بحث و نتیجه گیری
۵-۱ مقدمه
در این فصل، ابتدا به طور خلاصه، نتایج آزمون فرضیه های پژوهش و همسویی آن با پژوهش های پیشین مورد بحث قرار خواهد گرفت. سپس تبیین های احتمالی برای نتایج به دست آمده در این پژوهش مطرح خواهد شد و در پایان به ذکر محدودیت ها و پیشنهادات پژوهشی پرداخته خواهد شد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۵-۱ بحث در مورد یافته های پژوهش
نتایج پژوهش حاضر، نشانگر تأثیر معنادار مداخله ی روان نمایشگری با محتوای معنوی، در افزایش سطح شادی، لذت و سلامت روان دانشجویان دانشگاه اصفهان بود. براساس جستجوی پژوهشگر، صرف نظر از مولفه های تحت مداخله، تا کنون اثربخشی مداخله ی روان نمایشگری با تأکید بر مولفه های مذهب و معنویت در هیچ پژوهشی مورد بررسی قرار نگرفته است. همچنین تاکنون هیچ پژوهشی اثربخشی روان نمایشگری بر مولفه های شادی، لذت و سلامت روان را به طور یکجا و در قالب یک مداخله ی مشخص، مورد بررسی قرار نداده است. لذا از این دو جنبه، پژوهش حاضر جزء نخستین شواهد پژوهشی محسوب میشود. اما در چارچوبی کلی تر میتوان نتایج این پژوهش را همسو دانست با پژوهش هایی که نشانگر اثربخشی روان نمایشگری بر مولفه های مختلف مرتبط با سلامت روان و یا مسائل هیجانی بوده اند. از جمله ی این پژوهش ها میتوان به این موارد اشاره کرد: آرن و همکاران (۱۹۸۹)، آکینسولا و اودوکا (۲۰۱۳)، نریمانی و همکاران (۱۳۸۵)، زارع و شفیع آبادی (۱۳۸۶)، زارع و همکاران (۱۳۸۶)، ملا زمانی و فتحی آشتیانی (۱۳۸۷) و کورکی و همکاران (۱۳۹۰).
تأثیر روان نمایشگری بر سلامت روان و مولفه های هیجانی مرتبط با آن، همچون شادی و لذت را میتوان از جنبه های گوناگونی مورد تحلیل و تبیین قرار داد. در رویکرد روان نمایشگری، افراد، صحنه هایی از زندگی خود در گذشته، دغدغه و نگرانی های خود در مورد آینده و یا حتی رؤیا یا خیالپردازیهای خویش را بازی میکنند. چنین ایفای نقشی به آن ها کمک میکند تا احساسات بیان نشده و یا حتی سرکوب شده ی خود را بیان کنند، به بینش های جدیدی دست یابند و رفتارهای مناسب تر و توأم با رضایت خاطر بیشتر را مورد تمرین و آزمون قرار دهند (سوموف[۲۱۲]، ۲۰۰۸). این تأثیر مثبت روان نمایشگری تا حد زیادی به سبب جو سرشار از خودجوشی و خلاقیت حاکم بر جلسات روان نمایشگری است (هینشلوود[۲۱۳]، ۲۰۰۴). در واقع روان نمایشگری از طریق ارتقاء سطح خودجوشی اعضا از یک سو احساس پذیرش بی قیدشرط خود در زندگی شخصی و بین فردی را فراهم کرده و بدین طریق، بسیاری از اضطراب ها، بازداری ها و سرکوب های هیجانی را از بین خواهد برد (لوتون؛ ترجمه ی یزدخواستی، ۱۳۸۸). از سوی دیگر، ارتقاء سطح خودجوشی، امکان تحقق و بروز هرچه مناسب تر خلاقیت را فراهم میآورد. به همین دلیل، هنگامیکه افراد در فضای سرشار از خودجوشی روان نمایشگری قرار میگیرند، حتی بدون رهنمود مستقیم کارگردان یا سایر اعضا خود میتوانند با بهره گیری هرچه بیشتر از نیروی خلاقیت خویش، به مناسب ترین راه حل ها برای مسائل روانشناختی خود دست یابند (کارپ، ۱۹۹۸). به علاوه ساختار مبتنی بر ایفای نقش، منجر به یکپارچه شدن جنبه های شناختی، رفتاری و هیجانی میشود، به طوری که شخص با تمرکز بر یک موقعیت خاص، بر پاسخ های رفتاری شخصی، نظام باورهایش در مورد خود، دیگران و دنیایی که در آن زندگی میکند، احساسات خود در آن موقعیت، و پیامدهای پاسخ های رفتاری و هیجانی خود، بینش مییابد. پس از اکتساب چنین بینشی، فرد فرصت مییابد تا گزینه های کارآمدتر را نیز در نظر گرفته و آن ها را عملاً تجربه کند (جفریز[۲۱۴]، ۲۰۰۵). در واقع روان نمایشگری اعضا را دعوت به نگرش و تعبیری متفاوت نسبت به موقعیت های مهم زندگی میکند که با حل تعارضات درونی و بین فردی، در نهایت منتج به به نوعی حالت پکپارچگی و وحدت شخصی میشود (بلاتنر، ۱۹۸۵).
این پژوهش برای اولین بار رویکرد روان نمایشگری یکپارچه شده با عقاید معنوی دانشجویان را مورد بررسی قرار داد. اگرچه تاکنون این شکل از مداخله مورد بررسی قرار نگرفته است، اما میتوان نتایج این پژوهش را همسو دانست با نتایج پژوهش هایی که نشانگر اثربخشی مداخلات روان شناختی یکپارچه شده با عقاید مذهبی و معنوی بوده اند. از جمله ی این پژوهش ها میتوان به این موارد اشاره کرد: دی سوزا و رودریگو (۲۰۰۴)، احمدی و کجباف (۲۰۱۲)، احمدی و باجلان (۲۰۱۳)، مولوی و همکاران(۱۳۸۳)، مجاهد و همکاران(۱۳۸۸)، عزیزی ابرقویی (۱۳۸۹).
نتایج این پژوهش ها نشان میدهند که مذهب و معنویت میتوانند به عنوان عوامل تسهیل کننده ی بااهمیتی در جریان مشاوره و روان درمانی محسوب شوند. امروزه پیشینه ی پژوهشی گسترده ای از جمله بخشی از نتایج همین پژوهش، نشان میدهند که مذهب و معنویت با مولفه های مثبت مربوط به سلامت روان، روابط مستقیم و با بسیاری از جنبه های آسیب شناسی روانی، رابطه معکوس دارد. بنابراین هم در مداخلات مبتنی بر سلامت روان که جنبه ی حفظ و ارتقاء سلامت روان را دارند و هم در مداخلات مبتنی بر درمان حالات آسیب شناسی روانی، توجه به مولفه ی مذهب و معنویت در جریان درمان میتواند حائز اهمیت باشد. این نکته قابل انکار نیست که یک فرد دارای عقاید معنوی یا مذهبی، این عقاید را با خود به موقعیت مشاوره و روان درمانی نیز میآورد. متخصص بالینی چه به این عقاید توجه داشته باشد و چه توجه نداشته باشد، این عقاید، بر جنبه های مختلف زندگی فرد، به درجات مختلف تأثیر گذار است. بنابراین استفاده ی یکپارچه و منسجم از این باورها در جریان مداخله میتواند باعث هماهنگی هرچه بیشتر مشاوره و روان درمانی با ابعاد مثبت و سازنده ی شخصیت مراجع شده و اثربخشی درمان را تسهیل ببخشد. تاکنون طی پژوهش هایی مشخص شده است که افرادی که تحت مداخله های روانشناختی یکپارچه شده با عقاید مذهبی و معنوی قرار میگیرند، نسبت به افراد دارای عقاید مذهبی و معنوی که در این مداخلات شرکت نمیکنند، سطح سلامت روان بالاتری را تجربه میکنند. این نکته نشان میدهد که عقاید مذهبی و معنوی به طور بالقوه میتوانند تأثیرات مثبتی بر سلامت روان و مولفه های مربوط به آن داشته باشند، اما هنگامیاثر آن ها به حداکثر فعلیت و بروز خواهد رسید که به طور فعالی مورد تأکید و توجه قرار گرفته و در نظام شناختی- هیجانی و رفتاری افراد، فعال شوند (پارگامنت، ۲۰۰۷). در جریان مداخله ی این پژوهش نیز سعی شد تا از ظرفیت های عقاید و باورهای معنوی مراجعین که در ارتباط با عقاید مذهبی آنان بود، به صورت نظام مند و یکپارچه با جریان استاندارد روان نمایشگری، استفاده شود و از این ظرفیت ها در جهت ارتقاء سطح شادی، لذت و سلامت روان آن ها استفاده شود.
علاوه بر بررسی اثربخشی روان نمایشگری با محتوای معنوی، این پژوهش به ارائه و بررسی یک مدل ساختاری در مورد روابط بین نگرش مذهبی، شادی، لذت و سلامت روان نیز پرداخت. در این مورد، نتایج پژوهش حاضر، نشان داد که نگرش مذهبی، رابطه مستقیم معناداری با لذت داشته و به طور غیرمستقیم از طریق لذت، میتواند به طور معناداری شادی و سلامت روان را پیش بینی کند. براساس جستجوی پژوهشگر، این نخستین باری بود که این چهار متغیر در قالب یک مدل ساختاری مورد بررسی قرار میگرفتند. نزدیک ترین پژوهش انجام شده به این پژوهش، که با روش مدل سازی معادلات ساختاری به بررسی این متغیرها پرداخته بود، پژوهش احمدی، اسدی و ابطحی (۲۰۱۳) بود که در آن طی بررسی مدل ساختاری رابطه بین شادی، لذت و سلامت روان، ارتباط شادی و لذت با یکدیگر و نیز ارتباط این دو متغیر با سلامت روان، تأیید شده بود. همچنین این پژوهش تا حدودی به پژوهش احمدی و همکاران (۲۰۱۲) که به بررسی مدل ساختاری رابطه بین نگرش مذهبی، رضایت از زندگی و سلامت روان پرداخته بودند، شباهت داشت. مخصوصاً با در نظر گرفتن اینکه رضایت از زندگی به عنوان یکی از مولفه های شادی محسوب میشود. طی پژوهش مذکور، رابطه مستقیم نگرش مذهبی با رضایت از زندگی و رابطه مستقیم رضایت از زندگی با سلامت روان تأیید شده بود. علاوه بر این دو پژوهش، روابط مستقیم تأیید شده در پژوهش حاضر، با بسیاری از پژوهش های پیشین همسو بود، به طوریکه در زمینه ی ارتباط بین نگرش مذهبی و سلامت روان، پژوهش حاضر با پژوهش های کوئنیگ و همکاران (۱۹۹۸)، ون نس و لارسن (۲۰۰۲)، فرانسیس و همکاران (۲۰۰۴)، عبدالخالق و ناصر (۲۰۰۷) همسو است. در زمینه ی ارتباط بین شادی و سلامت روان، پژوهش حاضر با پژوهش های داینر و سلیگمن (۲۰۰۲، به نقل از لیوبومیرسکی و همکاران، ۲۰۰۵)، ساباتینی (۲۰۱۱)، کامکاری و شکرزاده (۲۰۱۲) همسویی دارد. البته در زمینه ی شادی و سلامت روان، در این پژوهش، برخلاف پژوهش عقیلی و کومار (۲۰۰۸) رابطه مستقیم بین نگرش مذهبی و شادی به دست نیامد. پیشینه ی نظری و مطالعاتی در زمینه ارتباط مذهب با هیجانات مثبت، با نتایج پژوهش عقیلی و کومار (۲۰۰۸) همسو میباشد. بنابراین با توجه به تأیید شدن مدل ساختاری پژوهش حاضر و نیز با توجه به تأیید رابطه غیر مستقیم نگرش مذهبی با شادی، به نظر میرسد عدم معناداری مسیر مستقیم مذهب به شادی در این پژوهش، بیشتر به دلیل بعضی از محدودیت های پژوهش حاضر، مخصوصاً حجم نسبتاً پایین نمونه باشد. در زمینه ی ارتباط لذت با سه متغیر دیگر نیز پژوهشگر این پژوهش، به پژوهش خاصی دست نیافت و بنابراین میتوان این پژوهش را جزء نخستین پژوهش هایی قلمداد کرد که به بررسی رابطه لذت با سه متغیر شادی، لذت و سلامت روان پرداخته اند.
اگرچه تاکنون مدل ساختاری رابطه بین متغیرهای نگرش مذهبی، شادی، لذت و سلامت روان در پژوهش ها مورد بررسی قرار نگرفته است، ولی در پیشینه ی نظری و مفهوم سازی های انجام گرفته در زمینه ی مطالعات روانشناسی مذهب، سلامت روان و هیجانات مثبت، ارتباط این متغیرها بسیار مورد تأکید قرار گرفته و تبیین شده است. در مطالعات روانشناسی شادی، این موضوع مورد توافق عمومیاست که میزان بالای عاطفه ی مثبت، یعنی فراوانی هیجانات و خلق مثبت و توأم با لذت، و مولفه ی میزان پایین عاطفه ی منفی، یعنی هیجانات و خلق ناراحت کننده و غیرلذت بخش، جزء مؤلفه های اساسی شادی محسوب میشوند. به عبارت دیگر، هیجان لذت، بخشی اساسی از هیجان شادی است و درصورتی که تحقق یابد، شرایط را برای تحقق شادی فراهم میکند اما اگر هیجان لذت به میزان ناچیزی تجربه شود، نمیتوان انتظار تجربه ی هیجان شادی را نیز داشت (کار، ۲۰۰۵). بنابراین بدیهی است که عواملی که بتواند زمینه ی تجربه ی هیجانات مثبت، همچون توانایی کسب لذت را، افزایش دهد، میتواند در افزایش سطح کلی شادی نیز مؤثر باشد. پژوهش های چنددهه ی اخیر در زمینه ی شادی نشان میدهد که هیجان شادی فقط ناشی از لذت جویی مداوم در زمینه های حسی یا جسمینیست، بلکه به طور اساسی در نتیجه ی پیشرفت فرد به سمت اهداف و ارزش های اساسی خود بوجود میآید. بنابراین لذت توأم با احساس معنا و هدف است که میتواند به عنوان یک پیش بینی کننده ی مهم شادی محسوب شود (کسبیر و داینر، ۲۰۰۸). نگرش مذهبی با معنایی که به جنبه های مختلف زندگی فرد میبخشد، احساس کامروایی و ارزش های شخصی را از محدوده ی محدودیت ها و امکانات مادی، فراتر میبرد. در چنین حالتی، فرد اهداف و ارزش های اساسی خود را برمبنای اهدافی فراتر از زندگی مادی و روزمره ی خویش، قرار میدهد، به طوریکه هیچیک از این محدودیت ها و امکانات، نمیتواند مانع فرد برای رسیدن به اهداف معناگرای او شود. مطمئناً چنین احساس کامروایی ناشی از تحقق ارزش ها و اهداف، میتواند فرد را مستعد تجربه ی میزان بالایی از هیجانات مثبت نماید و او را در برابر بسیاری از هیجانات منفی، محافظت نماید (زینبائوئر و پارگامنت، ۲۰۰۵). عقاید مذهبی و معنوی به سبب امکان معنایابی و تعبیر مجدد موقعیت ها به صورت مثبت، میتوانند در موقعیت های عادی و حتی در موقعیت های چالش برانگیز زندگی، فرد را مستعد تجربه ی هیجانات مثبت کنند (امونز، ۲۰۰۵). فرانکل در همین راستا معتقد است که افراد معناجو و معناگرا که خود را وقف معنایی فراتر از خود و فراتر از زندگی عینی و مادی روزمره میکنند، به کرات، احساس لذت و خوشبختی را تجربه خواهند کرد، بدون اینکه لذت گرایی هدف آنان بوده باشد. در واقع فرانکل معتقد است که لذت واقعی و پایدار، پیامد انکار ناپذیر فرارفتن از خود و جستجوی معنایی ورای خود و زندگی شخصی خویش است. زیرا اگر چنین معنایی، به هدف اصلی فرد در زندگی تبدیل شود، آنگاه چنین هدفی در شرایط مختلف زندگی، حتی در شرایط دشوار و رویدادهای سخت بیرونی، قابل تحقق است (شولتز، ترجمه ی خوشدل، ۱۳۸۵)، و مطمئناً تحقق یک هدف و یا احساس در مسیر هدف بودن، میتواند مستقیماً در افزایش هیجانات مثبتی همچون احساس لذت، نقش داشته باشد (کسبیر و داینر، ۲۰۰۸). به علاوه نگرش مذهبی در بعد اجتماعی نیز از یک سو با فراهم آوردن شبکه های روابط اجتماعی منسجم بین افراد هم مذهب و از سوی دیگر با تأثیر مثبتی که بر الگوهای روابط بین فردی دارد، میتواند سهم بسزایی در تجربه ی هیجانات مثبت از جمله شادی و لذت و نیز مقابله مؤثر با استرس های زندگی روزمره را فراهم آورد (کار، ۲۰۰۵).
امروزه مطالعات و پژوهش های حیطه ی سلامت روان، اذعان دارند که در فرایند مقابله با موقعیت های استرس زای زندگی روزمره، نباید فقط بر حالات منفی و آسیب شناسی روانی تمرکز کرد، بلکه نقش حالات مثبت روانشناختی نیز در فرایند مقابله بسیار برجسته است. بر این اساس بیان میشود که هیجانات مثبت و عواملی که میتوانند به ایجاد هیجانات مثبت منجر شوند، نقش بسیار مهمیدر مقابله مؤثر با عوامل استرس زا و در نتیجه حفظ و ارتقاء سلامت روان خواهند داشت. در این میان نقش معنایابی بسیار برجسته است و به عنوان مهمترین عامل برای ایجاد و تداوم هیجانات مثبت در موقعیت های استرس زای زندگی روزمره قلمداد میشود (گلانز و شوارتز، ۲۰۰۸). بنابراین نگرش مذهبی با تأثیری که بر تجربه ی هیجانات مثبت دارد میتواند به عنوان یکی از مهمترین منابع مقابله با موقعیت های استرس زا و یکی از مهمترین عوامل حفظ سلامت روانی و پیشگیری از وقوع حالات آسیب شناسی روانی، قلمداد شود (پارگامنت و همکاران، ۲۰۰۵)
۵-۳ جمع بندی و نتیجه گیری
در این فصل نتایج به دست آمده در این پژوهش، ضمن اشاره به نتایج پژوهش های پیشین، مورد بررسی قرار گرفت. تمام فرضیه های این پژوهش به غیر از یکی از فرضیه ها تأیید شد و دلایل و تبیین های احتمالی برای نتایج به دست آمده، مورد بحث قرار گرفت. در مجموع، یافته های پژوهش حاضر، نشان میدهد که روان نمایشگری با محتوای معنوی میتواند به عنوان یک مداخله ی اثربخش برای ارتقاء سطح شادی، لذت و سلامت روان دانشجویان در نظر گرفته شود. همچنین نتایج این پژوهش بیانگر آن است که هیجانات شادی و لذت، نقش مهمیدر سلامت روان دانشجویان دارند و نگرش مذهبی میتواند به طور مستقیم و غیر مستقیم نقش حائز اهمیتی در تجربه ی هیجانات مثبت و سلامت روان دانشجویان داشته باشد.
۵-۴ محدودیتهای پژوهش
-
- مهمترین محدودیت پژوهش حاضر، بویژه در بخش مربوط به بررسی مدل ساختاری ارائه شده، حجم محدود نمونه ی پژوهش میباشد. اگرچه برای مدل سازی معادلات ساختاری، حجم به کار رفته در این پژوهش به عنوان حداقل حجم نمونه، قابل قبول است، اما نمونه هایی با حجم بالاتر میتواند سطح دقت تحلیل ها را بسیار افزایش دهد (شوماخر و لومکس؛ ترجمه ی قاسمی، ۱۳۸۸).
-
- در این پژوهش، هم در بخش طرح آزمایشی پژوهش و هم در بخش مربوط به بررسی مدل ساختاری پژوهش، ناهمگنی آشکاری در ترکیب جنسیتی وجود داشت، به طوریکه اکثر اعضای شرکت کننده در پژوهش را دختران تشکیل میدادند. بنابراین تعمیم این نتایج به دانشجویان پسر باید با احتیاط صورت گیرد.
-
- این پژوهش فقط با جمعیت دانشجویان مقطع کارشناسی دانشگاه اصفهان صورت گرفت. لذا در تعمیم نتایج آن به دانشجویان سایر دانشگاه ها و سایر مقاطع تحصیلات عالی، باید جانب احتیاط را رعایت نمود.
-
- براساس اصول اخلاقی، بهتر بود که اعضای گروه کنترل نیز پس از اجرای مرحله ی پیگیری تحت مداخله قرار میگرفتند، اما به دلیل محدودیت امکانات برای مکان مداخله، امکان برگزاری چنین مداخله ای فراهم نشد. البته پس از اتمام مرحله ی پیگیری، جزواتی آموزشی به طور رایگان در اختیار این افراد قرار گرفت.
۵-۵ پیشنهادها
۵-۵-۱ پیشنهادهای پژوهشی
-
- پیشنهاد میشود در پژوهش های آتی، اثربخشی روان نمایشگری با محتوای معنوی بر سایر متغیرهای مرتبط با حیطه ی سلامت روان نیز مورد بررسی قرار گیرد.
-
- پیشنهاد میشود در پژوهش های آتی مداخله ی به کار رفته در این پژوهش، با جمعیت های دیگر و نیز با افراد متعلق به دوره های سنی متفاوت همچون نوجوانان و افراد میانسال نیز مورد بررسی قرار بگیرد.
-
- پیشنهاد میشود در پژوهش های آتی، اثربخشی روان نمایشگری با محتوای معنوی بر متغیرهای شادی، لذت و سلامت روان با اثربخشی روان نمایشگری به شیوه ی استاندارد و غیرمعنوی، مورد مقایسه قرار بگیرد.
-
- پیشنهاد میشود مدل ساختاری مورد بررسی در این پژوهش، با حجم نمونه ی بیشتر در جمعیت های دانشجویی و نیز در جمعیت های دیگر مورد بررسی قرار بگیرد.
۵-۵-۲ پیشنهادهای کاربردی
-
- با توجه به حساسیت بالای دوره ی تحصیلات دانشجویی، بویژه برای افرادی که در اوایل جوانی وارد دانشگاه میشوند، پیشنهاد میشود، مداخلات متمرکز بر سلامت روان دانشجویان، و بویژه سلامت هیجانی آنها مانند مداخله ی به کار رفته در این پژوهش، جزئی از برنامه های ثابت مراکز مشاوره ی دانشگاه ها و مراکز خوابگاه های دانشجویی باشد. مخصوصاً اطلاع رسانی به دانشجویان جدیدالورود و دعوت از آن ها برای شرکت در این مداخلات، میتواند بسیار حائز اهمیت باشد.
-
- با توجه با اینکه در کشور ما اکثریت افراد جامعه گرایشات مذهبی یا معنوی دارند، پیشنهاد میشود، مداخلات استاندارد یکپارچه شده با عقاید مذهبی و معنوی مراجعین، از جمله مداخله ی روان نمایشگری با محتوای معنوی، جزء خدمات اصلی مراکز مشاوره و روان درمانی در سطح کشور، قرار گیرد.
پیوست ها
پیوست ۱
«شرح جلسات مداخله ی روان نمایشگری با محتوای معنوی»
جلسه ی اول (آشنایی با ارتباط فکر، احساس و رفتار)
در ابتدای جلسه، کارگردان توضیحاتی مقدماتی راجع به رویکرد روان نمایشگری و ارکان و مراحل آن ارائه نمود. سپس با توضیح تکنیک پاس دادن توپ فرضی، مرحله ی گرم کردن، آغاز شد. این تکنیک، به این صورت اجرا میشد که ابتدا کارگردان از اعضا میخواست تا توپی فرضی را در دست کارگردان مجسم کنند؛ هرکسی که این توپ را در اختیار داشته باشد، باید خود را معرفی کرده و اندکی راجع به علایق خود بگوید. سپس فردی در میان اعضا را انتخاب کند که او را نمیشناسد و توپ را به همان شخص، پاس دهد. این جریان تا معرفی همه ی اعضا ادامه یافت. سپس تکنیک گرم کردن دیگری با بهره گرفتن از کاغذهای رنگی اجرا شد. به این صورت که کارگردان، چندکاغذ رنگی با رنگ های مختلف سرد و گرم در وسط اتاق، قرار داد. سپس از اعضا خواسته شد، پس از شنیدن صدای دست کارگردان، بلافاصله روی رنگی که توصیف گر احساس آن ها است قرار بگیرند و قسمتی از آن را با پای خود، اشغال کنند. اگر رنگی که مورد نظر فرد بود، پرشده بود، او میبایست به سراغ رنگ دیگری میرفت. سپس از اعضا در مورد علت انتخابشان و احساسی که باعث شده بود رنگ مورد نظر را انتخاب نمایند، سوال شد.
به منظور وارد شدن به مرحله ی اجرا ابتدا اعضا گروه بندی شدند. به این ترتیب که به هریک از اعضا شماره های یک تا سه داده شد و از آن ها خواسته شد تا شماره های مشابه، باهم یک گروه را تشکیل دهند. سپس کارگردان از اعضا خواست تا چشمان خود را ببندند و سعی کنند خاطره ای را به یاد بیاورند که در آن، احساسات منفی داشته اند مانند احساس بی کفایتی، افسردگی، اضطراب، عصبانیت و… . هریک از اعضاکه موفق به یادآوری موقعیت مذکور میشد، چشمان خود را باز میکرد تا کارگردان متوجه شود که چه زمانی همه ی افراد توانسته اند موقعیت مذکور را انتخاب نمایند پس ازاینکه تمام اعضا اعلام کردند که خاطره ی مورد نظرشان را به یادآورده اند، کارگردان از آن ها خواست تا موقعیت های خود را برای گروهشان تشریح کنند و سرانجام اعضای هرگروه، یک موقعیت را انتخاب کنند. پس از طی شدن این فرایند، عضو منتخب هرگروه، موقعیت خود را برای دیگر گروه ها شرح داد. سپس کارگردان از اعضا خواست تا چشمان خود را بسته و به موقعیتی که تمایل دارند اجرا شود، با بلند کردن دست خود رأی دهند. سرانجام یکی از اعضا با رأی بالایی برای اجرای موقعیت خود، انتخاب شد. موقعیت منتخب، مربوط به عضوی بود که چهارسال پیش، دایی خود را از دست داده بود. او تاقبل از این فقدان، ارتباط بسیار نزدیک و صمیمانه ای با دایی خود داشت و جریان مرگ او نیز به گونه ای بود که ضربه ی روحی شدیدی به این شخص، وارد کرده بود. او و کل اعضای فامیل، تاچند ماه از فرد متوفی بی خبر بوده اند، تا اینکه سرانجام به آن ها خبررسیده بود که جسد او در کوه پیدا شده است. موقعیتی که شخص اول، انتخاب کرده بود، مربوط میشد به روز دفن دایی خود. در آن روز، شخص اول از سویی دچار احساس فقدان و سوگ بسیار شدید بوده و از سویی دیگر با دیدن بی تابی های همسردایی خود، در قبال احساسات او احساس مسئولیت میکرده است. یعنی احساس میکرده است که باید هیجانات منفی خود را بروز ندهد تا از شدیدتر شدن حالت بی تابی و افسردگی زن دایی خود جلوگیری کند. کارگردان برای اجرای این موقعیت، نوع خاصی از تکنیک مونودرام را پیشنهاد داد. با توجه به اینکه هدف جلسه، آشنایی با ارتباط فکر، احساس و رفتار بود، تکنیک به این صورت اجرا شد که دو صندلی خالی روبه روی هم قرار داده شد. سپس کارگردان یک صندلی را مخصوص احساسات، یک صندلی را مخصوص رفتارها و حالت ایستاده در بین دو صندلی را مخصوص افکار معرفی کرد. از آنجایی که در این موقعیت، نوعی حالت تعارض وجود داشت، کارگردان از شخص اول خواست تا یک بار در قالب آن بُعد از شخصیت خود که متمایل به بروز هیجانات منفی در آن موقعیت بوده است، در سه جایگاه مذکور، نقش خود را ایفا کند و سپس یک بار نیز به عنوان آن بُعد از شخصیت خود که در آن موقعیت، متمایل به سرکوب هیجانات به منظور حمایت عاطفی از زن دایی خود بوده است، نقش خود را ایفا کند. شخص اول، ابتدا در قالب خودی که حامیبروز هیجانات در آن موقعیت بود، قرار گرفت و ابتدا در جایگاه افکار به بیان افکار خود در آن موقعیت پرداخت. این افکار، بیشتر مبتنی بر خودگویی های مربوط به فقدان و دلتنگی و ناکامیبود. سپس در جایگاه احساسات قرار گرفت و به بیان احساسات خود در آن موقعیت پرداخت. احساسات بیان شده، بیشتر شامل افسردگی، دلتنگی و فقدان بود. البته در این جایگاه، گاهی شخص اول، افکار و احساسات را باهم بیان میکرد که کاگردان او را متوجه تمایز بین این دو مفهوم، مینمود. سپس در جایگاه رفتار، به بیان رفتار خود در آن موقعیت پرداخت. رفتار فرد در آن موقعیت، فقط گریستن بود. سپس کاگردان، خاتمه ی مرحله ی اجرا را اعلام کرد و گروه وارد مرحله مشارکت شد.
در مرحله ی مشارکت، کارگردان از اعضا خواست که اگر تجارب یا احساسات مشترکی داشته اند، مطرح نمایند و نیز از احساس خود نسبت به موقعیت اجرا شده صحبت کنند. همچنین کارگردان تأکید نمود که اعضا از پند و موعظه کردن شخص اول یا مورد قضاوت قرار دادن او خودداری نمایند و بیشتر سعی کنند در قالب یک بافت همدلانه، احساسات خود را بیان کنند. در این مرحله، اعضایی که تجارب مشترک فقدان داشتند از احساسات و افکار و رفتارهای خود در آن موقعیت ها صحبت کردند. همچنین دقت در تفاوت های ظریف احساسات و افکار و تأثیراتی که این دو مقوله میتوانند در رفتار داشته باشند، مورد بحث قرار گرفت. البته با توجه به اینکه هدف این جلسه صرفاً آشنایی با ارتباط احساس، فکر و رفتار بود، به اعضا توضیح داده شد که شیوه های حل هیجانات منفی یا تعارضات شناختی- هیجانی، در جلسات بعدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در پایان، نتیجه ای که گروه به آن رسید، این بود که در پشت هیجانات شدید، افکاری نهفته است که ایجاد کننده و تداوم دهنده ی این هیجانات هستند. همچنین همه ی هیجانات منفی، لزوماً ناکارآمد نیستند و در بعضی موقعیت ها داشتن و بروز هیجانات منفی، امری کاملاً طبیعی و بهنجار است.
جلسه ی دوم (زیرسوال بردن باورهای ناکارآمد و جایگزینی باورهای کارآمد)
در ابتدای جلسه، کارگردان به بیان توضیحاتی مقدماتی و مختصر راجع به مفهوم زیرسوال بردن افکار ناکارآمد و جایگزینی باورهای کارآمد و متعادل، پرداخت. سپس مرحله ی گرم کردن با دو شکل از تکنیک درجه بندی احساسات اجرا شد. ابتدا از اعضا خواسته شد تا یک خط فرضی را در وسط اتاق، تجسم کنند؛ خطی که به منزله ی یک پیوستار است، به طوریکه یک طرف آن، درجات بالای احساس شادی و طرف دیگر آن، درجات بالای احساس غمگینی محسوب میشود. از اعضا خواسته شد تا هرکدام براساس احساس فعلی خود، جایگاهی را بر روی این خط، انتخاب کنند و روی آن بایستند. از چندنفر از اعضا که در نقاط مختلف این پیوستار قرار گرفته بودند، در رابطه با احساسشان و علت انتخاب آن مکان خاص، سوال شد. سپس همین فرایند، با محوریت احساسات اضطراب و آرامش، اجرا شد.
در مرحله ی اجرا کارگردان مانند جلسه ی قبل، با روش شماره گذاری، افراد را به چند گروه تقسیم کرد. سپس از اعضا خواست تا چشمان خود را ببندند و موقعیتی را تجسم کنند که در آن، هیجانی منفی را تجربه کرده اند. هریک از اعضاکه موفق به یادآوری موقعیت مذکور میشد، چشمان خود را باز میکرد تا کارگردان متوجه شود که چه زمانی همه ی افراد توانسته اند موقعیت مذکور را انتخاب نمایند. سپس هریک از اعضا موقعیت مورد نظرشان را برای هم گروهی های خود تعریف نمودند و یک موقعیت در هرگروه به عنوان موقعیت منتخب گروه، تعیین شد. پس از آن، کارگردان از اعضا خواست تا چشمان خود را ببندند و به هریک از موقعیت ها رأی دهند. سرانجام موقعیت فردی انتخاب شد که هیجان خشم را تجربه کرده بود. موقعیت او مربوط میشد به ایام تابستان، زمانیکه به همراه والدینش به شهرآبا و اجدادی خود رفته بودند و برای دوماه در آن شهر زندگی میکردند. شخص اول، بیان داشت که در آن دوماه اصلاً احساس خوبی نداشت و خیلی تمایل داشت که هرچه زودتر به شهر خودشان برگردند. بلاخره پس از دوماه، او با عصبانیت، اعتراض خود را نسبت به پدر و مادرش بیان کرده بود و با پاسخ منفی آن ها در مورد بازگشت به اصفهان مواجه شده بود. شخص اول، چند نفر از اعضا را به عنوان یاور انتخاب نمود و موقعیت مورد نظر را اجرا کرد. سپس کارگران از احساس شخص اول در موقعیت مورد نظر پرسید. او بیان داشت که بسیار عصبانی است. در مورد افکار نیز شخص اول بیان داشت که ناراحت کننده ترین فکری که در این موقعیت داشته است، این بوده که والدینش او را درک نمیکنند و به احساسات او اهمیت نمیدهند، چون برای او اهمیتی قائل نیستند. سپس کارگردان با تکرار مجدد اظهارات افرادی که در نقش والدین وی ایفای نقش میکردند و پرسش درمورد افکار و احساسات آنها توجه او را به شواهد رد کننده ی افکار خود جلب کرد و سپس طی تکنیک حل مسئله، نظر اعضای دیگر را در مورد این موقعیت جویا شد. اعضا هرکدام در مورد افکاری که شخص اول، با توجه به شواهد عینی در این موقعیت میتوانست داشته باشد و نیز نوع بیان احساسات او پیشنهاداتی را مطرح نمودند. کارگردان از یکی از اعضایی که نظر مناسبی در مورد این موقعیت ارائه کرده بود، خواست تا به جای شخص اول، وارد صحنه ی اجرا شود و با به کار گیری افکاری کارآمدتر سعی کند به شیوه ای مناسب، احساس خود را به والدین بیان کند. او در آن موقعیت قرار گرفت و با لحنی مناسب به بیان احساسات خود پرداخت. عملکرد او در این موقعیت، به گونه ای بود که حتی واکنش یاورها نسبت به او با واکنشی که در اجرای اول داشتند، تفاوت کرد. خود اعضایی که در نقش یاور قرار گرفته بودند نیز بر احساس متفاوتشان در دو موقعیت تأکید داشتند. یاورها به طور کلی بیان داشتند که در اجرای اول که با لحن تندی با آن ها صحبت شده بود، تمایل به جبهه گیری و مقابله داشتند، اما در اجرای دوم، احساس خوبی داشته و توانسته بودند با حالت همدلانه ای پاسخ دهند. سپس بازهم در مورد شناخت ها و رفتارهای مناسبی که میتوانست در این موقعیت، مورد استفاده قرار بگیرد، صحبت شد و سرانجام کارگردان از شخص اول خواست تا با بینش جدیدی که کسب کرده است، مجدداً آن موقعیت را اجرا کند. اجرای شخص اول، اینبار خیلی متفاوت با دفعه ی اول بود. او بالحنی آرام و مناسب، خواسته و احساس خود را مطرح کرد و با برخورد منطقی و مناسب والدینش نیز مواجه شد. وقتی که کارگردان از احساس و افکار او پرسید، شخص اول بیان داشت که در اجرای دوم با این بینش عمل کرده است که اگر والدینش به خواسته ی او عمل نکرده اند، لزوماً به این معنی نیست که او را درک نکرده وبرای او اهمیتی قائل نیستند. او همچنین سعی کردکه نگاه واقع بینانه تری نسبت به وضعیت والدین خود داشته باشد، مخصوصاً با در نظر گرفتن اینکه آن ها نه ماه برای او کارخود در آن شهرستان را به تعویق انداخته بودند و حالا منطقی بود که انتظار داشته باشند که او هم دوماه برای انجام کار آن ها همکاری نماید. همچنین شخص اول بیان داشت از اینکه توانسته بود هیجان خودش را فعالانه تغییر دهد، احساس خیلی خوبی داشته و به این باور رسیده بود که واقعاً میتواند کنترل هیجانات خود را به دست بگیرد.
در مرحله ی مشارکت، اعضا از احساسات مشترک و نظر خود راجع به موقعیتی که اجرا شده بود و به طورکلی راجع به زیرسوال بردن و اصلاح کردن افکار ناکارآمد، صحبت کردند. نتیجه گیری نهایی، بدین شرح بود که هرشخصی در موقعیت هایی ممکن است افکار و باورهایی داشته باشد که کاملاً با واقعیات عینی همخوانی ندارند و یا اینکه به سلامت خلقی و هیجانی او کمکی نمیکنند. اما میتوان با شناسایی و به چالش کشیدن این باورها خلق و هیجان منفی مخرب را تعدیل کرد و با جایگزینی باورهای کارآمد به هیجانات سازنده و مناسبی دست یافت. همچنین این نتیجه مطرح شد که اگر در شناسایی و اصلاح باورها به طور مناسبی عمل شود، کنترل هیجانات از یک موضع انفعالی به یک موضع فعال تغییر خواهد یافت، به طوری که میتوان با کنترل افکار، هیجانات را مدیریت کرد. چنین مدیریتی به نوبه ی خود، بر نحوه ی برخورد فرد با دیگران و نیز بر نحوه ی برخورد دیگران با فرد، تأثیرات مثبتی خواهد داشت.
جلسه ی سوم(اجتناب ازکامل گرایی افراطی)
در ابتدای جلسه، کارگردان به بیان توضیحاتی مقدماتی و مختصر راجع به مفهوم کامل گرایی افراطی[۲۱۵] و تفاوت آن با کمال گرایی معقول، پرداخت. سپس مرحله ی گرم کردن با تکنیک «زندگی سهل است … زندگی سخت است» اجرا شد؛ بدین صورت که کارگردان از اعضا خواست تا یک خط فرضی را در وسط اتاق، تجسم کنند. به اعضا توضیح داده شد که این خط را نمایانگر یک پیوستار در نظر بگیرند که یک بعد آن نمایانگر این نگرش است که زندگی سخت است و بعد دیگر آن نمایانگر این نگرش میباشد که زندگی سهل است. سپس اعضا متناسب با نگرش خود، جایگاهشان را روی خط، مشخص کردند و کارگردان از چندنفر از اعضایی که در نقاط مختلف پیوستار، قرار گرفته بودند در مورد علت انتخاب و احساسشان پرسید.