در این میان، مصلحان لیبرال هم در کلیسای کاتولیک ایفای نقش میکردند که خود، سه گروه بودند. گروه اول کسانی که به ماندن در کلیسای کاتولیک و ماندن در ایتالیا و تسلی دادن خود به پرهیزکاری عرفانی و رهبانی مشغول بودند. گروه دوم کسانی که به انتقاد از کلیسای رم مشغول شدند و بر چوبه دار هم رفتند یا سوزانده شدند، مانند منشی پاپی. نیز کسانی که خود را شورشی نمیدانستند، اما با آنها ارتباطاتی داشتند و مظنون بودند و به زندان نیز افتادند. گروه سوم کسانی که به تبعید رفتند. آنها کسانی بودند که هم از کلیسای رم فراری بودند وهم نمیخواستند پس از فرار از سختگیریهای کاتولیکها، زیر یوغ پروتستانها بروند. با این حال، مصلحان شمال، ایتالیاییها را چموش، فضول و پرسشگر و مخرب میدانستند. در همین احوال، جنبشی در میان تبعیدیان شکل گرفت که سوسینیان[۲۰۳] نام داشت و بیشتر در لهستان طرفدارانی داشت. این گروه با مفاهیمی چون تثلیث و برنامه اخلاقی آناباپتیستها مخالف بودند. جریانهای اصلاحی دیگر در میان کاتولیکها بودند که هدفشان تطهیر و اصلاح نفوس بود و عدهای از آنها در پی احیای شور و شوق دینی، سادگی و فقر بودند. مهمترین و برجستهترین شاخه اصلاحات کاتولیکی، ژزوئیتها بودند که مؤسس آن فردی به نام ایگناتیوس اهل لویولا[۲۰۴] بود که در ادامه به توضیح درباره او میپردازیم.
نکته دیگری که باید بدان توجه داشت، آن است که مرز میان مصلحان پروتستانِ شورشی با مصلحان کاتولیک بسیار نزدیک بود. همان گونه که در دورهای متقدمتر، والدو[۲۰۵] بدعتگذار شد و فرانسیس، قدیس؛ زیرا اولی را طرد کردند و دومی را پذیرفتند؛ در قرن شانزدهم هم احتمال داشت که لویولا فردی شقاقافکن معرفی شود و لوتر یک قدیس، مشروط به اینکه پاپ رفتارش را معکوس میکرد. البته این برداشتی سطحی است و لویولا به تبعیت نظامی به خدا و پاپ اعتقاد داشت. وی در تجارب معنوی دعایی دارد که مطابق سبک کالون است، نه تسلیم محض.
ب. راهاندازی دوبارۀ دستگاه تفتیش عقاید یا انکیزاسیون
تأسیس انکیزاسیون نیز از واکنشهای دیگر کلیسا کاتولیک به پیامدهای نهضت اصلاحات بود. توضیح آن که ما در مورد تفیش عقاید با دستگاه های مختلفی در ادوار مختلف مواجهیم که اولینش در فرانسه در قرن سیزدهم برای مبارزه با بدعت آلبیگنزها راهاندازی شد. در اسپانیا در اواخر سده ۱۴۰۰ دستگاهی برای تفتیش عقاید به راه افتاد که کسی مثل ترزای آویلایی را نیز هدف قرار داد، و دیگری انکیزاسیون رومی در سال ۱۵۴۲ با شرکت جمعی از کاردینالها و سران کلیسا. این سازمان تا سال ۱۸۵۴ به کار خود ادامه داد.[۲۰۶] مهمترین ابزار برای ریشهکن کردن بدعت، شکنجه و آزار بود که به شکلهای گوناگونی صورت میگرفت، از جمله: شکنجه بر روی چنگکها، سوزاندن پای چوبۀ دار، به دریا انداختن، خفه کردن و پرت کردن از ارتفاعات و بلندیها. گاه مقامات محلی نیز در این کار شرکت میکردند که پارلمان پاریس از این جهت کارنامۀ رسوایی دارد.[۲۰۷] در این کشور، تعقیب و آزار بدعتگذاران پروتستان توسط شاهی که تعهد دینی از خود نشان میداد، صورت میگرفت. [۲۰۸]
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ج. تاسیس جامعه یسوعیان
توضیح آن که نهضت پروتستانی در ابتدا رشد سریعی داشت، اما با ایجاد فرقه یسوعیان توسط ایگناتیوس لویولا از شدت و سرعت آن کاسته شد. وی از اشراف اسپانیا بود که در جنگ مصدوم شده بود و خود را میلیشای مسیح معتقد میدید. با آن که مسن بود، با اطفال به مدرسه میرفت، زیرا دریافته بود که تهدید پروتستانی با دستگاه انکیزاسیون حل نمیشود. خودش بارها توسط انکیزاسیون تحت پرسش قرار گرفت. معتقد بود که کلیسا را نمیتوان با نامهنویسی به پاپ اصلاح کرد، کاری که عدهای از کاردینالها در پی آن بودند. وی کسی بود که از میدان جنگ جان سالم به در برد، گر چه مجروح شد و بعدها تصمیم گرفت که جریانی دینی راهاندازی کند و در این کار هم موفق شد و کلیسای کاتولیک و پاپ هم از او حمایت کرد. وی بر لشگری از مسیحیان مؤمن و معتقد فرمان میراند که اطاعت کورکورانه از ژنرال و مشارکت در جنگ با الحاد و ارتداد را افتخار میدانستند و دارای چنان انضباطی بودند که از هیچ خطری برای پیشبرد اهدافشان باک نداشتند. یسوعیان مخالف الهیات پروتستانی بودند و پارهای از نظرگاههای آگوستین را میپذیرفتند که خلاف نظر پروتستانها بود و از جمله، مخالف تقدیر و موافق اختیار آدمی بودند و رستگاری را منوط به ایمان به همراه عمل میدانستند.
