۱۰- ۲- موسیقی و پزشکی و روان پزشکی و روانشناسی:
تحقیقات نشان میدهد که موسیقی از طریق تاثیر بر هورمون های مختلف، ضربان قلب و فشار خون، تغییر پتانسیل الکتریکی عضله ها و هم چنین تقویت مهارت ها و حرکات بدن و زمینههای روان شناختی وارد عمل شده است به عبارت دقیق تر موسیقی با تحریک مرکز عواطف در مغز (سیستم لیمبیک) بر اعصاب مرکزی و خود کار واکنش های بیو شیمی و عضلانی اثر گذاشته و همچنین با تاثیر بر حافظه و یاد آوری خاطرات و احساس های گذشته تغییراتی را در شرایط فیزیولوژیک و پزشکی بر جای میگذارد(ایمانی شوره دلی، ۱۳۹۱). اولین گروه پژوهش ها توسط ولد (۱۹۱۶) و دیسرنز (۱۹۲۳) انجام شد که اثر موسیقی را برسیستم اعصاب مرکزی نشان داده است اما مهم تر از آن تحقیق جامعی بود که توسط دای نو (۱۹۷۷) و هوج (۱۹۸۰) صورت گرفت(همان).
این دو محرک اثر موسیقی محرک و آرام بخش را بر واکنش های اعصاب خودکار مانند ضربان قلب، نبض، فشار خون، تنفس، واکنش های پوستی و عضلانی و امواج مغزی بررسی کردند. آن ها در پایان دریافتند که موسیقی آرام بخش، میزان ضربان قلب و نبض و فشار خون را کاهش میدهد و از اضطراب و نگرانی بیماران می کاهد. پس از آن ها پژوهشگران دیگری چون جکبسون (۱۹۷۴) و ولپ (۱۹۶۵) با تحقیقات خود یافته های آنان را تأیید کردند. محقق دیگری به نام گلدشتاین (۱۹۸۵) تاثیر موسیقی انتخابی را بر سیستم لیمبیک و مرکز کنترل دستگاه عصبی خودکار (اتونومیک) مطالعه کرد و اثر آن را در تحریک این منطقه و تسکین رفتار نشان داد(ایمانی شوره دلی، ۱۳۹۱).
موسیقی به دلیل نیروی فرافکن و تخلیه ی هیجانی و ایجاد انرژی میتواند تغییراتی را در فرایند روانی و تحریکات عصبی به وجود آورد. بیشترین کاربرد موسیقی در روش روانکاوی توجیه شده است و آن اثر در فراخوانی تداعی ها و تخیلات و فعال کردن درمانی که از طریق آن فشار ناهشیار بر هشیار را کم کند و فرد احساس راحتی پیدا کند و آرامشی موقتی به وجود می آورد. برخی از روانشناسان رفتار گرا و شناخت گرا نیز از موسیقی درمانی در تقویت رفتار استفاده کردهاند. گروه دیگر از متخصصان عصب شناسی از موسیقی برای تقویت حافظه، تمرکز و کاهش اختلالات ارگانیک مانند آلزایمر و امثالهم استفاده میکنند(زاده محمدی، ۱۳۸۸، ص ۲۵).
امروزه روش های کلاسیکی وجود دارد که از آن در کلینیک ها استفاده می شود. برای مثال روش موسیقی درمانی تکاملی برای ارتقای زمینههای رفتار، ارتباط اجتماعی شده، افزایش یادگیری و تحصیلات به کار رفته و موفق بوده است. روش کودالی دالکروز بیش تر برای کودکان دچار آشفتگی عاطفی و اختلالات رفتاری استفاده میشوند. روش نورودوف رابینسون که بر تکنیک های بداهه نوازی پیانو تمرکز دارند، در برانگیختن پاسخ کودکانی با معلولیت شدید که بی تحرک به نظر میرسند مفید تر است(همان، ص ۲۵-۲۶).
در روش بالینی ارف شولورک، حرکت و گفتار برای تقویت مهارت های حرکتی، تصور بدنی و رشد گفتار و زبان، افزایش دامنه ی توجه، افزایش مهارت های گروهی و اجتماعی استفاده می شود. همچنین از روش کشف و تقلید، بداهه نوازی و خلاقیت، نمایش توام با خواندن و حرکت با موسیقی، برای عقب ماندگان ذهنی، کودکان اتیستیک، افراد دچار آسیب های حسی، معلولین و سالمندان استفاده میکنند. یا از روش تصور هدایت شده از موسیقی(GIM) به عنوان واسطه ایی در بیدار سازی افکار و احساسات ناخودآگاه استفاده می شود، چنان که رابطه ی بین خود آگاه و سطوح عمیق تر هوشیاری گسترش پیدا میکند. در این روش با شنیدن نوارهای انتخابی موسیقی، تصورات و تخیلات مراجع هدایت می شود. این روش برای بیماران روان نژند و مضطرب، ترس های مرضی، وسواس و بیماران دارای دردهای حاد و مزمن مفید است. در موسیقی درمانی با رویکرد روان تحلیلی (روان کاوی) از شنیدن موسیقی به عنوان ابزاری برای عبور از سانسور کلامی و رسیدن به سمت های عمیق تر روان شخص استفاده می شود تا فرد بتواند خود را بهتر بشناسد و بیان کند، و نیروی خود را از زیرفشار ناخودآگاه برهاند، و راه هایی برای تخلیه ی هیجانی و روبه رو شدن با اضطراب پیدا کند(همان، ص ۲۶).
۱۱- ۲- ۲- مکانیزم مغزی موسیقی:
موسیقی میتواند امواج مغزی را تعدیل بخشیده و از سرعت آن ها بکاهد. به طور طبیعی آگاهی از امواج بتا تشکیل یافته است از ۱۴ تا ۲۰ هرتز. در ارتعاش امواج بتا زمانی تشکیل میشوند که ما خود را غرق فعالیتهای روزانه جهان خارج می نمائیم و همین طور در هنگام بروز احساسات منفی قوی ظاهر میگردند. آگاهی و آرامش افزایش یافته، همراه با امواج آلفا است که از ۸ تا ۱۳ هرتز است و دوران خلاقیت به اوج میرسد. مراقبه و خواب با امواج تتا همراهند (۴ تا ۸ هرتز) و امواج دلتا در خواب عمیق و مراقبه و ناخودآگاهی (۳ تا ۵ هرتز) هرچه جریان امواج مغزی آهستهتر باشند ما به میزان بیشتری احساس آرامش و رضایت مینماییم. نواختن موسیقی میتواند به خلق یک تعادل پویا میان نیمکرهی منطقی تر مغزی و بین نیمکره چپ و راست شهودی بپردازد و به ایجاد تفکری که میتواند پایه خلاقیت را بنا نهد منجر گردد(کمپل، ۱۳۸۰). وقتی اطلاعات تازهای از محیط به نوزاد میرسد مسیرهای عصبی جدیدی ایجاد میشود. یادگیری های ذهنی و پیشرفت مهارتهای حرکتی نیز مسیرهایی را به خود اختصاص میدهد. نورونهایی که در این مسیرها به کار گرفته نمیشوند به تدریج از بین میروند. تصور میشود که موسیقی نیز به این طریق عمل کرده و سبب پیدایش و تقویت مسیرهای عصبی خاص خود میگردد. در تحقیقی در دانشگاه کونستانس آلمان نشان داده شد که موسیقی سبب نوسازی مسیرهای عصبی و تقویت چرخههای نوروترانسیمتری بین نورونی میگردد(مقدم، ۱۳۸۹، به نفل از بگلی، ۱۹۹۶).
“