۲- عدّه ی دیگری که عقل رامطلقاً قادربه شناخت واقعیت نمی دانند؛ نه اینکه حدودی برای آن قائل باشند؛ اینها شکّاکان هستندکه ازیونان قدیم واز زمان هراکلیتوس وپارامیندس در فلسفه تازمان حال بوده اند ودر هر دوره شکاکیّت به نحوی مطرح بوده است . البته در حقوق بین الملل نحله و مکتبی که کاملاً منطبق با این تقسیم بندی باشد وجود ندارد ولی طرفداران مکتب طبیعی که عقل را برای انشای قواعد حقوقی الکن می دانند به این دسته نزدیک هستند.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۳- فیلسوفانی که بینابین هستند یعنی نه عقل را مطلقاً قـادربه شناخت تمام واقعیت می دانند و نه اینکه عقل را مطلقاً ناتوان از شناخت واقعیات می دانند بلکه این ها می گویند:عقل می تواند بشناسد ولی این توانایی حدّی دارد. کانت در فلسفه جدیداز بزرگان این نظریه است و بعد از کانت ، پوزیتیویست ها، نئوکانتی ها، بعضی ازآمپریست ها[۳۲] و بعضی از فیلسوفان تحلیلی هر چه گفته اندحرف هایشان ، شاخ وبرگ حرف های کانت است. در حقوق بین الملل، «مکتب تلفیقی» را می توان زیر مجموعه ی این دسته پنداشت.
۳-۵- تحلیل رابطه معرفت شناسی و هستی شناسی
فیلسوفان نقّـاد یعنی کانت و پیروان اومعتقدند ما باید اوّل حدّ وتوانایی عقل را مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم چه چیز را می توانیم بشناسیم و آنگاه به سراغ بحث وجود برویم. پس، از نظر کانت، شناختِ خود قوّه ی شناسایی ، یکی ازمسائل درجه اول است. اینکه ابتدا ما بایدخود قوه ی شناسایی را بشناسیم، قبل از کانت توسط دکارت مطرح شد.
در دوره های بعد از کانت خلاف نظراو را مطرح شدو برخی فیلسوفان گفتند بحث شناسایی فرع بر مبحث وجود و هستی شناسی است ؛ زیرا به عقیده ی آنان[۳۳] شناخت ، تابع وجود است . اول بایدحقیقت وجود را بشناسیم و شناخت شناسی فرع بر وجود شناسی است یعنی اول باید نحوه موجودیت موجودات و نحوه عملکرد موجودات را بشناسیم تا بتوانیم قوانین شناسایی را تدوین کنیم. البته این نظریه در اقلیت قرار دارد.[۳۴] امروزه دیدگاه کانت برتری دارد.
بند ششم: بحث شکاکیّـت(scepticism)
اصل یونانی این لغت به معنای «تحقیق وپژوهش درحقیقت» است و«scept» رابه شکّاک ترجمه می کنیم ؛ این کلمه درست سرنوشت کلمه «سوفیست» را پیدا کرده، یعنی غیراز معنای اصلی به کار رفته است. این بحث باب ورود به معرفت شناسی است و یک بحث کلّی است . وقتی پژوهشگر می خواهد وارد بحث معرفت شناسی و شناخت در هر رشته از دانش بشری بشود باید ابتدا این مسئله رابرای ذهن خود حل نماید و این مختص حقوق بین الملل نیست . البته وقتی می گوییم این یک بحث کلّی است یعنی یک «بحث فرعی» اما لازم است.
۱-۶-کلیّات
البته این بحث مقدّم بربحث معرفت شناسی است وبهتر بودقبل از آن ذکر می شد امّا به دو دلیل بعد از بحث معرفت شناسی یاشناسایی طرح می شود: اول آنکه بحث منطقی ما در ورود به روش شناسی که باید از هستی شناسی و معرفت شناسی می گذشت مخدوش نشود وذهن خواننده را ازموضوع اصلی منحرف نکند. دوم آنکه چون خواننده ی ما از بحث معرفت شناسی اطلاعی نداشت، طرح بحث شکاکیت سودمند وممکن نبود.
بحث شکاکیّت به دو اعتبار مقدّم بر بحث شناخت(یا معرفت شناسی) است:
الف) اعتبارتاریخی: این بحث اولین بارتوسط هراکلیتوس و پارمنیدس مطرح گردیدوسپس توسط سوفسطائیان وبعد ازآن توسط شکّاک ها مطرح شد.
ب ) به اعتبار طرح موضوع : زیرا اول باید دید که آیا می توان یک معرفت یقینی پیداکرد و در صورتی امکان، وارد بحث شناسایی شویم.
۲-۶-شرح موضوع
البته شرح ما دراین پژوهش بسیار گذرا خواهد بود و شرح آن به تفصیل در این پژوهش ممکن نیست وعلّت طرح آن نیز چنانکه گفته شد تقدّم آن بر معرفت شناسی و به تَبَع آن روش شناسی است . آشنایی هرچند اجمالی با بحث شکاکیّت به برخی سؤالات ما درروش شناسی پاسخ خواهد داد.
۱-۲-۶-اگربخواهیم به نحو جدّی وارد مبحث شناسایی(معرفت شناسی) شویم باید شکاکیّت را به نحوی کنترل کنیم. این که حدودی را مراعات کنیم و بگوئیم عقل تا حدّی توانایی شناخت دارد، شکاکیت نیست؛ ولی اگر بگوییم ذهن انسان اصلاً توانایی شناسایی ندارد، از لحاظ روانی در کردار و رفتار وحتّی ذهن انسان تأثیر می گذارد وتلاش فرد را کور می کند. مثلاً در «مکتب حقوق طبیعی» نیز توانایی های عقلی و شناخت انسان را کاملاً انکار نمی کنند.
۲-۲-۶- شکّ ازامور اضافی و نسبی است. یعنی نه تنها مفهوم شکّ در برابرمفهوم «یقین» معنی می یابد(یعنی شک در مقابل یقین فهمیده می شود) بلکه فرد شکّاک حتماً به چیزی یقین دارد بدون آنکه خود بداند. مثلاً در شکِّ دینی، فرد بدون آنکه خود بفهمد به عقل یقین دارد ولذا درایمان قلبی دچارشک شده است؛ ویادرشکّ دکارتی بدون آنکه آگاه باشد به عقل یقین داردودر ادراک حسی دچار تردید می شود.
۳-۲-۶- از انواع شک می توان به شکّ دینی و شک علمی و تخصصی وشک فلسفی[۳۵] وشک دستوری دکارت و شک نسبی کانت نام برد.
بندهفتم: طبقه بندی مراتب شناسایی ازدیدگاه فیلسوفان مختلف
وجه مشترک این طبقه بندی ها چهارمبحث است؛ یعنی در بحث شناسایی بایدحداقل به چهارسؤال مهم پاسخ داده شود:
سؤال اول: ماهیّت یا حقیقت شناخت چیست؟
سؤال دوم: حد شناسایی چیست؟ آیا علم ما به عمق اشیاء نفوذ می کند؟
سؤال سوم: معیاریا ملاک شناسایی چیست؟
سؤال چهارم: قدرو اعتبار شناسایی تاچه حد به یقین نزدیک است ؟
این چهار مسئله ،عمده ی مسائل مطرح شده دربحث شناسایی میان فیلسوفان می باشد.
۱-۷-ماهیّت شناخت
درموردسؤال اول فیلسوفان جواب های متعدّد داده اندوآنچه که در ذیل آورده ایم منحصراً تمام پاسخ ها نیست بلکه مهمترین وکلّی ترین پاسخ هاست که به طور خلاصه به آن اشاره می کنیم:
۱-شناسایی از قول لالاند فرانسوی[۳۶] : عبارت است از حضور شئ یا مورد یا متعلَّق ادراک در پیشگاه ذهن. بنابراین تعریف متعلَّق ادراک باید چیزی غیر از فاعل ادراک باشد.
۲- حضوریافتن در شئ یا اشراف به شئ معلوم؛ یعنی نفوذ کردن ذهن در ذات شئ مدّ نظراست. ممکن است در اینجا صورتی حاصل نشده باشد ولی ذهن می خواهد در واقعیت نفوذ کند و نوعی احاطه به شئ داشته باشد.
۳- معنای سوم عبارت از «نوعی بهره بردن از امر معلوم» و امر معلوم را جزء ذات خود کردن؛ یعنی اینکه ما در مراتب شناسایی گاهی وجودمان واقعاً تغییر میکند؛ یعنی هرچه می شناسیم وجودمان غنی تر می شودو صور معقول جزء ذات وجزء وجود ما میشود به طوری که سعه ی وجود ما متناسب با ادراکات ما گسترش می یابد.(این نظر ملاصدرا است)
۴- معنای پنجم خودیابی، یافتن خود، به خودآمدن است که به اصطلاح خودمان این نمونه کامل علم حضوری است .
۲-۷- حدّ شناسایی
ازمهمترین مباحث «حدودشناسایی» موضوعاتی همچون «شکاکیّت» و «لاادری گری»[۳۷] است. که در بندهای بالا اشاراتی شد.در باب حدود شناسایی افلاطون، فیسوفان قرون وسطی و در روزگار اخیر، اسپنسر و کانت آرایی داشته اند؛ درمیان آرای فیلسوفان، معرفت شناسی کانت، درباب حدود شناسایی منحصربه فرد ودر خور توجه است. اومقولات دهگانه ای را برای فاهمه تعریف کرده ومیگویدشناخت آن است که در قالب مقولات فاهمه بگنجد.
۳-۷- معیار شناسایی
این مسئله مبتنی برنوع «هستی شناسی» است که فیلسوف یاپژوهشگر بدان معتقد است. اصحاب مذهب «اصالتِ معنی » در پاسخ می گویند ما هرگز جز افکار خود را نمی شناسیم و امری ماورای فکر، ناممکن است. در حقوق بین الملل مکتب حقوق طبیعی به این طرز تفکر نزدیک است اما هستی شناسی مبتنی بر مذهبِ «اصالتِ واقع» می گوید قوانین فکر و قوانین وجود یکی است. نتیجه این است که می توان از حالتی از فکر، حالتی از وجود را استنباط کرد. پس باید بر تجربه هایی متکّی شد که بتوانیم به وسیله آنها مفهومی از وجود صورت بندیم که در خورتمام موجودات باشد. در «حقوق بین الملل» مصداق این طرز تفکّر مکتب حقوق ارادی و مکتب پوزیتیویسم و مکتب رئالیسم حقوقی می تواند باشد که در فصول بعد به تفصیل شرح داده خواهد شد.
۴-۷- اعتبارشناسایی
چنانکه دربالا اشاره شدمسئله ی «شناسایی» در مرحله ی اول با شکاکیّت برخورد کرد و اجمالاً گفتیم که شکاکیت را تا چه حدودی می توان رد و تا چه حدودی قبول نمود و گفته شد که نتیجه شک مطلق این است که به کلی راه شناسایی بسته می شود. بعد از آن دو حوزه ی اصالت عقل و اصالت تجربه، مدعی شناسایی شدندکه بعداً به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.
بندهشتم: منشاء شناخت
غایت و هدف شناخت «یقین» است وما می خواهیم یقین پیداکنیم. دراین بند صحبت از این است که معرفت ما از کجا می آید وچگونه بدست می آیدومنشاء شناخت چیست؟ معمولاً برای شناسایی چهارمنشاء ذکرمی کنند که البته منشاء شناخت راابزارتجربه نیزمی توان گفت وآنهاعبارتنداز:۱-تجربه ۲- عقل ۳-عشق ۴- شهود و گاهی حدس هم می گویندکه به عنوان قضایای یقینی مقدمه ی برهان واقع می شوند؛ یعنی همان حدس هایی که مخترعین و مکتشفین دارند. «یقین» درموردمنابع چهارگانه ای که بیان شدبه نحویکسان وجودندارد.
۱-۸ – تجربه [۳۸]
اصالت تجربه اصولاً با سوفسطائیان شروع می شودودر قرون وسطی درشاخه انگلیسی فلسفه در دانشگاه آکسفورد، ویلیام اکامی ، راجربیکن ودیگران طرفداراین فلسفه بودندوبعداً با فرانسیس بیکن و جان لاک به عنوان یک فلسفه انگلیسی رشدو نفوذ پیداکرد. علیرغم اشکالاتی به عنوان یک فلسفه پرنفوذ درآراء فلسفی مطرح است. در «معرفت شناسی حقوق بین الملل» مکتب پوزیتیویسم نمونه ی آشکار این نوع تفکر است. اولین نکته مقدّماتی این است که شناخت به لحاظ محتوی به دوبخش «تصوّر» و «تصدیق» تقسیم می شود.[۳۹] دربخش تصوّرات، درفلسفه ی غرب راسیونالیست ها(عقل گراها) معتقدبه تصوّرات فطری شدند؛ حال یا به نظرافلاطون تمام تصوّرات فطری هستند یا به اصطلاح دکارت بخشی ازآن فطری است؛ ولی آمپریست ها(تجربه گرایان) معتقدند که تصوّرات مطلقاً و بدون استثناء تجربی هستندواشکال از اینجا شروع می شود؛ پیامبر این ایده وفلسفه «جان لاک» است و در واقع آمپریست ها ازآن به بعدهرچه گفته اندحرفهای جان لاک بوده است. خلاصه ی فلسفه ی جان لاک این است که ذهن یک لوح سفیدی است که این تصوّرات از طریق مشاهده در ذهن مرتسم می شونداماجان لاک به هیچ وجه راجع به مکانیزم«ارتسام» صحبت نمی کند. بطور کلی اگراز جان لاک بپرسید«ارتسام» یعنی چه؟ پاسخی برای این سؤال ندارد؛هرچندبعضی فیلسوفان که شبیه جان لاک فکرکرده چیزهایی گفته اندمثل ماتریالیست ها، اماجان لاک با آنهاموافق نیست زیرا اونفس را مجرّد وذهن را روحانی می داند.
۲-۱-۸- اشکالات اصالت تجربه
مشکل اصلی این است که تجربه گرایان نمی گویند«ارتسام» به چه معنی است.چه چیزدر چه چیزودرکجا مرتسم می شود؟درپاسخ این پرسش ها حداکثرجوابی که می دهند این است که آن را به آیینه تشبیه کنند که آن هم به هرحال یک امرجسمانی است واصل اشکال نیز همین است. دراین بخش به پنج ایرادی که به این دیدگاه وارد است می پردازیم.
اشکال اول
جان لاک برای تبیین «اقسام معرفت» به دونوع تصوّر«بسیط» و«مرکّب» قائل بود. درتصوّرات بسیط ذهن رامنفعل ودرتصوّرات مرکّب ذهن را فعّال می دانست؛ اما اینکه چگونه این تصوّرات، مرکّب می شوندوچه کسی آنها را ترکیب میکندتوضیحی نداشت ولی اگریک فیلسوف راسیونالیست (عقل گرا) بگویدماتصوّرات بسیط ومرکب داریم وتصوّرات مرکّب کارذهن و نتیجه فعالیّت ذهن است؛ او برای این سؤال که فعالیت ذهنی یعنی چه؟پاسخی داردکه بطورخلاصه ازاین قراراست:ذهن مادارای قوایی است و عالیترین قوه، عقل است و عقل یک اصولی داردکه این اصول عبارتنداز: اصل اینهمانی،اصل تناقض، اصل علیّت و.. این اصول هستندکه کار می کنند.بزرگان این نحله دکارت،لایب نیتس وکانت هستند.
اشکال دوم
می گویند«جان لاک» در واقع اصالت عقلی غیرملتفتٌ علیه است؛ یعنی جان لاک در واقع اصالت عقلی است و خودش نمی داند.هرکس بگویدما تصورات مرکّبی داریم که ذهن این ترکیبات را ایجاد می کند،این شخص به وجودعقل با اصول و ضوابطی که دارد،به عنوان یک چیز جدا ومستقل از تجربه قائل است و معنی اصالت عقل نیزهمین است.
اشکال سوم
مامفاهیمی در ذهن خود داریم که همه ی آنهارا می توانیم باتوسّل به تجربه تبیین کنیم.بعضی چیزهارامی توان تجربه کردمثلاًوقتی میزو صندلی رامی بینیم آنهارا تجربه می کنیم ولی مفاهیم ارزشی،سیاسی واخلاقی مثل عدالت،آزادی، دموکراسی و.. را چگونه می توان تجربه کرد؟متفکّران اصالت تجربه متوجه این اشکال هستند،جان لاک دراین زمینه کوششهایی کرده ولی کوششهای اوبه هیچ وجه قانع کننده نیست.
اشکال چهارم
ادراکاتی وجود دارندکه همه به اتّفاق، پذیرفته اندکه تجربی نیستند.مثلاً درقسمت استدلال ها،درآنجایی که به اصطلاح ارسطو، قیاسی اقامه می شود، وقتی صغری وکبری باهم ترکیب شوند،نتیجه ای بدست می آیدکه این دیگرکارمستقل عقل است واین جادیگرتجربه دخالتی ندارد.