بَعْدَ ضِغْنٍ تَوَلَّدا
فَتَطَوَّحْتُ فِی الْبِلا
دِ طَریداً مُشَرَّدا
أَجْتَدِی النّاسَ بَعْدَما
کُنْتُ مِنْ قَبْلُ مُجْتَدی
ترجمه: «من از ساکنان سروج هستم که از جمله دینداران و هدایت یافتهگانند. در آنجا ثروتمند بودم و از من اطاعت میکردند و سیادت داشتم.
منزلم، محلّ اجتماع میهمانان بود و مالم برای آنان واگذاشته شده و رها بود. و افراد امیدوار، مرا سرپناه و سرمنزلی]برای خودشان[ به شمار میآوردند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تا اینکه خداوند، مقدّر کرد که آنچه را که مرا به آن، عادت داده بود، تغییر دهد.]به این صورت که[ به دنبال کینه و دشمنیای که متولّد شده بود، ]به وجود آمده بود[ رومیان را در سرزمینمان جای داد.
به همین خاطر، خودم را به شهرهای]دیگر[ انداختم، در حالی که رانده و رمانیده شده، بودم. ]و اینک کارم به آنجایی رسیده است که خودم[ از مردم، عطا و بخشش میخواهم، ]آن هم[ به دنبال آنکه قبلاً]در شمار آن کسانی[ بودم که از آنان عطا و بخشش میخواهند.»
سپس برای مردم تعریف میکند که دخترش]توسّط رومیان[ به اسارت گرفته شده است و از آنها درخواست کمک و یاری میکند، پس هریک ]از حاضران[ اقدام به یاری و بخشیدن به او میکند. این، یک ماجراجویی است همچون دیگر ماجراجوییهای أبوزید در مقامات، ولی راویانی که دایره دیدشان محدود بوده است آن را حقیقت دانسته و خبر گذشته را به هم بافته و پدید آوردهاند.
کسی که همه مقامات حریری را بخواند و کار او را خوب دنبال کند، میبیند که او همه آن را به عنوان کتاب و اثری واحد نگاشته است، و ارتباط میان یک مقامه و مقامه بعدی واقعاً مشخّص نیست. هدف و مقصد حریری مانند بدیعالزّمان بوده است، منظور ما توجّه آنها به لفظ است نه به معنی.چرا که هر دوی آنها از قهرمان داستانها و ماجراجوییهایش، منظوری جز عرضه و بیان صورتهایی از اسلوبهای بلیغ و شیوا نداشتهاند.
ضمن اینکه وقتی که ما مقامات حریری را بررسی میکنیم، میبینیم که او، آن را مرتّب کرده و شمارهگذاری میکند. پس آن مقامه اوّل است و آن دیگری مقامه پنجاهم و هر مقامهای که میان آنهاست، شماره و عدد مخصوص به خود را میگیرد. این بدین معناست که آن، یک ساختمان محکم و استوار است دارای طبقاتی. در طبقه یا مقامه اوّل که مقامه «صنعانیه» است میبینیم که او ارتباط و آشنایی برقرار میکند میان حارث بن همّام و أبوزید. به این صورت که حارث به صنعا سفر کرده است و در آنجا شخصی لاغر اندام را که لباس سفر بر تن دارد و از بلاغت بهرهای دارد و با گوهرهای سخنش، سخنان با وزن و قافیه میگوید و گوشها را با پندهای بازدارنده میکوبد، در میان جمعی در حال وعظ و نصیحت میبیند و از او خوشش میآید و تلاش میکند که او را بشناسد.
پس به صورت مخفیانه او را تعقیب میکند تا اینکه وارد غاری میشود و در آنجا او را به همراه یکی از شاگردانش مییابد و از او میپرسد که این مرد کیست؟ و او میگوید: «این فرد، أبوزید سروجی است، چراغ غریبان و تاج ادیبان».
به این شکل حریری، راوی خود را به قهرمان داستانهایش در آغاز مقامات معرّفی میکند، سپس به همراه او در مقامات بعدی به عنوان ادیبی سائل نقل مکان میکند. وارد شهر و سرزمینی نمیشود مگر آنکه آنجا را ترک میکند و به جایی دیگر میرود و همه آن مناطق، از سرزمینهای اسلامی است و شهرهایی دور از هم و با فاصلهاند. در هر منطقهای، قهرمان داستانها، حیله و نیرنگی به کار میبرد در مقابل مردم یا حاکمان یا قاضیانِ آنجا که دور او جمع شدهاند، هر دفعه هم حارث او را میشناسد و کار و راز او را کشف میکند.
حریری همواره ما را به تصویری که حقیقت ادیب سائل او]أبوزید[ در آن مخفی میمانَد، پیوند میدهد. وی پی در پی او را در یک قالب جدید نشان میدهد، یکبار به شکل خوار و سرزنش شده و یکبار به شکلی جالب و زیبا. یک مرتبه او تنهاست و یکبار دیگر به همراه پسرش یا خدمتگذار یا همسرش. بسیار میبینیم که او به حاکمان و قاضیان حقّه میزند با طرح ادّعاهای تقلّبی نسبت به بعضی از افراد خانوادهاش. در حالی که از شکاری به سوی شکاری جابجا میشود به شکلی که کوله پشتی خود را برداشته و خودش را به صورتی ناشناس در میآوَرد. گاهی لباس روحانیان مسیحی یا لباس زنان را میپوشد و در بیشتر موارد با لباسهایی کهنه و فرسوده میباشد و همواره حیلهگریها و دامهای فریبش را میگستراند.
