واقع گرایی[۱۱]: توانایی سنجش و هماهنگی، بین چیزی که به طور هیجانی تجربه شده و چیزی که بطور واقعی وجود دارد.
انعطاف پذیری[۱۲]: توانایی سازگار بودن افکار و رفتار با تغییرات محیط و موقعیت ها.
حل مساله[۱۳]: توانایی تشخیص و تعریف مشکلات، به همان خوبی خلق کردن و تحقق بخشیدن راه حلهای موثر و بالقوه.
رضایت شغلی:
مجموعهای از احساسات و باورهاست که افراد در مورد مشاغل کنونی خود دارند. رضایت شغلی یکی از عوامل مهم در موفقیت شغلی است، عاملی که موجب افزایش کارایی و نیز احساس رضایت فردی می گردد.
رضایت شغلی: رضایت شغلی: عبارت است از احساسات مثبت یا لذتبخشی که هر فرد از راه ارزیابی شغل خود یا تجربیات شغل خود بدان دست مییابد. (مقیمی، ۱۳۸۸: ۳۸۳).
سلامت روان:
از دیدگاه سازمان جهانی بهداشت سلامت روان عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی، اجتماعی، تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب (میرزمانی، ۱۳۸۳: ۴۲).
۱-۶-۲- تعریف عملیاتی متغیرهای پژوهش :
هوش هیجانی: در این پژوهش هوش هیجانی به نمراتی اطلاق میشود که آزمودنیها از پرسشنامه هوش هیجانی بار - آن (که شامل ۹۰ سوال ۵ گزینه) کسب میکنند.
رضایت شغلی: به نمراتی اطلاق میشود که بهورزان با بهره گرفتن از پرسشنامه ۷۰ سوالی۵ گزینه ای رضایت شغلی ( (JDIکسب کرده اند.
سلامت روان: در این پژوهش به نمراتی اطلاق میشود که آزمودنیها از پرسشنامه (۲۸ سوالی ۴ گزینه ای) سلامت عمومی (۲۸-GHQ) گلدبرگ و هیلیر (۱۹۷۹) کسب میکنند.
در این پژوهش از فرم ۲۸ سوالی سلامت روانی استفاده گردیده که سوالات آن در برگیرنده چهار خرده مقیاس می باشد که هر یک از آنها خود شامل هفت سوال می باشند.
سوالات (۷-۱) مربوط به مقیاس علائم جسمانی و وضعیت سلامت عمومی می باشد. سوالات (۱۴-۸) مربوط به مقیاس اضطراب و سوالات(۲۱-۱۵) مربوط به مقیاس اختلال عملکرد اجتماعی وسوالات (۲۸-۲۲) هم نیز مربوط به مقیاس افسردگی می باشند.
فصل دوم
مبانی نظری تحقیق
۲-۱- مقدمه
از آنجایی که ارائه دهندگان اصلی خدمات در مراکز بهداشتی- درمانی روستایی، بهورزان هستند و مسئولیت مستقیم ارائه خدمات اساسی بهداشت را به مردم جامعه برعهده دارند، لذا باید تمایلات، نیازها، مسائل و مشکلات این گروه از جمله سلامت روان آنها مورد توجه قرار گیرد. در این راستا باید انگیزش حرفهای و رضایت شغلی در آنان تقویت شود.
نقش به نسبت ثابت شده هوش هیجانی در پیشگیری و تعدیل اختلالهای جسمانی و روانی از یک طرف و لزوم توجه به قابلیتهای هیجانی از سوی دیگر، ضرورت پرداختن به مسائلی همچون بررسی سطح هوش
هیجانی در خانواده ها، دانشگاهها، سازمانها و دیگر سطوح اجتماعی را که میتواند گامی مؤثر در ارتقای سطح بهداشت روانی اعضای جامعه باشد، اجتناب ناپذیر میسازد. انسان با برخورداری از هوش هیجانی، به زندگی خود نظم و ثبات میبخشد، بهطوری که هر شخص با هوش هیجانی بالا وقایع منفی کمتری را در زندگی تجربه میکند. افراد دارای هوش هیجانی بالاتر میتوانند با موفقیت بیشتری با مشکلات موجود در محیطهای کاری و زندگیشان مقابله کنند و از سلامت روان و رضایت شغلی بیشتری برخوردار باشند.(گلمن[۱۴]، ۱۳۸۰: ۵۶).
آدلر سلامت روان را داشتن اهداف مشخص، روابط خانوادگی و اجتماعی مطلوب، کمک به همنوعان و کنترل عواطف و احساسات خود می داند. الگوی راجرز از شخصیت سالم و سلامت روان، انسانی است بسیار کارآمد و با کنش و کارکرد کامل که از تمام تواناییها و استعدادهایش بهره می گیرد و دارای ویژگیهایی مانند آمادگی برای کسب تجربه، احساس آزادی و خلاقیت و آفرینندگی است.(وردی، ۱۳۸۰).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تت و مایر[۱۵] (۱۹۹۳) عوامل موثر بر رضایت شغلی به به دو بخش تقسیم میکنند: شرایط و ویژگیهای سازمانی، اجتماعی و فرهنگی که جنبه های بیرونی به حساب میآیند و ویژگیهای شخصیتی، احساسات عاطفی و حالتهای هیجانی که جنبه های درونی خوانده میشوند.
به عبارت دیگر، براساس دیدگاه نظریه پردازان رفتار سازمانی، رضایت شغلی کارکنان متأثر از عواملی همچون حقوق، مزایا، همکاران و دیگر عوامل بیرونی نیست، بلکه عواملی مانند روحیات و ویژگیهای شخصیتی کارکنان و دیگر عوامل درونی از این دست رابطه تنگاتنگی با انگیزش شغلی افراد دارند. ویژگیهای شخصیتی کارکنان را میتوان عامل تعیین کنندهای در چگونگی سازگاری با شرایط و متغیرهای سازمانی و انگیزش کاری آنان به حساب آورد. به زعم مایر و سالووی[۱۶](۲۰۰۰)، یکی از مشخصه های شخصیتی افراد، هوش هیجانی یا عاطفی آنان است. به نظر گلمن (۱۹۹۸) هوش هیجانی عاملی است که ظرفیت انسان را در شناخت احساسات خود و دیگران تعیین و کمک میکند تا در خود ایجاد انگیزش کرده و هیجانات خود را کنترل و روابط خود با دیگران را بر این اساس، پیریزی کند.(سی توماس و ترام[۱۷]، ۲۰۰۶).
در این فصل محقق بطور کلی در بخش اول به مبانی نظری هوش هیجانی، رضایت شغلی با سلامت روان خواهد پرداخت و در بخش دوم، تحقیقات عملی انجام شده در این زمینه ها(هوش هیجانی، رضایت شغلی با سلامت روان) مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
الف: مبانی نظری
۲-۲- هوش هیجانی
میان روانشناسان بر روی تعریف هوش اتفاق نظر وجود ندارد و هر کدام از آن ها هوش را از دیدگاه خاصی تعریف میکنند. به طور مثال روانشناسی که جنبه کاربردی و کارکردی هوش توجه دارد از آن تعریف کاربردی میکند. بعضی از روانشناسان که روانشناسی را شاخهای از بیولوژی میدانند، هوش را قدرت سازگاری و ادامه حیات میخوانند. (شریفی درآمدی، ۱۳۸۶: ۱۸).
هوش رفتار حل مساله سازگارانهای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش میدهد. این مفهوم هوش، مبتنی برگزارهای است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انجام راهبردهایی برای غلبه بر موانع و حل مساله را ضروری میسازد. (ناسل، ۲۰۰۴ به نقل از ایمونز[۱۸]، ۱۹۹۹، استرنبرگ[۱۹]، ۱۹۹۷). استرنبرگ (a1997) هوش را به عنوان تواناییهای ذهنی ضروری، برای تطبیق با هر نوع انتخاب و شکلگیری بافت محیطی تعریف میکند. استرنبرگ (b1997) مدلی ارائه میکند که به هوش آکادمیک (که به وسیلهی آزمایشات رایج اندازهگیری میشود) و هوش عملی (که از طریق انباشت دانش ضمنی برای حل مشکلات عملی هر روزه رشد مییابد)، و هوش خلاقانه که شامل تواناییهای ترکیبی برای دیدن مشکلات در روشهای کوتاه و جدید برای گریز از مرزهای تفکر سنتی اشاره و تاکید میکند.
یک مدل گسترده و غنی برای هوش چندگانه که ورای« تواناییهای ذهنی» را در بر بگیرد (توسط استرنبرگ تعریف شد)، اکنون به وسیله گاردنر پیشنهاد میشود. (۱۹۸۳، ۱۹۹۹). گاردنر هوش را یک سری توانایی تعریف میکند که برای حل مشکلات به کار میروند و محصولاتی را تولید میکند که برای جامعه و زمینههای فرهنگی دارای ارزش است. گاردنر[۲۰] (۱۹۸۳) هفت نوع هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی، ریاضی، فضایی، حرکات بدنی و هوش شخصی را تعریف میکند. در حالی که استرنبرگ روی تواناییهای ذهنی تاکید میکرد، مدل گاردنر اجازه گسترش یک گروه از تواناییها مثل تواناییهای موسیقیایی یا حرکات بدنی که احتمالاً برای عملکردشان به مناطق خاصی از مغز تکیه دارند، اما معمولا مانند تواناییهای ذهنی نیستند، را میدهد. (آمرام،۲۰۰۹).
گاردنر (۲۰۰۰) در کار بعدی، هوش وابسته به علوم طبیعی، توانایی تشخیص الگوهای گیاهان و جانوران در جهان را هم اضافه کرد. او همچنین امکان پذیری هوش وجودی، شامل ظرفیت برای جهتدهی به سوالات وجودی متناسب با «حقیقت وجودی ما به عنوان افرادی در کائنات و گنجایشمان برای اندیشیدن در مورد این حقیقت» را هم پیشنهاد کرد. هالاما و استریزنس (۲۰۰۴) بر پایه مدل گاردنر هوش وجودی را به عنوان یک توانایی برای پیدا کردن و تشخیص معنی زندگی میدانند و به این دلیلکه هوش وجودی عنصر مهمی در هوش معنوی است، آن ها هوشهای معنوی و وجودی را یکسان میشمارند.
نویسندگان متعددی بر پایه هوشهای چندگانه گاردنر (۱۹۸۳)، مدلهایی را برای هوش هیجانی توسعه دادند که بر خلاف نظر بعضی از منتقدان (مثل داویزو همکاران، ۱۹۹۸) دارای روایی و پایایی بودند (مثل بار- آن، ۲۰۰۰، بویاتزیس و همکاران،۲۰۰۰، مایر و همکاران، ۲۰۰۴). در بخش بعدی چندین مدل هوش هیجانی و بدنه رشد موضوعی تحقیق که کمک هوش هیجانی به اثربخشی رهبری است را بازنگری میکنیم.
۲-۲-۱- هوش و هیجان
برای شروع به بررسی تفاوت «هیجان« و «هوش» که به کمک هم، سازه هوش هیجانی را می سازند، پرداخته می شود.
هیجان در لغت عبارت است از « احساس قوی مثل عشق، ترس یا خشم». درفرهنگهای لغت تعاریف گوناگون و متناقضی از هیجانات وجود دارد. یکی از تعاریفی که در اینجا به کار می آید، هیجان را نوعی حالت احساسی می داند که خودآگاه و ارادی است و طی آن حالتهایی چون شادی، غم و غصه، ترس، تنفر و… تجربه می شوند و با حالت هایی چون شناخت یا انگیزش و اراده تفاوت دارند.
هوش عبارتست از« توانایی یادگیری، فهم و تفکر درباره امور مختلف به روش منطقی و توانایی انجام کارها به روش مطلوب»
به عبارت دیگر مجموعهای از توانایی های شناختی که به ما اجازه میدهند تا نسبت به جهان اطرافمان آگاهی پیدا کنیم، یاد بگیریم و مسائل را حل کنیم.( باقر.زاده، عیوضی، ۱۳۸۷).
۲-۲-۲- تعریف و مفهوم هوش هیجانی
هوش هیجانی، جدیدترین تحول در زمینه فهم رابطه میان تعقل و هیجان است و از آن به عنوان ماشه چکان یک انقلاب بزرگ در زمینه ارتقای بهداشت روانی یاد می شود. در واقع، مفهوم هوش هیجانی، یک حیطه چند عاملی از مجموعه مهارتها و صلاحیت های اجتماعی است که بر توانایی های فرد برای تشخیص درک و مدیریت هیجان، حل مسأله و سازگاری تأثیر میگذارد و به طرز مؤثری فرد را با نیازها، فشارها و چالشهای زندگی سازگار می کند. ریشه های تاریخی این مفهوم را می توان در قرن ۱۹ جستجو کرد. داروین در سال ۱۸۷۲ میلادی، اولین اثر معروف خود را در این زمینه منتشر نمود. او اثبات کرد که ابراز عواطف در رفتارهای سازگارانه افراد، نقشی اساسی ایفا می کند. این یافته به عنوان یک اصل مهم هوش هیجانی تا امروز مورد قبول صاحبنظران بوده است.( صفوی، موسوی لطفی، لطفی، ۱۳۸۸).
صاحبنظران در طی تاریخ تکوین مفهوم هوش هیجانی، تعاریف مختلفی از آن ارائه نمودهاند. مایر و سالووی هوش هیجانی را از توانایی ارزیابی، بیان هیجانات خود و دیگران و استفاده کارآمد از آن میدانند. (خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲).
نلی[۲۱] (۱۹۹۱) هوش هیجانی را توانایی غیر شناختی و شایستگیهای روانی تعریف میکند که توانایی فرد را در مواجهه با مسائل و فشارهای محیطی تحتتاثیر میدهد. مارتینز[۲۲] (۱۹۹۷) هوش هیجانی را مجموعهای از مهارتهای غیر شناختی تواناییها و ظرفیتها میداند که ظرفیت فرد را در مقابل مطالبات و فشارهای بیرونی مقاوم میسازند. طبق نظر مک گاروی[۲۳](۱۹۹۷) هوش هیجانی مشتمل بر توانایی پیگیری و با انگیزه بودن، توانایی کنترل تکانهها، توانایی کنترل هیجانات، توانایی همدلی و عطوفت کردن است.
گلمن (۱۹۹۸) معتقد است هوش هیجانی ظرفیت انسان را در شناخت احساسات خود و دیگران تعیین و کمک میکند تا در خود ایجاد انگیزش کرده و هیجانات خود را کنترل و روابط خود با دیگران را بر اساس، پیریزی نماییم. همچنین گلمن هوش هیجانی را مهارتی میپندارد که دارنده آن میتواند از طریق خودآگاهی، روحیات خود را کنترل و از طریق خود مدیریتی آن را بهبود بخشد. از طریق همدلی، تأثیر آن ها را درک و از طریق مدیریت روابط به شیوهای رفتار کند که روحیه خود و دیگران را بالا برد (خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲).
به زعم وایزینگر[۲۴] (۱۹۹۸) هوش هیجانی توانایی نظارت بر هیجانات و احساسات خود و دیگران، توانایی تشخیص و تفکیک احساسات خود و دیگران و استفاده از دانش هیجانی در جهت هدایت تفکر و ارتباطات خود و سایرین است. بعدها وی اظهار میدارد که هوش هیجانی عبارت از هوش بکارگیری هیجان و احساس در جهت هدایت رفتار، افکار، ارتباط موثر با همکاران، سرپرستان، مشتریان، چگونگی استفاده از زمان و چگونگی انجام دادن کار برای ارتقاء نتایج میباشد (وایزینگر، ۲۰۰۰).
بار- آن (۱۹۹۹) هوش هیجانی را مجموعهای از تواناییها، قابلیتها و مهارتها میداند که فرد را برای سازگاری موثر با محیط و نیل به موفقیت در زندگی تجهیز میکنند. بارآن (۲۰۰۵) در تعریف دیگری معتقد است که هوش هیجانی سلسلهای تواناییهای غیر شناختی قابلیتها و مهارتها است که بر توانایی افراد اثر میگذارد و به گونهای که آنان را قادر میسازد بر فشارهای محیطی غلبه کنند. پتریمولکس[۲۵] (۱۹۹۹) شایستگی هوش هیجانی را مجموعهای از ابزارها تعریف میکند که نیل به هدف را آسانتر، راحتتر و لذت بخشتر میسازد. وسینگر[۲۶](۲۰۰۰) هوش هیجانی را به کارگیری هیجان در هدایت رفتار، ارتباط موثر همکاران، استفاده از زمان چگونگی انجام دادن کار برای ارتقاء نتایج تعریف نموده است.
بر اساس مجموع تعاریف فوق میتوان، هوش هیجانی را توانایی تشخیص، فهم، تمیز، الویت بندی، کنترل و مدیریت هیجانات در تعاملات فردی، گروهی و سازمانی به منظور کمک به یکدیگر و نیل به اهداف فردی، گروهی و سازمانی تعریف نمود. تمامی جوامع برای مهارتها و رفتارهای خاص ارزش قائل هستند. اینکه هر جامعه از کدام استعدادها تجلیل میکند بستگی دارد به اینکه جامعه برای بقا و تداوم خود چه نیازها و خواستههایی دارد. از نظر غالب مردم داشتن هوش توانایی سازش موفقیت آمیز با نیازها و خواستههای فرهنگی و محیطی است.
آنچه مسلم است، هوش از جذابترین نیروهای روانی است که جلوههای آن در موجودات مختلف به مقادیر متفاوت قابل رویت و مشاهده است. هر چه موجودات از تکامل بیشتری بهرهمند بوده و به همان نسبت از پیچیدگی بیشتری برخوردار باشند از نظر هوش نیز پیشرفتهتر خواهند بود. چرنیس[۲۷] (۲۰۰۱) اظهار داشته است، هیجان به طور ساده میتوان تحرک در مرکز احساسات معنا کرد و به علاوه توان سامان دادن به احساسات و مهارکردن تنشها جنبهای از هوش هیجانی و لازمه موفقیت در کار و زندگی است. ثراندیک هوش هیجانی را توانایی درک و شناخت دیگران تعریف میکند. مایر و سالوی (۱۹۹۰) هوش هیجانی را مجموعهای از تواناییها دانسته است که به فرد کمک میکند تا احساسات خود و دیگران را شناخته، درک نموده و در نهایت بتواند احساسات خود را اداره و تنظیم نماید.
در تعریفی دیگر مایر و سالووی (۱۹۹۳) معتقدند، هوش هیجانی امکان تفکر با خلاقیت بیشتر و استفاده از احساست و هیجانات برای حل مشکلات را فراهم میسازد. آن ها بر این باورند که هوش هیجانی نوعی از هوش اجتماعی است که مستلزم توانایی نظارت بر هیجانات خود و دیگران، تمایزگذاری میان آن ها و استفاده از اطلاعات برای راهنمایی تعقل و اقدامات شخصی است. (سبحانی نژاد و همکاران، ۱۳۸۷: ۳۴).
صاحب نظران، هوش هیجانی را با توجه به ویژگیها و کارکردهای آن به صور ت زیر تعریف کرده اند:
-
- نوعی از هوش که توجه به احساسات و هیجانهای خود فرد و دیگران، فرق گذاشتن بین آنها و استفاده از این اطلاعات برای راهنمایی افکار و اعمال فرد را شامل میشود.( مایر[۲۸] و سالوی[۲۹]، ۱۹۹۰).
-
- «بارون» به نقل از وثوقیکیا بیان میدارد هوش هیجانی را توانایی های یک شخص در مواجهه با چالشهای محیطی می داند که موفقیت های فرد را در زندگی پیشبینی میکند.
-
- استیو هین(۱۳۸۴)، توانایی مهار عواطف و تعادل برقرار کردن بین احساسات و منطق به طوری که ما را به حداکثر خوشبختی برساند.
-
- به اعتقاد دانیل گلمن هوش هیجانی مهارتی است که دارنده آن میتواند از طریق خودآگاهی، روحیات خود را کنترل کند، از طریق خود مدیریتی آن را بهبود بخشد، از طریق همدلی، تأثیر آنها را درک کند و از طریق مدیریت روابط، به شیوهای رفتار کند، که روحیه خود و دیگران را بالا ببرد.(خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲).
به زبان ساده، هوش هیجانی نوعی از هوش است که توانایی فرد را در برقراری و حفظ ارتباط با دیگران، شناخت احساسات و عواطف دیگران و استفاده از این هیجانات و عواطف در جهت تحقق اهداف فردی و سازمانی مورد ارزیابی قرار می دهد. از این منظر با هوش انتزاعی(IQ) که توانایی فهمیدن و ماهرانه بکار بردن نمادهای شفاهی، آماری، لغات و استدلال منطقی را دربردارد تفاوت دارد.
۲-۲-۳- اهمیت و ضرورت هوش هیجانی
یکی از بزرگترین چالشهای قرن بیستم برقراری روابط است. با توسعه روز افزون بزرگراهها برای سرعت بالا، گسترش فنآوری و افزایش رقابتهای جهانی، مردم، در حین تقویت زمینه فردی، با وظیفه حفظ روابط حرفهای خود نیز روبرویند، تفاوت بین حرفهای و زمینه فردی مسیری است که میپیمایند. اگر توازن داشته باشید، هر دو را به نحو مطلوب انجام خواهید داد و اگر نتوانید یکی از آن دو یا حتی هر دو را حفظ کنید، شکست خواهید خورد. یکی از راههای جلوگیری از این شکستها آموختن روابط انسان بر پایه قابلیتهای هوش هیجانی- کنترل هیجانات - میباشد و این یک ضرورت تام است (پتن[۳۰]، ۲۰۰۰).