همان گونه که مشاهده می کنید سعدی در این ابیات این گونه سفارش می کند: «دشمن را هر چند که ضعیف باشد باید از پای درآورد چرا که ممکن است روزی قوی گردد و دیگر نتوان با او مقابله کرد.»
در ابیات زیر نیز باز ضرب المثلی است که سعدی، کسانی را که به دنیا دل بسته اند، مورد سفارش قرار می دهد:
«آن شنیدستی که روزی تاجری گفت: چشم تنگ دنیادار را |
در بیابانی بیفتاد از ستور یا قناعت پر کند یا خاک گور» (همان: ۱۱۷) |
شیخ اجل می گوید: که دنیا دوستان هیچ گاه نمی توانند دل از این دنیا و مال دنیایی جدا سازند ، مثل همین بازرگان که مثال آن را در بالا آوردیم.
برای فهم بیشتر مطلب به ذکر تمامی حکایت می پردازیم:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتگار. شبی در جزیرهی کیش مرا به حجره ی خویش برد. همه شب دیده بر هم نبست از سخنان پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله ی فلان زمین است و فلان مال را فلان کس ضمین. گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوّش است. سعدیا سفری دیگرم در پیش است، اگر کرده شود بَقیَّت عمر به گوشه ای بنشینم. گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم عظیم قیمتی دارد و از آن جا کاسه ی چینی به روم آورم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه ی حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و ازان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف، از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آن ها که دیده ای و شنیده ای. گفتم:
آن شنیدستی که روزی تاجری گفت : چشم تنگ دنیادار را |
در بیابانی بیفتاد از ستور یا قناعت پر کند یا خاک گور» (سعدی، ۱۳۸۷: ۱۱۷) |
در حکایت زیر،از باب اول«درسیرت پادشاهان» سعدی، به مردی عرب در دمشق برخورد می کند که از دست دشمنانش سخت هراس دارد و از سعدی می خواهد راهی به او نشان دهد که بتواند از دست دشمنان رهایی یابد. شیخ نیز توجه به زیردستان و رحم آوردن به آنان را راه نجات او می داند.
«بر بالین تربت یحیی پیغامبر، علیه السّلام، معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی معروف بود، به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.
درویش و غنی بنده ی این خاکِ درند | و آنان که غنی ترند محتاج ترند |
آنگه مرا گفت: ازان جا که همّت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه ما کن که از دشمنِ صعب اندیشناکم. گفتمش: بر رعیّتِ ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.