به هر تقدیر، رسالت یسوعیان (ژزوئیتها) فراخوان گمراهان، جلب اعتماد به نفس و جلب افراد بیگانه بود. آنان در پی این بودند که مسیحیان را به انجام آیینهای دینی ترغیب کنند و از این رو، به زعم آنان، باید راه را تا حد امکان آسان کرد. گروه مذکور، تعهدی اساسی به موضوع تعلیم و تربیت داشتند و مدارسشان رقیب آکادمیهای کالونی بود. بیشتر کالجها در امریکا در سواحل آتلانتیک به ویژه در نیوانگلند و بسیاری جاهای دیگر نهادهای کالونی هستند که به وسیله جماعتگرایان[۲۰۹] یا پرسبیترینها تأسیس شد. گروه اول دولتهای کلیسایی مستقل پروتستانی بودند و دومی دولت کلیسایی به وسیله مشایخ که همگیشان برابری داشتند. در جهان کاتولیک، بسیاری از مؤسسات بزرگ آموزشی مانند دانشگاه جورج تاون و فوردهام به وسیله یسوعیان تأسیس شد. رسالت بزرگ دیگر آنان فعالیتهای مسیونری و تبیشیری بود. البته در این جهت فرانسیسیها هم رقیبشان بودند و تقسیمی جغرافیایی صورت گرفته بود که گروه اخیر در مکزیکو، فلوریدا و جنوب کالیفرنیا فعال بودند. در این دوره پروتستانها به کار تبشیر نمیاندیشیدند، زیرا اهتمام اصلی آنها به تثبیت موضع خود و ارشاد کاتولیکها بود. میسیونری پروتستانی زمانی رونق یافت که احیاگریهای انجیلی در قرن هیجدهم به جریانی دینی تبدیل شد.[۲۱۰]
***
مروری بر زندگی اصلاحگران دینی در قرن شانزدهم
در مجموع، در پایان قرن هفدهم یکپارچگی دینی و سیاسی مسیحیت غرب به طور کلی از دست رفت و انبوهی از کلیساها و فرقهها در اروپا شکل گرفت: کلیسای کاتولیک، انگلیکن، آناباپتیست، پیوریتن، باپتیست، کویکر و…اما این تمام ماجرا نبود و با کشف جهان نو در امریکا، نمایندگان هر یک از این کلیساها به زورآزمایی با یکدیگر در آن سوی جهان پرداختند. از دیگر مسائل و تحولات مهم این بود که کلیسا آتوریته خود را از دست داد و علم تجربی و فلسفه راه خود را از کلیسا جدا کرد. تکیه بر عقل و تجربۀ شخصی به جای ساختارهای نهادینه از دیگر پیامدهای این تحولات دینی بود. همۀ این پیامدها به آرامی و در طول دو سده به دست آمد.
از تحولات مهم این مقطع زمانی، مسئله جنگهای سیساله (۱۶۱۸-۱۶۴۸) است که همه مناطق اروپا به خصوص آلمان و فرانسه[۲۱۱] را به کام خود فرو برد و از انگیزههای آن، اختلافات دینی، ارضی و تلاش برای برانداختن سیطره کلیسای رم و خاندان هاپسبورگ بود[۲۱۲] که بر مناطق بسیاری از اروپا فرمانروایی میکردند. این جنگهای خونبار موجب به هم ریختگی سیاسی و فروپاشی ساختارهای موجود شد و در نتیجۀ آن، آلمان ویران و خالی از سکنه شد و به سلطه رم پایان داده شد. پایان این جنگ با امضای معاهدۀ صلح وستفالی صورت گرفت و البته در این میان، کالونیسم نیز در کنار کاتولیسیزم و لوتریسم به رسمیت شناخته شد و مهمتر از همه، این بود که همه اطراف جنگ به ضرورت تساهل دینی واقف شدند. این جنگ، آخرین تلاش کلیسای کاتولیک برای برگرداندن یکپارچگی با بهره گرفتن از ابزارهای سیاسی بود و چنانچه به توفیق نائل میشد، ترکیب نیرومندی از امپراتور و پاپ، نظیر آنچه در قرون وسطی رواج داشت، شکل میگرفت. صلح وستفالی توام بود با فروپاشی هژمونی کلیسای کاتولیک و همین هم شکلی از جامعه غیردینی و سکولار را رقم زد که مباحث اعتقادی جایگاه چندانی نداشت، همچنان که الهیات نیز ارزش کانونی خود را در بحثهای فکری از دست داد و علم تجربی و فلسفه اهمیت تازهای یافت. برای نمونه، اختراع تلسکوپ نتایجی را به دنبال داشت که اصلاً برای کلیسا خوشآیند نبود، زیرا در تصویر ترسیمشدۀ کلیسا، اشیای موجود در آسمان کامل دانسته میشدند، اما کشف کوهها و آتشفشانها در ماه توسط گالیله، این تصویر را مخدوش کرد. در اینجا بود که کلیسا خود را در دو راهی انتخاب میان چیزی میدید که دستاورد ابزاری با یک لنز ساده است، با آنچه در کتب مقدسه آمده است و البته تردیدی نداشت که باید یافته های بشری را به هر صورت خطا بداند.
