آه سینه ام را حبس کرده مبادا نفسهای آتشینم دیده شود .
و قلبم را از تپیدن نهی می کنم که مبادا رسوایم کند .
او اگر می دانستی ، در اوج قله خوبیها و زیباییها قرار دارد .
* * *
وسوگند به قلبی که در میان سجده کنندگان دگرگونیش را دیده است .
در پیشگاه آن زیبا روی فریبنده نماز گذارد ، همو که پیوسته عذابش می دهد .
در حالی که شب تاریکیش را می گستراند ، ضربان تپش این قلب سریعتر می شود .
و روز برایش دردناک است ، تا زمانیکه از کتابخانه دیدن کند .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
و سوگند به چشمانت و قدرت افسون پنهانت ،
تو یک حرفی بزن ، چرا که عطر خوشبوی دهانت بهترین است .
ومن در آرزوی لبخند بر دندان سفیدت که بدرخشد ، تا نظاره گر آن بشوم .
ابراهیم در وصف عشق اولش تنها بـه این دو قصیده اکتفا نکرد ، بلکه همیشـه ترس از دست
دادن آن و احساس لطیفش او را بـه سرودن قطعات زیبایی کـه از درون وی برمی خیزد وادار
مـی کند . بـه عنوان مثال در یکی از قصایدش معشوق آرمیده اش را چنین وصف می کند :
ما کنتُ أرغبُ أن أسمَّی قاسیاً فأنفر الأحلام مِن عینَیها
وَ الشوقُ یدفعُنی إلی إیقاظِها وَ ید ی تحاذرُ أن تمدّ إلیها
وَ کأنما شعَرَ الرقادُ بنعمهٍ فأقامَ غیرَ مفارق جفنیها
ویلٌ لقلبی کیفَ لم یُفتَک بهِ فرَأی تقلبَها علی جنبیها…( ابراهیم ط ،
۲۰۰۵م ، ص ۳۷۴ )
من مایل نیستم با دور کردن رؤیاهای شیرین از چشمان یار ، انسان سنگدلی نامیده شوم .
در حالی که خروش درون مرا به بیدارکردنش بر می انگیزد ، دستم از دراز شدن به سویش پرهیز می کند .
گویی خواب در چشمانش احساس آرامش می کند که حاضر نیست از آنجا رخت بر بندد .
وای بر قلبم ، چرا تکه تکه نمی شود درحالی که تلو تلو خوردن خواب را در بستر معشوق من می بیند .
اگر چـه ماری بعـد از یکسال ، دانشگاه را بـه قصد ازدواج ترک گفت ، اما عشق او، بـار سفر
ابراهیم را بست تا بـه دیار یار ( کفرکنه ) برود و در آنجـا با دلی شیدا و شکستـه با مرور
خاطراتش زمان را سپری کند . ) السمان ، المرأه فی شعر إبراهیم طوقان )
ودر فراق محبوب اشعار زیبایی چون قصیده « ذکری عشیه زهراء » را خلق کند :
هل ( کفرکنه ) مرجعٌ لی ذکرها ما فاتنی مِن عنفوانِ شبابی
أم فی صبایاها وَ فی رُمانها ما یبعثُ المدفون فی آرابی
لو تنفعُ الذکری ذکرت ُعشیَّه زهراءَ بین کواعبٍ أتراب
فیهنَّ آسره القلوبِ بحسنِها وَ دلالها وَ حدیثِها الخلّابِ…
یا لیتَ مَن فجعَت فؤادی بالمُنی لم تبقِ لی ذکری تطیلُ عذابی ( ابـراهیـم
ط . ، ۲۰۰۵م ،ص۳۹۷)
آیا کفرکنه یاد او را برایم زنده می کند ، همان یادی که در اوان جوانی از دستم رفت .
و اطفال و انارهایش آنچه را که در تار و پود وجودم مدفون است بر می انگیزد .
ای کاش یاد و خاطره سودی داشت تا هرشامگاه آن یار تابناک را در میان دوستان زیبایش یاد می کردم .
او که در میان آنها با ناز و عشوه و کلام دلربایش قلبها را به اسارت می کشد . …
ای کاش آنکه قلبم را داغدار آرزوهـا کرد ، هیچ یاد و خاطره ای برایم باقی نمی گذاشت کـه عذابـم را
طولانی کند .
اثر این عشق در دیوان ابراهیم تا سال ۱۹۳۰م باقی ماند و شاعر جوان بـا دیدن هر شیء
دلربایی به یاد معشوق می افتد و ابیاتی زیبا در ذکر او می سراید :
جزتُ بالحیِّ فی العشیِّ فهَبّت نفحه أنعشَت فؤادی المُعنّی
قلتُ : مِنها ، وَ دُرتُ أنظرُ حولی نظراتِ الملهوفِ یُسری وَ یُمنی
وَ إذا طیِّبٌ جنیٌّ مِن الرّم………………..ان مثل النّهودِ لو هی تجنی
واقفتُ نظرتی نداءَ غلامٍ : (ناصری یا رمان!) مِن (کفرکنا)
قلتُ أسرع بهِ فدیً لکَ مالی وَ ترنَّم بذکرهِ وَ تغنَّ
یا رسولَ الحبیبِ مِن حیث لم تد ………………..رِ لقد جئتنی بما أتمنّی ( هـمـان ،
ص۴۰۰ )
شبانگاه از کویی عبور کردم ، بوی خوشی وزید و قلب رنجور مرا حیاتی دوباره بخشید .
گفتم این بو از معشوق است ! و با اشتیاق و حسرت به چپ و راستم نگاه کردم ( که او را ببینم )
ناگهان اناری خوشبو و چیدنی مانند سینه – اگر چیده می شد – یافتم .
و صدای پسر بچه ای که می گفت : ای انار کفرکنا مرا یاری رسان ، نظرم را به خود جلب کرد .