۳ـ غافل:
چنان غفلت ترا مدهوش کرده است که خواب مرگ در گوشت فسانه است
(همان، ج۲، ص۱۰۹۵)
۴ـ هوسناک:
هرکه صائب چون هوسناکان تکلّف پیشه ساخت زندگی و مرگ را بر خویشتن دشوار کرد
(همان، ج۳، ص۱۱۶۱)
۵ـ کارافزا:
کارافزایان که دنبال تکلّف رفته اندزندگی و مرگ را بر خویش مشکل کرده اند
(صائب، دیوان، ج۳، ص۱۲۲۰)
۶ـ عاشق گنج گهر:
عاشق گنج گهر را نیست آسایش زمرگ پیچ و تاب مار در خوابیدن افزون می شود
(همان، ج۳، ص۱۳۳۱)
۷ـ متعلّق:
مرگ از تعلّق تو به اسباب مشکل است از سر گذشتن تو به دستار بسته است
(همان، ج۲، ص۹۶۳)
۸ـ تن پروران:
بر تو تلخ از تن پرستی شد رهِ باریک مرگ رشتۀ فربه به چشم تنگ سوزن دشمن است
(همان، ج۲، ص۵۴۸)
این موارد که صائب آنها را صفات کسانی قلمداد می کند که از مرگ می ترسند،در واقع نشان دهندۀ علل و دلایل ترس افراد از مرگ است. خلاصه اینکه دلیل ترس این اشخاص از مرگ، وابستگی و تعلّق آنها به زندگی است. به زعم شاعران عارف ما این گونه افراد تا ترک زندگی نکنند و از دلبستگی خود بدان نکاهند، نه تنها معنای مرگ،بلکه معنای خود زندگی را هم درک نمی کنند.چرا که با غوطه ور شدن در لذایذِ دنیوی بدان عادت کرده اند و زندگی آنها همیشه در تکرار می گذرد. خود تکرار مسبّب بی معنایی و خستگی از زندگی است. لااقل یاد مرگ باعث تنوع در نگاه ها و تصرّف و بازبینی در نظرگاهها می شود.
مباحث شاعران ما در مورد مرگ، بیشتر مربوط به دلایل ناگواری مرگ در انسانها است. گویی خود مسئلۀ مرگ برای آنها حل شده است. به مرگ بیشتر در رابطه با مسائل زندگی دنیایی افراد می پردازند، نه خود مرگ. شناخت ارزش های زندگی، توصیۀ نکات اخلاقی و نهی از دنیا دوستی، مواردی است که شاعران، مرگ را در خدمت آنها به کار می گیرند. مرگ برای آنها معیاری است برای شناسایی افراد و اظهار نظر در مورد دنیا و چگونگی زندگی دنیایی.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
صفات افرادی که از مرگ نمی ترسند
در مقابل صفات افرادی که از مرگ می ترسند؛ شاعران گاه به تعریف و تمجید اشخاصی می پردازند که نه تنها هراسی از مرگ ندارند بلکه در زود آمدن آن تعجیل می کنند. در واقع صفات این افراد نشان دهندۀ راهکارهایی است که با اتخاذ آنها می توان از هراس از مرگ نجات یافت:
۱ـ آزاده(انسان فارغ از هواهای نفسانی و تعلقات دنیوی):
چه ترسانی از مرگ آزاده ایی را که طبل رحیلش بود شادیانه
(صائب، دیوان، ج۶، ص۳۲۳۸)
البته باز متذّکر می شویم که ترک دنیا به منظور و هدف رسیدن به حیات آرمانی است.پس در ترک دنیای عارفانه باز زندگی خواهی و هستیْ طلبی نهفته است.
۲ـ حریفان پاکْباز(در بند چیزی نبودن و از همه چیز دست شستن):
از مرگ فارغند حریفان پاکباز آتش چه می کند به نیستان سوخته
(همان، ج۶، ص۳۲۱۹)
اگر دقّت کنیم این صفات را کسانی می توانند داشته باشند که به مرگ اختیاری رسیده باشند. پس تمام این موارد زیر مجموعۀ مرگ ارادی(اختیاری) است.
۳ـ عاقبت بین:
نبیند داغ غربت،وقت رحلت عاقبت بینی که پیش از مرگ چشم از عالم غدار می بندد
(همان، ج۳، ص۱۴۰۵)
انسان زمانی که به جایی اُنس و علاقه پیدا کرد،ترک کردن آن مکان، برایش سخت و دشوار است. صائب می گوید؛برای جلوگیری از وقوع چنین حالتی در زمان مرگ، تعلّق خاطر و دلبستگی خود از دنیا را، قطع کن.چون در جهان بینی عرفا وطن اصلی و حقیقی انسان عالم برین است. در نتیجه بودن آنها در دنیای خاکی، هجران از وطن مألوف محسوب می شود.به همین خاطر در هنگام مرگ هیچ دلتنگی و تعلق خاطری به دنیا ندارند.
۴ـ عاشق: در عرفان، بارزترین صفت عاشق این است که در بند چیزی جز معشوق نیست.پاکْبازِ جانفداست. عاشق عاری از تعلّقات دنیایی و خواسته های نفسانی است. او حتّی از خود نیز فارغ شده. عاشق صاحب چیزی نیست تا بترسد که با مرگ آن را از دست دهد.بنابراین هیچ ترس و هراسی از مرگ ندارد.
من به زور عشق پیچیدم عنان مرگ را ور نه چندین شمع را بر خاک،این صرصر کشید
(صائب، دیوان، ج۳، ص۱۳۵۲)
مرگ ارادی در صائب
مرگ ارادی،همان بیان عرفانی مرگ است. مرگ از حیات و خوی های طبیعی و غرایز نفسانی است و ورود به حیات معقول که در نظر عارف زندگانی حقیقی است. « مرگ پیش از مرگ تعبیر دیگری از همان فنای عارفانه است»[۱۱۶]. در عرفان مرگ همان فناست و زندگی دوباره بقای بعد از فناست. یعنی تا فنایی نباشد، بقایی هم نخواهد بود. در نتیجه برای زندگی دوباره، چاره ای جز مرگ از این زندگی وجود ندارد. گاهی بیان شده است که اندیشۀ مرگ پیش از مرگ برگرفته از اندیشۀ نیروانای بودایی است[۱۱۷]. اگرچه ممکن است اشتراکات ظاهری مابین آنها یافت شود اما نباید از یاد برد که هدف آنها از مرگ ارادی متفاوت است. هدف نیروانای هندی، نجات از درد و رنج های زندگی انسان است که ناشی از پوچی ای است که انسان در نتیجۀ تداوم تناسخ در او پیدا می شود. امّا هدف عرفا دستیابی به زندگی متعالی و حقیقت مطلق است. یعنی مرگ آنها از زندگی برای زندگی است. مرگ ارادی عارف سلوک او به سوی حیات و زندگانی است. او از زندگی برای زندگی می میرد[۱۱۸].
عارف از مرگ می میرد. مردن او مردن از مرگ است نه زندگی. در عرفان تأکید اصلی بر این است که انسان از خواسته های نفسانی و غرایز حیوانی بریده شود و متمایل به خواسته های روحانی و معنوی شود. چرا که تعلّق فرد به چیزها باعث دوری او از خویشتن و درک حقیقی خود می شود. استاد دکتر سجّادی در کتاب فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی در تعریف مرگ ارادیگفته اند که «خلع جامۀ مادی و طرد قیود و علایق دنیوی و توجه به عالم معنوی و فنا در صفات و اسماء و ذات است»[۱۱۹]. این تعریف همان تعریف فنا در عرفان است. بنابراین مرگ ارادی در واقع همان مقام فنا در عرفان است. شادروان استاد زرین کوب نوشته اند که « مقام فنا که موت ارادی و مرگ پیش از مرگ هم خوانده می شود، فنا از اوصاف بشری است»[۱۲۰].
هدف از مرگ ارادی، نجات فرد از اندوه و حسرت داشته ها و نداشته های دنیایی است که نتیجۀ آن به پرورش روحی و رشد فکری در انسان می انجامد. بنابراین بار روانشناسی آن بر انسان، شایان توجه است. در واقع مرگ ارادی، همان ریاضت کشی صوفیانه است که هدف آن تربیت و مهار نفس انسانی است که آسودگی خاطر و تسکین درونی فرد،نسبت به مرگ را در پی دارد. تزکیّه درون یا ترک دنیا که همان مرگ ارادی است، تحقق می یابد:
ترک دنیا کرده را باطن مصفا می شود چشم پوشیدن ز اوضاع جهان وا کردن است
(صائب، دیوان، ج۱، ص۱۲۷)
ترکِ دنیا، آگاهی بخش و بیدار شوندگی است. از این رو مرگ اختیاری که همان تر دنیاست، رسیدن به آگاهی و معرفت است. انسانی که از دنیا چشم پوشی کرده است،دلیلی ندارد که از مرگ بترسد.ترک دنیا در نظر عارف،نشانۀ پختگی و خردمندی انسان است.
هستی دنیای فانی، انتظار مردن است ترک هستی ز انتظار نیستی وارستن است
(همان، ج۱، ص۱۲۰)
علت یابی روانشناسانۀ شاعران از بیمِ مرگ، گاهی با ویژگی هاییکه لازمۀ مرگ اختیاری است، سنخیّت پیدا می کند.یعنی اگر بخواهیم با معیارهای علم روانشناسی مدرن امروزی به بررسی دلایلی که شاعران برای ترس از مرگ بیان کرده اند،بپردازیم، متوجه دقت آنها در بیان عللِ ترس انسان از مرگ و همچنین توصیۀ آنها به مرگ ارادی که در آرامش و آسودگی انسان در برابر مرگ مؤثر است،می شویم. میزانِ ساز و سامان زندگی با ترس از مرگ و وحشتِ از آن در پیوند است. انسانِ بی برگ و نوا کمتر از صاحب مکنت پروای مرگ دارد:
ز مرگ تلخ پروا نیست بی برگ و نوایانرا چراغ تنگدستان خامشی را از هوا گیرد
(همان، ج۱، ص۴۰۰)
انسان به هر چیز یا کسی که وابستگی بیشتری داشته باشد، دل کندن از آن برایش سختتر و تصوّر جدایی از آن دشوارتر و اضطراب آورتر است. امّا عدم دلبستگی، سهولت دل کندن را به همراه دارد.
از شبیخون اجل صائب نگردد مضطرب هر که پیش از مرگ از دنیا کند پهلو تهی
(همان، ج۶، ص۳۲۸۴)