با این توضیحات، به معرفی تعدادی از رهبران اصلی جریان اصلاحات دینی در اروپای قرن شانزدهم میپردازیم، اما قبل از ورود به این مبحث، باید به این نکته توجه داشت باشیم که مصلحان دینی گر چه نقش مهمی در تحولات تمدنی به طور خواسته یا ناخواسته داشتند، اما نباید تصور کرد که آنان فرشتگانی بودند که از آسمان نازل شدند و از جهات منفی مانند تعصب و جمود به دور بودند. برای مثال، این توقع و این تصور که اصلاحطلبان قهرمانان دموکراسی بودند یا باشند، نادرست است، زیرا آنان اولاً به جهان قرون وسطی تعلق داشتند و از این جهت فرزند زمان خود نبودند و ثانیاً عقایدی نسبتاً سنتی در باب حکومت داشتند و، برای نمونه، ترسشان از بیقانونی و آشوب چنان به وادی محافظهکاری کشانده بود که از حکومتهای مستبد نیز حمایت میکردند، چه رسد به اینکه قهرمانان دموکراسی باشند و ثالثاً اندیشه های اصلاحطلبانه در مغربزمین به یکباره شگل نگرفت و مسیری طولانی طی شد تا اندیشه خاصی تثبیت شود. برای مثال، میان تفکر کالون و تفکر کالونی تفاوت چندان زیاد است که شاید بتوان آن دو را دو وادی جداگانه تصور کرد، ولی واقعیت آن است که کالون بر مطالبی تاکید داشت که با گذر زمان تغییرات زیادی در آن به وجود آمد.
نمونه دیگر این که آموزۀ لوتری در باب دو قلمروی جداگانه دین و دولت موجب پیدایش روحیه توکل و خاموشیگزینی سیاسی در حوزه های تحت نظارت لوتر شد. اما آیین کالونی در تمام عمر کالون فقط به تشکلهای کوچکتر برای قیام ضد حکومت ظالم امتیازی ناچیز بخشید، ولی دادن این امتیاز آغاز ماجرایی طولانی و گسترشیابندهای بود که به کمک آن کالونیستهای بعدی سرسختانه راهشان را در جهت تقویت حق الهی پادشاهان گشودند و به حقوق انسانی معمولی نیز اصرار ورزیدند. همین ترکیب آیین کالونی و افراطگرایی آناباپتیستی بود که موجب پیدایش میراث دموکراتیکی شد که امروزه بریتانیا از آن بهرهمند است. در کنار آنها، هوگنوها – پروتستانهای فرانسه که همیشه هم در اقلیت بودند - به نظریهای سیاسی معتقد بودند که بر اساس آن، حکومتی رواست بر سر کار باشد که بر اساس توافق دوطرفه شکل گرفته باشد، نه از سوی حاکمی مطلق یا حکومتی که امتیازات گروه های خاص را محدود کند.[۲۱۳]
اما این که در خلق و خوی پروتستانها چه بود که به این جلوههای دموکراسی انجامید، باید گفت که آنان بذرهایی کاشتند که بعدها در شکلهایی از رفتار دموکراتیک شکوفا شد: آموزۀ تقدیر/انتخاب ازلی[۲۱۴] یکی از خدمات نهضت اصلاحات دینی به دموکراسی سیاسی بود، زیرا اساس انتخاب، فیاضبودن خداست و مهم نبودن ارزش انسانها و در نتیجه، برابر شدن شاه و گدا نزد خدا، و همین مسئله موجب نوعی برابری شد.[۲۱۵] آموزۀ انتخاب،[۲۱۶] سلسله مراتب را به هم زد. مفهوم بنیادین یک انسان یک رأی در این آموزه نهفته است. دوم آنکه در آموزۀ پروتستانی، انسان به صورت خدا آفریده شده است و در نتیجه، هر انسانی ارزشی یگانه دارد. گرسنه بودن هر انسان دغدغهای دینی و سیاسی است. باید ابزارهایی سیاسی ابداع کرد که هر کس به اندازه کافی نان به دست آورد. سوم هر انسانی گناهکار است. در نتیجه، به هیچ کس نمیتوان اعتماد کرد و قدرت نامحدود بخشید و در نتیجه مهار و موازنه لازم است. لورد برایس اظهار داشت که قانون اساسی آمریکا محصول کار انسانهایی بود که به گناه آغازین اعتقاد داشتند.[۲۱۷]
مارتین لوتر (۱۴۸۳- ۱۵۴۶)
وی کسی است که پدر نهضت اصلاحات دینی خوانده شده و حتی روز موسوم به نصب مواد پیشنهادی وی به روز نهضت اصلاح دینی نامگذاری شده است. از آنجا که معرفی شخصیت وی در ضمن مقالات زیادی صورت گرفته است، در اینجا به بیان نکاتی مهم در مورد وی بسنده میکنیم. لوتر در خانوادهای فقیر و زحمتکش به دنیا آمد و خانواده او به هیچ وجه مایل نبودند که فرزندشان در سلک کشیشان وارد شود، اما وقوع حادثهای هراسانگیز در بیابان به هنگام سفر موجب شد که دیگر امید به زنده ماندن نداشته باشد و همانجا عهد کرد که اگر زنده بماند، مسیر زندگیش را عوض کند که چنین نیز شد. وی به سان طلبهای کوشا دروس دینی و الهیات مسیحی را به خوبی آموخت و به مقام استادی آن نائل شد و از این گذشته، به تهذیب نقس نیز سخت اهتمام داشت و در سلک راهبان درآمد و چنان از خود جدیت نشان داد که دست کم برای خودش جای تردیدی باقی نگذاشته بود که مصداق کامل یک راهب زاهد است. با همین شور و اشتیاق و از سر خلوص بود که به زیارت رم شتافت و در زیارتگاهها مراتب ادب را به جای آورد، ولی در همین سفر بود که صحنههایی از عدم صداقت و خلوص و دنیاطلبی را در میان مدعیان رهبری دینی مردم مشاهده کرد و در راه بازگشت بود که رم را شهری ریاکار خطاب کرد و با آن وداع نمود. لوتر پس از فراغت از تحصیل و اخذ مدرک دکتری الهیات، در دانشگاه ویتنبرگ که چندان نیز معروف نبود، به تدریس الهیات بر اساس کتاب مقدس و تعالیم پولس و نیز موعظه پرداخت و مقبولیتش چنان شد که او را واعظ کاریزماتیک و الهیدانی برجسته شناختند.
به طور کلی، دو کس بر اندیشه او سخت تأثیرگذار بودند که یکی پولس بود و دیگری آگوستین در نظریهاش در باب فیض. (البته لوتر به اندیشه دیگر آگوستین در باب کلیسا توجهی نداشت و شاید هم نزاع او با کلیسای کاتولیک را بتوان نزاع میان دو اندیشه و دو کلید واژه فیض و کلیسا در تفکر آگوستین دانست.)[۲۱۸]
لوتر در همان هنگام که به تدریس کتاب مقدس و تفسیر آن مشغول بود، به کشف مهمی الهیاتی نائل آمد که مسیر زندگیش را سخت متحول کرد و ضمن تفسیر این آیه رومیان «که در آن عدالت خدا مکشوف میشود» (رومیان ۱: ۱۷) دریافت که مراد از ایمان در کتاب مقدس که اساس آمرزیدگی است، نه ایمانی است که محصول عمل است بلکه موهبتی است که خداوند به انسان اعطا میکند و مقدمه آمرزیدگی اوست.[۲۱۹] تا اینجا لوتر شخصیتی علمی بود که در محافل آکادمیک صرفاً شناخته شده بود، اما امر کوچکی لوتر را در معرض دید همگان قرار داد که سمبل دغدغه های جاری دربارۀ نقش کلیسا در جامعه بود: فروش آمرزشنامه، سوءاستفادههای اقتصادی از قدرت مقدس و مردم عادی که نگران نجات خویش بودند. موعظه در باب آمرزش و وعده نجات به شیوهای سهل و آسان موضوعی بود که جمعی عظیم را به نزد فرستادگان و معتمدان پاپ کشانده بود. این رابطه میان خرید آمرزشنامه و محو گناه، لوتر را به هیجان و تشدد و تغیر و انتقاد واداشت. وی در ابتدا مطالب مورد نظرش را آن هم نه برای عموم بلکه برای اهل تحقیق در ضمن ۹۵ ماده پیشنهادی مطرح کرد اما بر خلاف تصورش، این مواد به زودی از لاتین به زبان آلمانی ترجمه و به لطف صنعت چاپ به سرعت در سراسر آلمان و مناطق مجاور منتشر شد. (شاید این اولین بار بود که تحولی در تکنولوژی، موجب تحولاتی شگرف در صحنه دین و الهیات شد.)