هر مقامهای از اوّلی گرفته تا مقامه چهل و هشتم، دامی کوچک از دامهای أبوزید است که حارث آن را تعریف میکند و آنچه که از اسلوبهای کلامش بر زبان او جاری میشود را بیان میدارد. به طوری که میبینیم او در مقامه چهل و نهم که مقامه «ساسانیّه» است در حالی که بسیار پیر و سالخورده شده است، پسرش را احضار میکند و به او سفارش میکند که پس از او به شغل گدایی بپردازد و از جمله اینگونه میگوید:
«ای پسرکم! همانا]زمان[ کوچ کردن و رفتن من از پیشگاه خانه و ]هنگام[ سرمه کشیدنم با میل نیستی و فنا، نزدیک شده است و تو بحمدالله ولی عهد من هستی و پس از من رئیس و پیشوای ساسانیان]گدایان[. و ]هیچ نیازی نیست که[ فردی مانند تو را با عصا بکوبند و با زدن سنگریزه، بیدار کنند امّا به یادآوری کردن، فراخوانده اند و به آن تشویق کرده و آن را صیقل افکار و اندیشهها شمردهاند… . پس وصیّتم را به خاطر بسپار و آن را نگاه بدار و از نافرمانی کردن نسبت به من بپرهیز و از فرمانم پیروی کن و مَثَلها و روایات و براهین مرا دریاب! که تو اگر از پند و نصحیتم راهنمایی بخواهی و از صبحِ]رأی و اندیشهام[ روشنایی طلب کنی، کاروانسرایت، سبز و خرّم خواهد شد و دود]خیر و برکتت[ بالا خواهد رفت.
…ای پسرکم! همانا من حقایق امور و گردش روزگاران را آزمودهام و دیدهام که شأن و مرتبه هر فردی در مال خودش است نه در نَسَبش، و در جستجوی کسب و کار است نه در جستجوی اصل و تبار. و شنیده بودم که وسایل کسب رزق و روزی، ]یا[ فرمانروایی و تجارت است و]یا[ کشاورزی و پیشهوری. و من هر چهار پیشه را آزموده و تجربه کردهام تا ببینم کدامیک از آن ها مناسبتر است و سودمندتر. امّا هیچیک از آن]چهار[ شیوه زندگی را ستودنی ندیدهام و هیچ زندگیای را در میان آن]چهارپیشه[ مرفّه نیافتهام».
وی در ادامه سخنانش از این چهار شیوه معیشت]و کسب و کار[ صحبت کرده است، درباره حکمفرمایی و امارت میگوید که آن همانند خوابهای آشفته است و بیدرنگ کسی که به آن مشغول شده است، آن را از دست میدهد با وجود اینکه تلخی این اتّفاق، مانند از شیر گرفتن طفل شیرخواره است و امّا تجارت، همواره در معرض خطرها]و ورشکستگیها[ است و چقدر به پرندگان پرواز کننده شبیه است. و امّا زراعت و کشاورزی، باعث خواری و آبروریزی است و مانند بندهایی است بازدارنده. و امّا پیشهوری و صنعت در بسیاری از مواقع رونق و رواج خوبی ندارد. پس حرفه و پیشه خوبی باقی نمیماند مگر گدایی، زیرا آن تجارتی است که کساد نمیشود و از رونق نمیافتد و چراغی است که همیشه نور و روشنایی دارد. سپس ابوزید برای پسرش شروع میکند به شرح و بیان اینکه چگونه میوههای آن را بچیند و از این راه زندگی خود را اداره کند و او را با مهارتها و تدبیرهای نیرنگ زدن و روزنههای حیلههای آن آشنا میکند.
روشن است که حریری، ما را با این مقامه آماده میکند که به پایان کار و سرانجام تألیفش آگاهی یابیم. وی به همراه قهرمان داستانهایش به سرزمینهای اسلامی مختلف نقل مکان کرد، تا اینکه او را برآخرین روزهای عمرش مُشرِف کرد و پیشهاش را به عنوان امانت به دست او سپرد و فرزندش را احضار نمود تا وصیّت او را برعهده گیرد]و انجام دهد[ و آگاهی و تجربه خود را در آن وصیّتها به او دیکته کند.
در مقامه پنجاهم میخوانیم که حریری، أبوزید را چنین به ما نشان میدهد که از عملکرد خود به درگاه خدا توبه میکند و اظهار پشیمانی میکند از گناهانی که مرتکب شده است. زیرا او]خدا[ کسی است که توبه بندگانش را میپذیرد و گناهان را میبخشد. و چنین میسراید:
أَسْتَغْفِرُاللهَ مِنْ ذُنُوبٍ
أَفْرَطْتُ فیهِنَّ وَ اعْتَدَیْتُ
کَمْ خُضْتُ بَحرَ الضَّلالِ جَهْلاً
وَ رُحْتُ فِی الْغَیِّ وَ اغْتَدَیْتُ
وَ کَمْ تَناهَیْتُ فِی التَّخَطّی
إِلَی الْخَطایا وَ ما انْتَهَیْتُ
فَلَیْتَنی کُنْتُ قَبْلَ هذا