طبق تعریف واتسون[۱۴۹] موسس مکتب رفتار گرایی «رفتار عادی نمودار شخصیت انسان سالم است که موجب سازگاری او با محیط ودر نتیجه نیازهای اصلی وضروری او می شود. پاولف معتقد است که رفتار عادی،رفتاری است متعادل[۱۵۰] که به خوبی می_ تواند در مقابل استرس ها مقاومت کند ( به نقل از میلانی فر ، ۱۳۸۲) .
تعریف گنیز برگ[۱۵۱] در مورد بهداشت روانی عبارت است از : تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط بخصوص در سه فضای مهم زندگی، عشق، کار، تفریح (به نقل از میلانی فر، ۱۳۸۲) .
سلامت روان عبارت است از حالتی از بهزیستی و این احساس در فرد که می تواند با جامعه کنار بیاید و موقعیت های شخصی و ویژگی های اجتماعی برای او رضایت بخش است (کاپلان ، ۲۰۰۳) .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
از تعاریف فوق چنین استنباط می شود که بهداشت روانی ، علمی است برای بهزیستی و رفاه اجتماعی که تمام زوایای زندگی از محیط خانه گرفته تا مدرسه، دانشگاه، محیط کار و نظایر آن را دربرمی گیرد. در بهداشت روانی آنچه بیش از همه مورد نظر است احترام به شخصیت و حیثیت انسانی است و تا هنگامی که حیثیت و شخصیت فرد برقرار نشود سلامت فکر و تعادل روان و بهبود در روابط انسانی معنی و مفهومی نخواهد داشت. روی این اصل بهداشت روانی را دانش یا هنری می دانند که به افراد کمک می کند که با ایجاد روش های صحیح روانی و عاطفی بتوانند با محیط خود سازگاری حاصل نموده و برای حل مشکلات از راه های مطلوب اقدام نمایند.
بهداشت روان نه تنها نبود بیماری روانی را در نظر دارد، بلکه به سطحی از عملکرد معتقد است که فرد با خود و سبک زندگیش آسوده و بدون مشکل باشد. در واقع تصور بر این است که فرد باید بر زندگیش مسلط باشد و فقط در چنین حالتی است که می توان آن قسمت هایی را که درباره خود یا زندگیش مساله ساز است تغییر دهد .
در سال ۱۹۵۹ یهودا (به نقل از حقیقی ، ۱۳۸۱) مواردی را برای تعریف سلامت روانی ارائه کرد :
الف / نگرش مثبت به خود ب/ میزان رشد، تحول و خود شکوفایی
ج/ عملکرد روانی یکپارچه د/ خود مختاری یا استقلال شخصی
ه/ درک صحیح از واقعیت و/ تسلط بر محیط
از نظر اسمیت همه این موارد، مفاهیم اصلی یکسانی را در برداشتند، بنابراین وی پیشنهاد کرد به جای برشمردن این گونه موارد بهتر است ابعاد بهداشت روانی براساس اصول زیر انتخاب شود :
الف_ نشان دادن ارزش های مثبت بشری
ب_ داشتن قابلیت اندازه گیری و تشخیص
ج_ داشتن ارتباط با نظریه شخصیت
در مرتبط بودن با بافت های اجتماعی که برای آن تعریف و مشخص شده اند.
امروز مفهوم کنارآمدن به منزله ملاک سلامت روانی به نوشته های رشته های تخصصی گوناگون بهداشت روانی راه یافته است (اسمیت ، ۱۹۶۱ به نقل از حقیقی ، ۱۳۸۱) .
رویکردهای مختلف سلامت روان
رویکرد زیستی نگری
رویکرد زیست شناختی، در مطالعه رفتار انسان بیشترین اهمیت را برای ساختار ارگانیزم قائل می شوند و این مکتب، بیشتر بر بیماری های روانی توجه دارد نه سلامت روان. و بیماری های روانی را جزء سایر بیماری ها به حساب می آورد ( گنجی، ۱۳۷۸) .
رویکرد تحلیل روانی
مکتب روانکاوی معتقد است که بهداشت، یعنی کنش متقابل و موزون بین سه ساخت مختلف شخصیت: نهاد، خود و فرا خود.
اگر بین نهاد و من برتر تعارض به وجود آید بیماری روانی ظاهر می شود ودر حالت عدم تعادل فرد احساس تنش می کند و برای حفظ خود ابزارهایی را به وجود می آورد که مکانیزم روانی نامیده می شود ( گنجی ، ۱۳۷۸).