کانون حمله و انتقاد لوتر در اینجا فقط مسئله آمرزشنامهفروشی است. اما بعدها در رساله هایدلبرگ[۲۲۰] موضوعاتی مانند گناه، اختیار و اراده، و فیض را نیز مورد بحث انتقادی قرار داد. وی در این برهه موضوع الهیات صلیب[۲۲۱] را مطرح کرد که نقطه مقابل الهیات شکوه[۲۲۲] بود که به معنای ادارک خداوند در بر پایه رنج و تواضع[۲۲۳] بود که نقطه مقابل درک خداوند بر پایه اشیای مشهود در جهان آفرینش است.[۲۲۴] لوتر با ملاحظه انتشار مواد پیشنهادی،[۲۲۵] نوشتهای دیگر تحت عنوان تبیین مواد مذکور منتشر کرد. نسخهای از مواد مذکور به دست پاپ افتاد اما وی چندان اعتنایی بدان نکرد، با این تصور که موضوع چندان اهمیتی ندارد. اما توجه مردم به این موضوع و حمایتشان از لوتر در کنار انتقادات لوتر از قدرت مقام پاپی در عالم برزخ صحنه را به کل عوض کرد. لوتر هنگامی که خبردار شد که از سوی مقام پاپی مشمول ممنوعیتهایی شده، اعلام کرد که پاپ هیچ جایگاهی در موضوع ارتباط انسان با خدا ندارد و همین شرایط را وخیمتر کرد و از همینجا بود که پاپ خود را ناگزیر از پاسخگویی به لوتر میدید. لوتر ابتدا به رم برای دفاع از خود در برابر اتهام بدعتگذاری احضار شد، ولی بعد به دلیل ملاحظات سیاسی، مصلحت در این دیده شد که در همان آلمان موضوع بررسی شود. تمام بحث و مناقشه در حدود حوزه اختیارات مقام پاپی و مسئله خطاناپذیری او و به همین سان شوراهای کلیسایی بود. لوتر به این اقرار واداشته شد که شوراها نیز به دلیل اختلافات و تصمیمهای متناقضشان قابل اعتماد نیستند.
وی در سال ۱۵۲۰ در رساله «خطاب به اشراف ملت آلمان» اعلام کرد که کلیسا سه دژ نفوذ ناپذیر به دور خود کشیده و به کسی اجازه نفوذ درآن نمیدهد. اول این که مقرر داشته است که قدرت دنیوی هیچ تفوقی بر آنها ندارد، اما قدرت معنوی مافوق همه قدرتهاست. دوم هنگامی که تلاش میشود تا با کتاب مقدس اصلاحی صورت گیرد، اعتراض میکنند که تنها پاپ میتواند کتاب مقدس را تفسیر کند. سوم هنگامی که به شورا تهدید میشوند، میگویند که تنها پاپ میتواند شورا را برگزار کند.[۲۲۶] در سال ۱۵۲۱ از وی خواسته شد که مفاد نوشتههایش را انکار کند که در پاسخ چنین گفت: «از آنجا که عالیجناب خواهان جواب سادهای است، بدین شکل روشن جواب میدهم: جز در صورتی که به شهادت کتب مقدس یا عقل سلیم متقاعد شوم (زیرا نه اعتمادی به پاپ دارم نه به شوراهای کلیسایی، زیرا مشهور است که اغلب مرتکب خطا شدهاند و همدیگر را نقض کردهاند)، به کتابهای مقدسی که از آنها نقل کردهام وفادارم و وجدانم در بند کلام خداست. من نمیتوانم و نخواهم عقب نشست، زیرا نه درست است و نه مطلوب که از حکم وجدان فاصله گیرم…خدایا یاریم کن»[۲۲۷] که البته این موضع نیز حاصل دعواهای فراوان و تعدیلات و خیرخواهی ها و تنزلات بود. هنگامی که به او اصرار کردند که به شکلی مصالحه کند تا تفرقه و شورش رخ ندهد، پاسخ داد آدم بر سر اعتقاداتش هیچگاه سازش نمیکند. بیشترین انتقاد لوتر با دو دیدگاه اعتقادی کلیسا یعنی آموزۀ اعمال خوب و آمرزشنامهفروشی بود.
لوتر در سالهای بعد به موعظه، تعلیم و نوشتن مطالب و بررسی مشکلات و بحرانهای کلیسا و دولت پرداخت. در بخشی از همین دوره و به هنگام اختفا بود که به ترجمه آلمانی کتاب مقدس پرداخت. در همین دوره بود که برتری دیرنشینی بر سایر راه ها را انکار کرد و همین موجب توقف ساخت دیرها در بسیاری از نقاط آلمان و حل مشکل تعداد زیادی راهب و راهبه شد که بر سر زندگی خود رفتند و لوتر با آخرینشان ازدواج کرد.[۲۲۸]
انتقادات لوتر تند بود و بیامان و آدمی را در این اندیشه فرو میبرد که چگونه بر خلاف سابق، این واعظ بیپروا مورد مدارا قرار گرفت و طرد او دیر صورت گرفت و البته سر سالم به گور برد. به هر حال، مناقشه الهیاتی لوتر به پاپ کشیده شد و او نیز در توقیعی، مواردی از اندیشه های وی را الحادی یا بدعتآمیز دانست و فرصتی ششروزه برای توبه و استغفار یا پذیرش طرد و سوزاندن خود و کتابهایش به وی داد، اما لوتر که از این واکنش غیرمنتظره سخت برآشفته بود، به طور علنی و در معیت همراهان و شاگردانش، توقیع پاپ و کتابهای مربوط به قوانین پاپی را سوزاند که به حق اقدامی بسیار جسورانه در فضای قرون وسطی بود. محاکمه او با تشریفاتی خاصی روی داد (۱۵۲۱). به هنگام محاکمه او سه گروه حضور داشتند. یک گروه که هواداران پرشور او بودند و دیگری طرفداران سرسخت پاپ و گروه سومی که معتدل بودند و بر این باور بودند که لوتر نباید در موضوع شعایر این قدر تند و متصلب باشد و به مذاکره و مصالحه باید تن در دهد. این گروه سوم هواداران اراسموس بودند. به هنگام محاکمه هنگامی که از او پرسیدند که آیا همه مطالب کتابهایش را تصدیق میکند، پاسخ داد: آنگاه که به متون معتبر و عقل سلیم متقاعد شده باشم، از آتوریته پاپها و شوراها سرباز میزنم، زیرا آنها با یکدیگر تعارض دارند. وجدان من در بند کلام خداست[۲۲۹] او با بهره گرفتن از اندیشه های نومینالیستی این تصور را که کارهای نیک موجب نجات و سعادت است کنار زد و بر نقش ایمان تأکید کرد.[۲۳۰] زندگی و اندیشه های لوتر، پدر نهضت اصلاح دینی، از بسیاری از جهات پاسخی بود به مسائلی که نومینالیسم مطرح کرده بود. وی در واکنش به آن راهی را در پیش گرفت که تفاوتی اساسی با راه اومانیستها داشت. او با فاصله گرفتن از خدا، به انسان نرسید بلکه از انسان دوباره به سوی خدا بازگشت. در جوانی از هواداران اکام بود، ولی از نفوذناپذیری خدای نومینالیستها ناراضی بود و یکی از چیزهایی که سخت آزارش میداد، نگرانی بابت نجات اخرویش بود: چگونه خدایی که خود ناآرام و بیقرار است، میتواند عطش لوتر برای نجات را سیراب کند؟ چگونه ممکن است خداوند، امروز قدیسان و پاکان را پاداش دهد و فردا عکس آن را بنا به قدرت مطلقهاش مرتکب شود و اینکه چیزی نمیتواند او را محدود کند؟[۲۳۱]
اولین مسئله وی نه اصلاح کلیسا و سامان دادن امور بلکه نجات شخصی خود و دیگران بود. او تصوری از خدا داشت که در فهمی یهودی از خدا ریشه داشت که او را به سان قاضی عادل وسختگیری میدید که سرد و محکم و بدون هیچ گونه لطافتی به قوت حکم میراند و همین تصور موجب بحرانی در وی شد تا این که در حین تفسیر آیاتی از کتاب مقدس به فهمی تازه از ایمان و نقشش در نجات دست یافت و همو موجب تولدی تازه شد. لوتر درک دیگری از خدا ارائه کرد که همان درک متفاوت موجب درک متفاوتی در معنای دینداری و زهدورزی شد. این درک از خدا درک ماهیت نجات و رستگاری را متحول کرد و این که با ابزاراهای دنیوی به شکل مبتذلی بتوان تحولی در نجات شخص ایجاد کرد. البته این درک از خدا که خدایی است تأثیرناپذیر که خود به ارادهاش کار خود را میکند، در اصل در اندیشه آگوستین مطرح شده بود که خدا را خدایی میدانست که هر که را بخواهد میآمرزد و هر که را نخواهد، مشمول طرد و لعن کند و این خواست خدا عین عدالت اوست.
به هر حال، لوتر در میان سالهای ۱۵۱۳ تا ۱۵۱۹ به درک تازهای از انجیل نائل آمد و این همان چیزی است که آن را «تجربۀ برج» نامیده است، بدان سبب که این بینش جدید زمانی که در برج صومعه آگوستینی در ویتنبرگ بود، رخ داد. البته تاریخ دقیق و محتوای این به روشنی مشخص نیست ولی بعید نیست که مراد همان درک تازه او از مفهوم عدالت خداوندی در آیه ای از کتاب مقدس در باب عدالت است. کلیسای کاتولیک معنای عدالت خدا را به مسئلت کردن آن از خدا تفسیر میکرد، در حالی که لوتر آن را به رحمت و لطف او دانست. مسئله اساسی این بود که آدمی چگونه میتواند در برابر چنین خدایی بایستد. البته کلیسای کاتولیک نیز معتقد نبود که آدمی میتواند این کار را بر حسب عدالت و شایستگی خودش انجام دهد، بلکه آدمی امیدوار است که به فضیلت ترکیبی از نیات جدی، اعمال نیک و نیز واقعیات شعایر دینی که همه موقعیتهای آدمی را در بر گرفته، چنین کند.
