چکیده
ادبیات داستانی در طول تاریخ پر نشیب و فراز خود از منزلگاه ها و گذرگاههای مختلفی عبور کرده است. از کلاسیسیسم و رمانتیسم تا رسیدن به رئالیسم و ناتورالیسم تحولاتی بسیار اساسی و چشم گیر را شاهد بودیم. در ایران به دلیل ساختار فکری و فرهنگی خاصی که بر اخلاق اجتماعی و سرعتِ این تحولات حاکم است، نویسندگان گاه سیرحضور مسائل مربوط به پردازش متون کلاسیک، رمانتیک، رئال و ناتورالیستی را هم زمان تجربه می کردند. اگر با دیدی تاریخی به مسألهی حضور سبک و زبان در ادبیات معاصر نگاه کنیم، میبینیم که نطفهی این نوع نگاه به سبک از دورهی مشروطه در داستان معاصر بسته شد و نویسندگان آن دوره برای نخستین بار در آثار خود از سبک های یاد شده و دغدغه های آنها سخن گفتند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در آن دوره، از یک سو نویسندگانی که خود از دل دنیای کلاسیک برخاسته بودند متون خود را بر پایه ی نگاه کلاسیک و رمانتیک نگاشته بودند و از دیگر سو نویسندگانی که دغدغهی مدرنیته و نو شدن داشتند در ارتباط با روح و روحیهی مدرنیته و نقشی که میتواند در جامعه ایفا کند، داستان نوشتند.
پس از مشروطه نیز، هم در عرصهی داستان و هم شعر، نویسندگان سعی نمودند به تدریج نگاه تازهای را در سبکِ آثار خود داشته باشند. هدایت را با داستان هایی مانند سه قطره خون، سگ ولگرد، زنده به گور، زنی که مردش را گم کرده بود و رمان بوف کور، باید یکی آغازگران این راه پر پیچ و خم دانست. بعد از هدایت داستاننویسان پرتوانِ دیگری مثل صادق چوبک نیز ادامهدهندگان این راه بودند.
در داستان هر کدام از نویسندگان معاصر، به فراخور می توان نگاه سبکی و دغدغهی مدرنیسم و رئالیسم را دید. هر چند که در داستان های صادق چوبک نگاه ویژه به ناتورالیسم در داستان هایی مثل انتری که لوتیش مرده بود بسیار پررنگ و قابل ردیابی است.
در ادبیات داستانی غرب هم، پیش و بیش از ادبیات داستانی ایران می توان این مسیرِ طی شده را دید. نزدیکی جالب توجه زبان و سبک نوشتاری نویسندگان جنوب و غربِ ایالات متحده از جمله ویلیام فاکنر و تأثیر این سبک و زبان بر نویسندهای چون صادق چوبک غیر قابل انکار است.
تلاش این تحقیق بر آن است تا با نهایت دقت به بررسی زوایای پنهان کیفیت و کمیت رئالیسم و ناتورالیسم در داستان معاصر – به ویژه داستان صادق چوبک – بپردازد و از دیگر سو با نگاهی تطبیقی به ویژگی های سبکی و زبانی ویلیام فاکنر و تأثیر و تقابل وی با چوبک نگاهی ویژه بیندازد. در این بررسی به بنیان ها و اسلافِ ناتورالیسم هم نگاهی جدی خواهد شد.
امیدکه این تلاش، بهانه و انگیزهای برای دیگر منتقدین معاصر جهت پرداختن بیش از پیش به این مقولهی ادبی باشد.
بخش اول
کلیات
مقدمه
واژه ی کلاسیک در معنای عام خود، به تمام آثاری که نمونه ی ادبیات یک کشور و مایه ی افتخار آن کشور است اطلاق می شود. اما در معنای سبک شناسانه دیگر به آن معنای وسیع بسنده نخواهیم کرد.« مکتب کلاسیک به مکتبی در ادبیات گفته می شود که پیش از تولد سایر مکاتب ادبی در قرن ۱۷ در فرانسه متولد شد» (سید رضا،۸۱:۱۳۷۶)
و خود را مقلد ادبیات قدیم یونان و روم می دانست. کلاسیسیم اساساً مکتبی فرانسوی است و نمایشنامه نویس و منتقد بزرگ آن زمان فرانسه، کورِنی، درتدوین ونشر وهمه گیری این مکتب نقش بسزایی ایفا نمود. کمی بعد نسخه ی انگلیسی شده ی این مکتب را در کار شاعران معروف به شاعران کلاسیسیسم آگوستی می توان پی گرفت.
البته بعدها و با ظهور رمانتیسیسم، تعاریفی ازکلاسیسیسم به دست آمدکه پیشتربه منظور تحقیر و کوچک دانستن رمانتیک و برتری سبک کلاسیک نضج گرفته بود که در جای خود به آن هم خواهیم پرداخت.
اما مکتب کلاسیک را به جز در فرانسه می توان در سایر کشورهای اروپایی هم ردیابی نمود. پبشتر به انگلستان اشاره ای رفت. اما بد نیست به حضور این مکتب در آلمان و ایتالیا هم اشاره ای داشته باشیم.
ادبیات قرن ۱۸ آلمان در واقع واکنشی سریع به بدبینی پیش از دوران کلاسیسیسم یعنی دورانِ باروک بود و به دلیل واکنشی و تقابلی بودنِ آن به مکتبی خوش بین وخردگرا معروف بود.« در آلمان شعور، به هنجاری، احتمالات، طبیعت و قاعده مندی همه ناشی از نحوه ی تفکرِ فیلسوفِ بزرگِ آن زمانِ آلمان لایب نیتس، بود.» (سکرتان، افشاریه۹۹:۱۳۷۵)
در این نوعِ نگرش، هم زیبایی و خوبی و راستی معادل هم بودند و هم هدفِ ادبیات و آموزشِ ادبیات را برآورده می کردند.« این نگاه واکنشی البته در موزیکِ آلمانی هم فوق العاده مفید و ساختمند شد که نمونه ی برجسته ی این نوع موزیک را در آثارِ باخ می توانیم بشنویم.»(همان)
نویسندگان و متفکرانِ آلمانی در دوران کلاسیسیسم، زبانِ آلمانی را به یک زبانِ ادبی بدل کرده بودند. تأثیرپذیری از باستانیانِ رومی و یونانی هدفِ کلاسیسیسم آلمانی بود و البته آن ها برجستگانِ فرانسوی یی چون کورنی را هم از یاد نبرده بودند. فلسفه ی آلمانی هم از کلاسیسیسم تأثیر بی بدیلی گرفته بود. «رِنه دکارت با ادای دین به فیلسوفی چون لایب نیتس و کسانی چون هیوم و جان لاک، خداگرایی عقلی را تدوین می نمود و همین امور عطشِ آلمان ها را نظم و ترتیب و صلح و صفا را بیشتر پررنگ می کرد.»(سید حسینی،۱۱۵:۱۳۷۶)
در ایتالیا اما کلاسیسیسم نمودی دیگر داشت. آن چه در این دوران تحت عنوان اومانیسم یا انسانگرایی مطرح است نخست در ایتالیا مطرح شد. اومانیسم در واقع ریشه ای رومی دارد. رومیان برای مطالعه و تحقیق پیرامونِ آثار یونانیانِ قدیم نظامی ادبی-فلسفی بنا نهاده بودند و عقیده داشتند که در سایه ی مطالعهی آثارِ قدیم می توان قدرتِ معنوی انسان را رشد داد و او را به صورتی انسانی تر یا مدنی تر درآورد. «کلمهی اومانیسم در اصل و ریشه به معنای «مطالعاتِ آزاد» است. » ( همان :۸۴)
در نگاه اول مطالعه ی «ادبیاتِ انسانی» به ادبیاتی متفاوت با «الهیات» اطلاق می شود. پس در واقع، اومانیسم یعنی مطالعاتِ غیرمذهبی. اما باید به این نکته توجه داشت که در واقع مقابله ای بین اومانیسم و مذهب نیست. بلکه در واقع مقابله با ادبیاتِ قرون وسطی است که اغلب فاقد ارزش ادبی بوده اند. کمی بعد این اومانیسمِ ایتالیایی با کلاسیسیسمِ فرانسوی گره خورد.
برای به پایان رساندنِ بحث کلاسیسیسم بد نیست به وضعیتِ اجتماعی و سپس اصول و قواعدِ دورانِ کلاسیک اشاره ای داشته باشیم.
وضع اجتماعی در دورانِ کلاسیک:
برای این که بدانیم چه عواملی ایجادِ قواعدِ محکم و تغییرناپذیر را برای هنر و ادبیات ایجاب می کرد باید به وضعِ اجتماعی دوره ی کلاسیک اشاره نماییم.
«دوره ی کلاسیک بیش از هر چیز دوره ی سلسله مراتب است. در عرصه ی سیاست حکومتِ سلطنتی با قدرتِ زیاد مستقر شده است. پادشاه با حقی که به زعمِ خودش از «خدا» به او تفویض شده است حاکم و فرمانروای مطلق است. عشق به میهن با مفهومِ عشق به پادشاه و اطاعت از فرامین او هم معنا شده اند. شعار آن دوران این بود: «یک قانون، یک دین، یک شاه». کلاسیسیسم این مفاهیم را حقایقِ انکارناپذیر می شمارد.» (سید حسینی، ۹۴:۱۳۷۶)
زندگی در واقع به معنای زندگی مجلل و درباری در آثار کلاسیک ها نشو و نما داشت. در این محافلِ مجلل، همه چیز از روی آداب و رسوم ترتیب داده می شد. همه باید قواعدی را که با کمالِ دقت وضع شده اند را بدانند و تلاش برای عوض کردن این قواعد امکان ناپذیر و حتی مضحک می بود.
پس در زندگی ادبی نیز باید تابع قواعد و انضباط بود و پیش از هر چیز باید دانست که هنر تفنن و یا تفریح نیست. هنر تنها زمانی ارزش داشت که وجه ی آموزشی و یا اخلاقی به خود می گرفت. گذشته از این ها، برای ادبیات قواعدی وجود داشت که امکان داشت بر سر آن بحث و مشاجره کرد اما نمی توان یکسر به فکر دور انداختن آن ها افتاد و باید دانست که اثر هنری وقتی حائز اهمیت و ارزش است و به درجه ی کمال می رسد که از این قواعد پیروی کند.
اصول و قواعد مکتب کلاسیک:
وقتی بحث بر سر اصول و قواعدِ مکتب کلاسیک است باید به یک نکته ی مهم اشاره داشت و آن این که «ادبیات کلاسیک قرن هفدهم، ادبیاتی مردمی یا عامه پسند که مورد همه ی طبقات باشد نیست. این ادبیات، ادبیات گروه اجتماعی نسبتاً کوچکی است که در دربار و شهر بسر می برند و مخاطبینش افراد خبره می باشند.» (سید حسینی،۹۶:۱۳۷۶)
ذکر برخی موارد در ادبیات کلاسیک ممنوع است؛ نظیرِ مخالفت با مذهب، مباحثِ الحادی و مباحث تند سیاسی. البته این به معنای تبعیتِ تمام نویسندگان آن دوران از این قواعد نیست. کسانی چون «کورنی، پاسکال و سن سیمون، هر کدام عصیانگرانی در دوران خود بوده اند. البته این عصیانگری هیچ گاه ضدِ نظم موجود نبود.» (همان)
دو نکته که در ادبیاتِ کلاسیک محل مناقشه است نخست وجود همین قواعد است به گونه ای که گاه سبب می شود این تصور به وجود آید که این قواعد دست و پای نویسندگان را می بسته و اجازه ی بروز خلاقیت را از آن ها می گرفته. دومین نکته هم تأثیر و تقلید از نویسندگان دوران قدیم، به ویژه نویسندگان روم و یونان، است. که البته هر دوی این نکات قابل بحث و بررسی اند. اما به دلیل این که باید بحث را سریع تر از کلاسیسیسم به سمت و سوی رمانتیسم ببریم فقط مؤلفه های اساسی این مکتب را برمی شماریم و بر هرکدام تحشیه ای می نگاریم:
جست و جوی تعادل و کمال: «تفاوتِ اساسی کلاسیسم با مکاتبِ پیش و پس از خود در همین جست و جوی تعادل درونی و عمیق است که بین جوهرِ ذهنی یا عاطفی اثر ادبی و قالبی که اثر در آن ارائه می شود دارد. در میان نیروهای پرهرج و مرجِ عشق و عاطفه و ذهنی که ناظر بر آن هاست اثر باید مسیر مشخص و معینی را نشانگر باشد که بتواند آن ها را به راه «درست» هدایت کند.»(همان:۹۷) این راه درست، «راهِ سلامت» است. چنان که گوته کلاسیسیسم را سالم معرفی می کرد و رمانتیسم را بیمار.
اما حقیقت پیچیده تر است. روانشناسی جدید راجع به سرکوب کردن یا نکردن جنون ها، عصیان ها و بی نظمی ها اموری را به ما آموخته است حال و هوای جنون را کلاسیک ها هم دریافته بودند اما کوشش می کردند که آن را تابعِ ضرورت های بالاتری بدانند. آن ها این ضرورت ها را حقیقت می دانستند و از طریقِ آن به کمال می اندیشیدند.
تقلید از طبیعت: این تقلید از طبیعت یا طبیعت گرایی را به ویژه در انتهای بررسی سبکی این مقال و در سبک ناتورالیسم بیشتر توضیح خواهیم داد و ریشه های ناتورالیسم را در کلاسیسیسم درخواهیم یافت. اما عجالتاً و در ارتباط با کلاسیسیسم باید به این نکته اشاره داشت که کلاسیک ها قبل از رعایت هر قانون و قاعده ای تقلید از طبیعت را در نظر داشتند. به نحوی که« بوالو در فن شعر خود می گوید: «حتا یک لحظه هم از طبیعت غافل نشوید.» تقلیدِ کلاسیک ها از طبیعت البته ویژه ی خود آن هاست. کلاسیک ها این تقلید را نه به مثابه ی یک دوربین عکاسی عیناً و با دقت انجام می دهند بلکه از نقوشِ در هم طبیعت، جوهر هر چیزِ خوب یا بد را بیرون می کشند»(نوری،۱۰۸:۱۳۸۵)
و آن جوهر را به نحوی که مطابق با حقیقت و واقعیت باشد به صورت کامل بیان می کنند. هنرمند کلاسیک در پی کشف و نشان دادنِ طبیعتِ انسان است نه آن طبیعتِ زنده و رنگارنگِ بیرونی.
تقلید از قدما: طبیعت به شکلِ بی واسطه قابلِ تقلید نیست چراکه هیچ یک از سرمشق های طبیعت دارای مشخصاتِ کامل و بی نقصِ زیبایی نیست. اما قدما توانسته اند از میانِ مطاهری طبیعت، بهترین و مناسب ترینِ آن ها را انتخاب نمایند و در آثارشان به طرزِ شایسته ای بیان کنند. همین امر سبب می شود که نویسندگانِ کلاسیک از قُدَما الهام بگیرند و« قهرمانانشان به همان نحو زندگی می کنند، عاشق می شوند و می میرند که قهرمانانِ متونِ قدیمی.»(سیدحسینی،۱۰۰:۱۳۷۶)
عقل یا احساس؟: کلاسیسیسم بیشتر با خردگراییِ دکارتی همراه است. هر چند که حواشی، تعرضه و مخالفت هایی هم، به خصوص در فرانسه بر دکارت در آن دوران دیده می شد. در دوره ی کلاسیک اما بحث و استراتژی بیشتر بر مبنای عقل گرایی و گاه حتی تحلیل بود.
آموزنده و خوشایند: به زعمِ صاحب نظرانِ کلاسیک «صرفِ زیبایی یا تجسم و نشان دادنِ آن در یک اثر هنری کفایت مند نبود. اثر هنری در عینِ زیبایی باید آموزنده و دارای نتایجِ اخلاقی می بود.»(همان:۱۰۳)
البته باید دانست که کلاسیسیسم مکتب وعظ و خطابه ی خشک هم نیست، بلکه مکتبی است حدفاصلِ بین درس و تعلیمِ محض و بازی و تفریحِ ساده و روشی که اتخاذ می کند باید به ذایقه ی مردم خوش بیاید.
وضوح و ایجاز: اثرِ کامل اثری است که روشن و شفاف باشد. وضوح و شفافیت البته نه به این معناست که اثر دارای طرحی ساده و سطحی باشد؛ بلکه به این معناست که جملات با دقت و ظرافتِ هنرمندانه ای تنظیم شوند و از کلماتِ نامفهوم و همچنین زاید پالوده شده باشد. زبانِ کلاسیک وسیع نیست و دایره ی واژگانیِ محدودی دارد. از وُلتِر نقل شده است که هیچ چیزِ بی فایده ای را نباید گفت.
حقیقت نمایی: حقیقت نمایی یکی از اصلی ترین اصولِ این مکتب است. این امر از ارسطو وام گرفته شده است.« او در فصل نهم از «فن شعر»ِ خود می گوید: «شکی نیست که اثرِ شاعر از آن چیزی که اتفاق افتاده بحث نمی کند، بل از آن چیزی سخن می گوید که وقوعِ آن برحسبِ ضرورت یا حقیقت نمایی محتمل به وقوع است.»(نوری،۱۱۲:۱۳۸۵)
این نظریه ی« حقیقت نمایی – که باید آن را جدا از حقیقی و یا ممکن دانست- را ابتدا محققان ایتالیایی شرح و تفسیر کردند و سپس توسط محققان فرانسوی هم این اصل به کار برده شد»(سید حسینی،۱۰۴:۱۳۷۶)
برازندگی یا نزاکت ادبی: برازندگی یکی از اصطلاحاتِ اساسی زیبایی شناسی کلاسیک است و از جمله مواردی است که از ادبیات و متونِ قدیمِ یونان وارد مباحث کلاسیسیسم شده است.
قانون سه وحدت: منظور از قانونِ سه وحدت، وحدت موضوع، وحدتِ زمان و وحدتِ مکان است که از اصول مهم مکتب کلاسیک است. «نویسندگانِ کلاسیک به پیروی از پیشوایانِ یونانی خود عقیده داشتند که در هر اثر ادبی باید این وحدت ها رعایت شود و اثری که این وحدت ها در آن رعایت نشده باشد نمی تواند مورد قبولِ هنرمندانِ کلاسیک واقع شود.»(نوری،۱۱۱:۱۳۸۵)
پس از این بررسی اجمالی بر روی کلاسیسیسم باید برای رسیدن به رئالیسم و ناتورالیسم کمی به مکتب رمانتیسم هم بپردازیم
در تعریفِ رمانتیسم منتقدان و کوشندگانِ زیادی جهد نمودند اما هیچ گاه یک تعریفِ مشخص و مورد وثوقِ همه ی طرفین ارائه نشد. رمانتیسم را گاه «جنبشی دانسته اند ادبی که در اوایل قرن نوزدهم پدیدار شد»(فورست،جعفری۱۱:۱۳۷۵)
و گاه آن را «جنبشی دانسته اند که به هر آن چه کلاسیسیسم، آن را مردود و بی ارزش دانست ارج می نهد.»(سیدحسینی،۱۶۱:۱۳۷۶)
به هر حال بیشتر تعاریف موجود از رمانتیسم در تقابل با کلاسیسیسم است. همان گونه که پیشتر هم اشاره شد؛ فی المثل «گوته می گوید: رمانتیسم بیماری است»(سیدحسینی،۱۱۴:۱۳۷۶)
و کلاسیسیسم سلامتی است. یا «هاینه می گوید: هنر کلاسیک محدود و متناهی را تصویر می کند اما هنر رمانتیک نامحدود و لایتناهی را در نظر دارد و از آن خبر می دهد.»(فورست،جعفری،۱۳:۱۳۷۵) همچنین« مور در تعریفِ رمانتیسم می گوید: رمانتیسم، توّهمِ مشاهده ی لایتناهی در درون طبیعت است به جای این که آن را از طبیعت منفک و جدا کند.»(همان)
« ژان ژاک روسو هم در تعریف کوتاهی رمانتیسم را بازگشت به طبیعت می شمارد.»(همان)
به طور کلی یک پدیده هنگامی رمانتیک است که، آن چنان که ارسطو هم به بیانی دیگر گفته، بیش از این که محتمل و امکان پذیر باشد، اعجاب آور و شگفت انگیز باشد. پس چنین پدیده ای توالی منطقیِ علّت و معلول را به خاطر عشق به ماجراجویی درهم می ریزد.