-
- چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم/ تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود (همان: ۱۷۸)
واقعیتِ اینکه کرم کوچک ابریشم قفس میبافد، این است که این کار نشان میدهد که او به فکر پریدن نیست، زیرا قفس مقابل پریدن است، اما از سویی قفس بافتن کرم ابریشم به معنای این است که پروانه خواهد شد و خواهد پرید. پس از یک سو معنای طبیعی دارد و از سوی دیگر میتواند معنا غیر طبیعی باشد.
-
- جز همین دربدر دشت و صحاری بودن/ ما به جایی نرسیدیم ز جاری بودن (همان: ۲۱۵)
توضیح این بیت در مثال بخش مباحث نظری (ص۱۲) آمده است.
-
- ای آتش پنهان در زیر خاکستر/ شهریوری سوزان با نام آذر تو (همان: ۲۴۶)
واقعیتِ اینکه معشوق شهریوری سوزان است که نامش آذر است، این نیست که آتش زیر خاکستر است، پس معنا غیر طبیعی است، اما از سویی معنای طبیعی دارد زیرا میتواند این باشد که آتش (عنصر متولدین آذر) زیر خاکستر (خاک عنصر متولدین شهریور) است.
نتیجه
در غزلهای کتاب «از ترمه و تغزّل» اکثر بیتها و عبارات، دارای معنای طبیعی بودند و شماری از آنها که دارای معنای غیر طبیعی بودند در این مبحث بررسی شد، معنای غیر طبیعی در شعر، میتواند معنای ضمنی یا معنای اضافه ایجاد کند. همانطور که در شرح بیتها در این فصل مشاهده کردیم، معنای غیر طبیعی، به نوعی خلق یک معنای غیر متعارف است. معنایی که مخاطب باید با درنگ بیشتری آن را دریابد. اگر مخاطبی ارتباط معنایی بین ارکان یک بیت یا چند عبارت را در نمییابد، این نیست که این ارتباط وجود ندارد بلکه با تأمل بیشتر این نتیجه حاصل میشود که معنا ممکن است کنایی یا تمثیلی باشد یا نوعی نوآوری در حیطۀ ارتباطات معنایی شعر باشد.
بخش سوم
بررسی معانی ضمنی بر اساس اصول همکاری
در این بخش، غزلهای کتاب «از ترمه و تغزّل» بر اساس سازگاری با بررسی اصول همکاری انتخاب شده، یعنی غزلهایی که اصول همکاری در آنها نقض شده، مورد بررسی تشریحی قرار گرفته است.
در بحث اصول همکاری گرایس، زمانی که گوینده دست کم از یکی از اصول تخطی میکند، معنایی ضمنی را مدّ نظر دارد. برای طبقهبندی این فصل، چهار اصل همکاری به این شیوه بررسی شدهاند:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
-
- عدم رعایت اصل کیفیت زمانی اتفاق میافتد که شاعر حرفی را میزند که در خود شعر به عدم راست بودن آن پی میبریم، مثلا وقتی شاعر میگوید: «ما هر دوان خاموش خاموشیم اما/ چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست» اصل کیفیت نقض شده است، زیرا شاعر در حال شعر گفتن است و خاموش بودن واقعیت ندارد و همین عدم تطبیق بیت با کلیتِ شعر که خاموش نبودنِ شاعر است، معنایی ضمنی در بردارد. باید در نظر داشت که معنای ضمنی، لزوماً یک معنای واحد و مطلق نیست و همانگونه که در بخش مبانی نظری گفته شد، به برداشت مخاطب نیز مربوط است. مثلا در اینجا یک نظر میتواند این باشد که شاعر با گفتن این بیت و نقضِ اصل کیفیت (صداقت)، در صدد این است که بگوید: اگرچه من از عاشقی و توصیف عشق میگویم اما عشق نیازی به زبان و وصف ندارد و بهتر است در مقابل عشق، خاموش باشیم.
