکسو اهمیت تسلط بر منابع نفتی و از سوی دیگر لزوم برقراری امنیت به منظور استخراج، انتقال و به تعبیر دقیقتر، غارت این منابع را برای آمریکا آشکار میسازد.
از میان رقبای اقتصادی آمریکا در جهان، به جز انگلستان که خود صادر کنندهی نفت است، ژاپن و چند کشور بزرگ صنعتی اروپا مانند آلمان، فرانسه و ایتالیا تقریباً تمام نفت مورد نیاز خود را از خارج تأمین میکنند[۹]. همین امر سبب میشود تا دولتمردان کاخ سفید در تلاش خود به منظور تسلط بر منابع نفتی خاورمیانه، علاوه بر تأمین نیاز روزمرهی خود به نفت وارداتی کنترل انرژی مورد نیاز رقبای اقتصادی خود را نیز درضمن اهداف خود لحاظ نمایند.
بانهایت تأسف، این واقعیت را باید پذیرفت که آمریکا پس از جنگ دوم خلیج فارس، بهوسیلهی دولتهای وابسته خود در اوپک، در تعیین خطمشی این سازمان نقش تعیینکنندهای ایفا میکند. ایالات متحده بهوسیلهی همین کشورها که عربستان سعودی نقش محوری را در میان آنها بازی میکند، موفق شده است، قیمت نفت و سقف تولید این کشورها را در سطح دلخواه خود تغییر دهد که از این رهگذر خسارات سنگینی نصیب کشورهای صادرکنندهی نفت میگردد.
علاوه براین، تک محصولی بودن اقتصاد کشورهای منطقه و وابستگی آنها به دلارهای حاصل از صادرات نفت، زمینهی مناسبی را برای سردمداران آمریکایی فراهم آورده است تا با در اختیار گرفتن بازار مصرف کشورهای خاورمیانه مجدداً درآمدهای نفتی آنها را از طریق فروش کالاهای مصرفی، لوکس، تجهیزات نظامی و انجام پروژههای ساختمانی و همچنین با سرمایهگذاری و سپردههای بانکی به سوی آمریکا بکشانند.
ج) تأمین امنیت اسرائیل
یکی از اجزای اصلی اهداف چهارگانه سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه، حفظ ثبات و تأمین امنیت اسرائیل میباشد که از ابتدای شکلگیری و تأسیس این کشور، بهویژه پس از باز شدن پای آمریکاییها به منطقه، محافظت از آن در صدر اهداف منطقهای کاخ سفید قرار گرفته است، به نحوی که دستیابی این هدف، به صورت واقعیتی اجتنابناپذیر در تمامی طرحها و دکترینهای رؤسای جمهور آمریکا برای خاورمیانه یافت میشود.
روابط و مناسبات دوستانهی ایالات متحده با اسرائیل در ابعاد سیاسی، اقتصادی و نظامی به صورت ارتباط ویژه، منحصر به فرد و تعجبآوری درآمده است. نمونهی حمایتهای سیاسی از آن را میتوان در جلوگیری از تصویب قطعنامههای مخالف اسرائیل در شورای امنیت سازمان ملل مشاهده کرد. به عنوان مثال در ۲۶ ژوئن ۱۹۸۲م که این شورا، طی قطعنامهای خواستار عقبنشینی همزمان نیروهای مسلح اسرائیل و فلسطین از بیروت گردید، آمریکا با این عنوان که تصمیم مزبور «تلاش آشکاری برای حفظ سازمان آزادی بخش فلسطین به صورت یک نیروی سیاسی قابل دوام خواهد بود»، آن را وتو کرد[۱۰]. اگرچه بخش عمدهای از دلایل پشتیبانی و حمایت گستردهی آمریکا از اسرائیل را بایستی در فشارهای سیاسی داخلی بهویژه تسلط صهیونیستهای آمریکا بر وسایل ارتباط جمعی وبه تبع آن افکار عمومی و نقش مؤثر آنها در زندگی سیاسی و سیاست خارجی آمریکا جست و جو کرد، اما تحولات ارتباط آمریکا با اسرائیل قبل از هرچیز تابع نقشی بوده که اسرائیل به تناسب دیدگاههای آمریکا راجع به منافع سیاسی و سوقالجیشی خود در خاورمیانه ایفا کرده است – میتوان ادعا کرد که اسرائیل در نزد طراحان سیاست خارجی آمریکا دارای ارزش سوقالجیشی ویژهای است و برخورداری از جغرافیای سیاسی خاص نیز بر مزیت آن افزوده است. ارزش اسرائیل را برای آمریکا در این گفته بن گوریون میتوان خلاصه کرد که «اسرائیل برج دیدبانی غرب در خاورمیانه در بین کشورهای اسلامی است[۱۱]» - براین اساس تأمین امنیت اسرائیل جزئی جداییناپذیر در اهداف خاورمیانهای سیاست خارجی آمریکا قرار میگیرد. بررسی تحولات روابط و مناسبات آمریکا با رژیم صهیونیستی گویای این واقعیت است که از بدو موجودیت اسرائیل بهویژه از سال ۱۹۶۷م تاکنون، خدمات امنیتی و پشتیبانی نظامی و سیاسی ایالات متحده به عنوان متغیر اساسی در بقاء و استمرار و نیز گسترش ارضی این رژیم بوده است.
