آنچه که روانیپور از مذهب بیان میکند، اعتقادات ساده و پاک آبادی جُفره است. آبادی آقای اشکی دارد که پناه آنان در مواقع سختیها و مشکلات است. در حقیقت مذهب در جُفره به نماز و صلوات ختم میشود. آنچه را که روانیپور به عنوان اعتقاد در بین روستاییان از آن یاد میکند، صلوات فرستادن آنان است و پناه بردن به آقای اشک در تمام مدتی که مشکلی برای آبادی پیش میآید. همچنین قرآنی قدیمی است که زایر با خود از فکسنو آورده و آرزوی او این است که در آبادی کسی باشد که کلام خدا را بخواند. «زایر بود و آرزوهای دور و دراز خود، دلش میخواست کسی در آبادی ملا باشد، کسی که کلام خدا را بشناسد. قرآنی که خالو از فکسنو با خود آورده بود، بوی زمان میداد.» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۶۷).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
قرآن زایر کهنه بود و بوی نای زمان میداد وقتی مردان شهری به آبادی میآیند، تنها درخواست زایر از آنان آوردن قرآنی است. «و زایر احمد حکیم، صبح روز بعد، جارو به دست روانه آقای اشک شد، آنجا را آب و جارو کشید قرآن نو را روی تاقچه گذاشت ، راضی از جهان و زندگی برگشت، با این امید که هیچ بلایی از پس آبادی برنیاید و حضور کتاب خدا بتواند دیزنگرو را بر سر عقل بیاورد.» (همان،۱۳۶۹ب:۱۸۸).
حضور قرآن در آبادی امنیت را برای آنان ایجاد میکند. مذهب در جُفره از نظر روانیپور چیزی است که از پشینیان به ارث بردهاند و آن هم در حدی است که نیاز روزانهشان را برآورده کند. بیشتر از آنکه در فکر اعتقادات خود باشند در فکر جان و هستی خود هستند. البته ناگفته نماند که سهم زنان در اعتقادات مذهبی بیشتر است و زنان با مسائل مذهبی و آیینهای عزاداری آشنایی بیشتری دارند.
«آنچه از خدا و خداپرستی در ذهنش مانده بود، مراسم و اعتقادات مردم فکسنو بود، مردمی که در طول سال، چندین و چند بار سینه به سینه اقوام مهاجم میشدند و پیش از آنکه به مراسم و اعتقادات خود پایبند باشند، در فکر جان و هستی خود بودند، در فکر آنکه به خاطر زیستن و ماندن روی زمین خدا، گردن پیش فلک کج نکنند، آزار نبینند و کسی را نیازارند.» (همان،۱۳۶۹ب:۱۵۳).
نویسنده در بیان مسایل مذهبی که مطرح میکند، بینش خاص مذهبی به قهرمانان نمیدهد. مثلاً زایر احمد با اینکه عقل کل داستان است، اما دارای بینش خاص مذهبی نیست و با مذهب در حد نیاز زندگی خود آشناست. زایر چیزی از خطبه عقد نمیداند، فقط صلوات میفرستد و میداند که خدا منظورش را فهمیده است. «زایرخطبه عقد را خواند، خودش هم نمیدانست چه میگوید. وقتی چهارده ساله باشی و از دیاری به دیار دیگر آمده باشی، وقتی در ذهنت خاطره چند عروسی بیشتر نباشد، به آنچه به نام خطبه عقد میخوانی چندان اعتمادی نیست. زایر صلوات فرستاد و میدانست که خدا مقصودش را میداند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۵۳). یا وقتی خیجو را به عقد مهجمال درمیآورد سیصد و شانزده بار صلوات میفرستد. «وقتی زایر دست مهجمال و خیجو را گرفت و سیصد و شانزده بار صلوات فرستاد. زنان آبادی به گریه افتادند و زایر آسوده از کاری که انجام رسیده بود، فکر کرد که دیگر مهجمال در آبادی نشانه شوربختی نخواهد بود» (همان،۱۳۶۹ب:۱۰۹).
روانیپور مراسم عاشورا را در حدّ آنچه که در نزد اهل جفره رواج دارد اشاره میکند «زایر صدای خیجو را نمیشناخت. هیهات بوسلمه دل سیاه! دخت یگانه زایر را ربودهای؟ و آن صدا که شبهای عاشورا در میان حلقه زنان عزادار میخواند، از دست رفته است؟» (همان،۱۳۶۹ب:۵۳).
آنچه که از عاشورا روایت میکند، بیان نمادینی است از عاشورا که در جفره برگزار میشود. در حقیقت عاشورا را بیان قیام علیه ظلم و ستم میداند اما به ویژگیهای این سرداران در قالب نمادین میپردازد. روانیپور تشنگی اصحاب امام حسین (ع) را به صورت نمادین بیان میکند.
«سرداری بیسرکه هر سال با پنبه ساخته میشد. سرداری عاشق که یک روز در صحرایی دور با حاکمان ولایات دور دست به خاطر تیترموک جنگید. زنها در نوحههای خود میگفتند که آن روزها پرندگان کوچک را به هر بهانهای میکشتند و سرداری که نمیخواست آوازه آن پرنده غریب در جهان خاموش شود با یارانش به آن صحرای دوردست میرفت و در آنجا هر قطره از خونشان در هیبت مرغی دریایی درآمد. مرغان دریایی غریبی که در جستجوی آب به سوی دریاهای جهان پرواز کردند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۶۸).
نکته جالب در اینجاست که تیترموک را نماد شادی و خوشبختی میدانند و آتشی او را مرغ خوش خبر معرفی میکند «تیترموک اگر پاسخ نداد از سال پربرکت» (آتشی،۱۳۸۳: ۱۱۶-۱۱۷). این سردار برای خوشبختی و شادی انسانها جنگیده است. نویسنده معتقد است که روزهای عزاداری، سردار بیسر و یارانش در هیبت مرغان دریایی با عزاداران جفره بودند «روزهای عاشورا جفره پر از مرغ دریایی میشد. مرغان دریایی گاهی در کنار مردان مینشستند و به آنها که با شیون زنها به سر و سینه خود میزدند. نگاه میکردند. بغضی در گلوی مرغان دریایی جمع میشد. زنها برای مرغان دریایی نوحه میخواندند، نوحههایی که معلوم نبود چطور و در چه زمانی از حیات آبادی ساخته شده.» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۶۸). از دیگر عقاید مذهبی زنان واکنش آنها نسبت به عرقفروشی است «زنهای آبادیهای نزدیک هر کدام با زنبیل پر از بازار میآمدند و به عرق فروشی که میرسیدند تف میانداختند و راهشان را کج میکردند» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۷). آنچه که روانیپور بعدها در آثار خود از مذهب بیان میکند، جز بیان اندیشههای مذهبی در کنار اندیشههای سیاسی نیست. آن قسمت از مسائل مذهبی که برای اهداف سیاسی در اوائل انقلاب کاربرد دارد.
مسأله حجاب اگرچه در فرهنگ ایرانی در همه زمانها وجود داشته و دارای پیشینه تاریخی است. اما در دوره حکومت رضاخان و با کشف حجاب در ایران سالهای اول انقلاب با شدت بیشتری پیگیری میشود. در این سالها انقلابیون یکی از خواستههایشان را مسأله حجاب خانمها عنوان میکنند و مصرّانه خواستار بهبود وضعیت حجاب میشوند. روانیپور در داستانهایش سعی کرده به این موضوع اشاره کند. او خود مخالف اینگونه رفتارهاست و مسأله حجاب را مسأله شخصی میداند. از اینکه میبیند در سالهای بعد از انقلاب در این مسأله افراط میشود و تمام زنان مجبورند روسری بپوشند و روسریهای خود را تا روی پیشانی پایین میکشند به انتقاد از حجاب میپردازد. مسأله حجاب برای روانیپور، مسأله سختی است و در سفر خارج هنگامیکه زن فرودگاه فرانکفورت قصد بازگشت به ایران را دارد، در فرودگاه روسری خود را میپوشد.
«فهمیده بود، آمده بود دزدکی، یه چادر سیاه سرش بود… گردی صورتش فقط پیدا بود، و چشمهایش، همانجوری بود، بازیگوش، نه … کمیترس هم بود… گفت اگر قول بدی برگردی…. گ … گفتم من بزرگ شدم… میخوام برم درس بخونم، گفت: منم بزرگ شدم … گفتم تو بزرگ نشدی تو، تو چادرت قایم شدی من با دختری که این جور بپوشه … بازی نمیکنم و گوش به حرفش نمیدم…» (روانیپور،۲۷:۱۳۸۰).
استفاده از قرآن در جهت منافع حکومت نیز از دیگر اشارات نویسنده است. گویی نویسنده با انقلاب و رفتار خشک و مذهبی، مذهبیون سخت آزاده خاطر است. «ولاتجسس! شعار ملی، میهنی و مذهبی ماست. به خصوص در این سالها،» (روانیپور،۱۶۰:۱۳۸۸) و نماز خواندن در مدارس و اجباری که ادارات و مدارس در جهت مذهب دارند، نیز مورد انتقاد روانیپور است.
«دوازده سالم بود که مرا فرستادند پاریس پیش برادرم، آنجا دیگر نمیشد بمانی، همه چیز سخت بود و داشت بدتر میشد.» «مثلاً» « ماریا دیگر نمیتوانست با من بازی کند، پدرش نمیگذاشت.» «همین.» «نه، توی مدرسه سخت میگرفتند، هیچکس درس نمیخواند بچهها باید توی مدرسه نماز میخواندند و یا میرفتند تظاهرات.» «دیگر» « همه چیز با بسمالله شروع میشد، حتی وقتی میخواستیم اجازه بگیریم تا حرفی بزنیم» فقط جن از بسمالله در میره. «شوخی نمیکنم….» (روانیپور،۲۷:۱۳۸۰).
روانیپور در این قسمت راوی را در نقش زنی نجات دهنده و نصیحتگر بیان میکند، قصد او دین ستیزی نیستف بلکه روی سخن او با کسانی است که از دین در جهت منافع خود استفاده میکنند. حتی در کولیکنارآتش نمونه از نادیده گرفتن دین و بیتوجهی به مسائل شرعی را بیان میکند.«گلافروز» به مذهب اعتنایی ندارد و در مورد شوهر کردنش حفظ عِده نمیکند (ر.ک،روانیپور،۲۰۰:۱۳۸۸)
نکته دیگر در مورد مذهب تمایل نویسنده به عیسی مسیح و سخنان اوست. روانیپور در اهل غرق با وارد کردن مردان موبور به جفره و مردهای که خاک میکنند و به آیین مسیحیت مراسم تدفین را به جای میآورند این علاقه خود را نشان میدهد.
«قبری دورتر از گور آدمهای آبادی کنده شد. آن سه مرد روی سینهشان با انگشت سه تا نقطه گذاشتند و زیر لب چیزی خواندند. زیرا غلام که گور را کنده بود، خسته گفت: زایر اونا هم آدمن، دارن دعا میخونن و آن سه مرد، دو تا چوب روی هم سوار کردند و توی خاک بالای سر مرده گذاشتند» روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۳۲). بعدها روانیپور با بیان داستان هروس علاقه خود را به ارمنیان نشان میدهد و در «اهل غرق» در پایان داستان در جدال مهجمال بین زندگی و مبارزه پارهای از عقاید مسیحیت را بیان میکند. «گناه خطی است که به اجبار بر صفحه زندگی آدمیکشیده میشود و آدمیحتی اگر آبی، آدم باشد، وقتی به روی زمین گام برداشت درگیر میشود» (همان،۱۳۶۹ب:۳۴۰).
روانیپور نیز از این اندیشه مسیحیت در بسیاری جاها استفاده میکند و او نیز اعتقاد دارد که گناه در ذات انسان وجود دارد و انسان مجبور به گناه است.«بد نیست بدانیم که گناه ذاتی ریشه در فرهنگ مسیحیت دارد و یکی از سلسله مفاهیمیکه موجب جدایی الهیات مسیحی از الهیات اسلامی میشود، همین مفهوم گناه ذاتی یا گناه اولیه است» (زارعپور،۳۷:۱۳۷۸). در «دل فولاد» بار دیگر به این اندیشه اشاره میکنند «گناه در جان آدمیخانه دارد» (روانیپور،۱۳۱:۱۳۸۳). اما در «کولیکنار آتش» از زبان کشیش یوحنا به گناه آدم و حوا براساس تعالیم آیین مسیحیت میپردازد. براساس این تعالیم، انسان در گناه زاده میشود، زیرا نخستین پدر و مادر او گناهی کردند که اثر آن در سرشت ابنای بشر باقی ماند و تا ابد هر فرزند آدمی، در این گناه زاده میشود؛ گناهی که موجب رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد، و عامل آن گناه را هم «زن» معرفی میکند. (سفر پیدایش- باب سوم آیه ۶). روانیپور از این مفاهیم استفاده میکند تا به زندگی دنیایی و خوشهای آن اشاره کند.
«کشیش یوحنا کتاب را بست. آینه چهار زانو روبه رویش نشسته بود. گلافروز روی مبل بیحوصله لم داده بود. گناه همزاد آدمیاست. چه گناهی پدر یوحنا؟ گناه نخستین،گناه آدم و حوّا. گل افروز راست نشست، دستش را به طرف کشیش تکان داد، میخواهی بگویی آدمی باید چشمانش را تا ابد میبست؟ لبخندی بر لبان کشیش نشست: بازهم جدل میکنی گلافروز. پس چه، من که میگویم نازشستشان، حیف نبود که دنیا را نبینند. آدمی جا و مکانش خوش بود. حتما چیزی کم بوده. کشیش یوحنا با انگشت به تصویر مسیح اشاره کرد: این کلام مسیح است» (روانیپور،۱۳۸۸: ۲۴۴-۲۴۵).
روانیپور معتقد است که حتماً آدمیچیزی کم داشت و برای به دست آوردن آن به دنیا قدم گذاشت.
در دلفولاد برای سنگسار شدن نیز به یکی از معتقدات مسیح اشاره میکند. در آیین مسیحیت معتقدند به اینکه برای سنگسار کردن شخص، اولین سنگی که زده میشود باید از دست انسان بیگناهی پرتاب شود. « آن کسی که که در میان شما بیگناه است سنگ اول را به او بزند».(ایرانی،۷۵:۱۳۷۵) روانی پور در دل فولاد به این موضوع نیز اشاره کرده است.
روانیپور به این حد اکتفا نمیکند. در زن فرودگاه فرانکفورت به کلیسا و پیروان مسیحیت نیز اشاره میکند. کاستلیون رهبر مسیحی دوست که علیه کالون (کشیش بدجنس کلیسا) قیام کرد را یاغی غریبی میداند «اینجا، اطراقگاه کاستلیون هم بوده، آن یاغی غریبی که سرانجام با پای خودش، با پای مبارک خودش به ژنو رفت تا در چنگال کالون اسیر شود» (روانیپور،۲۴:۱۳۸۰) به هر حال در اندیشههای زیادی پیرو آیین مسیحیت است و خود نیز اذعان دارد روحیهاش را با گفتههای مسیح تلطیف میکند.
نویسنده نه تنها به گناه از نظر مسیحیت اشاره میدارد بلکه معتقد است ترس از معصیت باعث انجام ندادن بسیاری از کارها میشود (روانیپور،۱۳۶۹ب:۸۷).
همچنین بیان میکند که انسان بیگناه مانند آب صاف و زلال است «آن کسی که در جهان از همه بیگناهتر است، مانند آبی زلال و صاف همه چیز را در خود منعکس میکند با هر نسیمیکه آدمیزاد آن را حس نمیکند، سیمایش چین میخورد» (همان،۱۳۶۹ب:۱۳۷) این همان چیزی است که در اندیشه اسلامی از آن به عنوان پاکی روح و آینه بودن درون صحبت میشود.
روانیپور معتقد است که «سنگهای شیطان انسانهایی گناهکار بودهاند که به خاطر گناه تبدیل به سنگ شدهاند و وقتی گناهانشان تکیده شود مسیله پر از آدم میشود (روانیپور،۱۳۶۹ج:۷)
۳-۵-زبان:
یکی از ویژگیهای نثر داستانی امروز نزدیک شدن آن به زبان مردم است. «زبان شیوه سخن گفتن نویسنده است در داستان» (مستور، ۵۱:۱۳۷۹). روانیپور از نویسندگانی است که در آثار او هم به ویژگیهای زبان بومی او برمیخوریم هم ویژگیهای زبان رسمی و داستاننویسی امروز. در واقع روانیپور با بهره گرفتن از زبان بومی در صدد نشان دادن هویت بومی شخصیتهای داستانی خود است «زبان هر شخص، قسمتی از شخصیت و هویت اوست و شاید نخستین مشخص کننده از چندین مشخص کنندهای است که هر آدمی از آدمهای داستان دارد» (براهنی،۳۹:۱۳۶۲).
استفاده او از زبان بومی باعث غنای واژگان و صمیمیت کلام در داستانهایش شده است. روانیپور با عشق و علاقه خصوصیات بومی و محلّی خود را در آثارش منعکس میکند. در بسیاری اوقات تاثیری که زبان بومی نویسنده در داستان دارد در قدرت انتقال مفاهیم و عواطف کارسازتر است. گی دومو پاسان، نویسنده فرانسوی میگوید:
«برای هر چیزی که داری تا بگویی یک واژه هست که آن را بیان میتواند کرد و تنها یک فعل هست که آن را به جنبش در تواند آورد و تنها یک صفت هست که آن را توصیف تواند کرد. پس میباید به شکار همان یک واژه بشتابی و همان یک فعل و همان یک صفت و چندان بجوئیشان تا بیابیشان و نباید که هرگز به چیزهای خرسند شوی که بدانها نزدیکند، ولی در خود آنها نیستند و نباید که هرگز دست به سوی حیله بازیها و لودگیهای کلامی پیش بروی تا مگر به کمک آنها از دشواری زبانیای که با آن دست به گریبانی رهایی یابی،حال آن حیلهها و لودگیها هر چقدر هم که مناسب کار تو باشد،گو باش» (میریام،۵۹:۱۳۶۸)
روانیپور در آثار اولیه خود بیشتر تحت تأثیر فرهنگ و زبان بومی بوده است. البته نمیتوان گفت که رویکرد وسیعی به زبان بوشهری داشته است اما نتوانسته ازآن غافل بماند. بیشترین تأثیر پذیری او در حوزه واژگان و لحن بوده است.
۳-۵-۱-کاربرد واژگان بومی
یکی از ویژگیهای زبان روانیپور استفاده او از واژگان زبان بومی است. واژگان بومی حکم مصالحی را دارند که نویسنده میکوشد با استفاده درست و مناسب بنایی زیبا و استوار از داستانهای منطقهای بسازد. در حقیقت نویسندهای که به لهجه و گویش محلی آشنایی دارد، بهتر میتواند احساس و عاطفه خود را منتقل کند و در ضمن بهتر میتواند وسعت واژگانی خود را حفظ کند و الگوهای تازه و جذاب زبانی ارائه دهد (ر.ک.ابراهیمی،۱۹۶:۱۳۷۷). روانیپور در داستانهایی اولیه خود به خوبی از زبان بومی استفاده برده است. او خود معتقد است وقتی در مورد جنوب مینویسد بهتر است از همان زبان استفاده کند «وقتی قصهای در مورد جنوب و به خصوص جفره مینویسم دیگر کاملا جفرهای هستم، نمیتوانم به غناهشت دریا بگویم سرو صدای دریا. در قصههای بومی من، زنها نمیتوانند فریاد بکشد حتما وهچیره میکشند…» (لازاریان،۴۵:۱۳۶۹) استفاده روانیپور از زبان بومی تنها در سطح واژگان بومی ، فعلها و مکانهای بومی نمیماند. او در داستانهای که تحت تاثیر اقلیم جنوب مینویسد، تشبیهات و لحن داستان متاثر از زبان بومی است. «زبان روانیپور به خصوص در داستانهای مربوط به جنوب، ویژگیهای خودش را پیدا میکند. زبان داستانهای او با توجه به تغییر درونمایه و زمینه، در کارهای بعدیاش متفاوت میشود. در داستانهای نازلی و زن فرودگاه فرانکفورت زبان در زمینه شهری داستان به نثری روان و ساده تبدیل میشود و از خصوصیات زبان محلی فاصله میگیرد» (احمدی،۳:۱۳۸۳). وضیعت اقلیمی هر مکان، بر هنرمندان آن تأثیر میگذارد تغییر زبان داستانهای محصول سفرهای نویسنده است. مهاجرت از بوشهر به شیراز بعد به پاریس و خارج کشور.
۳-۵-۱-۱-واژگان:
«از صدای تپ تپ دستی که به جُلت میخورد گرمای خوشی در رگهایش دوید»
«و این برمیگشت به سالهای پیش که درد باریک توی آبادی افتاده بود…»
«جُفنهای پر از نان کنار دایه بود. و هرکس اولین نان برشتهاش را به او میداد. پاتند کرد» (روانیپور،۱۳۶۹ج:۱۱). جُلّت:وسیلهای است مخصوص چسپاندن نان به تنور، دردباریک:سل، جُفنه:ظرف مدور و چوبی مخصوص خمیر و نان.
«رو به روی مانسی دیگر نشست تا پدران و مادران قافله را فریب دهد، تا رهیار که با دو خُرنگ آتش نگاهش رد او را میگرفت آرام بگیرد….
«ها روبه روی دریا، کوچهای باریک، کنارش خانهای با شناشیر سبز، سه تا پنجره قدی دارد، رو به دریا…» (روانیپور،۲۲:۱۳۸۸) شناشیر:بالکنهایی به سبک اسپانیایی در ساختمان های قدیمی بوشهر، خرنگ:زغال سرخ شده
«تا پسین تنگ خیلی مانده بود که بیدار شد» (همان،۱۵:۱۳۸۸) پسین تنگ: غروب
« کامیونی با دو چشم روشن از دور میآمد و جاده آسفالته انگار در انتظار قدمهای او در دل سبخ زار فرو می رفت» (همان،۴۳:۱۳۸۸) سبخ زار: شوره زار
«اگر کسی با بازیاری تندی میکرد، سینه به سینهاش میایستاد» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۳۱۲) بازیار: کشاورز
«اما این بار منصور و چند جوان آبادی سوار شدند. جهاز را راگی کردند و بیآنکه چیزی آتش بگیرد تا آن طرف غُبه رفتند و از چشمها ناپدید شدند» (همان،۱۳۶۹ب:۳۲۹) راگی: روشن کردن، غبه: قسمت عمیق دریا
«منصور که روی آب، صدای آههای مادرش را شنیده بود. فهمید که مادر در مرگ خود از او دل تنگ بوده است، و تا اهل غرق برای او فاتحه بخوانند و پریان دریایی برایش گریه کنند دوبل خرما به دریا انداخته بود» (همان،۱۳۶۹ب:۳۳۳) بل:چیزی شبیه گونی که از پیش های نخل ساخته می شود.
«مهجمال به گُوویل آب انبار نگاه کرده بود» (همان،۱۳۶۹ب:۲۷۴) گوویل: آب سیاه و مانده
«به راسهای که غبارآلود است و یکراست به طرف کوههای فکسنو میرود» (همان،۱۳۶۹الف:۶۸) راسه:جاده
«خالو و خالوزادهها هستند» (همان،۱۳۶۹الف:۶۹)خالو:دایی
«برق آفتاب سنگها را داغ میزند و هجوم گرمای دشتستان لبها را به تاول مینشاند و جت زاده دهنه شتر را میگیرد» (همان،۱۳۶۹الف:۷۰) جت زاده:شتربان و استفاده از فضایی بومی
« دنیا برایش مسیله بود» (همان،۱۳۶۹ب:۷۷) مسیله: بیابان
«تارهای عنکبوت سقف کپر را کوتاه کرده است. چراغ دریایی به پیشهای کپر آویزان است» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۷۵) شاخه های خشک شده نخل
«بیاجازه پاسگاه به هیلو و هداک میرفتند» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۲۴۹) هیلو ماهیگیری در فصل زمستان و هداک ماهیگیری در فصل تابستان
«دی منصور سراغ زنها میرفت و آنها را هَفّه میکرد» (همان،۱۳۶۹ب:۱۵۴) دی: مادر، هفه: آرایش کردن،بند انداختن
«زنان در غاله زایر حکیم نزدیک ساحل ظرفهایشان را میشستند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۲۷) غاله:مکانی در دریای جفره که هنوز بدین نام خوانده میشود
«سرانجام به این فکر رسید که شربت جادو ریشههای مغز نباتی را خلبوس کرده است» (همان،۱۳۶۹ب:۱۲۲) خلبوس درهم و پریشان وگنگ
«بچهها شپ میزدند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۰۸) شَپ زدن:کف زدن
«جهان آنقدر خواهد لرزید که مانند شیشهای پشک خواهد خورد» (همان،۱۳۶۹ب:۱۰۱) پشک: شکستن و تکه تکه شدن