عبدی بیگ شیرازی در داستان مختصر و کوتاه خود چنین هدفی بزرگ و اندیشمدانه ندارد . زیرا می داند که در این میدان در عرصهی سخنوری و مضمون پردازی و در باب حکمت و اندیشه حریفی برای میدان نظامی نیست.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
عبدی بیگ در دفتر دوّم اگر چه با آوردن موضوعاتی در اخلاق و هنر و ذکر داستان هایی به شیوهی سعدی تلاش می کند در این میدان عرض اندام کند ولی او هدف خود از سرودن این اثر را آوردن تحفهای هنری برای عرضه به سلطان وقت خود شاه طهماسب ذکر می کند و می گوید :
بس است این قدر از مـــن ناتوان کز اخبار آن شاه کــــردم بـیان
زتاریخ بس این کــه رانــدم نفس مرا رزم و بزمی غرض بود وبـس
پس از پنج اســـتاد معــجز شمار نمودم من این داستان را به کـار
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م:۹۴)
او درجای دیگری نیز در همین معنی می گوید :
تـــوقّع چنان دارم از لطف شـاه که سویم به رحمت نماید نگاه
اگر نیک باشد قبول آن اوســت همه نیک عالم به دوران اوست
وگـــــــر بد بود هستم امیدوار کزین بــــد نگرداندم شرمسار
(همان: ۲۵)
« نظامی علاوه بر طرح داستان رسیدن اسکندر به سرزمین های شمالی و رسیدن به این شهر آرمانی که نقطهی اوج و هدف اصلی این داستان است ، در خردنامه ی خود که بخش دوّم از اسکندر نامه است و به نام اقبال نامه نیز اشتهار دارد ، مطالب فراوان دیگری نیز آورده است که هر کدام بر وجهی میدان جولان اندیشه و حکمت است. »
(شهابی ، ۱۳۶۹ : ۴۶ )
هیچ کدام از این موضوعات به نحوی که حکیم نظامی مطرح می کند در کتاب آیین اسکندری عبدی بیگ شیرازی نیامده است . حکیم نظامی با گشودن پنجرهی هر داستانی موضوعی را در حکمت ، فلسفه و اخلاق به روی خواننده می گشاید .
نظامی در این بخش از کتاب دلایل نامیدن اسکندر را به ذوالقرنین بنا به روایات مختلف ذکر می کند. سپس با طرح داستان شبان دانا و مواجهه اسکندر با او نشان می دهد که نخست حکمت و دانش منحصر به افراد خاص و برگزیده ی اجتماعی نیست و ممکن است در میان عامّهی مردم نیز افرادی با کیاست و فهم شگفت و شگرف وجود داشته باشد که مایهی فهم بزرگان گردند و دوّم این که انسان برای آسایش خود باید قناعت پیشه کند چرا که حرص و آز انسان را هرگز پایانی نیست .
او هم چنین با طرح حکایاتی چون داستان افسانه ی ارشمیدس با کنیزک چینی، افسانه ی ماریه ی قبطیه، افسانه ی نانوای بینوا و توانگری وی به طالع پسر، انکار کردن هفتاد حکیم سخن هرمس را و هلاک شدن ایشان، اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو، حکایت انگشتری و شبان، احوال سقراط با اسکندر، گفتار حکیم هند با اسکندر، خلوت ساختن اسکندر با هفت حکیم در آفرینش نخست مانند: گفتار ارسطو، گفتار والیس،گفتار بلیناس، گفتار سقراط، گفتار فرفوریوس ، گفتار هرمس، گفتار افلاطون، گفتار اسکندر صور مختلفی از دانش و حکمت را بر روی خواننده باز می کند که هیچ کدام در آیین اسکندری بازتابی ندارد .
۵-۴۴. چگونگی مرگ اسکندر در خردنامهی نظامی
با خروج اسکندر ازآرمان شهر نظامی داستان حیات او نیز چون آفتاب رو به غروب به پایان خود نزدیک می شود . اسکندر پس از تجربهی آن شهر زیبا و خوب و پند گرفتن از نوع نگرش و نگاه مردمان آن شهر به فلسفه حیات در راه بازگشت به روم پیک خداوند به او الهام می دهد که پایان عمرش فرا رسیده و باید برای رسیدن به روم عجله کند:
چنانش آمـــــد آواز هاتــف به گوش کزین بیشتر سوی بیشی مــکوش
رساندی زمیــــن را به آخـر نــــورد سوی منزل اوّلین بـــــاز گـــرد
سکندر چــــــــو بر خط نگارد دبیـر بود پنج حــرف این سخن یادگیر
بس است اینکه بر کوه و دریــای ژرف زدی پنج نوبت بـــدین پنج حرف
زکار جـهان پنجه کـــــــوتاه کـــن سوی خـــــانه تا پنج مه راه کن
مگر جان به یــونان بری زین دیــــار نیـــوشنده ی مست شد هوشیار
بترسید و گوشی بـــــرآواز داشــــت از آن خوش رکابی عنان بازداشت
بـــــه شایستگان راز معلوم کــــرد وز آن جا گـرایش سوی روم کرد
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۵۷۶)
اسکندربا شنیدن خبرمرگ خود ، با شتاب از کرمان و کرمانشاهان می گذرد و خودرا به بابل می رساند . از آنجا نیز با عجله عبور می کند و به شهر زور در بابل می رسد :
به خشکی و تری و دریــا و دشت بسی راه و بـــــیراه را در نـــوشــت
به کـــــرمان رسید از کنار جهان ز کرمان درآمــــــد به کرمــانشهان
وز آن جا به بــــابل برون برد راه ز بابـــل سوی روم زد بـــــــــارگاه
چو آمــد ز بابـل سوی شهر زور سلامت شــــد از پیکر شــــــاه دور
به سستی درآمــــــد تک بارگی ز طـــاقت فــــــــــرو ماند یکبارگی
بکـــــوشید کآرد سوی روم رای فـــرو بسته شد شخص را دست و پای
گمان برد کآبی گزاینده خـــورد درو زهــــــر و زهــــر اندرو کار کرد
نهیب تـــــوهّم تنش را گداخت نــــــشد کارگر هر علاجی که ساخت
(همان: ۵۷۷)
در بابل سلامتی از پیکر اسکندر می گریزد و او روز به روز خشکیده و نزارتر می گردد.با شتاب قاصدی در پی ارسطو و طبیبان حاذق یونان می فرستد ولی دیگر از آن ها نیز کاری ساخته نیست . پس از چندی اسکندر می میرد . او در سوگ نامهای که به سوی مادرش می فرستد ضمن سفارش های لازم از او می خواهد که هرگز در مرگ او ناله و زاری نکند .
دو اسبه فــــــرستاد قاصد ز پیش به یونان زمین پیش دستور خویش
که بشتاب و تعجیل کن سوی من مـــــگر بازبینی یکــــی روی من
همان زیرکان را کــه کار آگهند بیاور اگــــــــر صد و گر پنجهند
چــــو قاصد به دستور دانا رسید در بسته را جست با خـــــود کلید
ندید آنچه زو رستگاری بـــــود درو نقش امّـــــیدواری بـــــــود
همه زیرکان را ز یــــونان و روم طلب کرد و آمد بدان مرز و بـــوم
هم از ره درآمد بر شهریـــــــار به روزی نه کآن روز بــــود اختیار
تن شاه را بر زمین دیــــد پست به رنجی که نتوان از آن رنج رست
پس آنگاه بزد بوسه بر دست شاه بمــــالیدش انگشت بــــر نبضگاه
چـو اندازه ی نبض دید از نخست نشان از دلیلی دگـــــــر بازجست
بفرمود از آن جا که در خورد بود دوایی که داروی آن درد بـــــــود
دواگر بود جمـلـه آب حـــــیات وفا چون کند چـــــون درآید وفات
جهانجوی را کار از آن درگذشت که رنجش به راحـــت کند بازگشت
(نظامی گنجوی ،۱۳۸۸ :۵۷۹)
۵-۴۵. چگونگی مرگ اسکندر در آیین اسکندری عبدی بیگ
مرگ اسکندر و محلّ آن در آیین اسکندری عبدی بیگ تفاوت های فاحشی با گزارش نظامی دارد. عبدی بیگ پس از آنکه خیلی سریع از گردش اسکندر به گرد جهان گزارشی اجمالی می دهد،بر این باور است که او پس از خروج از دریا [که البتّه مشخّص نیست چه دریایی است] و پا نهادن بر خشکی در دامغان مریض می گردد:
به خشکی چو زین گونه شد کامیاب چــــــو گوهر درآمـــد به دریای آب
به دریـــــا درآمـــــــد به فال نکو به زر غرقه شد ماهــــــــی از جود او
شدش راه بین حکمت انــدر درون فـــــرشته بـــــه دریا درون رهنمون
ز دریا چو دُر چـــــون برآورد سر دگــــــــر باره افکند در بــــــر گذر
پژوهش های پیشین با موضوع بررسی و مقایسه اسکندر نامه نظامی گنجوی و آیین اسکندری ...