-
- عدم رعایت اصل کمیت: زمانی اتفاق میافتد که شاعر حرفی را مکرّر میکند یا روی کلامش تأکید بسیار میگذارد یا توصیفات بیش از حد معمول در شعرش میآورد و اصطلاحاً اطلاعاتِ بیش از اندازه ارائه میکند. گاهی هم اطلاعات کمتر از اندازه میدهد و مخاطب ظاهراً معنای مشخص و کاملی را برداشت نمیکند. مثلاً در مورد اطلاع دهندگی بیشتر از حد، باید گفت وقتی شاعر میگوید: «در من ادراکیست از تو عاشقانه عاشقانه/ از تو تصویریست در من جاودانه جاودانه» از تکرار کلمهای که در جایگاه قافیه قرار گرفته است، معنایی ضمنی مدّ نظر دارد که تأکید بر عاشق بودن و جاودانه عاشق بودن دارد و از سوی دیگر عاشقانۀ دوم و جاودانۀ دوم میتواند صفت معشوق نیز محسوب شود.
-
- عدم رعایت اصل ربط: زمانی اتفاق میافتد که شاعر حرفی را بیادامه یا بیپاسخ میگذارد و به حرف دیگری میپردازد. مثلاً وقتی شاعر در غزلی با مطلع «میآمد از برج ویران مردی که خاکستری بود، خرد و خراب و خمیده، تصویر ویرانتری بود» در هر بیت توصیفی جداگانه از مرد را میآورد تا به این بیت میرسد: «میگفت با خود کجا رفت آن ذهن پالودۀ پاک، ذهنی که از هر چه جز مهر بیگانه بود و بری بود» و در بیتهای بعدی همین سوال را بیجواب میگذارد، این بیپاسخ گذاشتن و توصیفات متعدد در این غزل ناظر به معنایی ضمنی است، مثلا در همین بیت، اگرچه معلوم نیست که آن ذهن پالودۀ پاک کجاست، اما در مصرع بعد با اینکه شاعر اشاره مستقیم ندارد، مخاطب این معنا را برداشت میکند که گویا هر ذهنی که سرشار مهر باشد و با هرچیزی جز مهر بیگانه باشد، سرنوشتش به این ختم میشود که آنقدر بدی و بیمهری میبیند که سر از ناکجا آباد در میآورد و از کف انسان میرود؛ انسانی که مهربان بوده و در پاسخ به مهربانی خود بیگانگی و بیمهری دیده است و کم کم ذهن پاک خود را از دست داده و به اصطلاح به جامعه بدبین شده است. در واقع به نوعی با فهمِ داشتنِ معنای ضمنی، به این میرسیم که در این بیت نوعی پاسخ ضمنی به سوال وجود دارد.
-
- عدم رعایت اصل روش: زمانی اتفاق میافتد که شاعر، روال عادی کلام را نقض میکند، مثلا وقتی شاعر میگوید: «هنوز مسئلهات مرگ و زندگیست اگر، جواب میدهم این جملۀ سوالی را، نهادهایم قدم از عدم به سوی عدم، حیاط نام مده فصل انتقالی را» شاعر به جای آنکه مستقیما جوابِ مسئلۀ مرگ و زندگی را بدهد، آن را با جملۀ امریِ منفی (حیات نام مده…) پاسخ میگوید که از روال عادی کلام تخطی کرده است، در این جا معنای ضمنی این است که شاعر، اصولا از این سوال مرگ و زندگی، عصبانی است و برای همین هم با عصبانیت پاسخ آن را میدهد و از آنجا که اعتقاد دارد که این زندگی خودش نوعی عدم است، گویا برایش عجیب است که کسی هنوز هم مسئلهاش مرگ و زندگی باشد زیرا شاعر در ذهن خود کشف کرده که هر دوی اینها عدم هستند.
اما باید توجه داشت که در بعضی شعرها، در یک آن ممکن است دو سه اصل همکاری نقض شده باشد، یا در بیتهای مختلف اصول مختلف همکاری رعایت نشده باشد، در بعضی شعرها نیز، تمام اصول همکاری همزمان در یک عبارت یا کل شعر نقض شده است، اگرچه مواردی در شعرها یافت شد که در یک شعر نقض دو سه اصل (یکجا یا در بیتهای مختلف) اتفاق افتاده باشد، اما به دلیل جلوگیری از گسستگی و آشفتگی مبحث، توضیحات معنای ضمنی هر شعر را تکه تکه نکردهایم و مثلا در یک شعر که ذیلِ مبحث نقض اصل کمیت آورده شده، مواردِ نقض اصل ربط حذف نشده، تا رشته کلام از دست نرود. فقط بخش نقض تمام اصول همکاری، به طور جداگانه به عنوان بخش پنجم این مبحث گذاشته شده است، زیرا وقتی تمام اصول همکاری نقض میشوند، معمولا با فضای استعاری سر و کار داریم. توضیحات هر یک از شعرها و معانی ضمنی آن ها را که حاصل نقض دست کم یکی از اصول است، در ذیل هر شعر آوردهایم. نکته دیگر این است که ممکن است در یک شعر، یکی از اصول چند بار نقض شده باشد، از این رو هم تعدادِ شعرها و هم تعداد موارد نقض شده، آمده است.
نقض اصل کیفیت
در ۶ شعر اصل کیفیت در ۸ مورد نقض شده است، به این شرح:
۱-
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست/ آن جا که باید دل به دریا زد همینجاست// در من طلوع آبی آن چشم روشن/ یادآور صبح خیالانگیز دریاست// گل کرده باغی از ستاره در نگاهت/ آنک چراغانی که در چشم تو برپاست// بیهوده میکوشی که راز عاشقی را/ از من بپوشانی که در چشم تو پیداست// ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، امّا/ چشمان ما را در خموشی گفت و گوهاست// □/ دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم/ امروز هم زآنسان، ولی آینده ما راست// دور از نوازشهای دست مهربانت/ دستان من در انزوای خویش تنهاست// بگذار دستت راز دستم را بداند/ بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست// (همان: ۴۱)
در بیت پنجم، شاعر خود را مثل معشوق خاموش میداند و بر این خاموش بودن (با تکرار کلمۀ خاموش) تأکید میکند، اما در واقع شاعر خاموش نیست، پس اصل کیفیت که داشتن صداقت است، رعایت نمیشود، از این عدم رعایت اصل کیفیت (صداقت) این معنای ضمنی برداشت میشود که شاعر با تأکید بر خاموش بودن و در همان حال، نداشتن صداقت در این امر، به طور ضمنی میگوید که عشق نیازی به دیالوگ ندارد و با توجه به بیتهای دیگر، چشمهای عاشق و معشوق میتوانند بدون هیچ کلمه و عبارتی، بیانگر عشق باشند. علاوه بر این، شاعر با اقرار به خاموشیِ خود این معنا را نیز در نظر دارد که تمام این توصیفاتی که در بیتهای دیگر از معشوق کرده است، باز هم ناتوان از وصف اوست و از این رو خود را خاموش تصور کرده است.
۲-
لبت صریحترین آیۀ شکوفاییست/ و چشمهایت شعر سیاه گویاییست// چه چیز داری با خویشتن که دیدارت/ چو قلههای مهآلود، محو و رویاییست// چگونه وصف کنم هیأت غریب تو را/ که در کمال ظرافت کمال والاییست// تو از معابد مشرقزمین عظیمتری/ کنون شکوه تو و بهت من تماشاییست// در آسمانۀ دریای دیدگان تو، شرم/ گشودهبالتر از مرغکان دریاییست// شمیم وحشیِ گیسوی کولیات نازم/ که خوابناکتر از عطرهای صحراییست// مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم/ که این بلیغترین مبحث شناساییست// □// نمیشود به فراموشیات سپرد و گذشت/ چنین که یاد تو زودآشنا و هرجاییست// تو باری- اینک از اوج بینیازی خود/ که چون غریبی من مبهم و معمّاییست،// پناه غربت غمناک دستهایی باش/ که دردناکترین ساقههای تنهاییست// (همان: ۴۳,۴۴)
در بیت سوم شاعر خود را از وصف معشوق ناتوان معرفی میکند (با عبارت چگونه وصف کنم… که استفهام انکاری است) اما در واقع در بیتهای قبلش معشوق را وصف کرده است، دراینجا اصل کیفیت نقض شده است، از سوی دیگر، شاعر در بیت هفتم بوسه را بلیغترین مبحث شناسایی میداند گویی خود شاعر اعتراف میکند که اطلاع دهندگی اش درباره معشوق کافی نبوده است و وصف معشوق را نتوانسته است انجام دهد و اصل کمیت را رعایت نکرده است، این دو نقض، این سوال مطرح میشود که چرا با اینکه بوسه بلیغترین مبحث شناسایی است باز هم شاعر در بیتهای قبل معشوق را وصف کرده است، میتوان این معنای ضمنی را برداشت کرد که در واقع شعر شاعر است که بلیغ است زیرا وقتی بوسه بلیغترین مبحث شناسایی باشد پس چیزهایی هم هستند که بلاغت کمتری نسبت به بوسه دارند و به هر حال بلیغاند. بعد از این بیت، بیتهایی میآید که هیچ کدام ارتباطی به بلیغ بودن بوسه ندارد و شاعر گویی خواسته به اصطلاح، حرف را عوض کند؛ این عدم رعایت اصل ربط میتواند این معنای ضمنی را داشته باشد که معشوق حاضر به بوسه دادن نشده، پس شاعر حرف را عوض میکند و از غمهای خود میگوید و از معشوق انتظار دارد که اگر او را به وصل نمیرساند از اوج بینیازی خود (شاید همان بینیازی از عاشق یا بینیازی از بوسه دادن) پناه غربت شاعر باشد. از سوی دیگر ممکن است که بوسه دادن انجام یافته باشد و برای همین هم شاعر حرف را عوض میکند و دیگر در صدد شناساندن و وصف معشوق نیست چون بلیغترین مبحث شناسایی با همان بوسه گفته شده است و زمان درددل کردن شاعر رسیده است.
۳-
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه/ در کوچههای ذهنم- اکنون بیتو ویرانه// پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟/ ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!// اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن/ با هر صعود جاودان پیوند پیمانه// امشب به یادت مست مستم تا بترکانم/ بغض تمام روزهای هوشیارانه// بین تو و من اینهمه دیوار و من با تو/ کز جان گره خوردهست این پیوند جانانه// چون نبض من در هستیام پیچیده میآیی/ گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه// □// گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد/ عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!// امشب ولی میبینمت دیگر نمیگیرد/ تخدیر هیچ افیون و خواب هیچ افسانه// (همان: ۴۹)
شاعر در بیت دوم سوالی را به صورت استفهام انکاری مطرح میکند، یعنی پشت هیچ دری غیر از تو نمیتواند باشد، در اینجا اصل کیفیت نقض شده است، زیرا امکان ندارد که شخصی پشت همۀ درها باشد، اما در مصراع بعد شاعر با آوردن دلیلِ این تصوّری که دارد، به این سوال پاسخ میدهد: تو طنین هر صدا و روح هر خانهای، یعنی دلیلی ادبی برای آن سوالِ غیر قابل تصور میآورد. در بیت پنجم هم به همین شکل مصراع اول را با نقض اصل کیفیت میآورد: بین تو و من این همه دیوار است و من با توام، و در مصراع بعد دلیل بلاغی میآورد. در واقع دو بیت مذکور از حسن تعلیل استفاده شده است که همان نقض اصل کیفیت (صداقت) است. معنای ضمنی در این دو مورد نقض میتواند این باشد که عشق، همه چیز را ممکن میسازد، گره خوردنِ جان دو نفر و بودنِ معشوق پشتِ هر دری که شاعر پشت آن میتواند باشد، اتفاقاتی هستند که فقط در صورت حضور عشق، امکان مییابند. علاوه بر این، در دو بیت آخر، شاعر خطابش را از معشوق به دلِ خودش تغییر میدهد و اصل ربط را نقض میکند. معنای ضمنی این نقض این است که گویی معشوق، به حرف شاعر اهمیتی نداده است و یا حتا شاعر تا اینجای شعر، فقط در تصورش با معشوق در حال حرف زدن بوده است و چون پاسخی از او نمیشنود به دلِ خودش نهیب میزند. یعنی گویا این معشوق نیست که شاعر را به پرسه زدنِ غریبانه وا داشته، بلکه مقصّر دلِ خود شاعر است.
۴-
دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد/ بسته بار گیسوان از نافۀ چین خواهد آمد// از تبار دلستان لولیان بیستونی/ شنگ و شیطان با همان رفتار شیرین خواهد آمد// با شگرد سامری را ساحری آموز نازش/ تا دوباره از که بستاند دل و دین خواهد آمد// با همان آنی که پنداری خود از روز نخستین/ شعر گفتن را به حافظ داده تلقین، خواهد آمد// بیگمان از آینه –جشن سرورآمیز حسنش-/ راه دوری تا من –این تصویر غمگین- خواهد آمد// عشق گاهی زندگیساز است و گاهی زندگیسوز/ تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد// □// ای دل من! سر مزن بر سینه اینسان ناشکیبا/ لحظهای، دیوانه جان! آرام بنشین خواهد آمد// خواهد آمد، خواهد آمد آری، اما گر نیاید،/ باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد!// (همان: ۹۴)
در دو بیت آخر، شاعر به دلش وعده میدهد که آن کسی که قرار است بیاید همین امروز میآید، و سپس با تأکید میگوید که: خواهد آمد خواهد آمد آری، و بعد میگوید: اگر او نیاید سقف آسمان پایین خواهد آمد، پایین آمدن سقف آسمان امری محال است، و شاعر با این نقض اصل کیفیت (صداقت) در صدد این است که دو معنای ضمنی را بیان کند: یکی اینکه چون امکان ندارد که سقف آسمان امروز پایین بیاید، پس اگر حتا نیامدن او محال باشد، او خواهد آمد، و دیگر اینکه واقعا اگر نیامدنِ او، که محال است اتفاق بیفتد، حتما سقف آسمان هم پایین خواهد آمد، در واقع شاعر به این شیوه میخواهد وعدهای را که به دلش میدهد، حتمیالوقوع نشان دهد.
۵-
خانههای دمکرده، کوچههای بغضآلود/ طرح شهر خاکستر در زمینهای از دود// چرک آب و سرد آتش، خفته باد و نازا خاک/ آفتاب بیچهره، آسمان غباراندود// در کجای این دلتنگ میدهید پروازم؟/ پرسههای عصرانه! ای مدارتان مسدود!// یاد روزگارانی کآسمان و آفاقش/ همّت پر ما را، عرصۀ حقیری بود// در سکون این مرداب، بو گرفته گندیدیم/ مثل ماهی تنبل، تا جدا شدیم از رود// □// فصل ضجّه و زنجیر باز هم رقم خوردهست/ خیره چشم ما تا دور، باز در پی موعود// در کجای این دفتر تا نشانشان ثبت است/ بردگان جان داده، پای باروی نمرود؟// □// پای هر ستونش را دشنهای مُوشّح کرد/ پاره و پریشان باد، این کتاب خونآلود!// (همان: ۹۸)
در بیت سوم، شاعر گویی انتظار دارد که پرسههای عصرانه او را پرواز دهند، اما از آنجا که پرسهها روی زمین اتفاق میافتند، در اینجا اصل کیفیت نقض میشود، میتوان معنی ضمنی را برداشت کرد که نوعی آیرونی در آن وجود دارد؛ پرسههای عصرانه مورد استهزا قرار گرفتهاند و شاعر میخواهد این ناتوانی را به رخ پرسههای عصرانه بکشد که معلوم است که نمیتوانند او را پرواز دهند. عبارت «ای مدارتان مسدود!» نیز اصل کیفیت را نقض کرده است، زیرا پرسه اصولا در مفهوم خود، امری است که بیجهت و بیمقصد انجام میگیرد و مدار و مسیر مشخصی ندارد، این نقض، دو معنای ضمنی را در بر دارد؛ یکی اینکه گوینده قصد دارد فقط پرسههای عصرانه را توصیف کند و روی این ناتوانی و مسدود بودن دوباره تأکید کند، دیگر اینکه گوینده با این عبارت گویا قصد دارد که پرسههای عصرانه را نفرین کند و بگوید که خدا کند مدارتان مسدود شود و دیگر اصلا نباشید چون روی زمین هستید و هر چقدر که با شما باشم، پرواز نخواهم کرد.
۶-
آیا چه دیدی آن شب در قتلگاه یاران؟/ چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!// از خاک بر جبینت خورشیدها شتک زد/ آن دم که داد ظلمت فرمان تیر باران// رعنا و ایستاده، جانها به کف نهاده،/ رفتند و مانده بر جا ما خیل شرمساران// □// ای یار، ای نگارین! پا تا سر تو خونین!/ ای خوش ترین طلیعه از صبح شب شماران!// داغ تو ماندگار است، چندانکه یادگار است،/ از خون هزار لاله بر بیرق بهاران// یادت اگرچه خاموش، کی میشود فراموش؟/ نامت کتیبهای شد بر سنگ روزگاران// □// هر عاشقی که جان داد، در باغ سروی افتاد،/ بر خاک و سرختر شد خوناب جویباران// سهلش مگیر چونین، این سیبهای خونین/ هر یک سری بریدهست بر دار شاخساران// باران فرو نشستهست اما هنوز در باغ/ خون چکّه چکّه ریزد از پنجۀ چناران// □// باران خون و خنجر، گفتی و شد مکرر/ شاعر خموش دیگر! «باران مگو، بباران!»// (ص۱۰۷)
در بیت آخر دیالوگی بین شاعر و خودش اتفاق میافتد، و به خود میگوید: باران خون و خنجر را گفتی و مکرر شد دیگر خاموش باش و به جای گفتن باران بباران. در اینجا اگر باران اول و دوم را هم معنی بدانیم، شاعر معتقد است که از باران خون و خنجر گفته است و از سوی دیگر میگوید: به جای گفتن آن آن را به انجام برسان. به تعبیری میتوان گفت که شاعر اگر بخواهد بباراند، باید همان شعرش را بگوید یعنی در شعرش این باران خون و خنجر را نشان دهد و گویا این کار را انجام داده است پس چرا باز میگوید باران مگو بباران. در اینجا اصل کیفیت (صداقت) نقض شده است زیرا شاعر به خودش میگوید خاموش باش از این باراندن و سپس میگوید بباران. پس شاید شاعر معنایی ضمنی را مد نظر دارد و آن این است که به مخاطب نشان دهد که شعرش به جای گفتن باران خود باراندن است و این را به وضوح به رخ مخاطب بکشد. علاوه بر این، بباران در مصراع دوم بارانی غیر از باران خون و خنجر است یعنی از باران خون و خنجر نگو بلکه بباران و باران واقعی را بیاور یعنی شاعر با آنکه از باران خون و خنجر گفته است (و البته با توجه به شعر آن را بارنده) باز هم میگوید باران مگو بباران، پس بیش از حد اطلاع دهنده است یعنی اصل کمیت به همراه اصل کیفیت (صداقت) نقض شده است، معنای ضمنی در اینجا این است که: از باران مگو چون باران واقعی را نمیگویی و باران خون و خنجر را میگویی. یعنی باران خون و خنجری نیست پس بهتر است از باران واقعی بگویی. به نوعی آیرونی در اینجا وجود دارد.
نقض اصل کمیت
در ۱۰ شعر، در ۱۰ مورد، اصل کمیت نقض شده است، به این شرح:
۱-
لبت صریحترین آیۀ شکوفاییست/ و چشمهایت شعر سیاه گویاییست// … (همان: ۴۳,۴۴)