فروزانفر جان را روح انسانی میداند که تن در قبضهی تصرّف اوست وبیت را دلیلی برای بیت قبل میداند ومیگوید:«ناله به منزلهی تن وراز به مثابهی روح است که هم محرّک ناله وهم دوری جلوه گراست ولی هر چشم و گوشی سرّ دل را در نمییابد هم چنانکه جان محرّک بده است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود این به چشم دیده نمیشود واز آن جهت است که موجود اعمّ از محسوس است.» ( فروزانفر، ۱۳۸۲: ۱۴)
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
زمانی:
توضیحی ساده بیان میکند ومیگوید:«با اینکه جسم و جان به هم پیوستهاند وهیچ کدام از دیگری پوشیده و نهفته نیست، ولی کسی اجازه ندارد جان را ببیند. یعنی آنان که اسیر جسم و جسما نیات هستند نمیتوانند روح لطیف را ادراک کنند .»(زمانی،۱۳۷۸: ۵۷)
استعلامی:
اینگونه میگوید:« جان، روح انسان است که بر تن تسلط دارد و اگر نباشد، از تن هیچ کاری ساخته نیست.جان و تن هر دو یکدیگر را ادراک میکنند اما آنچه دیده میشود تن است. جان که جوهر مجرد است با چشم دیده نمیشود.» (استعلامی، ۱۳۸۷: ۲۳۳)
گولپینارلی:
گولپینارلی چنین میگوید:«جان وتن ازهم مستورنیستند، اما جان بی تن قابل دیدار هست. جان، در عالم غیب و معنا هست، اما تن همانند صدایی است که به گوش میرسد، یا خطی است که روی کاغذ نقش میبندد. معنی اگر مجّرد باشد، قابل احساس نیست، دیده نمیشود و همانطور از نوشتن، ابلاغ معنایی است،منظور از بدن نیز روح است. بدن بدون روح هیچ ارزشی ندارد.»(گولپینارلی، ۱۳۸۴: ۷۲)
نظراجمالی:
جان در پوشش جسم است و بنابر این غیر قابل رؤیت است. ولی چنانکه مولانا میگوید حد جان بالاتر از آن است که قابل درک و مشاهده باشد:
حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست تا به بغداد و سمرقند ای همام |
جان تو تا آسمان جولان کنی است روح رااند ر تصور نیم گام (مثنوی،۱۸۹۸/۴) |
چنان که مولانا میگوید:
“تن چو مادر، طفل جان را حامله.” (بیت ۳۵۲۸/۱) ولی جسم به طور کل در قبضهی جان میباشد. و میتوان جان را روح اولیاء الهی دانست که کسانی که همانند جسم به تعلقات دنیایی توجه دارند و اسیر مادیات هستند با توجه به حدیث« اَولِیایی تَحتَ قَبابی» مسلماً نمیتوانند روح(اولیاء) را تما شا کنند. و نظریه ایی که انقروی و فروزانفر دادهاند شایسته تر و نظر دیگر شارحان نیز قابل تأمل است چنانکه مولوی در بیتی میگوید:
انهم تحت قبابی کامنون | جز که یزدانشان نداند ز آزمون (مثنوی،۳۶۶۹/۳) |
۹) آتش است این بانگ نای و نیست باد | هر کهاین آتش ندارد نیست باد |
(بیت۹)
انقروی:
«این صدای نای یعنی کلام و بیان اولیای خدا یک آتش سوزنده و حرارت دهنده و گرم کننده است که درون را میسوزاند و غل و غش را بین میبرد و خالی از ماسوا میکند،و همچنین ظلمات بطون را برطرف می کند و روشنایی میبخشد.»(انقروی،۱۳۸۰:۲۲-۲۱) وسپس نظر کسانی که نیست باد را در معنای دعایی گرفتهاند رد کرده است.
نیکلسون:
به عقیدهی نیکلسون"نیست باد” مصرع اول با “نیست باد” مصرع دوم جناس تام است و آن را آتش سماع صوفیه میداند و میگوید:"نیست باد” مصراع دوم نفرین نیست بلکه دعا در حق کسانی است که به کلام او گوش میدهند و امید دارد که آن ها نیز به مقام فنا برسند.»(نیکلسون،۱۳۸۴:۲۰)
فروزانفر:
فروزانفر نیز در توضیح این بیت به معنی اصطلاحی"باد"و “نیست” پرداخته است و میگوید:«باد نفس و دمیاست که در نی میدمند،و نیز هوای مطلق میتواند باشد زیرا باد هوای متحرک است و"نیست” مصراع دوم صفت است یعنی معدوم و نابود در مصراع اول فعل منفی است.بیت اول تشبیه دارد بانگ نای آتش است چون از عشق بر میخیزد و سوز و گداز میآورد وجود مستمع را به درد میسوزاند،و سماع را شرط تصفیهی روح از آلایشها و کدورتها میداند.واین را علت اینکه بعضی از صوفیان آن را از عبادات ظاهری برتر میدانند، همچون سماع نیز مانند آتش همه چیز را در خود میسوزاند و همواره آرزوهای غلط را در وجود سالک پاک میکند.»(فروزانفر،۱۳۸۲:۱۴)
گرچه نه در این بیت و نه ابیات قبلی اشارهای به سماع صوفیانه نشده است و اینجا هم بحث بانگ نای است نه سماع صوفیانه اما فروزانفر اعتقاد دارد که اشاره است بهاینکه کسی که ذوق و عشق را بر اثر سماع به دست نیاورده است با دوّاب و چارپایان برابر،و از خود دیوان مولانا این بیت را شاهد مثال گرفته است: