جامعه ی عصر امام هفتم (ع)، بشدت دچار بحرانی سیاسی و اجتماعی شده بود. عباسیان در پناه اهل بیت، سنگر گرفته بودند و خود را به قریش منسوب و وارث حکومت علوی معرفی می نمودند (شهرستانی،۱۳۶۱، ج ۱ : ۱۲۵). در برابر همه این بحرانها و مشکلات سیاسی -اجتماعی و عقیدتی، امام کاظم (ع) همان راه و روش پدرش امام صادق،تلاش خویش را بر محور برنامه ریزی فکری و آگاهی عقیدتی و مبارزه با عقاید انحرافی، ادامه دادند و بتدریج بر اثر همین تلاشها و روشنگریهای وی بود که جنبش فکری امام (ع) درخشندگی یافت و قدرت علمی اش همه را تحت الشعاع قرار داد (کوشا، ۱۳۸۴ : ۲۱۷). امام کاظم (ع) با فرقه های انحرافی از جمله مرجئه به بحث میپرداخت و هم اصحاب را تقویت می کرد و دیدگاه های اهل بیت را در میان مردم منتشر مینمود. هشام بن حکم یکی از قوی ترین اصحاب آن امام بزرگوار، جهت انتقال دیدگاه های اهل بیت به مخالفان بود. این تلاشها جهت نشر عقاید باعث شد تا اندیشه های اهل بیت بنیاد فکری شیعه را تشکیل و اسلام بدون تحریف باقی بماند (جعفریان، ۱۳۷۱ : ۶۱).
شاید بتوان محورها و تلاشهای امام کاظم (ع) در دوران امامت را به شرح زیر تقسیم بندی نمود : محور اول، برنامه ریزی فکری و آگاهی دادن عقیدتی در مقابل عقاید انحرافی، محور دوم، نظارت مستقیم بر پایگاه های توده ای و پیروان خود و هماهنگی فعالیت های آنان، محور سوم، تلاش امام برای اثبات حق زمامداری خویش، … محور چهارم، بیدار کردن وجدان انقلابی است از راه تشویق آنان برای مبارزه(عادل ادیب، ۱۳۶۶ : ۲۰۵-۲۱۱). راهنمایی ها و آموزشهای آن حضرت در مباحث کلامی، مانند بحث توحید و صفات خداوند … رسیدگی به تهیدستان جامعه و عدم بی تفاوتی در برابر دستگاه خودکامه ی عباسی بخش بسیار کوچکی از فعالیت های دینی، سیاسی و اجتماعی امام (ع) بود(نصیری، ۱۳۸۹ : ۲۱۵).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
آثار و نتایج تلاش ها و نهضت تربیتی امام کاظم، که توأمان با رعایت اصل تقیه بود، در بینش های شیعی آن زمان قابل مشاهده بود. شهرت شماری از یاران امام و زندانی شدن تعداد بسیاری از آنان، مبیّن زوایایی از حرکت همه جانبه ی امام، بویژه از زاویه سیاسی علیه رژیم ستمگر عباسی بود (همان : ۲۱۲) دستگیری و زندانی کردن امام کاظم توسط خلفای عباسی بویژه هارون و از این زندان به آن زندان بردن ها، نیز نشان از نگرانی خلافت از فعالیت های امام دارد، این در حالی بود که امام هیچ در مقام قیام علیه خلفا نبود، شاید مهمترین عامل این برخوردهای خشن، جذبه ی امام برای شیعیان و نگرانی هارون از انقلاب معنوی و عقیدتی آن امام بود (مطهری، ۱۳۸۷ : ۱۶۲-۱۵۶).
یکی از شیوه های امام کاظم(ع) در برابر دستگاه خلافت موضع سلبی و منفی وی بود، امام دستور داده بود تا شیعیان در دعاوی و منازعات خویش به دستگاه های دولتی روی نیاورند و خود، منازعات خویش را با حِکمی که معین می کنند فیصله دهند، امام بارها همکاری با حکام عباسی را حرام می دانست، بجز وزارت علی بن یقطین که در شرایطی خاص استثناء فرمود (کوشا، ۱۳۷۸ : ۲۴۲). این روش میتوانست خطری عمده برای خلافت محسوب شود، چرا که با عدم همکاری و اعتقاد مردم به حکومت مشروعیت او از بین می رفت وحتی ممکن بود جنبشی علیه برای براندازی آن صورت گیرد و مردم به آن جنبش بپیوندند.
تعیین وکیل یا نائب و یا هر عنوان دیگری که امام برای ارتباط با مردم تعیین می فرمود، میتواند حکایت از مقاصد سیاسی و یک نوع مقابله و مبارزه، با حاکمیت وقت تلقی شود، کاری که خود عباسیان قبلاً انجام دادند (جعفریان، ۱۳۸۴ : ۳۹۴). امام کاظم (ع) با تعیین چنین وکلایی وارتباطی که آن ها بطور مخفیانه با مردم داشتند و خُمس مال های مردم را نزد امامشان می فرستادند، یک حکومت در درون حکومت عباسیان سازماندهی نموده بودند و همین امور و همچنین فتنه حاسدان باعث شد هارون دستور دستگیری و زندانی نمودن امام را بدهد(مختار اللیثی، ۱۳۸۷ : ۳۱۹).
نوشته اند، یکی از اهداف امام کاظم (ع) ایجاد تحولی عمیق و ارزشی در آحاد جامعه اسلامی بویژه پیروان و شیعیان خویش بود، چرا که تشکیل و تأسیس حکومت اسلامی بدون تحول امت اسلام امکان پذیر نبود. این تحول بویژه باید در محرومان انجام می شد، چون محروم در اصل محروم است، حتی اگر به فرماندهی ارتش یا ریاست یک گروه برسد زیرا هارون می توانست فردی را نزد او بفرستد تا او را به سازش وا دارد (مدرسی، ۱۳۷۸ : ۲۱۳).
پس با این اوصاف که ذکر گردید، می توان نتیجه گرفت که برخلاف تصور مشهور، که معتقدند امام کاظم از جمله امامانی محسوب می گردید که یا اصولاً تمایلی جهت ورود به سیاست و حکومت نداشت یا ناتوان تر از آن بود که بتواند حتی به آن نزدیک شود، تصور و برداشت کاملاً غلط و گمراه کننده ای است. امام کاظم (ع) نیز چون اسلاف طاهرین خود، بطور عملی و نظری بدنبال حق الهی خویش یعنی امامت و ولایت بر جامعه اسلامی بود، و آنرا نیز حق مسلم و قطعی خود، پدران و فرزندان خویش می دانست.
۲-۳- اوضاع خلافت امویان و شیعیان،در سه دهه اول قرن دوم هجری(۱۰۵- ۱۳۲ هـ . ق)
خلافت اموی که از همان ابتداء بر اساس حیله و تزویر شکل گرفته، و برهمان اساس نیز توانست چندین دهه به حیات خویش ادامه دهد، سرانجام در آخرین سالهای حیات سیاسی خود دچار مشکلات و بحران های متعدد و ویرانگری گردید که سرانجام، همین مشکلات آنرا دچار یک مرگ سیاسی بی بازگشت نمود.
گرچه هشام بن عبدالملک یکی از مقتدرترین و صاحب طولانی ترین خلافت امویان بود، در عین حال در همین زمان بود که به جهت رفتارها و برخوردهای خشن او و والیانش، قیام ها و شورشهای متعددی بنیان های دولت اموی را به لرزه درآوردند، در عین حالی که همگی آنها سرکوب شدند، اما پیامدهای بلندمدت منفی نیز برای امویان به یادگار گذاشتند(جعفریان، ۱۳۸۹ : ۶۶۷). تبعیض، خودکامگی، نژادپرستی، اشرافیت و برتری قومی از سیاست های نادرست خلفای اموی بود که از همان ابتدا سبب بروز و ظهور نارضایتی اقوام، ملل و گروه های مختلفی از جمله ایرانیان و شیعیان شد و نارضایتی آنان بتدریج تبدیل به بحرانهای متعدد گوناگونی سیاسی – اجتماعی علیه امویان شد (حیدری آقایی، ۱۳۸۵ : ج ۱ : ۲۴۱). خلفای اموی در اواخر حیات حکومت خویش، خلافت اسلامی را به وضعی درآورده بودند که جز حکومت عربی شایسته نام دیگری نمی توانست باشد. آن همه شوق و آرمان اولیه دینی، از این حکومت رخت بربسته و یا کاملاً ضعیف شده بود و کافی بود کسی به حمایت از دین و پیامبر(ص) قیام کند و زمینه های سقوط آنرا فراهم کند(زرین کوب، ۱۳۶۸ : ۳۷).
رقابت و دشمنی خلفای اخیر اموی با همدیگر، خصومت های قبیله ای را بین آنان شعله ور ساخت و هرکدام در پی کسب حمایت از قبایل کلبی و قیسی برآمدند و همه اینها در ایجاد بحران و تحلیل نیروهای آنها بسیار مؤثر افتاد (لمبتون، ۱۳۸۳ : ج ۱ : ۱۵۷).
نکته ی مهم دیگری که نباید آن را از نظر دور داشت، نقش تأثیرپذیری قیامهای ضد اموی از واقعه خونین کربلا و شهادت امام حسین (ع) بود و همین قیام ها بودند که از سالهای ابتدایی پس از حادثه کربلا، چون شراره های نابود کننده ای بر پیکره و بدنه حکومت امویان باریدن آغاز، و برای احیای حق، با باطل به ستیزه برخاستند و بطور زنجیره ای برای خلفای اموی بحران آفرینی نمودند (مدرسی، ۱۳۷۵ : ج۲ : ۸۳).
کشته شدن امام حسین (ع) حمیّت مسلمانان را تحریک کرد و شیعیان را متحد ساخت دعوت آل علی قدرت بیشتری گرفت و دشمنی میان علویان و امویان از سابق، سخت و سخت تر گردید. بویژه در عراق و خراسان و مصر شورش های متعددی بر ضد امویان پدید آمد (ابراهیم حسن، ۱۳۸۸ : ۳۹۰).
ریشه دیگر نهضت های شیعی ضد اموی در آن ایام، سنت زشت دشنام به علی (ع) بود که از سوی امویان لازم الاجرا بود. همین سنت زشت یکی از مهمترین دلایل نهضت های شیعی ضد اموی بود(زین عاملی، ۱۳۸۹ : ۲۰۸).
در هر حال، آنطور که ابراهیم حسن اظهار می کند: « خلافت اموی پس از وفات ولیدبن عبدالملک که به سال ۹۶ هجری قمری بود، سی و شش سال طول کشید، اما در این مدت وضع خوشی نداشت. دعوتگران بنی هاشم مخفیانه برای نشر دعوت عباسیان میکوشیدند»(ابراهیم حسن، ۱۳۸۸ : ۳۸۹).
همچنین، دوره مورد نظر(اواخر عصر اموی)، در تاریخ اسلام دوره فتنه و بحران سیاسی نام گرفت، و نوعی بیداری در مردم پدید آمده بود که به خیانت ها و فساد زمامداران خود بیشتر پی برده و آنان را دروغگویانی غاصب یافتند که به استثمار مردم پرداخته اند (قائمی، ۱۳۷۷ : ۲۲۰-۲۲۱).
بی شک یکی از مهمترین عواملی که باعث نارضایتی مردم مسلمان و جامعه اسلامی از حکام اموی بویژه در واپسین سالهای خلافت آنان گردید، بی دینی آنان بود. بیتوجهی آنها به عقاید دینی مردم و اعمال ضد دینی صریح ایشان، مردم علاقمند به دین را وادار کرد تا علیه ایشان به پا خیزند. از جمله این حکام فساد آلود، ولیدبن یزید بود که بیشتر منابع، فساد و تباعی او را تأیید و تصدیق کرده اند (جعفریان، ۱۳۸۹ : ج۲ : ۷۶۴-۷۶۵). خلفای بنی امیه تقریباً به جز عمر بن عبدالعزیز، به امور دیانت چندان علاقه و اهمیتی نشان نمی دادند. برخی از آنها حتی رعایت ظواهر نیز نمی کردند. به همین جهت عامهی مسلمین نسبت به این طایفه حکومت گر، بدبین و ناراضی بودند (زرین کوب، ۱۳۶۸ : ۳۵۳). کار به جایی رسیده بود که در دوره عبدالملک، خطیبان اجازه گفتن حتی جمله «اِتِقِ الله » را که معمولاً در خطبه های نماز جمعه می گفتند، نداشتند و خلیفه سوگند خورده بود هر کسی مرا به آن امر کند گردنش را می زنم (شهیدی، ۱۳۸۸ : ۲۶۳-۲۶۴).از آنطرف، امویان، تمام امکانات تبلیغی خود را بر ضد شیعه به کار بردند، تا آنجا که دوستی اهلبیت به صورت عیب و ننگ درآمده و به شیعیان با چشم زیانکاران نگاه میکردند(شریف القرشی، ۱۳۶۸ : ج ۱ : ۳۳).
همچنین بنی امیه در اصول و فروع دین نیز دگرگونی های عمیقی بوجود آوردند. از جمله بیشتر یا همه ی احکامی که صادر می شد برخلاف قرآن و سنت بود، مجازات مقصران براساس نظر حاکم نه فقه اسلام و حدود شرعی و دهها تغییر اصولی دیگر، که همه اینها زمینه نارضایتی و بحران آفرینیهای آینده را فراهم و از اعتماد مسلمانان نسبت به آنان، به شکل چشمگیری کاست (شهیدی، ۱۳۸۸ : ۲۴۱-۲۴۳).
مخالفت های سه گروه خوارج، شیعیان و همچنین عراقی های ناراضی و تحقیر شده از سوی شام، از مهمترین قطب هایی بودند که هر روز اعتراضات و نارضایتی های آنان بیشتر و بیشتر دامنگیر خلفا را می گرفت و آنان را به سوی مرگ سیاسی نزدیک تر مینمود(جعفریان، ۶۸۳:۱۳۸۹). خوارج در عراق، حجاز،ارمنستان، آذربایجان و سپس بخش های شرقی، سلسله جنبش ها و مزاحمت های متعدد و جدی را برای حکام اموی بوجود آوردند و هر روز نیز شتاب بیشتری می گرفت (حیدری آقایی، ۱۳۸۵، ج ۱ : ۲۴۰).
از آنطرف ظلمی که در حق شیعیان و علویان روا می شد و آنان را به جرم و تهمت جانبداری از اهل بیت می کشتند، عامل دیگری بود تا مردم از ظلم و ستم های بنی امیه به ستوه آیند و سرانجام بساط حکومت آنان را برچینند. مصداق و مثال این ادعا، رفتار ظالمانه ای است که با فرزند امام چهارم شیعیان یعنی زیدبن علی انجام دادند و وی را، آنچنان که در تاریخ آمده به شهادت رساندند و سپس به دار آویختند(رحیمی، ۱۳۸۶ : ج ۲ : ۷۸-۷۹).
از لحاظ جغرافیایی یکی از مناطقی که مردم آنجا همیشه برای حکام اموی بحران آفرینی می کردند، عراق بود . لذا امویان بیشتر اوقات به عراق با سوء ظن می نگریستند و به لشکریان کوفه اطمینانی نداشتند و همواره عده ای از مردم دمشق به عنوان نیروی احتیاط در برخی شهرهای عراق بویژه کوفه نگه میداشتند. علت این امرنیز روشن بود و آن اینکه (کوفه) قبلاً مرکز خلافت علی (ع) بود و آثار حکومت عدالت محور و شخصیت ممتاز وی هنوز در ذهن و اعماق قلوب مردم آنجا باقی بود(حکیمیان، ۱۳۶۸ : ۴۸-۴۹).
منطقه ی دیگری که در نیمه دوم حکومت اموی برای خلفاء مشکلات فراوانی ایجاد کرد و سرانجام از همین جا تیرخلاص بر پیکره سیاسی امویان زده شد، خراسان بود. امویان در خراسان با دشواریهای متعددی از جمله : وصول خراج، عاملان خود سر، گرایشات مختلف مذهبی، اختلافات قبیله ای و ناکامی های نظامیروبرو بودند (دنیل، ۱۳۶۷ : ۴۳). به هرحال خراسان نقطه ضعف امویان محسوب می شد و یکی از دلایل آن هم دوری آن از مرکز خلافت بود، ولی علاوه براین، موارد دیگری نیز در این نقطه ضعف دخالت داشت. در هر صورت تجربه ثابت کرد که عاقبت ازهمین نقطه، سپاه عظیمیفراهمآمد و طومار حکومت امویان را در هم پیچید(جعفریان، ۱۳۸۹، ج ۲ : ۷۵۷).
شاید بتوان ریشه ی بخشی از مشکلات و بحرانهای اواخر عصر بنی امیه را در این فراز از گفته ابن ابی الحدید جستجو نمود که :« اندکی پس از زوال پادشاهی بنی امیه از یکی پیرمرد ایشان پرسیدند، سبب زوال پادشاهی شما چه بود؟ گفت : کارگزاران ما بر رعیت ما ستم کردند و آنان آرزوی آسوده شدن از ما را داشتند. بر خراجگذاران خراج های سنگین بار شد، از سرزمین های ما کوچ کردند و زمین های آباد ما تباه و خزانه های ما تهی گردید. بر وزیران خود اعتماد کردیم، آسایش خود را بر مصالح ما ترجیح دادند و بدون اطلاع و علم ما هر کاری که خواستند انجام دادند»(ابن ابی الحدید، ۱۳۶۹، ج ۳ : ۳۹۱).
۲-۴- بررسی و تحلیل روابط درونی بنی هاشم (عباسیان و علویان) در مبارزه با امویان
از مهمترین گروه های مخالف امویان، علویان و عباسیان بودند. در ابتداء و در مراحل حساس مبارزه، علویان در صف مقدم مبارزه قرار داشتند و آنها خود به دو گروه بنی الحسن و بنی الحسین تقسیم می شدند، که در رأس گروه اول عبدا… بن حسن و ریاست گروه دوم بر عهده امام جعفرصادق (ع) بود. در این مرحله عباسیان نیز به ظاهر به نفع اهلبیت شعار میدادند (نصیری، ۱۳۸۹ : ۱۹۹). در این مرحله بودکه علویان و عباسیان مجموعاً بنام بنی هاشم شناخته می شدند و هر دو گروه در کنار هم به فعالیت های سیاسی مشغول بودند(حیدری آقایی، ۱۳۸۵: ج ۱ : ۲۴۰). فریاد مظلومیت شیعیان و علویان بعد از حادثه کربلا تا شهادت زیدبن علی و فرزندش بر محبوبیت اهل بیت (ع) افزود و همین امر، شرایط مناسبی را برای فعالیت جناح دیگر هاشمی یعنی عباسیان، فراهم ساخت (همان جا).
بنابراین عباسیان به شکل خیلی زیرکانه ای و با احتیاط کامل و به صورت قدم به قدم بدون آنکه خود را در صحنه های سیاسی و اجتماعی جامعه ی علناً مطرح کنند، پیش آمدند. اما از لحاظ پیشینه و سابقه تاریخی، پس از پنهان شدن محمدبن حنفیه، رهبری شیعیان کیسانی به پسرش ابوهاشم رسید، او نیز با وصیت و سفارش خویش، امامت را به محمدبن علی بن عباس سپرد و همین حادثه به ظهور دعوت عباسیان در سال ۱۰۰ هـ . ق انجامید … آنان به موازات شیعه، در صحنه حوادث پیدا شدند، و روابط میان ایندو گروه در طول این سالها متغیر بود(مختار اللیثی، ۱۳۸۷: ۴۳). عباسیان فاقد محبوبیت مطلق مانند علویان بودند، لذا امکان فعالیت مستقل نداشته و به ناچار با بهره گرفتن از پایگاه اجتماعی و مذهبی علویان که مصادیق نزدیک تر به اهل بیت بودند، به بهره برداری از این موقعیت ویژه، پرداختند (حیدری آقایی، ۱۳۸۵ : ج ۱ : ۲۴۰).
عباسیان و علویان در شکنجه و آزاری که از خلفا و والیان اموی در گوشه و کنار می دیدند با هم تفاوت چندانی نداشتند، اما ایندو گروه در روش رویارویی با این آزارها با هم اختلاف داشتند. عباسیان به درون خانه های خود خزیدند و پنهان کاری کردند، اما علویان با قیام های علنی مسلحانه ی خود، با این ستمگریهای اموی روبرو شدند(مختاراللیثی، ۱۳۸۷ : ۵۵-۵۶). علویان با جلب نظر همرزمان عباسی خود،در مخالفت با بنی امیه، از چندی پیش مخفیانه یکی از افراد خاندان حسنی خود را به نام محمد (نفس زکیه) را برای خلافت نامزده کردند ولی در آخرین روزها معلوم شد که در خراسان نه برای نفس زکیه، بلکه برای یکی از افراد خاندان عباسی بیعت گرفته شد (آر بری، ۱۳۸۸ : ۱۵۷).
به نظر می رسد، عمده تلاشهای سیاسی هاشمیان برای رسیدن به اهداف خویش، مربوط به سالهای ۱۲۶ هـ . ق به بعد بود، که آثار و نشانه های آشکارتری از فروپاشی خلافت اموی نمود و ظهور پیدا کرد و لذا هاشمیان را واداشت تا برای نظام سیاسی پس از امویان، به شور بنشینند از جمله در جلسه « ابواء » که در آن افراد و بزرگانی از شاخه های حسنی، حسینی و عباسی شرکت کردند (الهی زاده، ۱۳۸۵ : ۸۰). شرکت کنندگان در جلسه ابواء با محمدبن عبدا… (نفس زکیه) بیعت نمودند. تنها امام صادق (ع) از بیعت کردن با او خودداری کرد، چرا که
می دانست،کسی جز منصور به خلافت نخواهد رسید (اصفهانی، ۱۳۸۷ : ۲۴۲).
از جمله کسانی که در بیعت ابواء دست بیعت با محمدنفس زکیه دادند، دو تن از بزرگان عباسی بنام های احمد سفاح، ابوجعفر منصور ( برادران ابراهیم امام ) بودند و چون بعداً مانند طلحه و زبیر بیعت خود را نقض کردند به ناکثان شهرت یافتند و جنگ با ناکثان بیعت نیز واجب شمرده می شد (تشیید، ۱۳۸۵ : ۱۰۳). این در حالی بود که، برخی از مورخان ذکر می کنند، در همان جلسه که منصور عباسی گفته بود:« که بخدا سوگند ! شما به خوبی می دانید که توجه مردم به این جوان (محمدنفس زکیه) بیش از توجهشان به دیگران است و سخن هیچ کس را مانند او نمی پذیرند» (الهی زاده، ۱۳۸۵ : ۱۰۳). حتی برخی از مورخان اظهار کرده اند که شاید، هاشمیان قبل از نشست ابواء، که در زمان خلافت مروان بن محمد و دوران آشکار شدن فروپاشی خلافت اموی برگزار گردید، نشست اولیه دیگری نیز داشته اند و نشست ابواء برای تعیین سیاست های دقیق تر،جهت آینده بوده است. گزارشهای پراکنده در این باب نیز، این نظریه را تا حدی تأیید می کند(همان : ۱۰۹-۱۱۰).
ابن خلدون مورخ مشهور و عرب شناس نامی مسلمان نیز در این مورد اظهار می دارد که : «چون کار بنی امیه روی در تراجع نهاد، اهل بیت در مدینه اجتماع کردند و در نهادن با محمدبن عبدا… بن الحسن دوم فرزند حسن بن علی (ع) بیعت کردند. در این مجمع عبدا… بن محمد (منصور) نیز حضور داشت و او نیز با دیگر اهل بیت با محمدبن عبدا… بن حسن بیعت نمود» (ابن خلدون، ۱۳۸۳، ج ۳ : ۲). اینکه محمدنفس زکیه بعداً به خود حق می دهد تا بر علیه غاصبان خلافت خویش، یعنی عباسیان قیام کند، ریشه در همین رخداد تاریخی دارد (الهی زاده، ۱۳۸۵ : ۱۱۴).
به هر حال، تا پیش از آشکار شدن قیام ابومسلم درخراسان، اختلاف چندانی بین بنی هاشم در مبارزه بر ضد امویان وجود نداشت و آنان در یک سنگر و تحت یک نام در انتظار سقوط بنی امیه بودند. در بیشتر منابع تاریخی نیز از حضور و شرکت همه نیروهای بنی هاشم و در عین حال برتری سادات حسنی در اداره امور و قیام حکایت دارند (کاظمی پوران، ۱۳۸۰ : ۸۴).
برخی از صاحبنظران، مبادرت سریع منصور به گرفتن بیعت برای نفس زکیه را نشان از زیرکی وی می دانند. چیزی که دراین ارتباط بیشتر به ذهن خطور می کند این است که باید در نظرداشت، وقتی هاشمیان به خلافت دست یافتند آن را به آسانی به بنی عباس بازگرداند. (ابوزهره، ۱۳۹۰ : ۸۶). البته عباسیان جانب احتیاط را از دست ندادند، نخست سعی کردند با محمد بیعت کنند، چراکه به خود چندان اطمینانی نداشتند(شهیدی، ۱۳۸۹: ۳۶).
۲-۵- استفاده ابزاری بنی عباس از عترت پیامبر (ص) و مظلومیت آنان
از همان ابتدای تشکیل دولت اموی ظلم و ستم و برخوردهای ناصواب خلفای آنان باعث بروز مخالفت ها و شکل گیری نهضت ها و جنبش های متعدد و خونباری توسط مخالفان آنان از جمله علویان شد، که از واقعه جانگداز عاشورا آغاز و سپس با قیام های خونین حجاز و عراق و حتی مناطق شرقی دوردست، یعنی خراسان ادامه یافت و سرانجام بر اثر ضربات چنین قیامهایی بود که بتدریج، خلافت اموی مشروعیت و قدرت خود را بیش از پیش از دست داده. اما در دهه های اخیر، چه عوامل و اتفاقاتی باعث شد،تا این عباسیان باشند که به عنوان جانشینان خلفای اموی، بطور رسمی و عملی در صحنه سیاسی جامعه ظاهر شوند، جای تأمل و بازخوانی حداقل بخشی از تحولات نیمه دوم دوران خلافت امویان دارد.
به جرأت می توان گفت که، عباسیان از نفوذ و پایگاه سیاسی، اجتماعی و دینی علویان در جهت رسیدن به خلافت، حداکثر استفاده را بردند. روایت شده، روزی که سفاح در مسجد کوفه اعلام خلافت کرد، بعد از او داود بن علی بر جایگاه قرار گرفت و اظهار داشت : « ای مردم کوفه به خدا ما پیوسته مظلوم و حق باخته بودیم، تا این که خدا شیعیان خراسان را به ما داد و به وسیله آنها حقمان را تجدید کرد، حجتمان را آشکار نمود و دولتمان را غلبه داد»(طبری، ۱۳۸۵، ج ۱۱ : ۴۶۲۳). آیا این یک اعتراف آشکار، مبنی بر استفاده از قدرت و نفوذ شیعیان و علویان برای رسیدن به خلافت نیست؟ چه کسی با نفوذتر و آگاه تر از داود بن علی به امور پنهان و اسرار عباسیان بود.
اصولاً در یک نگاه کلی و مقایسه ای، خاندان بنی عباس به استثنای عبدا.. بن عباس، خانواده مجهول و گمنامی بودند و اگر نبودند منتسب به رسول خدا (ص)، نامشان در تاریخ گم می شد. در حالیکه خاندان علی (ع) در تمامی عصرها از نظر علمی، دینی و … شهره آفاق بوده و قلوب مردم متوجه آنان بوده است. همه آنان دارای شرافت و فضیلت بودند (مغنیه، ۱۳۹۰ : ۲۷۳). به همین جهت،بنی عباس برای کسب اعتبار، خود را منصوب به حضرت علی و اولاد وی و رسول ا… (ص) کردند و در ابتدا با ادب با آنان رفتار نمودند (همان جا) ایشان از نارضایتی امت علیه بنی امیه بهره برداری کرده و از معارضه ی شیعه با امویان و ارتباط مردم با اولاد علی، حداکثر استفاده سیاسی را بردند (مغنیه، ۱۳۹۰ : ۲۸۵). عباسیان از یک طرف با عدم مخالفت و تحرک آشکار علیه امویان توجه و حمایت آنان را بخود جلب نمودند و از طرف دیگر با فرصت طلبی و بهره گیری از خویشاوندی با فرزندان پیامبر(ص) نتایج زحمات و جانبازیهای آنان را از قیام عاشورا تا قیام زید و را به نفع خویش مصادره و به غارت بردند (خاکرند، ۱۳۹۰ : ۴۳۰). آنان با دستاویز قرار دادن شعار مبهم «الرضا من آل محمد» با شیوه یک سیاست ماکیا ولی، عواطف و توجه علویان و پایگاههای مردمی آنان را جذب نمودند (همان جا)، به علاوه طرح شعار مذکور میتوانست دو فایده برای عباسیان داشته باشد: اول، جلب شیعیان و مردم ناآگاه خراسان به جهت اینکه دعوت آن ها برای خاندان وحی است. دوم، مخفی ماندن رهبر و امام عباسی (کاظمی پوران، ۱۳۸۰ : ۶۳). به راستی عباسیان دوگانگی و عقل معاش را که موفقیت در دسیسه های سیاسی را تضمین می کند، از جدشان عباس بن عبدالمطلب به ارث برده بودند (خاکرند، ۱۳۹۰ : ۴۲۸). این در صورتی بود که شعارالرضا… تنها در حیطه علویان مصداق داشت. مردمی نیز که با این اصطلاح آشنایی داشتند جز این تصوری نداشتند، اما اشکال کار اینجا بود که در داخل علویان اختلافاتی (بین بنی الحسن و بنی الحسین) وجود داشت که کار را مشکل کرده بود(جعفریان، ۱۳۸۹، ج ۲ : ۷۱۵).
از طرفی عباسیان نقطه ای را که برای تبلیغ و استفاده از چنین شعارهایی انتخاب نمودند بسیار با دقت و درایت بود. خراسان، خراسان به دلایل متعددی می توانست بهترین نقطه برای فعالیت دعوتگران و مبلغان عباسی باشد. یکی از نقاط ضعف مردم خراسان این بود که بیشتر آنها واقعاً تفاوت چندانی بین افراد وابسته به اهل بیت رسول خدا قائل نبودند، همین برای عباسیان نقطه قوتی جهت سوء استفاده از این ناآگاهی محسوب می شد، و لذا بیشترین نشر و رواج شعارع الرضا من آل محمد در خراسان برای عباسیان نتیجه داد و ابومسلم نیز در آغاز عنوان امیرآل محمد یافت(کاظمی پوران، ۱۳۸۰ : ۶۴-۶۵). از طرفی دیگر، شعار چندپهلو، الرضا من آل محمد، نقش مهمی در ایجاد وحدت میان پیروان و طرفداران عباسیان داشت. چرا که هر گونه بحث و اختلاف را درباره تعیین خلیفه تا رسیدن به پیروزی نهایی از میان می برد به این دلیل که همه بر سر اصل شعار توافق داشتند (خضری، ۱۳۸۸ : ۹).
حتی استفاده ظاهری و در عین حال زیرکانه از رنگ ها و لباسها نیز از چشم عباسیان پنهان نماند. استفاده از رنگ سیاه به عنوان پرچم پیامبر(ص) و پرچم مهدی موعود(عج) و یا سیاه جامگانی که در عزای امام حسین (ع)، زید و یحیی با لباس سیاه به سوگواری می پرداختند، بخشی از این گونه سیاست های فرصت طلبانه بود (نصیری، ۱۳۸۹: ۱۹۹-۲۰۰). بهرحال شعارها و رفتارهای عباسیان گرچه رنگ شیعی داشت، اما کاملاً سیاسی بود و این جریان بر بسیاری از شیعیان و علویان به ویژه خراسانیان پوشیده ماند و خواسته یا ناخواسته و یا از سر سادگی و ریاست طلبی با عباسیان همداستان شدند (نامعلوم، ۱۳۸۹ : ۹۷).شاید تعداد کمی از مردم، عباسیان را پشتیبان بعضی از هدفهای متناقض می دیدند، ولی تنها کانون مرکزی جنبش از هدفها آگاه بود. بدین گونه عباسیان، حامیان خود را در خراسان افزایش دادند. البته که کامیابی بزرگ آنان در سرنگون کردن امویان نبود، بلکه اگر نیک بنگریم، هنر آنها این بود که از جنبشی گسترده در زمانی مناسب بهره گرفتند و آن را رهبری کردند. (دنیل، ۱۳۶۷: ۲۰۸). آری با وجود آنکه عامل ومحرک اصلی سقوط امویان، علویان بوده و همانان بودند که بیشترین شهدا، زندانیان، متواریان و زجرها را متحمل شدند، اما این عباسیان سیاستمدار و شخص ابوالعباس سفاح بود که در سال ۱۳۲هـ . ق و پس سقوط امویان به عنوان اولین خلیفه جدید، قدرت را بدست گرفت (رضوی اردکانی، ۱۳۷۵ : ۷۹-۸۰)
این در حالی بوده است که به اعتراف تمام فرق اسلامی، حتی گروه خوارج، اعتقاد داشتند که خلافت حق آل عباس نبود، زیرا زمان وفات پیامبر (ص) جد اعلای آنها یعنی عباس عموی پیامبر اصلاً چنین ادعایی نکرد، و حتی در منازعات خلافت، طرفدار علی (ع) بود (تشید، ۱۳۸۵: ۱۹۴).
نکته آخر اینکه، قیام هایی که توسط علویان تقریباً در فاصله ی زمانی ۱۰۰ تا ۱۳۲ هـ . ق صورت گرفت، بیشتر یا همه ی آنها به نفع عباسیان تمام شد، زیرا از یکطرف خلفای اموی را بخود مشغول داشت و از دعوت پنهان عباسیان غافل نمود و از طرف دیگر نیروهایی که شاید در آینده میتوانستند علیه عباسیان بکار روند، به تحلیل برد (مختار اللیثی، ۱۳۸۷ : ۴۵). به عنوان مثال قتل زید و فرزندش یحیی بیشترین نفعش را عباسیان بردند. چرا که با قتل آنها، حریف هایی که می توانست قوای نامرئی آنها را تجزیه کند از میان برداشته شد و بالاخره اکثریت فرقه های متشکل شیعه در اختیار دعوتی سری که به وسیله عباسیان رهبری می شد، واقع شدند (زرین کوب، ۱۳۶۸ : ۳۸).
۲-۶- تیرگی روابط عباسیان و علویان و آغاز اختلافات بین آنان
سرانجام پس از سالها زجر، مبارزه و شهادت تعداد زیادی از علویان در طول دوران خلافت امویان، این خلافت در سال ۱۳۲ هـ . ق به طور قطعی و نهایی به پایان عمر سیاسی خود رسید. در این مبارزات طولانی علویان و عباسیان به همراه و در کنار هم به شیوه های گوناگونی مبارزات خود را ادامه دادند تا اینکه توانستند به مهمترین هدف خویش، که سرنگونی حکومت اموی بود برسند. اما خیلی زود روابط حسنه هاشمیان (علویان و عباسیان) پس از رسیدن به این هدف مشترک، به تیرگی و خصومت و نهایتاً درگیری منجر گردید. چه عامل یا عواملی باعث این تیرگی روابط شد؟ آیا آن اتحاد پیشین مصلحتی و موقتی بود یا بعداً حوادثی به وقوع پیوست و باعث تیرگی روابط آندو گروه گردید؟
این یک واقعیت تاریخی است که شیعیان و علویان به تمرّد و ستیز در برابر ظلم و طغیان و مقاومت در برابر حکام جور شناخته شده اند و مواضع آنان در برابر خلفای اموی و عباسی متصّف به سختی و قاطعیت و عدم شرعی بودن آنان بود (شریف القرشی، ۱۳۸۷ : ۱۸۳). به علاوه علویان در روزگار خلافت آن دو گروه،از احساس مسئولیت پذیری قوی نسبت به اسلام برخوردار و همیشه در برابر دستگاه خلافت، موضع انتقادی و هشدار دهنده داشتند و لذا بطور بالقوه، زمامداران، آنان را مزاحم تلقی می نمودند(عمید زنجانی، ۱۳۶۹ : ۱۲۴).
اما واقعیت تاریخی غیرقابل انکار دیگر این که،مبارزات عباسیان با حمایت گسترده علویان که اتفاقاً ماهیت و هویت واقعی رهبران عباسی را به درستی نمی شناختند همراه بود. آنان آرمان های ایشان را همانند آرمانهای خود تلقی می کردند، اما پس از اینکه عباسیان به خلافت رسیدند و اختلافات پنهانی آشکار شد، علویان شدیداً دلسرد و نا امید گردیدند (لاپیدوس، ۱۳۸۷ : ۱۱۷) نا امیدی و دلسردی آن ها در این حقیقت تلخ تاریخی ریشه داشت، که علویان پس از استقرار عباسیان بر کرسی خلافت احساس کردند، آنان فریب خورده و خلافت، زیرکانه از دست آنان ربوده اند. از همین جا بود که دشمنی بین عباسیان و علویان آغاز شد و علویان که خلافت را حق خویش میدانستند، عباسیان را نیز همانند امویان می دیدند (ابراهیم حسن، ۱۳۸۸ : ۷۴۱). البته در کنار این واقعیتات تاریخی، مخالفت علویان با حکومت عباسیان، ریشه در باور و اعتقاد ایشان و رویکرد جدید عباسیان داشت. علویان فکر میکردند در برابر ستم نباید خاموش بود و فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر را نباید زمین نهاد و براساس این اعتقاد،تصاحب خلافت توسط عباسیان، مصداق منکر خواهد بود و لذا علویان آنان را به رسمیت نشناخته و با ایشان بیعت نکردند ( طقوش، ۱۳۸۷ : ۴۷).
شاید مهمترین عاملی که علویان را به میدان مبارزه با عباسیان کشاند، محرومیت از حقوقشان بود (شریف القرشی، ۱۳۶۸، ج ۱ : ۴۳۰ – ۴۳۴) که پس از سرنگونی خلافت اموی و روی کار آمدن عباسیان،کوچکترین تغییری در آن صورت نگرفت،جز اینکه دشمنان بیدادگر علویان، تغییر اسم دادند (طباطبایی، ۱۳۶۰ : ۲۸) « عباسیان نه تنها به وعده های اولیه خویش در مورد رفع مظلومیت از خاندان پیامبر و اجرای عدالت عمل نکردند، بلکه طولی نکشید که برنامههای ضد اسلامی امویان را با شدت و وسعت بیشتری دنبال نمودند. تا جایی که شاعری به طعنه گفته است:« کاش ظلم و ستم بنی امیه بر می گشت و عدل و داد بنی عباس به آتش دوزخ می رفت» (پیشوایی، ۱۳۹۰ : ۴۰۱ و خاکرند، ۱۳۹۰ : ۴۳۰). به هر حال،با روی کار آمدن بنی عباس دردی دوا نگردید و وضع عمومی جامعه اسلامی به صورتی نامطلوب تر و به حال نارواتری افتاد (طباطبایی، ۱۳۶۰ : ۲۰).
شاید بتوان عمده ترین علل تیرگی روابط، مخالفت ها و سرانجام قیام های شیعیان علیه عباسیان را در موارد زیر خلاصه کرد : ۱- خشونت بسیار عباسیان از همان آغاز، نسبت به شیعیان علی (ع) ۲- به قتل رساندن ائمه هدی (ع) و بستگان آنان ۳- تبعیت نکردن علویان از خلفای عباسی(ابوالحسنی، ۱۳۸۶ : ۲۵). در مورد بند اخیر، علویان پیوسته معتقد بودند که خلافت حق ایشان است و عباسیان به ناحق عنوان خلافت پیامبر (ص) را به خود بسته اند و از سوی دیگر، عباسیان نیز در تعقیب و کشتار علویان از قدرت دولت خود دفاع می کردند (ابراهیم حسن، ۱۳۸۸ : ۷۵۲). عباسیان از همان اوایل خلافت خود نسبت به اولاد علی (ع) بی اعتنایی کردند و به شعراء دستور دادند که فرزندان علی را مورد بحث قرار داده و حق خلافت را از آنان سلب نماید، این در حالی بود که اصل انقلاب بدست اولاد علی (ع) پایه گذاری شده بود (مطهری، ۱۳۸۷ : ۱۷۱).
از طرف دیگر عباسیان نیز با ذکر و استناد به دلایلی، خلافت را حق خود می دانستند از جمله، دلایل آنها در این زمینه این بود که : ۱- اهل بیت پیامبر (ص) بودن ۲- وراثت اعمام ۳- واگذاری حق خلافت علویان به عباسیان ۴- شکست علویان از عباسیان (الهی زاده، ۱۳۸۵ : ۸۱-۹۵).
عباسیان خود را جزو خاندان پیامبر (ص) و در زمره اهل بیت می دانستند و بر این موضوع سخت پافشاری می کردند. در نامه ایی که منصور عباسی به محمد نفس زکیه، هرگونه فضیلتی را در انتساب وی به علی و فاطمه و… منکر شده و فضایل و حقوق اهل بیت را به خویش اختصاص داده است (کاظمی پوران، ۱۳۸۰ : ۶۹). آنها می گفتند، از پشت جدشان عباس بودن اهمیتی بیشتر از نسل فاطمه، دختر بزرگ پیامبر(ص) دارند(فرای، ۱۳۶۳، ج ۴ : ۶۱). حتی در جایی برای اثبات حقانیت خلافت خود، به وصیت ابوهاشم به پسرمحمدبن حنیفه استفاده می کردند، که پس از او امامت از آن محمدبن علی بن عبدالله بن عباس خواهد بود (ابن خلدون، ۱۳۸۳، ج ۳ : ۲).
از همان روز اول، سفاح، با کلماتی که در هنگام جلوس بر تخت خلافت بر زبان راند، خود را مناسب ترین نماینده هاشمیان نشان داد و ادعاهای فرزندان علی (ع) را مردود شمرد. (لمبتون، ۱۳۸۳، ج ۱ : ۱۶۳) گرچه گفته شده، سفاح در دوران خلافت چهار ساله ی خود به دلایلی از جمله: گرفتاری هایی که با بازماندگان امویان داشت، همچنین احساس نیازی که هنوز به علویان می کرد، رفتار خشنی با آن ها نداشت و بویژه با بنی الحسن با نرمی و عطوفت رفتار نمود (اصفهانی، ۱۳۸۷ : ۹۵-۱۹۴). حتی هیچ شیعه ای را نکشت، آنطور که خلفای بعدی شکنجه دادند،او نداد (مغنیه، ۱۳۹۰ : ۲۶۵). از دوران خلافت منصور بود، که اولین برخوردهای شدید و خونین علویان از جناح حسنیان با عباسیان بوقوع پیوست و روابط آنان را پیش از پیش تیره شد و اوج آن، در زندان هاشمیه کوفه بود، که به سخت ترین شکل ممکن، با سادات حسنی برخورد شد. منصور دشمن قسم خورده علویان بود. وی نابودی کل خاندان علی (ع) را انتظار می کشید و ترس و وحشتی عظیم را بر آنان مستولی کرد (کاظمی پوران، ۱۳۸۰ : ۷۴). و در عصر خلافت او، علویان و شیعیان،دشمنان اصلی دستگاه خلافت قلمداد می شدند (حیدری آقایی، ۱۳۸۵، ج ۱ : ۲۴۱).
وی اقدامات گوناگونی را برای به دام انداختن علویان، به ویژه حسنیان انجام داد (الهی زاده، ۱۳۸۵ : ۶۸). و هر قدر از خلافت او می گذشت فشار بر حسنیان بیشتر می شد، تا آنجا که تعدادی از جمله محمد بن عبدا… مجبور شدند به کوه ها پناه ببرند (همان : ۱۴۶) منصور در تمام مدت خلافت خود از تعقیب و تهدید فاطمیان فارغ نبود و لذا پس از مرگش مخزن و چاه هایی یافتند که عده زیادی از کشتگان طالبی در آن دفن شده بودند (طبری، ج ۹ : ۲۰). گفته می شود، منصور اولین کسی است که بین خاندان علی (ع) با خاندان عباس تفرقه و جدایی انداخت، پیش از این، آنان یک جمعیت متشکل بودند (امیرعلی، ۱۳۶۶ : ۲۲۰).