توسعه دیگران
ارتباطات
مدیریت تعارض
همکاری کار گروهی
۲ـ۳ـ۲٫ ریشههای تاریخی هوش عاطفی
ذهن انسان از سه طریق شناخت[۹۷]، احساس[۹۸]، انگیزش[۹۹] عمل میکند. حوزه شناخت شامل اعمالی از قبیل حافظه فرد، استدلال، قضاوت و به طور کلی اعمال فکری انسان میشود. حوزه احساسی شامل: عواطف، حالات روحی، ارزشیابیها و دیگر حالات احساسی میشود. سرانجام، حوزه انگیزش که میتوان گفت همان حوزه شخصیت میباشد و شامل انگیزه زیستی یا رفتار هدفگرا که قابل یادگیری است، میباشد. دو حوزه اول که شامل شناخت و احساس میباشد در واقع تشکیل دهنده هوش عاطفی هستند. یعنی میتوان گفت که هوش عاطفی همان استفاده آگاهانه از عواطف و احساسات میباشد (faat,J, 2000).
روان شناسان در اغلب مواقع هنگام مطالعه هوش، بر جنبههای شناختی آن از قبیل حافظه و قدرت حل مشکل توجه میکنند. این در حالی است که در گذشته محققان زیادی علاوه بر جنبههای شناختی انسان بر اهمیت جنبههای غیرشناختی نیز تأکید کردهاند. اگر به مطالعات رهبری اوهایو (در اواخر دهه ۱۹۴۰) توجه کنیم میتوان ملاحظه کرد که در نتیجه این مطالعات توجه به افراد (در مقابل توجه به وظیفه) به عنوان یکی از عوامل اصلی رهبری اثربخش معرفی شد، که با الهام از این مطالعات بعدها رهبران اثربخش به عنوان کسانی معرفی شدند که بتوانند اعتماد و احترام متقابل با زیردستان خود داشته و با آنها روابط دوستانه برقرار کنند. با توجه به نتایج این مطالعات میتوان دید که جنبههای غیرشناختی رفتار انسان به عنوان عاملی مهم در موفقیت رهبران به شمار میآید (Cherniss, 2000).
در سال ۱۹۴۰، وچسلر[۱۰۰] در کنار توجه به عوامل عقلانی[۱۰۱]، به عوامل غیرعقلائی از قبیل عوامل اجتماعی، فردی و احساسی نیز توجه نشان داد. وی در سال ۱۹۴۳ اظهار داشت که توانائیهای غیرعقلانی از عوامل ضروری موفقیت در زندگی میباشد. او در سال ۱۹۵۸ هوش را به صورت ظرفیت کلی فرد برای عمل هدفدار، فکر منطقی، و برقراری ارتباط موثر با محیط تعریف کرد. ولی او تنها کسی نبود که به اهمیت جنبههای غیرشناختی هوش در موفقیت و سازگاری انسانها با محیط پی برد (Cherniss, 2000).
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ثورندایک در سال ۱۹۲۰ مفهوم هوش اجتماعی را مطرح کرده و آن را به عنوان توانائی درک دیگران و توانائی برقراری ارتباط با آنها مطرح کرد (faat,J, 2002) . وی در سال ۱۹۲۷ انواع هوش را در سه طبقه کلی شامل: هوش عمومی، هوش تجسمی، هوش اجتماعی قرار دارد و برای هر یک تعریف خاصی ارائه داد (Bagshow, M. 2000 ؛ ۱۹۹۹Johnson, R.P. and Indvik,). ولی متأسفانه کارهای وی تا سال ۱۹۸۳ فراموش شده و یا نادیده گرفته شدند (Cherniss, 2000).
به گونهای در سال ۱۹۶۰ کتابی معتبر درباره آزمونهای هوشی، هوش اجتماعی را مفهومی بیهوده اعلام کرد (Goleman,1382) تا این که در سال ۱۹۸۳ گاردنر از نظریات او استفاده کرده و به انتشار مطالبی درباره هوش چندگانه پرداخت. وی بیان داشت که هوش درون فردی و هوش بین فردی نیز به اندازه بهره هوشی افراد که با تستهای خاصی اندازه گرفته میشود، اهمیت دارند (Cherniss, 2000).
به طور خلاصه سیر تکاملی هوش عاطفی را میتوان در نمودار (۵-۲) ملاحظه نمود.
جدول ۴-۲٫ سیر تکاملی هوش عاطفی(منصوری،۱۳۸۰)
۱۹۲۰ | مفهومهوش اجتماعی توسط ثورن دایک |
۱۹۲۷ | طبقهبندی انواع هوش توسط ثورن دایک |
۱۹۴۰ | توجه دیوید و چلسر به عواملغیرعقلانی |
۱۹۵۰ | مطالعات رهبری اوهایو (وظیفهمداریو رابطهمداری) |
۱۹۵۸ | دیویددچسلر نظریه خود را توسعه دادند |
۱۹۶۰ | تصور میشد که هوش اجتماعیمفهومی بیهوده است. |
۱۹۸۳ | انتشارمطالبی درباره هوش چندجانبه توسط گاردنر |
۱۹۸۵ | بکارگیری کلی هوش عاطفیتوسط یک دانشجو |
۱۹۹۰ | تعریف علمی هوش عاطفیتوسط سالووی ویر |