زَورُ الإنسانِ الکُرکیِ فی فکِ الإنسانِ الثعلبِ
نزَلَ السوقَ الإنسانُ الکلبُ
کی یَفْقأ عینَ الإنسانِ الثعلبِ
و یدوسُ دماغَ الإنسانِ الأفعی
و اهتزَّ السوقُ بخطواتِ الإنسانِ الفَهدِ
قد جاءَ لیبقرَ بطنَ الإنسانِ الکلبِ
و یَمصُّ نخاعَ الإنسانِ الثعلبِ
( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ :۱/۲۶۸، ۲۶۷)
ترجمه :
من و شیخ به سوی بازار رفتیم
انسان افعی صفت تلاش می کرد دور انسان دُرنا صفت بپیچد
و به میان این دو ، انسان روباه صفت رفت
قفسه سینه انسان درنا صفت در دهان انسان روباه صفت است
انسان سگ صفت به بازار آمد
تا چشم انسان روباه صفت را از حدقه در آورد
و مغز انسان افعی صفت را لگدمال کند
و بازار با گام های انسان ببر صفت به لرزه در آمد
آمده است تا شکم انسان سگ صفت را بدرد
و مغر استخوان انسان روباه صفت را بمکد .
در مقابل موضع گیری های تند علنی صلاح عبدالصبور با ابیاتی از عائشه تیموریه روبه رو می شویم که به جای ابراز زشتی های دنیای بشری که ساخته ی طینت بد آدمی است موضعی خاص و متفاوتی از خود نشان می دهد . وی به جای نکوهش ملامت خوی تلخ آدمی به تشویق و ستایش خصلت های نیکوی بشر دوستانه می پردازد . گویی با کلام موزون خویش دست را در دست انسان گذارده و پر انرژی و کوشا در پی یافتن مسیر تعالی جامعه ی بشری است . او در اشعار خویش انسان را به جوانمردی ، دوری از عیب جویی و خوش خلقی دعوت می کند . عائشه با توصیف مکر و حیله ی روزگار ، جوانمردی را خصلتی معرفی می کند که پیامد آن سرتاسر زندگی انسان را تحت تأثیر قرار می دهد و سعادتی را بالا تر از پاک دامنی و خوش خلقی نمی داند :
مَا الحَظُّ إلا إمتِــلاکُ المــَرءِ عِفَّتَهُ وَ مَا السَّــعادۀُ إلا حُســـنُ أخـــلاقٍ
کَــم ذانَـهنِیءُ بالآمالِ أنفُـــــسـَنا حَتَّی کانَ الفَتـــی طـــَولَ المَـدی باقِ
فَالــدَّهــــرُ یَبسِمُ عَن حِقدِ بِشـائرِهِ فِینا وَ یَــطوی نِکالاً ضِـــمنَ إشــفاقِ
فَأنظُر تَرَ الناسُ سُکرَی غِفلَۀً عَظَمَت ادارَها الــدَّهرُ وَ استَــغنِی عَن السَـاقی
( تیموریه ؛ بی تا : ۵۹ )
ترجمه :
انسان بهره ای جز حاکمیت بر عفت خویش ندارد و سعادتی چون حسن خلق وجود ندارد .
چه بسیار ما خودمان را با آرزوها تهنیت می گوییم ، تا جایی که گویی جوانمردی در مدتی طولانی باقی می ماند .
روزگار از کینه ی زیبایی هایش در میان ما لبخـند می زند و مجـازات خود را در ضمن شفقت پنهان می کند .
پس به مردم بنـگر تا مردم را به خـاطر غفـلتی که روزگار آن را می چرخاند مسـتند و از نوشـاننده بی نیازند .
و در ابیاتی دیگر عائشه بیان می دارد که :
إحفَظ لِســانِکَ مِن ذَمِ الأنامِ وَدَع أمَرَ الجَـــمیعِ لِـمَن أمضاهُ فی القـَدَمِ
مَعایبُ الناسِ لا یَکبُرنَ عَن غَلــَطی إذا نُمِمـتُ بِها فی مَحـــــفِلِ الهَــمَمِ
( تیموریه ؛ بی تا: ۵۹ )
ترجمه :
۱-زبانت را از سرزنش و عیب جوئی مردم نگه دار و کار همگی را برای کسی که در عمل آن را انجام می دهد ، رها کن .
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۲-عیب مردم از اشتباه من بزرگ نمی شود ، اگر به واسطه ی آن در محفل همت و تصمیم از من بدگوئی شود .
نتیجه
از آن چه که گفته شد نتیجه می گیریم هر دو شاعر هر چند در پی دفع و نابودی شرارت های انسانی هستند و با هم تقریباً اشتراک نظر دارند ؛ اما روش بیان هر یک با دیگری فرق می کند . عبدالصبور زشتی های خوی آدمی را ملامت می کند ؛ در حالی که عائشه بیانی شیرین تر را پیشه می کند و با لحنی آرام بخش تر تلاش در بیداری بشری دارد . پس می توان این امر را یکی دیگر از وجوه افتراق میان دو شاعر در زمینه ی اومانیسم دانست .
۵-۲-۳ ۰ در پی رسیدن به سعادت یا رسیدن به پوچی
هنگامی که با این مسأله رو به رو می شویم ، ناخودآگاه این سوال در ذهن ما به وجود می آید ، « هدف از آفرینش انسان چیست ؟ » دانشمندان ، عالمان دینی ، اندیشمندان ، ادیبان و دیگر اقشار مختلف جامعه در طول تاریخ پاسخ های منطقی و معمولی برای این سوال ارائه داده اند . گروهی نیز در پی یافتن پاسخی صحیح ، راه را از بیراهه تمیز نداده و جای راه ، چاهی بس عمیق و تاریک در فراسوی اذهان بشری یافته و به وسیله ی مبلغانی گمراه ، پیروانی نیز آن ها را حمایت گر بوده اند .
جامعه را از باب پاسخ گویی به این مسأله می توان به دو گروه تقسیم کرد ؛ کسانی که رسیدن به سعادت دنیوی و اُخروی را رمز حیات بشری می دانند و افرادی که هدف از خلقت و حیات آدمی را تنها در لذت ها و خوش گذرانی های دنیوی می جویند که در نهایت در مرداب پوچی دست و پا می زنند .
رسیدن به پوچی و بیهودگی در ذهن و فکر عبدالصبور را می توان به وضوح در این بیت مشاهده کرد :
ما غایۀُ الإنسانِ من أتعابهِ ، ما غایۀُ الحَیاۀِ
( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ : ۱/۳۰ )