د) مقابله با جنبشهای اسلامگرا
پس از وقوع عظیمترین واقعه اسلامی قرن بیستم یعنی انقلاب اسلامی در ایران حرکتهای اسلامگرای منطقه از آن به عنوان الگوی ایدهآل پیروی نمودند و با پشتیبانی و مبدأ قراردادن آن، تحرکات خود را با امید بیشتری سازماندهی کرده و به شکل فعالتری بر دامنهی عملیات خود افزودند. به گونهای که هماکنون ۸۸ گروه اسلامگرا در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به صورت زیرزمینی مشغول فعالیت هستند.
از دیدگاه اسلامگرایان، سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه دارای ویژگیهای خاصی است که براساس آن آمریکا را رو در روی جنبشهای اسلامگرا قرار میدهد. برخی از این ویژگیها عبارتند از:
-
- حمایت از رژیمهای دارای گرایشهای غیرمذهبی به خاطر جهتگیری آمریکایی آنها.
-
- حمایت بیقید و شرط از اسرائیل
-
- گسترش ارزشها و شیوههای زندگی و فرهنگ آمریکایی، غربی و بیگانهی با اسلام در منطقه.
اغلب تحلیلگران سیاسی آمریکا معتقدند، در صورت عدم مهار حرکتهای اسلامگرا در خاورمیانه و تکرار تجربهی انقلاب ایران توسط آنها، اسلام به قدرت ژئوپلیتیک واحد و متعصبی تبدیل خواهد شد که با اتکا بر ایدئولوژی برتر، جمعیت رو به رشد و قدرت مالی چشمگیر خود با جایگزینی بنیادگرایان اسلامی به جای سران حکومتهای وابسته، منافع دولتهای غربی و بهویژه آمریکا در منطقه دچار اختلال خواهد شد. برژینسکی – سیاستمدار کهنهکار آمریکایی – تهدید اسلامگرایان را چنین توصیف میکند:
تجدید حیات اسلام بنیادگرا در سراسر منطقه با سقوط شاه و تشنجات ناشی از ایران امام خمینی(ره)، یک مخاطرهی مستمر برای منافع ما در منطقهای که حیات جهان غرب کاملاً به آن وابسته است. ایجاد کرده است. بنیادگرایی اسلامی پدیدهای که به طور عمده در گزارشها و بررسیهای اطلاعاتی ما به آن بیتوجهی شده است، امروزه آشکارا نظم و ثبات موجود را تهدید میکند[۱۲].
اسلام مطلوب از نظر دستاندرکاران سیاسی ایالات متحده، آن است که با سمت گیری میانهروی، خطمشیهای مقتضی را به شیوهی موردنظر آمریکاییها اتخاذ نماید. بهنحوی که از دید آنها ورود در سیاست، تضاد با صهیونیسم، اعتراض به جاسوسی، شکنجه و مخالفت با حضور مستشاران آمریکایی در کشورهای اسلامی به دور از ویژگیهای یک مسلمان است. همچنان که در گفتارهای رسمی رادیو آمریکا واژههای منفی همانند «تندرو» «تروریست» و «خشن»، همواره به عنوان صفت برای توصیف واژههای اسلام و مسلمان به کار میرود.
بر این اساس، مهار جنبشها و حرکتهای احیاگر تفکر دینی، در زمرهی یکی از اهداف خاورمیانهای سیاست خارجی ایالات متحده فرار میگیرد که نمود آن در اقدامات و فعالیتهای عملی در منطقه و بهویژه جهتگیری خصمانهی سیاست خارجی این کشور در قبال جمهوری اسلامی ایران جلوهگر است.
بخش سوم: جهتگیری سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران
انحراف جمهوری اسلامی ایران
آمریکا با از دست دادن رژیم دستنشاندهی پهلوی و عدم موفقیت در مهار قیام مردم، با پیروزی انقلاب علاوه بر آنکه منافع خود را در ایران در معرض خطر میدید در عمل نیز نظارهگر تهدید، حمله و اختلال در منافع منطقهای خود در خاورمیانه گردید. تحت چنین شرایطی سیاستگذاران خارجی ایالات متحده، ضمن تجدیدنظر در تاکتیکها و شیوههای قبلی خود، با توسل به تاکتیکهای نوین، از طریق نفوذ در بدنهی انقلاب و استمرار رابطهی سیاسی دو کشور به شیوهای خاص، درصدد حفظ منافع پیشین خود در ایران برآمدند. در لابهلای اسناد به جای مانده در سفارت آمریکا در تهران رئوس اهداف ایالات متحده در ایران بعد از انقلاب که از سوی وزارت خارجه این کشور مشخص گردید اینچنین بود:
هدفهای ما در ایران هنوز با دقت با جهتگیری سیاسیشان هماهنگ نشدهاند پیگیری شود.[ «ما میخواهیم که خودمان را در آنچنان موضعی قرار دهیم که بتوانیم رابطهی مؤثر با هر گروهی که قدرت قطعی را در اختیار دارد برقرار نماییم. و درعین حال روابطمان را با عوامل مهم سیاسی منجمله مخالفین حفظ نماییم. در بلند مدت ما خواهان کار کردن برای ایرانی میباشیم که ناسیونالیستهای غیرمذهبی میانهرو در ادارهی کشور مسلط باشدِِِ[۱۳].]
درواقع به علّت عدم امکان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی در صبحگاه پیروزی انقلاب، اولین جهتگیری سیاست خارجی ایالات متحده در قبال آن، بر انحراف انقلاب از مسیر اصلی آن، از طریق اقدامات مخفیانه نفوذ گروههای میانهرو با گرایش لیبرالیسم، تحصیلکردگان غربزده و مهرههای نفوذی متمایل به آمریکا در نهادها، ارگانها، بدنهی نظام و دستگاههای اجرایی دولت، تقویت و پشتیبانی از آنها در مقابل جریانات ضد آمریکایی مبتنی گردید که نتیجهی قهری آن، حذف انقلابیون مذهبی از صحنه و در اختیار گرفتن سکان قدرت توسط مهرههای موردنظر آمریکا پیشبینی شده بود. به دنبال اتخاذ این سیاست در ۲۱ مهره ماه ۱۳۵۸ هـ.ش خط ترسیم شده فوق در سفارت در تهران مورد تأکید قرار گرفت:
[اگر همانطوری که ما نتیجهگیری میکنیم، هیچ گروه یا فردی خارج از ایران در حالحاضر قدرت آن را ندارد تا به نحو مؤثری در حوادث ایران نفوذ داشته باشد؛ یعنی حکومت را سرنگون میکند، بهترین برداشت به نظر میرسد چنین خواهد بود که در موارد زیر کوشش کنیم:
- کمک به حفظ و تقویت عناصری در ایران بهویژه در میان گروههای نظامی و مذهبیون اعتدالی و غیرمذهبی که ممکن است در آینده با روشن شدن صحنهی سیاسی نقش سودمندی ایفا کنند[۱۴].]
اعتقاد سران نهضت آزادی به ناکارآمدی دین در ادارهی جامعه و تأثیر و تأثر اعضای آن از جوامع غربی و بیاعتقادی آنها به آموزههای اسلامی سیاسی از یک طرف و روابط پیشین آنها با آمریکا از طرف دیگر، سبب گردید تا ایالات متحده پس از تشکیل شورای انقلاب، دولت موقت و نطق مهندس بازرگان در دانشگاه تهران به عنوان نخستوزیر، از نهضتیها و ملیون دولت موقت به عنوان عوامل اجرایی جهتگیری انحراف بهرهبرداری نماید.
برای اینمنظور آمریکاییها ضمن حفظ، ارتقای روابط و حمایت از لیبرالهای دولت موقت در مقابل امام روحانیت و انقلابیون مذهبی و نیز ایجاد جو اعتماد، احترام و ارائه تصویر دوستانه، با انجام اقدامات مخفیانه جهتگیری انحراف را در میدان عمل به تجربه گذاردند.
رهنمود تحلیلگران آمریکایی در خلال اسناد سفارت آمریکا مبین این واقعیت است:
سیاست آمریکا در حالحاضر عبارتست است از جلب توجه نکردن، عدم دخالت اکید و دفاع از منافع خود در تدارکات نظامی و تماسهای تجاری به طور مؤثر و به صورتی که جلب توجه نکند و ابراز عملی حالت همدردی در مقابل کوششهای جبهههای فعلی در رهبری دولت موقت برای سر و سامان دادن به کشورشان است[۱۵].
۱- خطوط اساسی جهتگیری آمریکا در انحراف جمهوری اسلامی
باتوجه به زمینههای فکری و نگرش نهضت آزادی نسبت به آمریکا و روابط متقابل آنها با یکدیگر، استراتژی اول ایالات متحده در برخورد با انقلاب به منظور استمرار روابط گذشته خود با ایران، انحراف جمهوری اسلامی از طریق مهرههای قابل اعتماد در دولت موقت مشخص گردید. این شیوه که برگرفته از مواجهه سران کاخ سفید با شورشها و قیامهای مختلف مشابه در بسیاری از نقاط جهان بود اینبار در مورد نظام نوپای جمهوری اسلامی به بوتهی آزمایش گذاشته شد. برخی خطوط اساسی جهتگیری انحراف جمهوری اسلامی که در اسناد سفارت آمریکا در تهران به آنها تأکید شده بود، به قرار زیر است:
الف) پنهان شدن از انظار عمومی به منظور عدم تحریک احساسات ضد آمریکایی در راستای تحقق اهداف دراز مدت ایالات متحده در ایران.
کارشناسی سفارت آمریکا خطاب به آژانس ارتباطات واشنگتن دی سی در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۵۸ هـ. ش در این رابطه چنین نوشت:
من با فروتنی اظهار میدارم که در هر نقطهای که حضور آمریکاییها آنقدر زیاد باشد که به طور گسترده به رفتن جامعه تأثیر بگذارد به تدریج بحرانهای ارتباطی جدی شکل خواهد گرفت[۱۶].
ب) برگزیدن راه مسالمت به دلیل فراهم نبودن زمینه و عدم توانایی در سرنگونی جمهوری اسلامی در صبحگاه طلوع انقلاب. در اسناد مکشوفه از سفارت آمریکا در این رابطه به این توصیه برمیخوریم:
در این مواقع حساس هیچ دولتی قادر نیست که حکومت ایران را سرنگون کند، پس باید از در مماشات با ایران درآمد و به گسترش کارهای عملی کمک نمود به جلب عناصری در ارتش و گروههای میانهروی مذهبی که در آینده نقش حساس خواهند داشت، پرداخت[۱۷].
ج) انتخاب لیبرالهای دولت موقت به منظور اجرای سیاست خود در ایران در مقابل انقلابیون مذهبی که شدیداً ضد آمریکایی بودند. رهنمود ریچارد. اچ. کرفیس معاون مدیر امور خاور نزدیک وقت در وزارت خارجهی آمریکا که به سفارت آمریکا در تهران مخابره شده بود، چنین بود.
هدف هیأت نمایندگی سیاسی ایالات متحده در حالحاضر عبارت است از حفظ مناسبات صریح و پر از همکاری عملی با دولت موقت ایران تا اندازهی ممکن، علیرغم تندگوییها از جانب رسانهها و رهبران مذهبی و افراطیون[۱۸].
د) همکاری اقتصادی، اطلاعاتی، سیاسی به خصوص همکاری نظامی با دولت موقت برای تحکیم پایههای نهضتآزادی و استفاده از آنها در آینده. در سندی از اسناد سفارت آمریکا در این رابطه چنین آمده بود:
ما میخواهیم که به منظور محکم کردن قدرت بازرگان و مطمئن شدن از اینکه ما دوستانی در ارتش داریم که ممکن است کلیدی برای جهتگیری سیاسی آینده کشور باشند، در مورد مسائل نظامی پاسخگو باشیم[۱۹].
هـ) نفوذ در ارگانها و بدنهی نظام جمهوری اسلامی و امتحان عملیات سیاسی با بهره گرفتن از دولت موقت قبل از تعیین رئیس جمهور و حکومت رسمی. در یکی دیگر از اسناد سفارت این مطلب آمده بود:
مأمور وزارت امور خارجه «کلمت» و رایزن سیاسی در هفتهی گذشته با سحابی وزیر مشاور در طرحهای انقلابی و مناجی وزیر ارشاد ملی دربارهی طرح قانون اساسی ایران و نقشههای مربوط به اجرای آن صحبت کردهاند[۲۰].
۲- اقدامات تکمیلی ایالات متحده برای عملی ساختن جهتگیری انحراف
بنابرآنچه از اسناد سفارت آمریکا کشف شد، سیاستگذاران خارجی ایالات متحده، علاوه بر خطوط کلی جهتگیری انحراف به طراحی و عملی ساختن طرحهایی به عنوان طرحهای جانبی و تکمیلی پرداختند که در زیر به دو مورد از مهمترین آنها اشاره میشود: