عشوه سازی
بتا، نظام، دگر ناز و عشوه سازی نیست که این معامله سربازی است، بازی نیست!
فریب مهر مخور، ای عروس! کاین داماد بجز پی بکف آوردن جهازی نیست (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۶۷)
در این شعر شاعر به زنان هشدار میدهد که فریب زمانه و مردان فریبکار را نخورند و محبت دروغین را عشق نپندارند عشقی از اوضاع نابسامان جامعه که به تضییع حقوق زنان میپردازد گله مند است در جریان نهضت مشروطه صاحب نظران اعتقاد داشتند که برای پیشرفت زنان باید به جای آنکه دختران جهیزیه گران ببرند دانش بیاموزند تا بتوانند از حقوق خود دفاع کنند شاید میرزاده هم به این موضوع اشاره داشته باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
شب وصال
امشب آماده یار و بزم و شرابست گو که همین امشبم زعمر حسابست
هر شبم از هجر، آب دیده روان بود امشبم از شوق وصل، دیده پر آبست (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۶۸)
در این شعر، عشقی، زن را به دید یک معشوق زمینی با توصیفهایی که از زمان های قدیم نیز متداول بوده است نگریسته است معشوقی که دلبری میکند و میتواند او را تحت تأثیر قرار دهد پس زن را به عنوان یک بت میپرستد و عشق او مادی است.
رخساره پاک
من چو یک غنچه بشکفته گریبان چاکم گر چو گل باشم، در چشم خسان خاشاکم
قصه آدم و حوای، دروغ است، دروغ نسل میمونم و افسانه بود از خاکم (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۶۹)
«شاعر در این سروده انسان را از تیرهی میمون میپندارد و آرزو دارد چون حیوانات در جنگل زندگی کند زیرا مردم از تفکر و شعور سیاسی تهی هستند و عشقی در برخورد با افکار جدید غریبان، به جهان بینی انسان محور (اومانیسم) گرایش پیدا کرد[۱۹۳]:» این نوع الحاد چیزی نیست که حاصل تفکر سنتی ادبا باشد، بلکه به سبب آشنایی او با زبان فرانسه و خواندن کتابهای فرنگی- و احتمالاً بنیاد انواع داروین- است و این نتیجه قاطع تماس فکری با غرب است.[۱۹۴]»
شاعر خلقت خود را از اجدادش آدم و حوا قبول ندارد و خود را از نسل میمون میداند و آرزو دارد که در جنگل بسر ببرد این عقیده داروین است که در زمان مشروطه مطرح بود حوا به عنوان زن نماد خلقت و آفرینش است ولی در این شعر این خصلت او از بین رفته است و شاعر آن را دروغ میپندارد.
دزد پا تختی
هزار بار مرا، مرگ به از این سختی است برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است
رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است که دزد گردنه، بدنام دزد پا تختی است
زنان کشور ما زندهاند و در کفناند که این اصول سیه بختی، از سیه رختی است (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۷۳)
در این شعر عشقی به دفاع از نظریه فمینیسم و طرفداری از اینکه حجاب مانع پیشرفت زنان شده است و اگر برداشته شود عزت و افتخار دیرین زن به او برگردانده میشود در این شعر شاعر وضعیت ناگوار زنان را به تصویر میکشد عشقی از پیشتازانی است که با سنت مردی گری نظام مرد سالار به مبارزه میپردازد پس زن وارث تاریخ گذشته زن است نه مرد. او میخواهد سطح شعور و آگاهی مخاطبان را نسبت به زن بالا ببرد.
دفاع از زرتشت
ای دختران ترک خدا را، حیا کنید باری در این معامله، شرم از خدا کنید (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۷۴)
این شعر به این خاطر سروده شد که ترکها خود را از نژاد توران فرض کردند و شاهنامه فردوسی را مدرکی برای اثبات ادعا آوردند و هدف آنها کسب اعتبار تاریخی بوده است.
در این شعر با توصیف زیبایی دختران ترک که زبانزد بوده است و ترغیب آنان به وفاداری متذکر میشود که این بار ترکان قصد انتساب پیامبر (زرتشت) را به خود دارند، و دور از انتظار نیست که خدا را نیز به خود منتسب کنند.
در این شعر علاوه بر وصف زیبایی زنان بی وفایی آنان را نکوهش میکند و آنها را باعث انحراف مردان میداند همانگونه که حوا باعث انحراف آدم شد.
جایزه پری
دلبرا! ایکه ترا طبع سخن پرور من مهربان کرد که دستی بکشی بر سر من
سکه ایرا که (پری) لطف نمودی برسید ای پریروی و پری خوی و پری پیکر من
تو خودت نیز پری هستی و بهتر، زیرا عوض این پری آن به که خود آئی بر من (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۷۵)
در این شعر که شاعر آن را به خاطر سپاسگزاری بانویی ناشناس که برای او سکه ایرا فرستاده و از خواندن کفن سیاه که به نظر این بانو یکی از مفاخر ادبی است تشکر کرده است این بانو را میستاید و او را چون فرشتهای تصور میکند و مقام او را میستاید این شاید به تحولات زندگی زنان که در زمان مشروطه با جریاناتی که پیش آمد آزادی عمل پیدا کردند که نظر خود را بگویند بر میگردد زن در اینجا مورد ستایش شاعر است و شخصیت او والا تصور شده است.
ماه دندان طلا
هر مراد و آرزویی، کاندرون قلب ماست دارویش اندر دهان آن مه دندان طلاست (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۷۹)
در شعر شاعر، زن را به عنوان معشوق زمینی در نظر گرفته است و ضمن توصیفها و تشبیهاتی که به کار میبرد او را از ماه نیز برتر دانسته چون ماه نورش را از خورشید میگیرد ولی نور معشوق از خود اوست و تا حد خدایی زن و معشوق خود را بالا میبرد هدف عشق خود را وصال و عشق خود را پاکیزه میپندارد.
یکرنگی
با هر محیط، خویش، نه همرنگ میکنم نی لحن خود، رهین هر آهنگ میکنم
مجنون ز روی عقل همی گفت دلبر است: لیلی و دل بطرهاش آونگ میکنم
مجنون منم که عشق وطن دارم و فغان از عشق آب و خاک گل و سنگ میکنم (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۸۱)
در این شعر شاعر خود را به مجنونی تشبیه کرده است که عاشق وطن است در اینجا وطن به لیلا تشبیه شده است پس مقام زن والا تصور شده است و به شخصیت او نیکو نگریسته شده است او با آوردن عشقهای قدیمی عظمت و شکوه زنان ایرانی را به تصویر میکشد شاید از او میخواهد تصویرگر عهد قدیم و جامعه زن سالار باشد.
افطار عشق
دیده معطوف دهان غنچه دلدار کردم روزه دار عشق بودم، من بهیچ افطار کردم
روبرو کردم گل روی تو، با گل در گلستان پیش چشم مردم گلزار، گل را خار کردم
شمع را گفتم ترا عیب اینکه رازت بر زبان است از خجالت آب شد او، تا من این اظهار کردم (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۳۸۲)
از نظر عشقی زن به دید یک معشوق زمینی که با گل و گلستان و شمع برابر است توصیف شده است پس به جنبهی مادی و جسمی زن توجه شده است.
آرزوی دل
مرا گر بجاوید؟ عمری دهند سپس بر سرم، تاج شاهی نهند
همانا شود، ز آن من کشوری در آید بفرمان من لشکری
دو صد دختر مهوش گلعذار بگردند دائم مرا در کنار