رویکرد رفتار گرایی
مکتب رفتارگرایی معتقد است که بهداشت سلامت روانی به محرکها و محیط وابسته است. بدین ترتیب ، از دید رفتارگرایان بیماری روانی، رفتاری است که مثل سایر رفتارها آموخته شده است. به طور کلی از دید رفتار گرایی، کسی دارای بهداشت روانی است که رفتارش با محیط معینی، با نوعی بهنجاری رفتاری سازگاری دارد / بر سازگاری فرد بامحیط تاکید دارد ( گنجی ، ۱۳۷۸).
واتسون، معتقد است که رفتار عادی نمودار شخصیت سالم انسان عادی است که موجب سازگاری او با محیط و در نتیجه رفتار نیازهای اصلی و ضروری می باشد (میلانی فر، ۱۳۸۲).
رویکرد انسان گرایی :
این دیدگاه معتقد است که بهداشت روانی یعنی ارضای نیازهای سطح پایین و رسیدن به سطح خود شکوفایی . هر عاملی که فرد را در سطح ارضای نیازهای سطح پایین نگه دارد واز خود شکوفایی او جلوگیری کند، اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد. یکی از مشهورترین انسانگرایان ، “آبراهام مازلو[۱۵۲]” معتقد است که برای داشتن سلامت روانی باید تا اندازه ای انعطاف پذیر بود، با واقعیت آن قدر فاصله گرفت که بتوان بیشترین خود مختاری ( فردیت و مسئولیت) را به دست آورد. این فاصله گرفتن با رها شدن از واقعیت به معنی بی علاقگی یا طرد نیست، بلکه شبیه تحلیل، کسب آگاهی و قبول تجربه روانی و ذهنی فرد است (گنجی ، ۱۳۷۸).
طبق نظر “راجرز[۱۵۳]” یکی دیگر از انسانگرایان مشهور، بیماری روانی یا عدم بهداشت روانی بر اثر پذیرفته شدن برخی از رفتارها به وجود می آید. در واقع همه رفتارها پذیرفته نمی شوند وهمه رفتارها مورد تائید دیگران قرار نمی گیرند. این عدم پذیرش بین تصویری که فرد از خود دارد (( خویشتن پنداری)) و تصویری که واقعیت برای او فراهم می آورد، انحراف ایجاد می کند. اینجاست که شخص، وسایل پوشاندن واقعیت را خلق می کند و بدین وسیله سازگاری و بقاء برای خود را ممکن می سازد (گنجی ،۱۳۷۸).
کارل یاسپرزا[۱۵۴] (۱۹۶۹- ۱۸۸۳)،روانپزشک و فیلسوف آلمانی، توصیفی از “دنیای شخص” – نحوه تفکر و احساس خود- ارائه کرده است که می تواند بهنجار یا نابهنجار باشد. طبق تعریف یاسپرزا، دنیای شخص زمانی نابهنجار است که :
۱)ناشی از اختلال است که در همه جا نابهنجار شمرده می شود، مثل اسکیزوفرنی
۲) وقتی شخصی را از نظر هیجانی از دیگران جدا می سازد
۳) زمانی که احساس ایمنی مادی و معنوی به شخص نمی دهد (به نقل از رجب پور، ۱۳۸۶) .
رویکرد بوم شناسی :
دیدگاه بوم شناسی که به مطالعه محیطهای زندگی موجودات زنده و مطالعه روابط این موجودات با یکدیگر و با محیط میپردازد معتقد است که عوامل موجود در محیط فیزیکی مثل سر و صدا، آلودگی هوا، افزایش جمعیت، کوچکی محل سکونت و به خطر افتادن حریم، میتوانند بهداشت روانی فرد را به خطر اندازند. بنابراین، اگر شرایط محیطی مساعد و مناسب باشد و فرد بتواند سازگاری یابد، دارای سلامت روانی خواهد بود (گنجی ، ۱۳۷۸) .
نظریه گلدشتاین
گلدشتاین[۱۵۵](۱۹۳۹) معتقد است که شخص سالم و هنجار کسی است که گرایش به خودشکوفایی و تحقق خود دارد و از آشفتگی ناشی از حملات محیط خارجی مضطرب نمیشود، و از این پیروزی لذت میبرد. وی شخصیت سالم را مستلزم هماهنگ بودن تشکیلات دستگاه بدن و وحدت و هماهنگی ، تداوم و تعادل دستگاه ارگانیسم میداند (به نقل از رجب پور ۱۳۸۶) .
رویکرد هستیگرایی
نگرش ویکتور فرانکل[۱۵۶] به سلامت روان بر اراده تاکید میکند. جستجوی معنا مستلزم پذیرفتن مسئولیت شخص است. هیچ کس و هیچ چیز به بزرگی انسان معنا نمیدهد مگر خودش.
انسان باید با احساس مسئولیت آزادانه با شرایط هستی و زندگی روبرو شود و معنایی در آن بیابد. به نظر فرانکل ماهیت وجودی انسان از سه عنصر : معنویت، آزادی و مسئولیت تشکیل شده است و سلامت روان مستلزم تجربه شخصی این سه عامل است. معیار سنجش معنادار بودن زندگی کیفیت آن است نه کمیت آن. سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن ، از خود فراتر رفتن و جذب معنا و منظوری شدن (به نقل از رجب پور ،۶ ۱۳۸) .
رویکرد شناختی
طبق این دید گاه، سلامت روان داشتن سازگاری خوب یا احساس خوب داشتن است. بویژه هنگامی که این نوع سازگاری یا احساس با معیارهای جامعهای که فرد در آن زندگی میکند همخوانی داشته باشد (رجب پور،۱۳۸۶)
بر اساس نظریه ویلیام گلاسر[۱۵۷] انسان سالم کسی است که واقعیت را انکار نکند و درد و رنج موقعیتها را با انکار کردن نادیده نگیرد. بلکه با واقعیتها به صورت واقعگرایانه روبرو شود، هویت موفق داشته باشد. یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت کند و هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تایید کنند. مسئولیت زندگی در رفتارش را بپذیرد (پذیرش مسئولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است).
واقعیت درمانی گلاسر بر سه اصل قبول واقعیت، قضاوت در درستی رفتار و پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه این سه اصل تحقق یابد، نشانگر سلامت روانی است (رجب پور، ۱۳۸۶).
به اعتقاد پرلز[۱۵۸] کسانی که از سلامت روان برخوردار هستند با واقعیت خود و در عالم بیرون ، کاملاًً در ارتباط هستند، چنین اشخاصی در نتیجه شناخت کامل خود به جای اینکه در پی تصویری آرمانی از خویشتن باشند میتوانند خود راستین خویش را اعتلا بخشند (شولتز، ۱۳۸۳).
نظریه یونگ[۱۵۹]
از دیدگاه یونگ افراد سالم از شخصیتی برخوردارند که یونگ آن را شخصیتی مشترک، خوانده است. چون دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست، یکتایی فرد ناپدید میشود و دیگر چنین اشخاصی را نمیتوان متعلق به یک سنخ روانی دانست (رجب پور ، ۱۳۸۶).
نظریه اریکسون
اریکسون سلامت روانشناختی را نتیجه عملکرد قدرتمند و قوی “من” میداند. “من” عنوان مفهومی است که نشاندهنده توانایی یکپارچهسازی اعمال و تجارب خاص بصورت انطباقی و سازشی است. “من” تنظیمکننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی میکند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای “نهاد” و “من برتر” حمایت میکند. هنگامیکه رشد انسان و سازماندهی اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود، در هر کدام از مراحل رشد روانی- حرکتی، تواناییها و استعدادهای شخص ظهور می کند. در واقع به عقیده اریکسون سلامت روانشناختی هر فرد به همان اندازه است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند (رجب پور، ۱۳۸۶) .
تاریخچه بهداشت روان
بهداشت روانی از پیشینه ای به قدمت انسان متمدن و تاریخچه ای کوتاه به لحاظ علمی برخوردار است. با اینکه فلاسفه هزاران سال در خصوص “سعادت” داد سخن می راندند صرفاً در سال ۱۹۰۸ بود که نخستین جمعیت برای سلامت روان تاسیس گردید. در سال ۱۹۱۹ “جامعه ملی سلامت روان[۱۶۰] ” تشکیل شد که به تدریج به “کمیته بین المللی سلامت روان[۱۶۱] ” تبدیل شد. و نشریه ای با نام “سلامت روان” منتشر شد تا یافته های جدید را از سراسر جهان گردآوری کند و ارتباط و همکاری دست اندرکاران این حوزه را تسهیل نماید. نمود کنونی سلامت روان را می توان در روان شناسی جامعه نگر و مراکز بهداشت روانی جامعه نگر یافت که با هدف ۳ نوع پیشگیری در سطح وسیع و اجتماعی فعالیت دارد:
جلوگیری از بروز اختلال های روانی (پیشگیری نخستین)
تشخیص و درمان زودهنگام (پیشگیری ثانوی)