لوتر در کتاب دولت عرفی بهشدت حوزه دولت را به مسائل دنیوی محدود کرد و سبب آن بود که امپراتور ترجمه لوتر از عهد جدید را زیر فشار قرار داد. [۲۳۲] شاید هم به این سبب بود که متهم شد که بیش از آنکه به زیان قدرت کلیسایی باشد، علیه قدرت مدنی است، در حالی که امروزه این اتهام به وی زده میشود که تسلیم دولت بود و مسئول تحولات کلیسا و دولت در آلمان. هنگامی که به لوتر اعتراض شد که وی موجب افول قدرت سیاسی شده، جواب داد که در طی هزار سال اخیر هیچ کس چون او از قدرت مدنی در برابر دخالتهای پاپ حمایت نکرده است. امروزه این اظهارات را چنین تفسیر میکنند که وی امضاکننده کنترل کلیسا به وسیله دولت تمامیتخواه و سکولار بود. وی در نوشتهای به نام آزادی فرد مسیحی، به تفکیک میان امر سیاسی و معنوی و امر طبیعی و فوق طبیعی پرداخته و سلسله مراتب پاپی و اسقفی را تقلیدی از شکوه و عظمت پادشاهان و شاهزادگان جهان میداند. لوتر سرانجام هم از سوی کلیسا و هم از سوی امپراتوری تحت تعقیب قرار گرفت و اگر دستگیر میشد سوزانده میشد که البته با تدبیر فردریک خردمند از این خطر نجات یافت. لوتر در مخفیگاه نبوغ و قدرت قلم خود را نشان داد و در مدت کوتاهی عهد جدید را به آلمانی ترجمه کرد، به گونهای که امروزه این ترجمه صرف نظر از ارزش دینی، دارای نثر معیار است. لوتر معتقد بود که نان و شراب باید بر خلاف نظر کلیسای کاتولیک، به همه مردم عادی داده شود و آنها از بیم هتک حرمت نباید از آن محروم شوند و شعایر دینی میتواند به زبان مردم عادی باشد. همه کشیشان و راهبان و راهبهها باید بتوانند ازدواج کنند و خودش نیز پس از فرستادن همه راهبهها به خانه ازدواج، با یک راهبه ازدواج کرد و با این کار، پایهگذار خانه های کشیشی پروتستانی[۲۳۳] شد و جمعی از مردان را به خدمت در کلیسا، دولت، و فنون و هنرها گماشت.[۲۳۴]
لوتر به لحاظ تعلقات فرقهای، به فرقه فرانسیسکنها تعلق داشت که به آگوستین وفادار بودند و خدا را با اراده او میشناختند نه به عقلانیتش در کارها، و در امر انسان بر ایمان تأکید داشتند تا بر عقل. در نگاه آنان میان خدا و بشر شباهتی نیست و عقل الهی و عقل انسانی دو مقوله نامتناجسند و اصلاً یکی از دلایل انکار کلیات از ناحیه آنان این بود که هر نوع شباهت میان حقیقت وجودی خدا و بشر را انکار کنند.
لوتر بعد از قیام دهقانان که سخت نگرانش کرد، به امیران و اشراف پناه برد و ضمن آنکه آنان را لطف خدا دانست و اطاعتشان را لازم، کوشید تا اصلاحات را با کمک گرفتن از فرادستان به پیش ببرد و از همین جهت بود که نهضتش به اصلاحگرایی اقتدارگرا معروف شد. این رویگردانی و اقبال مورد اقبال امیرانی شد که در این حادثه دو سود را جستجو میکردند که یکی خلاصی از دست اوامر و نواهی کلیسای رم بود و دیگری آنکه میتوانستند بدون دغدغه و عذاب وجدان، خود را مسیحی واقعی بدانند و از امر آخرت خود نیز آسوده خاطر باشند. از سوی دیگر، مردم نیز آنان را حاکمانی بحق میدانستند که حکومتشان مشروع بود. «لوتر بدین سان آموزگار آلمانیهایی شد که قیصرپرستی و نظامیگریشان به جنگ اول راه برد و فاشیسمشدنشان به جنگ دوم.»[۲۳۵]
یکی از مشکلات لوتر مواضع تندروانه بعضی از جناحهای نهضت اصلاح دینی بود که نگاه و رفتاری افراطی داشتند. وی میگفت که تحت هیچ شرایطی نباید از خشونت به سود کتاب مقدس استفاده کرد. افراد برگزیده اصلا ً قابل شناسایی نیستند و اگر بشوند، نباید اقدام به برقراری حکومت کنند و در صدد سیادت بر جهان برآیند. جامعه را نمیتوان بر پایه الگوی تئوکراتیک اداره کرد.[۲۳۶] لوتر میگفت که او راه میانهای میان کاتولیکهای ناحیه چپ و رادیکالهای دست راست انتخاب کرده است. البته در اصطلاح پارلمانی این چپ و راست امروزه معکوس شده است. حد وسط جریانهای افراطی و کاتولیک، گروه های پروتستانیاند که به مناسبات دولت و کلیسا وفادار بودند: لوتر، تسوینگلی، انگلیکنها، و کالونیها.
