«۵/۹-۴۲۲۸»
پس ز نقش لفظهای مثنوی | صورتی ضال است و هادی معنوی |
«۶/۶۵۵»
گر به مظروفش نظر داری ، شهی | ور به ظرفش عاشقی ، تو گمرهی |
«۶/۶۵۲»
۲-۴. تاثیرات مولانا در غرب و شرق
در تاریخ ۱۷ دسامبر ۱۲۷۳ که مولانا در قونیه درگذشت ، در مراسم تدفین وى نه تنها مسلمین، بلکه مسیحیان و یهودیان نیز شرکت نمودند و بر سر مزار مولانا سماع بزرگى به همراه همخوانى برگزار گردید.مولوی نه تنها در میان هم کیشان مسلمان خود، بلکه در میان مسیحیان و یهودیان قونیه محبوب بود و مقام والایی داشت.
همچنین براساس منابعی که در دست است روشن گردیده که مولانا با روحانیون یونانی که در آناتولی مرکزی از مدت ها قبل فعالیت می نمودند در ارتباط و رفت و آمد بوده است .
چنین به نظر مى رسد که در زمان حیات و نیز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فکرى و دیدگاه وى در نواحى که دوستدار ادبیات فارسى بوده و از آن استفاده مى شده ، اشاعه یافته بود. این اشاعه در نواحى هندوستان بارزتر و آشکارتر از نواحى دیگر بود.
این تأثیرات به قدرى عظیم است که یک وقایع نگار هندو در قرن ۱۵ از بنگال گزارش مى دهد که برهمن مقدس هم مثنوى رومى را مطالعه مى کند. باید توجه نمود که در شمال سرزمین هند از سال ۱۲۰۶زبان و ادبیات فارسى زبان ادارى آن منطقه به شمار مى رفت . بنابراین اشاعه و گسترش تفکر مولوى در شبه قاره هند کار سهلى بود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در قرون ۱۷ و ۱۸ نمى توان هیچ آثار منظومى را در ادبیات فارسى یافت که بى تأثیر از مثنوى نوشته شده باشند. این نکته نیز بسیار مهم است که حتى در ادبیات عامیانه نیز پژواک تفکرات مولانا به چشم مى خورد. براساس میراث فرهنگى موجود در سِند در قسمت جنوبى پاکستان امروز که از سال ۷۱۱م تحت حکومت اسلام درآمد، مثنوى به طور دائم مطالعه مى شده است.
در قدیم نیز در مناطق مسلمان نشین چنین گفته مى شد که عارفان بزرگ در کتابخانه هاى خویش سه کتاب، قرآن ، مثنوى و دیوان حافظ را حتماً دارا هستند، یعنى این سه کتاب به شکلى استاندارد و سنتى نزد همه عارفان قرن ۱۸ در ایالت سِند نیز یافت مى شد. در تمامى آثارى که به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوى مولانا نقش بسیار عمیقى را ایفا نموده است.
یکی از کسانی که تحت تاثیر مولانا قرار گرفته اقبال است، هر کسى که آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، مى داند که اقبال تا چه اندازه متأثر از مولانا ست و در قبال وى احساس مسؤولیت مى نماید. تصور اقبال چنین است که وى در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده مى کند. مولانا براى اقبال به مثابه یک انسان ایده آل خداجوى تلقى مى گردد.
او ملای روم را ممثل وحدت وجود پنداشته است. در کتاب خود به نام «تطور فلسفۀ ماوراء الطبیعه در ایران» که در سال ۱۹۰۷ در دانشکده مونیخ برای کسب درجه دکترای خود عرضه کرده بود ویرا مانند هگل فیلسوف آلمانی می خواند. وی پیغامبر آن تحریک فکری است که در نظر او هر فرق و تفریق از نادانی می زاید و “Dualism” فقط حیثیت یک تجلی ظاهری، یک رویا، یا یک سایه دارد.
اقبال برای اثبات کردن آنکه تصور یک روح ناطقه که در همه مظاهر عالم نمایان می شود- هم در فلسفۀ نو افلاطونیان، هم در بیتهای رومی بینهایت مهم است، این بیت های مشهور مثنوی را ذکر کرده است:
از جمادی مردم و نامی شدم | و از نما مردم ز حیوان سر زدم |
و نیز اقبال همین بیتها را در اواخر عمرش برای اثبات کردن تکامل انسان استعمال کرده است. وی بعد از بازگشت از اروپا به سال ۱۹۰۸ فهمیده که آن نظریه نو افلاطونی و Pantheism فقط یک رنگ، یک پارچه کوچک از یک قالی معظم افکار رومی می باشد. گمان می رود اثر مشهور مولانا شبلی نعمانی که به عنوان «سوانح ملای روم» در سال ۱۹۰۹ انتشار یافته، در روح اقبال تاثیر گران نموده و فکر او را طرزی نو و شکلی تازه بخشیده باشد. زیرا مولانا شبلی در اختتام کتاب خود نظریۀ تطور Evolution را که در آن سالها در اروپا بسیار مقبول بوده با افکار مولانای روم مقایسه کرده و مثل آن نظریۀ زمان را نیز در آن ابیات سابق الذکر مثنوی یافته است.
حتی آنجا یک تکامل روحانی دیده که انسان را برتر از انسانیت، تا به ربوییت می آورد.
از جمادی مردم و نامی شدم | وز نما مردم ز حیوان سر زدم | |
مردم از حیوانی و آدم شدم | پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم |