-
-
-
- در نظر افلاطون، عشق از جایگاهی والا برخوردار است و همدوش عقل میباشد و به بیان بهتر، عشق و عقل مکمل هم و دو بعد کوشش و سلوک آدمی برای رسیدن به حقیقت میباشند و بین این دو تعارضی وجود ندارد (افلاطون، ۱۳۸۰: ۹۴-۱۴۳).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
-
-
-
- در نگاه سهروردی عشق نه تنها تقابل و تعارضی با عقل ندارد بلکه فرزند عقل و ثمرهی خرد است. از دیدگاه شیخ اشراق عقل و عشق چنان با هم عجین شدند که حتی گاهی نمی توان بین این دو تفاوتی قائل شد.
-
- از نظر افلاطون میل به زیبایی و تملک آن از قویترین امیال است و زمانیکه به حد افراط رسد، عشق خوانده می شود. چنین تعریفی از عشق در کلام شیخ است که عشق، محبت مفرط است. از این دو تعریف، چنین بر می آید که هر دو فیلسوف، تعریفی تقریباً یکسان از عشق ارائه می دهند.
از نظر افلاطون عشق اساس اجتناب از رذائل و تلاش در کسب فضائل است و در مراتب سلوک به سوی خیر محض، عاشق را تربیت می کند. شیخ اشراق نیز همچون افلاطون، نقش تربیتی برای عشق قائل است. در مونسالعشاق شاهد آن هستیم که از طریق داستانی استعاری، معجزهی عشق را مهار نفس سرکش میداند.
-
- عقل با کارکرد معرفتشناختی در نظام فلسفی افلاطون و سهروردی مورد تأکید و مدّ نظر ماست. در سهروردی عقل، ابزار معرفت است و استدلال شهودات عرفانی براساس آن است و در افلاطون هم، معرفت زائیدهی عقل است .
۱-۸- تعاریف مفهومی
عقل؛ در لغت به معنای امساک و نگهداری، بندکردن، باز ایستادن و منع چیزی است. در اصل ماده «عقل» به معنای بازداشتن است و همه مشتقات آن، به این معنای اصلی باز میگردد.
معنای اصطلاحی عقل
عقل، نفس ناطقهی انسانی است که به وسیلهی آن، آدمی از سایر حیوانات متمایز میشود. بر این اساس، عقل، جوهری است مجرد و قدیم که ماده و مادی نیست، یعنی ذاتاً و فعلاً مجرد است.
عشق؛ از ریشه عشقه گرفته شده است و عشقه گیاهی است که در بن درخت ریشه
می کند و بر درخت پیچیده و بالا میرود تا تمام درخت را فرا گیرد آن را چنان در شکنجه میکشد که غذا و رطوبت درخت را تماماً به تاراج میبرد و در نهایت آن را میخشکاند.
معنای اصطلاحی عشق
برای روشن شدن مفهوم اصطلاحی این لفظ باید سراغ تعاریفی برویم که اصحاب حکمت و معرفت از عشق کردهاند، لذا در فلسفه، عشق را از کیفیات نفسانی قلمداد میکنند که به سبب سیطرهی شدید تفکر در زیبایی و نیکویی محبوب و کثرت مشاهده شئون و آثار حسن معشوق در نفس آدمی تحقق مییابد.
فصل دوم
کلیات بحث عقل و عشق
۲-۱- تعریف عقل
توجه ویژهی انسان به واژهی عقل و تلاش اندیشمندان برای تعیین گسترهی مفهومیاش سبب تعدد و گوناگونی معانی آن گردیده لذا عقل از جهات مختلفی قابل بررسی و تبیین است.
۲-۱-۱- عقل در لغت
لفظ عقل از نظر لغوی معانی مختلفی دارد. عقل هم معنای اسمی دارد و هم معنای مصدری. آنجا که معنای مصدری دارد به مفهوم درک کامل چیزی است و آنجا که معنای اسمی دارد همان حقیقتی است که بدان وسیله بین خوب و بد، بین حق و باطل، و همچنین بین راست و دروغ تشخیص داده می شود. اما توضیحاتی که در خصوص واژه عقل آمده است، چنین است که: عقل، لفظی عربی به معنای منع و بستن و نگاهداشتن است و به این دلیل ادراکی که انسان بر آن دل ببندد و چیزی را که با آن درک می کند عقل نامیده می شود و همچنین قوهای که گفته می شود، یکی از قوای انسان است و مقابل آن جنون و سفه و حمق و باطل است.
همچنین عقل به معنای دریافتن و فهمیدن آمده است (شعرانی، ۱۳۵۲، ج۲: ۱۷۹).
