جالب اینجاست که شبیه این اتفاق برای غرب چند سده پیشتر اتفاق افتاد و این به هنگامی بود که جریانهای افراطی و متعصب مسیحی با بهره گرفتن از تمایلات دینی تودهای مسیحی و گرهزدن منافع خود با منافع جنگسالاران اروپا، آتش جنگهای دویست ساله موسوم به جنگهای صلیبی را برافروختند و طی این تهاجمات، بسیاری از مردم مسیحی و مسلمان طعمه و هیزم جنگی شدند که هیچ عقلانیتی آن را تأیید نمیکرد، به خصوص با توجه به این که مسلمانان همیشه رفتاری مداراآمیز با مسیحیان داشتند و در مجموع، حرمت آنان را رعایت میکردند. در این جنگهای طولانی، مناطقی در فلسطین و مناطق اطراف دائماً دست به دست شد و در نهایت، صلیبیون با پذیرش شکست عقبنشینی کردند و به خانه خود بازگشتند؛ اما همین جنگها با همه عوارض منفی برای دو طرف جنگ، زمینه های اولیه تحولات اساسی در اروپا را فراهم آورد، زیرا صلیبیون و رهبران آنها، گر چه تنها به گستردن دایره نفوذ و منافع خود میاندیشیدند، اما در گرماگرم این تحولات بود که غرب با نقاط قوت جهان اسلام و نیز جهان شرق و کاستیها و نقصانهای خود آشنا شد و توده مردم و افراد فهمیده و فرهیخته از فردای جنگ به فکر تأمین زندگی و آتیه بهتری برای خود با توجه به مقدورات در جهان آن روز افتادند و حتی تضییقاتی که از سوی جهان اسلام برای از بین بردن تهدید دوباره جهان مسیحی با ویران کردن و تخریب اسکلهها صورت گرفت، خود موجب شد که غرب به فکر یافتن راه های دیگری برای دسترسی و تماس با سایر نقاط بدون بهره گرفتن از بندرگاهها و راه های آبی در جهان اسلام شود که از قضا هم به رشد آنان در دریانوردی کمک کرد و هم ناخواسته و نادانسته به کشف قاره امریکا و نقاط دیگر.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
به هر حال، این پرسش همیشه مطرح بوده که چرا جهان اسلام از دوران طلایی خود فاصله گرفت و کارش به جایی رسید که دیگر به «گذشته های» خود افتخار کند؟ چرا این تمدن توانست در مقطعی کوتاه آن خیل عالمان و متفکران و اندیشمندان در رشته های مختلف علوم و فنون را به جهان معرفی کند و علاوه بر دینشناسان و چهرههای برجسته در علوم قرآن و حدیث و فقه و ادبیات و در سایر حوزه های علمی مانند فلسفه و منطق و ریاضیات و نجوم و فیزیک و شیمی و نیز کشورداری و آیین شهرداری و نظامات اجتماعی و قواعد حاکم بر تاریخ و زمان و امثال آن، چهرههایی برجسته و جهانی تربیت کند ولی ظرف دو سه قرن دوباره وارد برهوتی میشویم که دیگر از آن عالمان و فرزانگان نشانی نیست. به راستی چه چیزی جریان اندیشه را در جهان اسلام عقیم کرد؟
به نظر میرسد که روند افول اندیشه و فکر در جهان اسلام از آنجا شروع شد که علاوه بر شرایط و موانع اجتماعی و سیاسی، پارهای از علوم چنان شأن و جلال و شکوهی را از آن خود کرد که رفته رفته، عرصه را بر سایر حوزه های علمی تنگ کردند و با به حاشیه راندند و آنها میداندار کل عرصه علم شدند اما این میدانداری متأسفانه نه به سود آن رشته های خاص بود و نه به سود کاروان علم در جهان اسلام. توضیح این که در دوران طلایی تمدن اسلامی، در دارالاسلام علاوه بر عالمان مسلمان، عالمان دیگری از سایر ادیان حضور داشتند که با امنیت و آسودگی خاطر، رهاوردهای علمی خود را که گاه حاصل دهها قرن تلاش علمی در تمدنی خاص بود، در اختیار دیگران قرار میدادند و از یافته های عالمان مسلمان که تحت تأثیر کلام خدا و سنت نبوی بود، در مباحث الهیاتی بهره میجستند. اما با تنگ شدن عرصه برای تلاشهای علمی، در ابتدا پرداختن به علوم طبیعی و تجربی از دایره کوششهای علمی حذف شد و سپس درعلوم نظری نوعی انزواطلبی علمی و گریز از مباحث کارگشا در ساحت جامعه شکل گرفت و تأملات فکری و نظری ناظر به نیازها و خواسته ها نبود و همین تمایل به موضوعات انتزاعی و غیرکاربردی موجب تحلیل رفتن و تنگتر شدن حلقه های علمی شد و رفتهرفته زمینه را چنان آماده کرد که در روزگاری به سان دوران خواجه نظامالملک، فعالیتهای علمی شکلی کلیشهای و دولتپسند به خود گرفت و در نتیجه، نظامیهها که کانونهای علمی هدایتشده و حمایتشده بود، صرفاً به علوم قران و حدیث و قیل و قالهای ادبی و نحوی محدود شد و دیگر مجالی برای علوم و عالمان در رشته های دیگر علمی باقی نماند.
در این میان، اتفاق تلخ دیگری در ساحت جامعه رخ داد و آن این که در جامعه آن روز پس از حملات بیامان و ویرانگر مغولها، نوعی گریز از کار و تلاش و تمایل به اعراض از امر دنیا و رهبانیت شکل گرفت و دیگر آن شور و نشاط اجتماعی از بین رفت و امر دنیا به خدا واگذار شد. توضیح بیشتر آن که جهان اسلام در دورهای که به شکوفایی خیرهکننده آن انجامید، خود را مخاطب آیاتی میدید که مردم را به حیات و جهاد و عملگرایی و خدمتگذاری به خلق خدا و سیر در آفاق و انفس و خیرخواهی برای دیگران و امت مرحومه بودن دعوت میکرد و این تصور را که خداوند با کسان و اقوام خاصی مناسبات ویژهای دارد و آنان عزیز نزد خدا هستند، محکوم میکند (از همین رو قرآن با منطق خاص خود یهودیانی را که خود را قوم برگزیده میدانستند که جایگاه خاصی نزد خدا دارند، به گونهای که هر چه گناه کنند، از مصونیت ویژهای برخوردارند، سرزنش میکند و ضمن پذیرفتن این مطلب که زمانی آنان برترین اقوام روی زمین بودند، دلیل آن را صرف کارهای نیک و خداپسندانه آنان میداند و با همین منطق اعلام میدارد که اگر این مزیت را از دست دهند، با دیگران تفاوتی ندارند: (و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدودهً، بقره: ۷۹) و اصلاً سرنوشت آدمی را با تأکیدی خاص به عمل او گره میزد (و ان لیس للانسان الا ما سعی، نجم: ۳۹) و اتکا و امید انسان به هر چیزی غیرعمل خودش را سلب میکند تا جایی که در حدیث نبوی آمده است که «و ان لا یستعین احدکم عن غیره و لو بقمصه من سواک.»[۳۹۱] اصلاً منطق قرآن این است که خداوند به هر کسی چه کافر و چه مسلم اگر اهل عمل واقدام باشد، یاری میرساند (…مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَهَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَهَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً، اسراء:۱۸) واحادیث مأثوره نیز یکی از ارکان ایمان را عمل میداند ( الایمان معرفه بالجنان و اقرار باللسان و عمل بالارکان)[۳۹۲] و همین مردمان را به کار و شور و نشاط دعوت میکرد و آخرت رهین اعمال دانسته میشد اما رفتهرفته اندیشههایی در ذهن و ضمیر مسلمانان رسوخ کرد که عملگریز بود و با بیارزش یا کمارزش کردن کار و تلاش، این تصور را پدید آورد که شرافت انسانی و علو درجات معنوی و ایمانی او به کناره گرفتن از کار و امر دنیا و دلخوش کردن به موهبت بزرگ ایمان صرف است و کسانی که اهل عمل و تلاشند، به زعم خود خواستهاند با کار ناچیز خود سعادت اخروی را از آن خود.
سردمداران اولیه این اندیشه در جهان اسلام مرجئه بودند. شاید آنها اندیشههایی داشتند که به دور از هر شائبهای بدان باور داشتند، ولی واقعیت این است که این اندیشه ها به زودی مورد توجه کسانی قرار گرفت که از یک سو به دنبال هوا وهوس بودند و از سوی دیگر در پی یافتن توجیه و محملی شرعی و دینی برای آن، و برای توجیه این رویه و رفتار ناشایست خود ادعا میکردند که ملاک ایمان قلبی است و عمل چندان جایگاهی ندارد و مهم هم این است که آدمی قلبش پاک باشد. از سوی دیگر بسیاری از مفاهیم اخلاقی اسلام که از قضا ظرفیت خاصی برای تحولآفرینی و کارآفرینی داشت، چنان دچار دگرگونی و انحطاط و تفسیر قرار گرفت که محملی شد برای گریز از عملگرایی. از جمله این مفاهیم، مفاهیمی چون توکل و زهد بود. آنچه مراد از توکل در اصل اندیشه دینی است، آن است که به هنگام عمل، آدمی جرأت و جسارت از خود نشان دهد و احتمالات مانع از اقدام و عمل نباشد، و به عبارتی با توکل به خداوند مسئولیت مهمی را بپذیرید (مفهوم توکل) و از سو دیگر، بعد از اقدام به کار، آدمی نتیجه و ثمره کارش را صرفاً برای خود نخواهد و دیگران را شریک شادیها و داشته های خود کند و نه چندان بر گذشته افسوس خورد و نه مست از آنچه در اختیار دارد (مفهوم زهد: «الزهد بین کلمتی من القران: ان لا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم.)[۳۹۳]
از دیگر مفاهیم که متأسفانه دچار سوء تعبیر و فهم شد، مفهوم تقوی (به معنای ایجاد مصونیت و تبدیل شدن به پرهیز و صرف پروا)، دنیا (سرای عمل و خودسازی و رفاه به ویرانهای که نباید اصلاً به آبادنی آن فکر کرد، گرچه قرآن کریم فرموده باشد هو انشاکم من الارض واستعمرکم فیها، هود: ۶۱)، آخرت، کار و سرمایه بود. به هر حال، رهبانیت و تصوف در جهان اسلام، با توجه به زمینه ها و پیشزمینهها تا حدی موجب بیتحرکی و انفعال در جهان اسلام شد. البته تمام گناه را نباید به گردن آن انداخت. فاصله گرفتن از اسلامِِ کار و تلاش، اسلام ِجهاد و حماسه، به اسلام ِقضا و قدر و نوحه و مصیبت، معلول علل عدیدهای بود که یکی از آنها تفکر و تمایلات رهبانی است. استاد مطهری معتقد است «ما بیش از هر چیزی نیازمندیم به یک رستاخیز دینی اسلامی، به یک احیای تفکر دینی، به یک روشنگری اسلامی.»[۳۹۴]
به هر حال در جهان اسلام و به خصوص با توجه به تحولات جهانی و دخالتهای مکرر و انتهاناپذیر قدرتهای مسلط جهان، نوعی بیداری و خیزش روی داد که هدفش بازیابی عظمت گذشته و رقابت با کانونهای قدرت موجود بود. از مهمترین نقاطی که جریان احیا و تجدد در آن شکل گرفت، مصر، ترکیه، ایران، شبه قاره را میتوان نام برد. به طور کلی، در این مناطق دو جریان مختلف با اهدافی تا حدی نزدیک به هم شکل گرفت. یکی از این دو جریان، جریانی است که از متن اندیشه کسانی برخاسته بود که هم دغدغه دینی عمیقی داشتند و غیرت دینی آنان اجازه نمیداد که جهان اسلام و مناطق خود را در مقایسه با کشورهای توسعهیافته، آنچنان عقبمانده ببینند. جریان دیگر، جریانی سکولار بود که یا اصلاً دغدغه دین نداشت یا چندان نیرومند نبود که به سبب آن، شرایط موجود را برنتابد. این گروه صرف نظر از آن که در عمق ضمیر خود چقدر صادق بودند و چقدر با بیگانگان و منافع و مطامع آنان – خواسته یا ناخواسته -همسو بودند، بیشتر دغدغه های میهنی و ملی داشتند و آرمانشان کشوری آباد و در رفاه بود و چندان مانند گروه نخست دردِ دین نداشتند. به هر حال، هر دو گروه نگاهی اعتراضی و خشمناک به وضعیت موجود داشتند و در صدد یافتن راهی برای شرایطی بهتر برای زیستن بودند.
* * *
اما در باب تقسیمبندی حرکات اصلاحی، به طور کلی جنبشها و حرکات اصلاحی در جهان اسلام را به دو دسته سنی و شیعی میتوان دستهبندی کرد. در تقسیمبندی جنبشهای اصلاحی در جهان اسلام یک طبقهبندی دیگر وجود دارد و آن تقسیم آنها به:
الف. جنبشهای فکری دینی مانند جریان غزالی که مشکل را از آن جهت میدید که اندیشه های اسلامی آسیب دیده و باید در صدد احیای آن بود. این موضوع در عنوان کتاب معروف وی انعکاس یافته است: احیاء علوم الدین.
ب. نهضت های اجتماعی. مانند نهضت علویان و سربداران.
ج . جنبشهای فکری- اجتماعی مانند جنبش اخوانالصفا. جنبش مذکور جنبشی سری بود که در مصر شکل گرفت و در بعضی از مناطق دیگر اسلامی نیز شعبی داشت. نکته اساسی که هواداران این جنبش بر آن تأکید داشتند، این بود که شریعت به نادانی آلوده شده و راه درمان و علاج این مشکل استفاده از فلسفه و حکمت است که حاوی حکمت اعتقادی و مصلحت اجتماعی است. هواداران این جنبش گرایشهایی نزدیک به شیعه داشتند، ولی لزوماً نمیتوان گفت که شیعه بودند. آثار برجای مانده از آنان تحت عنوان رسائل اخوان الصفا چاپ شده است که حاوی ۵۱ رساله در مسائل نظری و عملی است.
البته این گونه نبوده که همۀ جنبشهای دینی نقش اثباتی و مطلوب در کلیت خود بر روند تفکر اسلامی داشته باشد. بدون تردید، نهضتهایی مانند اشعریگری در قرن چهارم، اخباریگری در قرن دهم در میان شیعیان یا شعوبیگری که در اصل قیام علیه تبعیض میان عرب و غیرعرب بود، گر چه دارای نکاتی مثبت و عکسالعملی در مقابل وضع موجود بودند، اما کارکرد مثبتی نداشتند. حرکتهای اصلاحی در جهان اسلام در گذشته و حال عموماً حالت بازگشت به گذشته داشتهاند و چنین نیست که دغدغه ترقی و توسعه داشته باشند. به بیان دیگر، جنبشهای اصلاحی مدعی احیای دین و زدودن پیرایهها و بازگشت به اسلام اول هستند و در این میان، فکر ترقی، فکری مدرن است که در گذشته معنا نداشته است. این موضوع در مورد اصلاحات پروتستانی و لوتری در غرب نیز صادق است. مثال دیگر، جریانهای وهابی[۳۹۵] و سلفی[۳۹۶] است که در موقعیتهای مختلف وجود داشتهاند که دلیل بروز و ظهور آنان، بعضی از انحرافات در جهان اسلام بوده و شعارشان برانداختن بدعتهایی است که در قرن سوم به بعد در جهان اسلام با تأکید و تکیه بر منابع چهارگانه کتاب سنت عقل و اجماع رخ داد، ولی همین جریان نتوانست جریانی پویا باشد. این جریان دوره های مختلفی داشته و در مجموع شامل فرقههایی در مصر و هندوستان است که پیروی از سلف صالح را برای مبارزه با بدعتهای متأخران ضروری میدیدند. سردمدار این جریان در میان اهلسنت، ابنتیمیه و شاگردش ابنقیم جوزی است ولی در دوره اخیر توسط محمد بنعبدالوهاب و رشید رضا، شاگرد محمد عبده بود توانست موجی در جهان اسلام ایجاد کند.
در جهان شیعه چهرههای اصلاحطلبی نیز وجود داشتند که وجهه همت آنان بیشر اصلاحات اجتماعی و نوعی بازگشت به اصل و اصول اسلام بود. از جمله این افراد میتوان از سید محسن امین، سید شرف الدین عاملی، آخوند خراسانی، شیخ هادی نجمآبادی، سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی، میرزا محمد حسین نائینی، سید حسن مدرس و امام خمینی نام برد. حرکتهایی مثل حرکت زیدیه در یمن و سواحل دریای خزر را میتوان از حرکتهای اصلاحی شیعی دانست. در جهان سنی و عربزبان چندین جریان اصلاحی شکل گرفت که به معرفی اجمالی آن میپردازیم.
البته شاید از جهتی پرداختن به رئوس افکار و اندیشه های متفکران جهان اسلام در اینجا ضرورتی نداشته باشد، اما با توجه به این که در مقام مقایسه میان دو جریان اصلاحی در دو سوی عالم هستیم، لازم است به اجمال زندگی و اندیشه های این گروه از مصلحان ذکر شود. اما در مورد مصلحان دینی یا جریانهای اصلاحی در جهان غرب شاید لازم باشد که مطالب با تفصیل بیشتری ذکر شود.
در مورد اهداف مصلحان و ماهیت حرکتهای اصلاحی نیز واقعیت این است که همه به یک گونه نبودند. به قول احمد امین، اگر محمد بنعبدالوهاب هدفش اصلاح عقیده بود، و مدحت پاشا اصلاح حکومت و مدیریت سیاسی، سید جمالالدین هدف اولیهاش اصلاح عقول و نفوس بود و هدف بعدی او اصلاح حکومت، و ربط دادن این دو به دین.[۳۹۷]
در اینجا باید به این نکته نیز توجه داشت که بعضی از چهرهها مانند محمد بنعبدالوهاب به عنوان مصلحان دینی معرفی شدهاند،[۳۹۸] اما واقعیت این است که اندیشه ها و عملکردهای گروهی از آنان جایی برای درج نامشان زیر عنوان مصلح نمیگذارد. برای مثال، کسی مثل محمد بنعبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶) که بیشترین تکیهاش بر مسئله توحید و شرک است و دیدگاه های او نه تنها مرهمی بر آلام فکری و اجتماعی نبود، که پایهگذار یکی از قشریترین و متعصبانهترین سیستمهای حکومتی جهان است، در حقیقت مصلح نیست. تخریب آثار ارزشمد دینی و جایگزین کردن آسمانخراشها و ساختمانهای بلند به جای آن، با زیر پا گذاشتن عواطف دینی بسیار از مسلمانان جهان و ایجاد نفرتهای جدید فرقهای و دینی میراثی است که محمد بنعبدالوهاب بر جای گذاشت: «جنبش وهابیه از سرزمین نجد برخاست و هدفش بازگرداندن اسلام به خلوص و سادگی آغازین آن و پیکار با بدعت در دین بود. عبدالوهاب بعد از اتمام تحصیلات در مدینه، چهار سال در بصره، پنج سال در بغداد، یک سال در کردستان و دوسال درهمدان و چهار سال در اصفهان گذراند و چون به نجد بازگشت، آیین خود را که اعلان جنگ به همه مذاهب اسلامی بود، آشکار کرد و عقاید مسلمانان را یکسره بدعت و شرک و کفر شمرد و کوشید تا به قول خود، انحراف مسلمانان را از تعالیم منابع دست اول اسلامی آشکار کند. مسلک وهابیه با آنکه به نام پیراستن اسلام از بدعت گمراهان و بازگرداندن آن به شیوه سلف صالح آغاز شد، خود به صورت یکی از موانع پویایی و پیشرفت اندیشه مسلمانان درآمد، چنانکه پیروانش تا همین اواخر، در شمار واماندهترین ملتهای مسلمان بودند.»[۳۹۹] در دوره های معاصر نیز جمعی از متفکران جهان اسلام چنین میاندیشیدهاند که بدین جهت آنان را از شمار مصلحان باید خارج بدانیم.
نکتهای که توجه به آن شایسته است، آنکه تجربه کسانی مثل عبدالوهاب شاید تا حد زیادی مانند تجربه امثال لوتر باشد. به راستی هر مقدار که عبدالوهاب در پیشرفت مسلمانان مفید بود، باید این شخص را هم مفید بدانیم و از همین جا باید احتمال داد که محرک جهان غرب، اندیشه های کسانی مانند لوتر نبود.
جریان اصلاحات دینی در کشورهای عربی (مصر و شامات)
کشورهای مذکور با آنکه قلمرو وسیعی را در اختیار دارند، اما از دیر زمان، کشور مصر (با توجه به سوابق تمدنی دیرینه آن) مرکز علمی آن، و لبنان مرکز فرهنگی آن بوده است. جریانهای اصلاحی نیز در بیرون این دو منطقه شکل گرفته است، اما به اهمیت و تاثیرگذاری دو منطقه مذکور نبوده است. اما این که چرا مصر و شامات (سوریه کنونی و فلسطین و مناطق اطرافش) پیشتاز اصلاحات بودند، به دو دلیل است. اول آنکه این دو کشور پیش از سایر سرزمینهای عربی با غرب ارتباط برقرار کردند که اولین مواجهه نیز به دلیل هجوم ناپلئون و سپاهیان فرانسوی (۱۷۹۸/۱۳۱۳) بود و همین امر موجب بیدار شدن غرور ملی و آرزوی پیشرفت شد. همنشینی با دانشمندان فرانسویِ همراه ناپلئون نیز در بیداری مردم این منطقه نقش مهمی داشت. علاوه بر تازیانههای بیگانه، بحرانهای درونی حکومت عثمانی نیز که به استبداد و ستمگری آنان منتهی شده بود، موجب شد که هم متفکران عرب وهم ترک در پی یافتن راهی برای خلاصی از شر حکومت عثمانی باشند.[۴۰۰] جنبشهای اصلاحی در کشورهای عربی تقریباً همزمان با ایران آغاز شد و همزمان با تلاش برای مشروطیت در ایران، در کشورهای عربی نیز کوششهای فراوانی برای رهایی از سلطه ترکهای عثمانی و استعمار غرب صورت گرفت و از شباهتهای آن دو جریان، تحسین دستاوردهای مختلف مغربزمین و لزوم بهرهگیری از آن در مشرق زمین و ستیز با نظامهای سیاسی موجود و تلاش برای حاکمیت قانون و تلاش برای آشنایی مردم با علوم جدید و دوری از خرافات را میتوان نام برد. با این حال، تأکید بیشتر بر ضرورت اثبات هویت قومی و ملی با توجه به سلطه طولانی مدت ترکان عثمانی و قبل از آن حاکمانی غیرعرب، و تلاش برای اصلاح اصول اندیشه سیاسی از ممیزات اصلی جنبشهای اصلاحی در کشورهای عربی است.[۴۰۱]
در میان کشورهای عربی، کشور مصر از وضعیت ممتاز و منحصر به فردی برخوردار است. مصر نخستین کشوری بود که از ضعف و انحطاط امپراتوری عثمانی برای استقلال خود بهره جست. به دنبال هجوم ناپلئون به این کشور در سال ۱۲۱۳ ق. سرداری به نام محمدعلی که در اصل اهل آلبانی بود، از جانب سلطان سلیم مأمور دفع این هجوم شد و پس از خروج فرانسویها از مصر، فرمانروای آن شد و بدون این که رابطهاش را با حکومت عثمانی قطع کند، حکومتش را به نام خدیو مصر نزد آنان رسمیت داد، ولی رفته رفته مسیر استقلال را در پیش گرفت و قصد داشت که همه اعراب را در زیر لوی واحدی درآورد و از این رو اصلاحات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مهمی در مصر به وجود آورد. حدود سیصد تن از دانشجویان مصری را به به اروپا فرستاد و به هیأتهای مذهبی و میسیونری غربی اجازه فعالیت داد که تأسیس هفتاد و هشت مدرسه فرانسوی، آمریکایی و ایتالیایی و آلمانی از جمله نتایج آن بود و به دنبال آن با تاسیس دانشگاهی به نام دارالعلوم در قاهره در سال ۱۲۸۹/۱۸۷۲ به رقابت با دانشگاه الازهر پرداخت[۴۰۲] و انحصار علمی آن را شکست و در همین زمانها بود که مدرسه پروتستان سوری در سال ۱۲۸۳/۱۸۶۶ به دست آمریکاییها و مدرسه یسوعیه در سال ۱۲۹۲/۱۸۷۵ به دست فرانسویها تاسیس شد که بعدها اولی به دانشگاه آمریکایی بیروت و دومی به دانشگاه سنت ژوزف معروف شد و بیروت نیز به کانونی فکری در جهان عرب تبدیل شد و همزمان با آن، مصر مرکز جنبشهای فکری در جهان عرب شد که متفکران و اندیشمندان آن را در سه دسته عمده: هوادار پیروی از غرب، طرفدار تجددخواهی دین و نیز هوادار ناسیونالیسم مصری میتوان تقسیم کرد.
از مهمترین چهرههای گروه اول میتوان رفاعه رافع طهطاوی (۱۲۱۶-۱۲۹۰) نام برد که سخت تحت تاثیر جنبش روشنگری و متفکران فرانسوی است که سخنانش آمیزهای است از بازنگری در میراث عظیم گذشته و بهرهگیری از دستاوردهای جهان معاصر در قالب و لعابی از آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر و صحابه. وی هموطنانش را به فراگیری علوم جدید به خصوص علوم تجربی فرا میخواند: «نباید پنداشت که دانشمندان فرانسوی کشیش نیز هستند، زیرا کشیشان فقط عالمان دیناند، اگر چه بعضی از کشیشان دانشمند نیز هستند. در فرانسه کسی را دانشمند میدانند که علوم معقول را بداند و در حقیقت کمتر دانشمندی است که از دقایق شریعت مسیح آگاه باشد. از اینجا دانسته میشود که چرا مسیحیان در علوم از ما پیش افتادهاند. دلیلش آن است که اروپائیان به علوم معقول روی آوردند ولی دانشگاه الازهر یا جامع اموی در شام یا جامع زیتونه در تونس همگی با علوم منقول سروکار داشتهاند».[۴۰۳] از دیگر چهرههای شاخص این جریان از یعقوب صنوع، روزنامهنگار مصری و از مریدان سید جمال؛ شبلی شمیل (۱۲۶۹-۱۳۳۵) نویسنده مسیحی که در مجله معروف المقتطف در بیروت (که به مدت نیم قرن از سال ۱۸۷۶ با هدف آشنا کردن مصریان و سایر اعراب با علوم جدید مانند پزشکی و جانورشناسی و مهندسی و کشاورزی فعال بود و مقالات زیادی منتشر کرد و بر این باور بود که حقیقت ادیان به چگونگی تمدن یا عمران جامعه پیروان آن بستگی ندارد و شیوه زندگی پیروان هیچ دین را نباید دلیل بر درستی یا نادرستی عقاید دینی آنان دانست، با این حال با اشاره به نقدهای تند روزنامههای مصری علیه کرومر، فرمانروای انگلیسی که ماهیت اسلام را با پیشرفت ناسازگار میدانست، اظهار میداشت که کاش این روزنامهها همین حرارت را در اصلاح دین نشان میدادند و صدای بیرحمانه آن سوی دریاها مسلمانان را بیدار و آماده اصلاح خویش میکرد) نام برد. به عقیده طه حسین (۱۳۰۷-) از شاگردان محمد عبده در الازهر و مؤلف کتابهای فی الشعر الجاهلی، مستقبل الثقافه فی مصر و کتاب الفتنه الکبری، پیروی مصر از اسلام و اروپا از مسیحیت در نوع رابطه آن دو تأثیری ندارد، زیرا اسلام و مسیحیت از یکدیگر جدا نیستند و هر دو از یک سرزمین برخاسته و از خدایی واحد الهام گرفتهاند و همان گونه که مسیحیت از تمدن یونانی رنگ فلسفی گرفت، اسلام نیز در پرتو ارتباط با حکمت یونانی با فلسفه پیوند خورد. ثانیاً چون یکی از مبانی تمدن امروزی جدایی دین از سیاست است، میتوان تمدن اروپایی را جدا از مسیحیت اقتباس کرد، به خصوص که در اسلام کهانت یعنی واسطه بودن صنفی مانند کشیشان و اسقفان میان خدا و بشر وجود ندارد و افزون بر این، همان گونه که اسلام تمدن یونانی و ایرانی را در خود جذب کرد، امروزه نیز میتواند تمدن اروپایی را در خود هضم کند، بی آنکه به اصول اسلامی زیانی برسد.[۴۰۴]
اما ازبرجستهترین چهرههای اصلاحات دینی در این مناطق میتوان از افراد زیر یاد کرد:
سید جمالالدین اسدآبادی (۱۲۱۷-۱۲۷۵)
عالم، متفکر و نویسنده پرشور ایرانی یا به باور بعضی افغانی. وی در ایران و عراق نزد عالمان بزرگ نجف دانش آموخت، ولی نوع نگاهش به مشکلات جهان اسلام و اقوام دیگر موجب شد که در منطقه عربی و در میان عالمان برجسته آن، که مشرب دینی متفاوتی داشتند، بسیار محترم و تأثیرگذار باشد. سید جمال برای نشر اندیشه های اصلاحی خودش به گونهای انقلابی و نه محتاطانه عمل میکرد و به مناطق مختلفی از هند تا ترکیه و مصر و فرانسه سفر کرد. وی آنگاه که در فرانسه بود، مجله روشنگر عروه الوثقی را با همکاری چهرههای برجستهای مانند محمد عبده چاپ و منتشر کرد که البته عوامل انگلیس به دلیل نگرانی از پیامدهای این گونه نوشته ها، از انتشارش در هند و مناطق عربی و سپس اصل انتشار آن جلوگیری کردند. این نشریه بیش از همه، موقعیت داخل و خارجی دنیای اسلام را تجزیه و تحلیل میکرد و علاجی که برای رنجهای مبتلا به اسلام عرضه میداشت، از عنوان همین نشریه نمودار بود: اتحاد، مسئولیت مشترک و همکاری.[۴۰۵]
به طور کلی، سید بیشترین نفرت و انزجار را از انگلیسیها داشت و آنان را بزرگترین دشمن جهان اسلام میدانست، ولی کمتر به سیاستهای استعماری فرانسه یا هلند یا روسیه به رغم کارنامه سیاه استعماریشان میپرداخت. با اینکه این نشریه بیشتر شامل مسائل عملی و عینی و کمتر جنبه تئوریک داشت، تأثیری عمیق و انکارناپذیری در بیدار کردن اذهان نخبگان در جهان اسلام داشت. احمد امین پس از ذکر دیدگاه های صاحبنظران غربی و شرقی در مورد سید، میگوید که سید جمال دو مقصد بسیار روشن داشت که یکی دمیدن روح تازه در کالبد شرق بوده تا با فرهنگ و علم و تربیت و دین خویش به پا خیزند و به زدودن خرافات و رسوم ناشایست بپردازند و عزت گذشته خود را بازیابند و دیگری قیام علیه نفوذ و استیلای بیگانگان برای کسب استقلال. سید هر دو پرچم را به دوش میکشید، اما بعد از او مصلحان هر یک یکی را به دوش کشیدند؛ مثلاً شیخ محمد عبده پرچمدار نهضت فرهنگی شد و کسانی هم پرچمدار نهضت سیاسی.[۴۰۶]
سید به رغم اهمیت موضوع احیا و اصلاحگری در تلاشهایش، از رسالت دینی خود به عنوان یک عالم مسلمان غافل نشد و در ایامی که در فرانسه اقامت داشت، با سخنرانی و مقاله پرسروصدای ارنست رنان (۱۸۲۳-۱۸۹۲)، محقق برجسته تاریخ علم و فلسفه قرون وسطی، مواجه شد.[۴۰۷] رنان در نطق خود در سال ۱۸۸۳ در دانشگاه سوربون و نوشتهاش که در جراید منتشر شد، بر این نکته تأکید داشت که نژاد سامی، چه اعراب و چه یهودیان، در فلسفه و علم ناتوانند و فاقد روحیه علمی و فلسفیاند؛ اسلام هم با علم و هم فلسفه سازگاری ندارد، زیرا دینی اصالتاً عربی است و نژاد سامی ـ از جمله عربی- ذهنی بسیط دارد که قادر به تجزیه و تحلیل فلسفی نیست و چنین استدلال کرده است که هر کس به اوضاع و احوال زمانه اندک آشنایی داشته باشد، به روشنی میبیند که کشورهای اسلامی دچار انحطاط شدهاند و در آسیا و افریقا دولتهایی که به اسلام تن دادهاند، دچار عقبماندگی شدهاند و اندیشه در جهان اسلام و در میان اعراب و نژاد سامی شکل نگرفته و فلسفه عربی هم محتوایش ایرانی و یونانی است و صرفاً قالبی عربی دارد و البته در دوران سلطه ترکهای عثمانی این مزیت نیز از دست رفت. (جالب اینکه وی پس از ملاحظه جوابهای سید اذعان کرد که سید از توانایی تفکر فلسفی برخوردار است، اما علت آن را نیز این دانست که افغانی و از نژاد اروپایی است.)[۴۰۸] وی در انتهای مطلب خود نتیجه میگیرد که با انتشار علم غربی، اسلام از دور خارج خواهد شد و شاهدش بر این مطلب این است که جوانان شرقی که برای کسب علم به غرب میآیند، علاوه بر علم جدید که با خود به کشورشان انتقال میدهند، لوازم این علوم را که روش علمی و روح تجربی و حس واقع و استحاله ایمان توام با برداشتهای دینی است، به ارمغان میبرند.
سید ضمن نژادپرستانه خواندن نظرات وی، این مطلب را مردود میشمرد که اسلام ذاتاً مخالف تمدن جدید است. استدلال سید این است که گرچه ادیان در مرحله ابتدایی و در دورانی کوتاه و گذرا در توجیه امور به خرافات و امور خلاف عقل استناد میکردند، اما در مرحله بلوغ – مانند مسیحیت بعد از دوران اصلاحات – قید و بندها را از فکر مردم باز کرد و اسلام از این جهت کمتر از سایر ادیان در ادای وظیفه مهمش در ارشاد مردم نیست، چنانکه در گذشته نیز اسلام اینگونه بود. وی معتقد است که علوم عقلی در جهان اسلام شکوفا شد و لذا علوم مذکور هم اسلامی است و هم عربی. سید با آنکه معتقد است که میان فلسفه و دین از جمله اسلام ناسازگاری هست، علت این نزاع و جدال را عقل بشری میداند. دین ایمان را بر بشر الزامی میکند و فلسفه تحری و آزادی از آن، و هر گاه فلسفه پیروز میدان شود، علیه دین حکم میکند وهر گاه دین پیروز شود به عکس، و این دعوا و نزاع پایان ندارد. البته سید اسلام را در عرض سایر ادیان نمیداند و بر این باور است که اسلام یگانه دین حق است که میتواند همه نیازهای بشر را تأمین کند و این داوری بسیاری از متفکران اروپا علیه مسیحیت را میپذیرفت که دینی غیرعقلانی و دشمن علم و پیشرفت است، بر خلاف اسلام که دینی است که اصولی را که عقل و علم کشف کرده میپذیرد و بلکه بالاتر اسلام دینی است که مقتضای این عقل است. سید میگوید که رنان اعتراف کرده است که مسیحیت این نقیصه مهم را دارد، اما اسلام در ذاتش سازگار با عقل و متساهل است و به همین علت میتواند جهان علم را از این بحران نجات دهد. به قول آلبرت حورانی، یکی از دلایل مقبولیت سید در جهان اسلام این بود که میکوشید تا اسلامی را عرضه کند که رسالتی جهانی دارد. سید با تمام وجود به مسئله خدا، نبوت خاتم رسولان و نیز رسالت قران اعتقاد داشت و به گونهای زیست که شیخ محمد عبده که بیش از هر کس دیگری از نزدیک با اعتقاد و منش او آشنایی داشت، شهادت داد که «فهو اشد من رایت فی المحافظه علی اصول مذهبه و فروعه»[۴۰۹] و با آنکه در پارهای از امور به تساهل قائل بود، در مسئله جوهر دین و شریعت چنان غیرت و تعصب داشت که کسانی مانند سید احمد خان هندی و بهائیان که آنان را خطری برای امت میدانست، از سر دشمنی و عناد با او وارد شدند. وی بهائیان را خطری برای امت میدانست زیرا اعتقاد آنان با اعتقاد رسمی به موضوع نبوت و خاتمیت سازگاری نداشت. با سید احمد خان از این جهت سر ناسازگاری داشت که وی پس از سفری به انگلستان به اسلام جدیدی مردم را دعوت میکرد که آن را نیچریه یا طبیعتگرایی مینامید و معتقد بود که تنها قرأن و نه شریعت است که از جوهر اسلام است و تأویل قرآن باید مطابق اصول عقل و طبیعت باشد. تفاوت دیدگاه سید با سید احمد خان در این بود که سید معتقد بود که حقایق اسلام با دستاوردهای درست عقل بشری سازگار است اما سید احمد معتقد بود که باید احکام اسلام را بر پایۀ قوانین طبیعی که عقل استنباط کرده است، تفسیر کرد.
سید در رساله نیچریه در نقد کسانی که در تفسیر هستی به خدا توجهی ندارند، بیان کرده است که آنها نه تنها حقیقت را آماج حملات خود قرار دادهاند بلکه رفاه و سعادت جامعه را نیز از میان بردهاند، زیرا «ادیان حقیقی دارای سه حقیقتاند. نخست اینکه انسان مالک زمین و بهترین مخلوقات است. دوم اینکه جامعه دینی همیشه بهترین جامعه است. سوم اینکه انسان در این جهان برای این آمده است که توانایی های بالقوه خود برای جهان دیگر را بالفعل سازد. با پذیرفتن این سه حقیقت، سه فضیلت دیگر ظهور مییابد که عبارتاند از حیاء و امانت و صدق. دهریانی که این حقایق را منکر میشوند، در واقع اساس جامعه انسانی را ویران میکنند و انسان را از اوج عزت به حضیض ذلت تنزل میدهند، زیرا حیا را نوعی ضعف میدانند و با انکار روز آخرت، ریشه های امانت و صداقت را خشک میکنند.
به نظر سید، اسلام در مرحله اول ایمان به امر متعالی است و سپس ایمان به عقل است و هموست که مردم را تشویق میکند که از قوای عقلانی به خوبی استفاده کنند، زیرا مطمئن است که دستاوردهای عقل با حقایق منزل و وحیانی منافاتی ندارد و تنها اسلام است که عقل بشری را از اوهام و خرافات آزاد میکند. بر پایه همین اصل است که سید میگوید در تفسیر قرآن آنگاه که با چیزی مواجه شدیم که خلاف عقل است باید آن را تفسیر رمزی کنیم، زیرا قرآن بر کسانی و در زمانی نازل شده که فهمش ناممکن بود، اما در تفسیر باید مفسر صلاحیتهای لازم را داشته باشد که از جمله آنها آشنایی با زبان عربی و داشتن عقل سلیم و آگاهی از سیره سلف صالح است.
یکی از موضوعاتی مهمی که سید در این باب مطرح کرده و شاید به جرئت بتوان گفت از مفارقات میان اصلاحطلبان در جهان اسلام و غرب است، آن است که سید بر موضوع اجتهاد و تطبیق اصول اسلام بر قضایای زمان تأکید دارد تا مبادا اسلام در دام جمود و تقلید از کسانی افتد که در دشمنی با اسلام کمتر از دهریان نیستند. به باور سید، تقلید از سخنان دیگران هم موجب فساد دین است و هم فساد عقل، و آنگاه که مسلمانان از اروپا تقلید کنند مثل آنها نخواهند شد، زیرا سخنان و رفتار اروپائیان تنها بدان سبب که ناشی از بعض از امور فکری مقبول نزدشان است، معنا دارد. وی در پایان میگوید که اسلام یعنی سعی و تلاش. سعی و تلاش برای تحقق اراده خداوندی و قرآن نیز به همگان موضوع مسئولیت انسانی در برابر خدا و مسئول بودن در برابر جامعه را یاد داده است و بر همین پایه، وی مرتب آیه شریفه «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» (رعد:۱۰) را تکرار میکند. وی در اینجا موضوع قضا و قدر را مطرح میکند و توضیح میدهد که همه تحولات عالم در سلسله علل و معالیل رخ میدهد که اراده انسانی بخشی از آن است. سید معتقد است که پیشرفتهای جهان مسیحی به دینش ربطی ندارد، هم چنانکه عقبماندگی کشورهای اسلامی نیز ربطی به اسلام ندارد. مسیحیان قویاند از آن جهت که در حقیقت مسیحی نیستند و مسلمانان نیز ضعیفند، زیرا به حقیقت مسلمان نیستند.[۴۱۰]
سید در بخش انتهایی کتابش این نکته را خاطر نشان شده است که «صنف قسیسها را آنقدر شرافت دادند که موجب حسرت سایر نفوس گردید، زیرا قبول ایمان و غفران ذنوب را در تحت قدرت آنها قرار دادند، و گفتند نفوس دیگران را اگر چه به اعلی درجه کمال رسیده باشد، آن قدرت نیست که عرض ذنوب خود را به درگاه الهی کرده، طلب مغفرت نماید بلکه باید این امر به واسطه قسیسها صورت پذیرد وهمچنین گفتند قبول ایمان در نزد خداوند متعال موقوف بر قبول قسیس است… و تا زمانی این عقیده خستبخش نفوس در امت نصرانیه بلاد فرنگ متمکن و پایدار بود، هیچگونه ترقیات از برای آن امت حاصل نشده بود. لوتر رئیس پرطستان که این حکم را بر خلاف انجیل رفع نموده است، به مسلمانان اقتدا کرده است.»[۴۱۱] سید در پایان همین رساله میگوید که آن مدینه فاضله که حکما به آرزوی آن جان سپردند، تنها به «دیانت اسلامیه» دستیاب خواهد شد و این سؤال را مطرح میکند که در این صورت، چرا مسلمانان بدین حالت محزنه میباشند. وی پاسخ میدهد که «چون مسلمان بودند، بودند چنانکه بودند و عالم به فضل آنها شهادت میدهد واما الان به این قول شریف اکتفا میکنیم که ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» (رعد:۱۰).
در نظر سید، علتالعلل انحطاط اقوام در طول تاریخ، شیوع فکر مادی و انکار الوهیت و نفی ادیان الهی و تعالیم آنها بوده است که شروعش از غرب باستان است که موجب فساد و انحطاط آن شد و سپس عازم شرق اسلامی شد و مسلمانان را مبتلا کرد و مجدداً در قرون جدید به غرب رفته و سپس بار دیگر به شرق آمده است. وی در این رساله میگوید که کشندهترین درد، اختلاف است. پس در راه وحدت و عقیده بیدار کردن نسبت به خطر غربی که ایشان را فرا گرفته، دست به عمل بردم. بازیابی هویت اسلامی، کنارهگیری از افکار مادی و ضد ارزشهای الهی، مخالفت با خودباختگی کسانی مانند سید احمدخان از موضوعاتی است که سید در این نوشته بدان پرداخته است. وی در این اثر نه جاهلانه و نه متعصبانه با تمدن غرب برخورد میکند. سید معتقد است که امروزه نیز مسلمانان باید رفتار مسلمانان صدر اول را در پیش گیرند. سید انتقاد متفکران آزاداندیش غرب علیه مسیحیت را درست میداند که این آیین، غیرمعقول و دشمن دین و پیشرفت است اما آن را قابل تطبیق بر اسلام نمیداند، زیرا اسلام با مبادی علمی که در علوم تجربی کشف شده و نیز با عقل موافق است و در مجموع هوادار تساهل است.
حورانی معتقد است که یکی از اسرار این که مسلمانان مجذوب سید شدند، آن بود که اسلامی را معرفی میکرد که بار دیگر رسالتی جهانی را بر عهده دارند.[۴۱۲] با این حال، سید ناگزیر بود که برای پیشبرد نظریهاش بر عقلانیت تأکید کرده، جوهر اسلام را عقلانیت بخواند ولی همین امر موجب شد که عدهای او را بدین امر متهم کنند که در مسیر رفاه مسلمانان حاضر است حقیقت اسلام را ذبح کند.
باری، گر چه شاهکار علمی سید نمیتواند در راستای لزوم آشنایی مسلمانان با اندیشه های جدید ارزیابی شود، ولی وی بر اهمیت داشتن نگاه فلسفی و متافیزیکی برای رشد و تعالی واقف بوده اما فلسفه علمی و انتقادی را میستاید: «اگر فلسفه در اممی نبوده باشد و همه آحاد آن امت عالم بوده باشند به آن علومی که موضوعات آنها خاص است، ممکن نیست که آن علوم در آن امت مدت یک قرن یعنی صد سال بماند و ممکن نیست که آن امت بدون روح فلسفه.[۴۱۳]
سید بر اهمیت همبستگی اجتماعی یا به تعبیر ایشان «هیأت اجتماعی» تأکید میکند و بر این باور است که غرب از طریق عاملانی چون احمدخان میکوشد تا آن را براندازد. وی دوام امت را ناشی از اعتقاداتی میداند که اعضا یا شهروندان آن را به یکدیگر پیوند میدهد و از تجاوز خارجی و فروپاشی داخلی مصون میدارد. سید با جبرگرایی مخالف است و اظهار میدارد که با آنکه مشیت الهی، اساس کلی امور را تعیین میکند، اراده انسان در تعیین رویدادها نقش مهی دارد. با این حال، وی اظهار داشته که فردی که به قضا و قدر الهی معتقد باشد، در دفاع از حق و برتری نام ملت و جامعه و میهن خود قیام برای انجام وظیفهای که از جانب خدا به عهده دارد، هرگز از مرگ نمیهراسد. مسلمانان صدر اسلام نیز با اعتقاد به قضا و قدر الهی و رد جبر موفق شدند بر ملتهای دیگر چیرگی و برتری یابند.
یکی از موضوعاتی که باید در اندیشه سید بدان توجه داشت، آن است که سید بیشتر در اندیشه اصلاح از بالا بودند و شاید با توجه به میزان عقبماندگی فکری مردم، چاره را در آن میدید که ابتدا اولیای امور را آگاه کنند و بعداً مردم خود به خود اصلاح شوند و به اصطلاح آب را از سرچشمه صاف کنند. ولی گویا سید خود نیز متأسفانه در آخر کار دریافت که بذرهای اصلاح را در چه شورهزاری کاشته است و به اشتباه عظیم خود پی برد. به هر حال، سید بیشترین توجه خود را به دفاع از کشورهای اسلامی مصروف کرد که در معرض خطر توسعهطلبی اروپا قرار گرفته بود، ولی اندیشههایش به سیاست محدود نماند. موضوع اصلی در اندیشه وی آن نبود که چگونه کشورهای اسلامی را قوی کند، بلکه مسلمانان را اقناع کند که باید دین خود را از نو بشناسند و طبق تعالیم آن رفتار کنند.
در مجموع، درونمایه اساسی حاکم بر فکر و اندیشه سید را یکی مسئله استعمار باید دانست و دیگری استبداد، و به نظر وی، راه حل مشکلات جهان اسلام را در بازگشت به اسلام نخستین و کنارگذاشتن پیرایهها، مبارزه با خودکامگی حاکمان مستبد، آشنایی با علوم و فنون جدید، مبارزه با استعمار خارجی و دمیدن روح تازه و ایجاد نشاطی جدید و جهادگونه، از قسمی است که در صدر اسلام وجود داشت.
از نقاط قوت و امتیازات برجسته سید این بود که با طیفهای فکری مختلف از علمای تراز اول تا سیاسیون و روشنفکران تماس داشت و حتی متهم به عضویت و همکاری با تشکیلات فراماسونری و کسانی چون ملکم خان بود و همین امر چه درست باشد یا غلط، بر وسعت افق دید او صحه میگذارد.[۴۱۴] دفاع از پان اسلامیسم و وحدت میان مسلمانان صرف نظر از تعلقات فرقهای موضوعی است که سید را به شخصیتی شاخص و استثنایی تبدیل کرد و همو بود که گفتمان وحدت را به راه انداخت و کسانی بعد از او به آن وفادار ماندند. شاگرد وی عبده به مراتب ضعیفی این راهبرد مهم را دنبال میکرد. دلیل این امر آن است که پیشینه تعلیم و تربیت سید هم ریشه در سنت شیعی داشت و هم سنت سنی، و چون وطن خاصی برای خود نپذیرفته بود میتوانست منادی و مبلغ تسامح و سعه صدر در مسائل عقیدتی باشد. اما عبده و رشید در محیطی سنی رشد کرده بودند.[۴۱۵]
شیخ محمد عبده (۱۲۶۶-۱۳۲۳)
وی در مصر سفلی دیده به جهان گشود و در طنطا در جامع احمدی و سپس در قاهره در جامع الازهر به ادامه تحصیل پرداخت. در بیست و سه سالگی با سید جمال آشنا شد و سخت شیفته افکار و اندیشههایش گشت. آشنایی او با سید موجب آشنایی با افکار نو در اروپا شد و تحت ارشادات سید بود که وارد قلمرو روزنامهنگاری به منظور آگاهی بخشی به مردم شد و در نشریاتی چون الوقایع المصریه، الاهرام و عروه الوثقی مقالاتی را منتشر کرد. عبده با آنکه اصول فکری سید جمال در باب اصلاحات در جهان اسلام را قبول داشت، طرفدار اصلاحات آرام و ارتقای فرهنگی مردم از راه آموزش دین و اخلاق، بازگشت جدی به اسلام ساده نخستین و اعاده حقوق مردم به آنها در برابر حکومتها و بهرهگیری معقول از غرب بود. وی در اصلاحات دینی به کسانی چون غزالی، ابنتیمیه و ابنقیم توجه داشت و در عین حال قائل به اجتهاد بود. وی بیش از آنکه به اصلاحات اجتماعی بیندیشد، به بحران در اندیشه دینی میاندیشید و از این رو مسائلی چون فقه مقارن، دخالت دادن مبانی فلسفی حقوق در اجتهاد و ایجاد نظام حقوقی جدید در فقه را مورد توجه قرار داد که قبلاً مورد توجه نبود. از مهمترین آثار او شرح بر نهجالبلاغه است. عبده را مهمترین کسی میتوان دانست که به اندیشه های سید در باب وحدت مسلمانان تا حدی وفادار ماند و بعد از او، گفتمان وحدت به گفتمان ملیگرایی و امثال ان تبدیل شد.[۴۱۶]
محمد رشید رضا (۱۸۶۵-۱۹۳۵)
نویسنده برجسته سوری. وی از شاگران محمد عبده است که اندیشه های سید جمال و عبده در مجله عروه الوثقی تأثیر عمیقی به گفته خودش، بر وی نهاد. وی معتقد است که وحدت اسلامی زیر لوای خلافت به شیوه خلفای راشدین سنگ بنای برنامه اصلاحی اوست. وی ناسیونالیسم را که در آن زمان در مصر طرفداران زیادی داشت، محکوم میکرد. از دیگر ویژگیهای اندیشه وی، اعتقاد به همراهی سیاست و دولت، و نیز تعصبات فرقهای اوست که به شدت چهره وی را مخدوش کرده است، تا جایی که به دلیل همین تعصبات فرقهای بعضی از اندیشمندان در اصل این که او را مصلح دینی بدانند، تردید جدی دارند. مرحوم مطهری ضمن آنکه مصلحان در جهان عرب را سید، عبده و کواکبی دانسته، اظهار داشته که سایر افراد در مصر، سوریه، الجزایر، تونس و مغرب به اهمیت این افراد نبوده، بلکه برخی از آنها در اثر بعضی از انحرافات، به جای اصلاح افساد کردهاند و محمد رشیدرضا از جمله آنهاست؛ زیرا بیشتر تحت تاثیر ابنتیمیه و محمد بنعبدالوهاب بوده است. ایشان حتی علت افول جریان اصلاحی در جهان عرب را این میداند که مدعیان اصلاح بعد از سید و عبده در دائره تنگ اندیشه های وهابیگری گرفتار شدند و نهضت را به نوعی حنبلیگری و سلفیگری از نوع سلفیگری ابنتیمیه تنزل دادند.[۴۱۷] اندیشه های وی در مجله المنار در ضمن تفسیر قرآن ذکر شده است. مهمترین اثر وی کتاب الخلافه و الامامه العظمی است که در آن، به بررسی نظریه سیاسی اسلام پرداخته است. وی مدافع تاسیس مجدد خلافت در منطقهای بیطرف بین شبهجزیره عربستان و آناتولی و در جایی مثل موصل بود که میتوانست محل التقای اقوام مختلفی از اعراب و ترکان و کردان باشد.
عبدالرحمن کواکبی (۱۲۹۵-۱۳۲۰)
نویسنده و ادیب سوری و نویسنده کتاب ارزشمند طبایع الاستبداد و ام القرا. وی ابتدا به روزنامهنگاری پرداخت ولی فعالیتهای وی توسط حکومت عثمانی تحمل نشد و همین امر وی را ناگزیر کرد که به مصر مهاجرت کند. کواکبی در آنجا به سید جمال و محمد عبده پیوست. وی در کتاب طبایع الاستبداد به بررسی تأثیر استبداد بر عقبماندگی مسلمانان پرداخت. محورهای مهمی که در این کتاب بررسی شده، عبارت است از تأثیر استبداد بر ثروت، اخلاق، تربیت و ترقی جهان اسلام. وی معتقد است که حکومت استبدادی نظام ثروت را نابسامان میکند و امتیازات و انحصارات مالی را در اختیار اقلیتی نزدیک به قدرت قرار میدهد و اکثریت را از ثروت و تولید بیشتر آن محروم میکند و لذا خیر مردم را در قبول نوعی معتدل از اشتراکیت میداند.
به باور وی، استبداد چنان میکند که مردم نسبت به یکدیگر بدگمان باشند و دیگران را کارگزاران مخفی حکومت بدانند و همین عاطفه و محبت را میکشد و عناصر اخلاقی مانند عزت و مردانگی را میمیراند و کار را به جایی میرساند که نفاق و حیلهگری و دنائت، سیاست و کیاست و لطافت تلقی شود. افزون بر این، در نظام استبدادی افراد سالم و توانا کنار زده میشوند و افراد متملق و دمدمیمزاج جای آنها را میگیرند. با این حال، وی بر این باور است که مردم نباید با قوه قهریه با استبداد درافتند و اولین گام اصلاحی آن است که مردم آگاه شوند و قبل از برانداختن نظام استبدادی، به فکر جایگزین درستی باشند. این جمله کلیدی در این کتاب بیان شده است که به اسامی و نامهای حکومتها نباید نگریست، بلکه باید حقیقت آنها را مدنظر داشت. وی میگوید که غرب در موضوع آزادی و عدالت، دست شرق را نگرفت و به این هم بسنده نکرد، بلکه برای سود و منفعت خود آن را به زنجیر کشید. غرب باید فضل تقدم شرق را رعایت کند و دست او را بگیرد و با او معامله برادر با برادر کند نه معامله ارباب و نوکر.
کتاب دوم (امالقری)[۴۱۸] حاوی گفتگوهایی است خیالی میان نمایندگان کشورهای اسلامی در کنگرهای عمومی با انتقاداتی از جهان اسلام. وی بارزترین بیماری مسلمانان را سستی آنان میداند و علت انحطاط را به حوزه دین، سیاست و اخلاق ربط میدهد. به اعتقاد وی در ساحت دین،
عقیده به جبر و کنارهگیری از دنیا و ترک عمل، عدم تسامح در رفتار با اندیشه های مخالف موجب انحطاط جهان اسلام شده است. در ساحت سیاست نیز فرار حاکمان از مسئولیتپذیری، به سلب آزادیهای مردم و آن هم به فقدان امنیت و فقدان عدالت و برابری انجامیده است. اما از نطر اخلاق، جهان اسلام با فرورفتن در ورطه جهل، نومیدی و دلخوشی به گمنامی موجب عقبماندگی خود شده است. آرمان وی در حکومت، ایجاد نظام خلافت در مکه و یک مجلس شوراست. آنچه در مورد این متفکر مهم است آن است که وی علت عقبماندگی جهان اسلام را بیش از هر چیزی در خود آنان و در رخوت و سستیشان میداند. [۴۱۹]