یکی از امتیازات مهم و اساسی لوتر آن است که وی قدرت قلم و بیان بالایی داشت و در جلب توجه افکار عمومی و شوراندن آنان علیه وضعیت موجود و اقناعگری نسبت به نخبگان بسیار موفق و موجآفرین بود. قلم و بیانش علیه نابسامانیها گزنده و چه بسا کشنده بود. هم به زبان مردم و توده ها مینوشت و هم به زبان علمی و فنی (لاتین). در مقایسه با کسانی چون اراسموس، نوشتههایش از نظر غنای محتوا در درجه پایینتری قرار داشت. افزون بر امتیازات علمی، لوتر از ابزارهای تخریبی اجتماعی نیز به خوبی بهره گرفت. او شکوههای صد ساله آلمانها علیه استعمار سرزمینشان به وسیله ایتالیاییها را با قلمی سحرآمیز به رشته تحریر درآورده بود.[۲۳۷] وی در کتاب خطاب به اشراف ملت آلمان که از اولین کتابهایش به حساب میاید و به زبان محلی نوشته شده بود، انتقادات مردم از دستگاه پاپ رم را مطرح کرد و شدیداً به سرزنش آن پرداخت و موضوع سه حصار را مطرح کرد که یکی تفوق مرجعیت روحانی بر مقام دنیوی بود و دو حصار دیگر، انحصار تفسیر کتاب مقدس در کلیسا و پاپ و دعوت برای شورای کلیسایی بود که پیشتر بدان اشاره شد. وی در این نوشته بر دست برداشتن کلیسا از حاکمیت بر جهان و نیز استقلال امپراتوری و کلیسای آلمان از روم تأکید کرد. در کتاب بعدی به نام اسارت بابلی کلیسا، که مخاطبش محققان و الهیدانان، و به زبان لاتینی نوشته شده بود، ضمن انتقاد از قوانین و شعایر رایج کلیسا، بر این مطلب تأکید کرد که شعایر دینی باید وعده و نشانهای از عیسی مسیح داشته باشد و لذا فقط به دو مورد اعتراف کرد که یکی تعمید است و دیگری عشای ربانی، و این مطلب را بیان کرد که شعایر دینی به وسیله خطاها و تعدیات کلیسا به اسارت رفته است. کلیسای کاتولیک در مسئله ازدواج در کلیسای شرق کوتاه آمد، اما در مسئله آیینهای مقدس موضع قاطعی گرفت.
لوتر را به رغم همه شدت و تندی که در آثار و گفتارش مشهود بود، از جریان معتدل و محافظهکار اصلاحات به حساب میآید که از دو سو مورد هجوم بود. از یک سو کلیسای کاتولیک و از سوی دیگر جناح چپ اصلاحات که اقدامات بیشتر و تندتری را خواهان بود. وی در موضوع تعمید با آناباپتیستها دچار اختلاف شد که تعمید اطفال را قبول نداشتند. در موضوع عشای ربانی با تسوینگلی اختلاف داشت. هر دو منکر تبدل جوهری[۲۳۸] بودند اما تسوینگلی حضور مسیح در مراسم را نمادین میدانست در حالی که لوتر به حضور واقعی مسیح اعتقاد داشت. اختلاف بر سر این موضوع به رغم پایمردی دیگران، به جایی نرسید. در موضوع شورش دهقانان آلمانی که به لوتر و حمایتش بسیار امید داشتند، وی پس از وخیم شدن اوضاع، بناگاه علیه آنان موضع گرفت، زیرا معتقد بود که کار آنها جهان را به آشوب میکشد.[۲۳۹]به طور کلی لوتر در سه چهره ظاهر شد:
الف. چهرهای صرفاً علمی و دکتر الهیات که به شرح و تقسیر آیات کتاب مقدس و موعظه در نقش یک واعظ میپرداخت و در این شکل، قرون وسطایی میاندیشید و دین را همه چیز میدانست و بر خلاف مونتسر، در صدد اصلاح کار جهان نبود؛ لوتر در ابتدای کار در صدد راه انداختن یک نهضت نبود و تنها به مباحثههای دینی میاندیشید و شاهد بر این مطلب مواد نود و نه گانه وی بود که برای دانشجویان دانشکدهها به زبان لاتینی و نه آلمانی نوشت. ترجمه متن این مواد به پیوست در انتهای این نوشته درج شده است.
ب. رهبر دهقانان و توده ها؛ لوتر خواسته های آنان را به حق میدانست ولی در نیمه راه از همراهی و رهبری آنان به این دلیل منصرف شد که تصور میکرد که اقدام آنان، سرانجام موجب ناآمنی و آشوب خواهد شد.
ج. فردی رویگردان از توده ها که به امیران و حاکمان که دشمن دهقانان بودند، روی خوش نشان داد.
در مجموع، محورهای اساسی در اندیشه لوتر عبارت بودند از:
-
- مخالفت با موضوع آمرزشنامهفروشی به عنوان سمبلی از واسطهگری پوچ در ارتباط انسان با خدا. محوریترین موضوع در مواد نود و پنجگانه لوتر همین موضوع بود. این موضوع به خوبی نشان میدهد که اصلاحات لوتری خاستگاهی کاملاً الهیاتی داشت. اما در خصوص پیشینه آمرزشنامهفروشی باید گفت که این موضوع در اصل، به دورۀ جنگهای صلیبی برمیگردد که در طی آن، کسانی که صلیب به دست میگرفتند، میتوانستند هر شایستگی که مