- «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ »[۵۷۵]. این آیه نیز مانند آیه پیشین علت این ناتوانی در درک را غفلت میداند. انسان همیشه توجهاش به ظاهر معطوف است و از باطن غافل است. و لذا نمیتواند حقایق را درک نماید.
۳.« وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ »[۵۷۶] این آیه نشان میدهد که غفلت فقط در آیات انفسی نیست. بلکه غفلت در آیات آفاقی هم وجود دارد و باعث عدم درک حقیقت واحد پشت آن میشود.
۴.« أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ »[۵۷۷] خداوند در اینآیه شریفه علت نابینایی قوای انسان را در غفلت معرفی میکند بنابراین غفلت مهمترین مانع درک حقایق است، علامه طباطبایی در ذیل آیه اول میفرماید: این آیه نشان میدهد که آنچه در قیامت دیده میشود اکنون هم حاضر و قابل رؤیت است ولکن غفلت مانع از دیدن آن میشود.[۵۷۸]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ب: تکذیب آیات الهی و تکبر ورزیدن:
تکذیب و تکبر دو عامل بیتوجهی به حقایق است. خداوند میفرماید: « إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُواْ عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء »[۵۷۹] خداوند برای آسمان درب قرار داده است.
مراد از این آسمان آن آسمان دنیوی که با ستارگان پوشیده شده است نمیباشد. مراد آسمانی است که کفار قصد دخول در آنرا دارند ولی ناتواناند. کفار به خاطر حقد و کینه و عناد خود حقیقت را نمیپذیرند و حتی اگر با چشمان خود آنرا ببیند، به آن گردن نمینهند. « وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاء فَظَلُّواْ فِیهِ یَعْرُجُونَ لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ »[۵۸۰]. بنابراین مشکل این گروه ناآگاهی و ناتوانی از درک حقایق نیست، بلکه عناد آنها باعث شده که حق را نبیند و آنرا نپذیرند. حتی اگر امور غیبی را مکاشفه کنند به جای پذیرش آن به ان لقب سحر و جادو میزنند.
ج: آفتهای قلب:
خداوند در قرآن افتهای گوناگونی را به قلب نسبت میدهد که هر کدام به نوعی مانع در ک حقیقت میشوند. ما سعی میکنیم آنها را دسته بندی نموده و براساس آن مراحل آن را بررسی کنیم.
- « کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ـ کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ »[۵۸۱]. خداوند اولین مرحله این بیماری را زنگار گرفتگی قلب میداند که ناشی از عمل ناصالح و گناهان است وی این گناهان را مانع رؤیت خداوند میداند.
۲ـ « فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً »[۵۸۲] سپس عمل ناشایست از مرحله زنگار میگذرد و تبدیل به مریضی میشود. مریضی در قلب که باعث نابودی انسان میشود. میبینم که در این دو آیه خداوند مریضی را به خود انسان نسبت میدهد و خود او را مسؤول و علت این آسیب میداند.
۳ـ ختم و طبع قلب:
در مرحله بعد خداوند ختم و طبع قلب را به خود نسبت میدهد و خود را عامل آن میداند. یعنی انسان که عمل ناصالح انجام داد و بر ان استمرار و تأکید داشت مورد لعن خدا قرار میگیرد و قلب او طبع میشود. « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ »[۵۸۳]. علامه در ذیل این آیه میفرماید: خداوند طبع را به خود نسبت داده و غشاوه را به انسان. بنابراین دو حجاب وجود دارد. یکی ساخته انسان و یکی ساخته خدا که بین خدا و انسان مانع میشود.[۵۸۴] میفرماید: «کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار»[۵۸۵] خداوند طبع خود را بر قلب هر انسانی انجام نمیدهد. بلکه آنرا بر قلب هر انسان متکبر و ستمگری قرار میدهد. در دو مرحله قبل امکان بهبودی و برگشت و جود دارد، اما در مرحله سوم هیچ راهی وجود ندارد زیرا روزنههای قلب به کلی مسدود میشود. شاید یک مرحله بعد از این هم باشد و آن آیه شریفه « أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا »[۵۸۶]
د: نابینایی قلب:
گاهی قلب انسان دچار نابینایی و کوری دائمی میشود و باعث میشود حقایق را نبیند: « فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ »[۵۸۷] نابینایی قلب بدتر از نابینایی چشم ظاهری است، زیرا چشم انسان را بروی همه چیزی میبندد. « وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً»[۵۸۸]. این نابینایی درون باعث میشود که نه تنها ما را در این دنیا از دیدن حقیقت محروم میسازد، بلکه در آخرت هم انسان به سبب کوری دنیوی محروم است. خداوند کوری آخرت را معلوم کوری اینجا میداند.
هـ : خواب بودن:
پیامبر فرمود «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا»[۵۸۹] بنابراین این خواب زدگی و مستی انسان جلوی بیداری انسان را گرفته است و لذا انسان را از رسیدن به تجارب صحیح مانع میشود. بیدار شدن در همین دنیا باعث کنار رفتن این خواب غفلت است. لذا به ما امر شده «موتوا قبل اَن تموتوا» مرگ قبل از مرگ سبب بیداری است.
و: حجابها:
در فصول گذشته قدری پیرامون حجابها صحبت کردیم و گفتیم حجابهای مانع رؤیت امر قدسی میشوند. ما در اینجا به برخی موارد اشاره میکنیم:
۱.پیامبر اکرم فرمود: «لولاان الشیاطین یحومون حول قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماوات والارض»[۵۹۰] بنابراین شیاطین گرد قلب انسانها حلقه میزنند و مانع رسیدن انوار الهی به قلب انسان میشوند. انسان باید برای رسیدن به منبع نور این ظلمتها و حجابهای ظلمانی را کنار بزند تا چشمی به سوی حقایق بازگردد.
۲.سخن گفتن زیاد و شک شبهه در قلب:
پیامبر فرمود: «لولا تزیید فی حدیثکم و تمریج فیقلوبکم لرأیتم ما اَری و لسمعتم ما اسمع»[۵۹۱]. این حدیث و حدیث سابق مورد استناد استاد جوادی آملی قرار گرفته است. ایشان حدیث دوم را به نقل از فتوحات آوردهاند. بنابراین شبهات قلبی و زیاد سخن گفتن از آفات مشاهده است و نوعی پرده بر چشم انسان میاندازد، و مانع مکاشفه میشود. لذا در احادیث مختلفی از ائمه دستور به سکوت داده شده است.
۳.حجاب نفس و خودبینی:
در برخی احادیث خود انسان و وجود او نوعی حجاب معرفی شده است و تا این حجاب دریده نشود شهود را منتفی دانستهاند. استاد جوادی در ذیل حدیث در این باره میفرماید مقصود از این حجاب، خودبینی و غیربینی است. اگر انسان خود را نبیند و همه اشیاء را عین تعلق به خداوند ببیند، قهراً حضرت حق را مشاهده خواهد نمود.[۵۹۲] «خلق الله الخلق حجاب بینه تعالی و بینهم»[۵۹۳]. «… لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه فقد استتر بغیر مستور و احتجب بغیر حجاب محجوب»[۵۹۴]. بنابراین ذات الهی پرده ندارد. این پردهها مال چشمان ما و همچنین بوسیله اعمال و کردار ماست. کردار صحیح و گفتار صحیح و اندیشه صحیح این پردهها را کنار میزند و حقیقت مکشوف میگردد.
۴.رفع حجاب:
ما برای دیدن حقیقت باید حجابها را برداریم و این کار جز بوسیله دل کندن از غیر خدا و نور الهی در قلب ما میسّر نمیشود لذا در احادیث شریف آمده است خداوند این پرده ها را از چشم ما برگیرد: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و اَنِر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه»[۵۹۵]
حتی ما باید از خداوند بخواهیم حجب نور را کنار بزند. اما حجب نور با حجب نورانی متفاوت است. حجب نورانی فرشتگان هستند. اما حجب نور عالم ماده است که از رسیدن نور به انسان جلوگیری میکند.
۷.نبود علم:
خداوند علم الیقین را سبب عین الیقین میداند. علم باعث میشود پردهها کنار رود و حقایق دیده شود. « کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ــ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ »[۵۹۶] بنابراین نبود علم باعث جهل و بی خبری خواهد بود. به بیان دیگر تمام ان چیزهایی را که جز و شروط تجربه دینی شمردیم، در صورت نبودنشان مانعی برای کشف خواهند بود.
تجربههای الهی و غیر الهی
در اثناء مباحث گذشته به روشنی بیان شد که تجربههای دینی دارای یک سطح نیستند و دارای یک میزان اعتبار نیستند. برای مثال بیان شد که قرآن برخی رؤیاها را صادق و حقّ میداند، بنابراین دو قسم مقابل آن هم وجود دارند. رؤیای کاذب و باطل دو قسم مقابل آنها هستند و ارزش این دو با بقیه برابری نمیکند، و ما میتوانیم ادعا کنیم که رؤیای کاذب یا باطل هیچ اعتباری ندارد.
این بحث در کل نظام تجربه دینی جاری است و ما نمیتوانیم ارزش یکسانی را برای تمام تجارب دینی قائل باشیم. امّا اینکه آیا ما حقّ داریم که چنین تجاری را تجارب دینی بنامیم یا خیر بحث دیگری است. ممکن است کسی ادعا کند که تجارب باطل یا کاذب اصولا تجربه نیستند و از نظر حکم مثل جهل مرکب میمانند که از اقسام علم شمرده نمیشود. زیرا در این تجارب مطابقتی با واقع وجود ندارد مخصوصا بر مبنای رئالیسم فلسفی که ما واقعیتهایی را ورای این تجارب معتقد هستیم. و لذا مطابقت با آنرا حتما شرط میدانیم. امّا کسانی هم میتوانند با تعریف گستردهتری از تجارب دینی این موارد را هم داخل تجربه دینی بدانند. ما برای پرهیز از چنین نزاعی تجارب را به دو قسم تجارب الهی و غیر الهی تقسیم نمودیم تا بتوانیم میان این دو دسته تجارب تمایز قائل شویم. در کتب عرفانی تجارب و مکاشفات را به چهار دسته تقسیم میکنند، علامه طباطبایی این تقسیمبندی را تأیید نموده و در آیات قرآن نیز جاری میداند؛ ۱- تجربه رحمانی ۲-تجربه ملکی ۳- تجربه نفسانی ۴- تجربه شیطانی. اکنون ما به بررسی این چهار قسم براساس آیات قرآن میپردازیم:
۱- تجربه رحمانی:
تجربهای که منشاء الهی دارد و خداوند مطالبی را به انسان القاء میکند یا اموری را به او نشان میدهد را تجربه رحمانی مینامند. خداوند در قرآن سه نوع تکلم را به خود نسبت میدهد،(وحی، منوراء حجاب، یرسل رسولا). قسم اول و دوم آن نوعی القاء رحمانی است و در قرآن به این مورد اشاره شده است.
مصباحالانس محتوای این تجربه را علوم و معارف میداند. بنابراین محتوایی مشخص[۵۹۷] و روشن دارد و قابل شناخت است. انواع وحیهای به پیامبر در قرآن و رؤیاهای پیامبران که در گذشته اسمی از آنها برده شد میتوانند از اقسام این تجربه باشند. البته گاهی این تجربه با سه نوع دیگر تجربه اشتباه میشود و نیازمند ملاکی برای تشخیص آن هستیم. زیرا گذشت که تجربهها ارزش یکسانی ندارند و برای مثال مثل تجربه رحمانی و شیطانی تفاوت زیادی وجود دارد و ما ملزم هستیم که این موارد را بشناسیم تا دچار اشتباه نشویم. به زودی ملاکی مستقل برای این موارد ذکر خواهیم نمود. امّا علامه معتقد است که کلام بیواسطه خداوند که در آن حجاب نیست و اسم آن وحی، گذارده شده است احتمال خطا و اشتباه ندارد و لذا نیاز به ملاک ندارد.[۵۹۸] زیرا خصوصیت وحی شفافیت و التباسناپذیری است و نیاز برای ملاک ندارد. «فاوحی الی عبده ما اوحی»[۵۹۹] و « لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا»[۶۰۰] دو مورد از تجارب رحمانی را بیان مینمایند. خداوند نام این مورد را(نداء رحمانی) میگذارد. « إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیًّا»[۶۰۱]
۲- تجربه ملکی:
تجربهای است که در آن فرشتهای مطلبی را به انسان القاء کند. در آیه شریفه گذشته از این قسم به ارسال رسول یاد میشد. در این مورد فرشته با انسان سخن میگوید و مطلبی را به انسان القاء میکند. شاید این مورد بیشتر از همه در قرآن اشاره شده باشد. علامه معتقد است که آنچه در آیه شریفه « الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَهً مِّنْهُ وَفَضْلاً»[۶۰۲] آمده است مراد کلام ملکی است. خداوند از طریق فرشته مطالبی را به انسان القاء میکند و نام آنرا حکمت میگذارد.
مصباحالانس محتوای این تجربه را تحریک بر انجام عبادات واجب و غیر واجب میداند، وی میگوید هرچه که نوعی خیر و صلاح در آن باشد نوعی تجربه ملکی است.[۶۰۳] « فَنَادَتْهُ الْمَلآئِکَهُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَهٍ مِّنَ اللّهِ »[۶۰۴]. این آیه شریفه که درباره حضرت زکریا و تقاضای او برای فرزند میباشد، تقاضایی ملکی است. زیرا فرشتگان به حضور وی آمدند و باوی صحبت نمودند. « وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَهُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِینَ»[۶۰۵] این آیه شریفه نیز به نوعی تجربه ملکی اشاره دارد. بنابراین تجربه ملکی برای غیر انبیاء هم امری محتمل و موجود است و نمیتوان تجارب ملکی را محدود به پیامبران دانست.
۳- تجربه نفسانی:
تجربهای که براساس خواستههای دل و نفس انسان انجام میشود. به عبارت دیگر نفس انسان برای انسان مطالبی را القاء میکند. درخواستهای نفس در گونههای مختلفی چون هوس، تسویل نفس، و حدیث نفس صورت میگیرد.
علامه در تفسیر خود به این قسم اشاره نمیکند، امّا کتب دیگر به آن اشاره دارد.«بل سوّلت لکم انفسکم امرأ»[۶۰۶] از مصادیق این مورد میباشد. مصباحالانس محتوای این قسم را بهرهها و لذّتهای نفسانی میداند.
۴- تجربه شیطانی:
مراد از این مورد جایی است که شیطان مطالبی را به قلب انسان القاء کند، یا خواستهای را در دل او بیاندازد در تفسیر المیزان آمده است که خداود از القائات شیطان به قول و کلام تعبیر نموده است. و مواردی را برای آن مثال میزند. محتوای این تجربه دعوت به معصیت و گناه و مخالفت با شرع است. خداوند میفرمایند:« الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَهً مِّنْهُ وَفَضْلاً »[۶۰۷]. شیطان به شما وعده فقر و بدبختی میدهد و شما را امر به فحشاء و معصیت میکند و خداوند به شما وعده آمرزش و لطف و نعمتهای خود را میدهد. خداوند نام تکلّم ابلیس را(وسواس) مینامد.
« وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ »[۶۰۸] و « کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ»[۶۰۹] و « یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ »[۶۱۰] فقط برخی از تجارب شیطانی را گوشزد میکند. در همه این موارد شیطان امر به بدی و رویگردانی از خداوند متعال را به ما القاء میکند، بنابراین لازم است که ملاکی برای بازشناسی انواع خطورات معرفی کنیم تا، باعث التباس نشود.
معیار و میزان تجربههای الهی و غیر الهی
اکنون که مشخص شد تجارب به دوگونه کلی تقسیم میشوند و همگی اصیل نیستند و در برخی انواع آن شناخت صورت نمیگیرد یا شناختهای نا صواب وجود دارد لازم است برای تشخیص این موارد ملاک و میزانی را معیّن نمائیم. این ملاک باید چنان عام و فراگیر باشد تا تمامی مصادیق را در بر بگیرد و از طرف دیگر چنان روشن و متمایز باشد که تجربههای غیراصیل را شامل نشود. در کتب مختلف معیارهای متعددی برای این امر میبینیم که اینجا به آنها اشاره میکنیم. امّا پیش از همه باید گفت که ملاکها به دو دسته مهم نظری(شناختی) و روانی تقسیم میشوند. زیرا برخی از آنها نوعی ملاک شناختی در اختیار انسان میگذرد و برخی ملاک احساسی را.
ملاک شناختی:
۱- مطابقت با عقل:
در احادیث شریف وارد شده که خداوند دو معیار و حجّت برای انسان قرار داده، حجت درونی(عقل) و حجت بیرونی(نقل). امام کاظم خطاب به هشام فرمود: «یا هشام انّلله علیالناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه. فامّا الظاهره فالرسل والانبیاء والائمه علیهمالسلام و امّاالباطنه فالعقول»[۶۱۱] بنابراین اولین معیار برای شناخت تجربه الهی، مطابقت آن با عقل و اصول عقلانی است.
دیدگاهها درباره عقل و حجیت آن مختلف است. برخی عقل را مفتاح میدانند. یعنی به عقل فقط تا اندازهای که ما را به شرع برساند اعتنا میکند، و عقل را بسیار محدود میگیرد. این دیدگاه تفریطی است و حقّ عقل را بیان نمیکند.
در طرف مقابل برخی عقل را یکهتاز میدانند و در همه امور بر نقل مقدم میدارند. اینان عقل را میزان میدانند و همه چیز را با ملاک عقل میسنجند. این دیدگاه هم افراطی است و عجز و نقص عقل را در نظر نمیگیرد. امّا قول وسط که اعتدال را رعایت میکند به عقل ارزش مصباح می دهد. یعنی عقل همیشه با ماست و ما را راهنمایی میکند، اینگونه نیست عقل همه چیز را بفهمد و بداند و همیشه محتاج نقل است. نکته مهمی که اینجا مطرح است این است که آیا مشاهدات و مکاشفات ما باید مطابق با عقل باشد، یا اینکه صرف عدم مخالفت با عقل کافی است؟ زیرا در برخی اوقات مکاشفاتی وجود دارد که با قوانین معهود عقلی مطابقت ندارد ولیکن با عقل مخالفت هم ندارد. آیا چنین مکاشفاتی قابل پذیرش است.