بعضی گفتهاند عقل از عقال مأخوذ شده است و آن بندی است که پای شتران را با آن
میبندند تا از محل مخصوص خویش فراتر و دورتر نروند، لذا عقل بدین معنی قوهای است که انسان را به بند میکشد و از کارهایی که بناست انجام نشود منع می کند و مانع می شود. برخی عقال را جمع عقل دانسته اند و آن را ریسمانی که بدان زانوی شتر را میبندند معنی کرده اند (معین،۱۳۶۰، ج۱۰۱۸:۲).
ابن منظور (م۷۱۱ ه.ق) در لسان العرب چنین میگوید:
«رجل عاقل و هو جامع لامره و رایه ماخوذ من عقلت البعیر اذا اجمعت قوائمه و قیل العاقل الذی یحبس نفسه و یردها عن هواها اخذ من قولهم قد اعتقل لسانه اذا حبس و منع الکلام… و سمی العقل عقلا لانه یعقل صاحبه عن التورط فی المهلک ای یحبسه»
مرد عاقل کسی است که کار و رأی خود را جمعبندی می کند، این واژه از «عقلت العبیر» گرفته شده است یعنی دست و پای شتر را جمع کردم و گفتهاند عاقل کسی است که نفس خود را در بند می کند و آن را از هوایش باز میدارد و این معنا از «قد اعتقل لسانه» گرفته شده یعنی زبانش را نگاه داشت و سخن نگفت… و عقل را عقل گفتهاند، زیرا صاحب خود را از سقوط در هلاکت مهار می کند یعنی باز میدارد (ابنمنظور، ۱۴۰۸، ج۹: ۳۶۶).
راغب اصفهانی، عقل را قوه و نیروی مستعد برای پذیرفتن علم معرفی می کند:
«العقل یقال للقوه المتهیه لقبول العلم… و اصل العقل الامساک و الاستمساک، کعقل العبیر بالعقال و عقل الدواء البطن و عقلت المراه شعرها و عقل لسانه کفه»
عقل به قوهی آماده برای پذیرش علم گفته شده است… و اصل عقل به معنای بازداشتن و طلب بازداشتن میباشد. مانند بستن شتر با ریسمان و بند آوردن دارو شکم را، یا بستن زن گیسوی را، و یا خویشتنداری و باز داشتن زبان از سخن گفتن (اصفهانی، ۱۳۹۲ق: ۳۵۴).
۲-۱-۲- عقل در اصطلاح فلسفه و اقسام آن
واژهی «عقل» در دانشهای متعددی همچو کلام، فلسفه، منطق، فلسفهی اخلاق و
معرفتشناسی بکار میرود و در اصطلاح فلسفه و کلام، معانی و کاربردهای گوناگون دارد که به طور اجمالی میتوان به موارد زیر اشاره کرد؛
۱٫ عقل نظری یا قوهی تعقل و ادراک عقلی.
۲٫ عقل عملی یا قوهی تدبیر زندگی.
۳٫ موجود مجرد تامی که هم در ذات و هم در فعل مجرد است.
۴٫ صادر اول که معمولاً از آن به «عقل اول» تعبیر می کنند.
۵٫ معلومات و اندیشه های اولیه که مبادی تصورات و تصدیقاتند.
۶٫ معلومات و اندیشه های اکتسابی برگرفته ار آن مبادی؛
۷٫ مطلق مدرِک، اعم از عقل یا نفس یا غیر آن دو؛[۱]
بنابراین، عقل در فلسفه گاهی بر قوهی ادراکی اطلاق می شود و گاهی بر ادراک حاصل از آن قوه؛ گاهی بر ادراکات بدیهی اطلاق می شود و گاهی فقط در مورد ادراکات نظری و کسبی بکار میرود. اما از نظر متکلمان مسلمان، عقل به معنای آرای رایج و مشهوری است که همه یا بیشتر مردم
میپذیرند و بدان اذعان دارند.[۲] چنانکه فیلسوفان مسلمان، در حکمت عملی و اخلاق، معنای دیگری از آن مد نظر دارند.
فلاسفه، عقل را از دو جنبه مطالعه و بررسی می کنند:
الف) در معرفتشناسی، که کاربرد عقل به دو معنا، رایج و متداول است:
۱٫ نیروی ادراکی ویژهی نفس ناطقه: در این معنا، عقل، قوه یا نیروی ادراکی است که با آن میتوان حقایق را به نحو کلی درک کرد و به شناخت آنها دست یافت. به تعبیر دیگر، انسان دارای نیروی ویژهای به نام «عقل» است که یکی از شئون و کارکردهای آن ادراک مفاهیم کلی است. در چنین تعریفی عقل قوهای از قوای ادراکی نفس به کار میرود.
۲٫ نفس ادراک عقلی که محصول نیروی ادراکی است و اغلب در معرفتشناسی، از عقل در مورد ادراکات عقلی، اعم از بدیهی و نظری، به کار می رود.