۴-۲-۵- آزادگی و حقجویی پهلوانان
آزاده بودن ودفاع از حقّ ضعیف دربرابر ظالم ستمگر، اوّلین وبارزترین ویژگی یک پهلوان با مرام و با اخلاق است. چیزی که عامهی مردم از یک پهلوان انتظار دارند، استفاده از قدرت و توان وی برای استیفای حق و دفاع از مظلوم میباشد. آزادگی و حق جویی یکی دیگر از سجایای اخلاقی پهلوانان شاهنامهی فردوسی است که در بسیاری از ابیات از آن استفاده گردیده است.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آقای محمد تقی رفعت در خصوص آزادگی وحق جویی پهلوانان شاهنامه میگوید: «پهلوانان شاهنامه در عین تلاش بیوقفه و بیچشم داشت برای حفظ ملک و میهن و تاج و تخت شاهی،هیچ گاه مفتون و مرعوب قدرت و ثروت نمیشوند. تعبّدی صرف و بیچون و چرا از خود نشان نمیدهند. در نهایت آزادی، حرف حق را میزنند و باکی هم ندارند. از جمله چهرهی انقلابی کاوه با همهی کوتاهی و ایجاز، فروزش خاصّی دارد و بانگ اعتراض حق طلبانهی او به دستگاه شیطانی ضحاک، ندای عدالتخواهی گروه وسیعی از مردم است که خفقان و قلدری، آنان را ساکت کرده است و او یک تنه چون صاعقه به فریاد درمیآید و ضحاک اژدها پیکر را رسوا میکند و جهان را سراسر سوی دادگری میخواند. دراینجا به چند بیت از گفته های کاوه اشاره میکنیم،آنجا که کاوه جسورانه دستگاه ستمگر ضحاک را مورد بازخواست قرار میدهد و رسوا میکند و بی باکانه ندای حق طلبانه خود را فریاد میزند.» (رفعت،۱۳۸۴: ۱۲)
هـــم آن گــه یکـایـک ز درگــاه شــاه بـــرآمـــد خــــروشیـــدن داد خــــواه
ستــم دیــده را پیــش او خـــوانـدنــد بـــر نــــام دارانــــش، بنشـــانـــدنــد
خــروشیــد و زد دسـت بـر سر ز شــاه کـــه شــاهـــا منـم کــاوهی دادخــــواه
یـکــی بـــی زبـــان مـــرد آهنــگــرم ز شـــاه آتــش آیــد همــی بــر ســـرم
تـــو شـاهــی و گــر اژدهــا پیکـــری ببـــایـــد بــــدیـــن داستـــان داوری
اگـر هفـت کشور به شاهـی تــو راسـت چــرا رنـج و سختـی همـه بهـــر مـاست؟
شمـاریـت بـــا مـــن ببـایــد گـــرفت بــدان تــا جهـان مــانــد انــدر شگفـت
(فردوسی، ۱۳۸۷ : ۳۵)
۴-۲-۶- صلح وآشتیجویی پهلوانان، درشاهنامهی فردوسی
یکی از بهترین خصلتهای انسان،صلحجویی ودوری از جنگ وستیز است،زیرا خـداونـد در وجـود انسان عقل را برای گفتگووتفاهم نهاده است و یکی از مزایای انسان نسبت به حیوان همین گفتگو کردن برای تفاهم وهمزیستی مسالمتآمیز است. مفاهیم ارزشمند شاهنامه نیز سندی است برای تفاهم بین انسانها و تمدن های مختلف که فردوسی با مهارت تمام کوشیده است انسان ها را با صلح ودوستی به هم نزدیک گرداند، زیرا انسان با گفتگو میتواند از جنگ و نزاع جلوگیری کند.همان طور که سعدی علیه رحمه در گلستان میفرماید:
بـــه نطــق آدمــی بهتـر است از دواب دواب از تـــو، بــه گــر نگـویـی صــواب
بینـــدیــش و آنگـــه بــرآور نفــس وزان پیــش بـــس کــن کــه گـویند بـس
(سعدی،۱۳۷۰: ۳۸)
انسانهای با اخلاق، با گفتگو و نرمی و ملایمت میتوانند اختلافها را کنار بگذارند - البته اگر عقل انسان هم یـاری دهد. - بـا این وجـود، داستان جنگ وستیز پهلوانان شاهنامه بـا حـریفان هم درمـواردی ایـن چنین است. اوّلین چیزی که با شنیدن نام پهلوانان و قهرمانان به ذهن متبادر میشود، قدرت جنگاوری و ستیزهگری آنان در میدان نبرد است، زیرا چنان اندیشیده میشود که پهلوان با داشتن زور و قدرت نیازی به صلح و آشتی نداشتهباشد،امّا فردوسی در بیشتر نبرد پهلوانان شاهنامه،آنان را انسانهای هوادار صلح ودوستی معرفینمودهاست که درجنگ با رقیبان ابتدا از در صلح ودوستی وگفتگو وسازش وارد شده و جنگ را آخرین راهکار دانستهاند. هرچند جنگ در نظر پهلوانان شاهنامه همواره برسر هدف وآرمانی مشخص بوده است.
شاید جنگ ونزاع در بدو امر ارتباطی با سجایای اخلاقی نداشته باشد،امّا وقتی درست بیندیشیم خواهیم فهمید که یکی از جاهایی که سجایای اخلاقی پهلوانان نمود پیدا میکند،میدان نبردوهنگام رویارویی پهلوانان با یکدیگر است واین سؤال درذهن ایجاد میشود که آیا پهلوانان نامی شاهنامه هنگام نبردهم میتوانند پیام اخلاق و منش انسانی را به جهانیان بدهند؟
ملا احمد در کتاب «بیا تا جهان را به بد نسپریم» در خصوص صلح جویی پهلوانان در شاهنامه میگوید: «نکته قابل توجه در نبرد قهرمانان وپهلوانان با هم،این است که در بسیاری ازاین جنگ ها هر دوطرف برای جلوگیری از خونریزی وکشتار به جنگ تن به تن اکتفا میکنند وبارها بین طرفین نامه ها رد وبدل میشد وچنانچه صلح چهرهی خود را نشان نمیداد، به ناچار تن به جنگ میسپاردند.»مثلاً درنبرد کیخسرو با پسر افراسیاب «شیده» دور از سپاه درجای خلوتی به جنگ تن به تن مشغول میشوند :(ملا احمد:۱۳۸۸: ۱۴۴)
نهـادنـــد پیمـــان کــــه ازهـــردو روی بـــه یـــاری نیــایـد کسـی کیــنه جــوی
بـــرفتنـــد هـــردو ز لشگـــر بـــه دور چنـان چــون شــود مـرد شـادان بـه سـور
(فردوسی:.۱۳۸۷ : ۷۶۵)
تصویر جنگ در شاهنامه، همیشه همراه صلح وآشتی بوده است وجنگ در دید پهلوانان مورد پسند نبوده است. بیشتر اوقات سعی پهلوان بر جلوگیری از جنگ بوده است.البته دربسیاری از اوقات موفق نمیشدند و به ناچار تن به جنگ میدادند، تا مبادا به ترس متهم شوند. دربسیاری از جنگ ها پهلوانان و قهرمانان شاهنامه ظاهراً میجنگیدند، امّا در باطن جانبدار صلح بوده و هرگاه امکان پیدا شود، چهرهی صلح طلبی خود را نمایان میکردند.مثلاً فریدون زمانی که با سپاه سراسر مسلح و خشم و کینه جویی بسیار، با هدف مغلوب کردن ضحاک به جنگ وی میرود امّادردل خواهان عدالت ومهربانی وصلح ودوستی و خودداری از جنگ وخونریزی است:
همــی رفـت منــزل بــه منـزل چــو بـاد ســـری پـــر ز کینــه ، دلـــی پـــر ز داد
(فردوسی،۱۳۸۷ :۳۷)
بعد ازاینکه فریدون از راه دریا وارد سرزمین ضحاک میشود، با مردم آن سرزمین از صلح وآسایش و دوستی سخن میگوید و از مردم میخواهد، آسوده به زندگی و کارهای خود ادامه دهند و موفق میشود، از یک جنگ وخونریزی بیهوده ممانعت کند.(ر.ک. ملااحمد، ۱۳۸۸: ۱۶۴)
نبـایــد کـــه بـــاشیــد بــا ســاز جنگ نـــه زیـــن بهــره جـوید کسـی نـام وننگ
شمـــا دیـــر مـــانیــد و خــرم بــویـد بــه رامــش ســـوی ورزش خــود شـویـد
بـــرفتنـــد بــــا رامــش و خـــواستــه همـــه، دل بــــه فـــرمـــانــش آراستـــه
(فردوسی،۱۳۸۷: ۴۴)
و رستم زمانی که به شاه هاماوران پیام فرستاد، جنگ را به عنوان راه چاره محکوم مینماید، و صلح را پیشنهادمیکند امّا شاه هاماوران به پیام صلح رستم جواب منفی میدهد وجنگ سختی در میگیرد:
نــه مــردی بــود چـاره جستن بـه جنگ نـــه رفتـــن بـــه ســـان دلاور نهنـــگ
(فردوسی،۱۳۸۷: ۲۲۸)
زکف بفکـن ایــن گــرز وشمشیــر کیـن بــزن جنــگ و بیـــداد را بـــر زمیـــن
بـــه پیــش جهـــان دار پیمـــان کنیــم دل از جنـــگ جستــــن پشیمــان کنیــم
(همان : ۲۷۶)
پهلوانان و جنگ آوران شاهنامه با آن که ظاهراً در جنگ و خون ریزی بسیار مهارت وتوانایی دارند امّا در باطن بسیار صلح طلب و خواهان دوستی وآرامش هستند.آنگاه که سهراب آخرین لحظات زندگی خود را در آغوش پدر سپری میکند،به فکر نوشداروی جان خود نیست وتنها در فکر مردم سرزمین خویش است واز پدرش رستم میخواهد، بعد ازمرگ او نبردوخونریزی با تورانیان را رها سازد و آنان را اذیّت نکندوبا آنان با نیکی ومهربانی رفتارکند و اینگونه به پدرش میگوید:(ر.ک.ملااحمد،۱۳۸۸: ۱۶۹)
همـــه مهـربـانـی بــدان کــن کــه شـاه ســـوی جنــــگ تـــوران نــراند سپــاه
کـــه ایشــان ز بهــر مــرا جنـگ جـوی ســـوی مــــرز ایـــران نهــادنـــد روی
نبـــایــد کـــه بیننــد رنجــی بـــه راه مکــن جـــز بـــه نیکـی در ایشـان نگــاه
(همان:۲۸۰)
ملا احمد درخصوص صلح طلبی پهلوانان شاهنامه میگوید:«فردوسی در شاهنامه اندیشه و آرمان صلح را توسط یک سلسله از قهرمانان خود تجسم میکند؛ ازجمله ایرج نماد برجستهی صلح میباشد. پس از آن که فریدون ایران را به ایرج میبخشد، سلم و تور با برادر کوچک راه کینه و جنگ را در پیش گرفته علیه او سپاه را آماده میکنند. ایرج امکان داشت که با نیروی لشگر، حکومتش را حفظ و با مخالفان خود مبارزه نماید. امّا بدون لشگر و سپاه نزد برادران جنگجویش میرود، تا شایدآنها را از نیّت بدشان منصرف سازد. برای جلوگیری از جنگ وخونریزی حاضر است از تاج و تخت خود بگذرد»: (ملااحمد،۱۳۸۸: ۱۶۸)
سپـــردم شمــــا را کـــلاه و نــگیـــن مـــداریــد بـــا مــــن شمـا نیـــز کیــن
مــرا بــا شمـا نیســت جنــگ و نبـــرد روان را نبــــایــد بـــریــن رنجــه کــرد
جـــز از کهتــری نیســت آییـــن مـــن مبـــاد آز و گـــردن کشــی دیـــن مـــن
نــه تــاج کیــان دانـم اکنـون نــه گــاه نــه نــام بـــزرگــی نـــه ایـــران سپـــاه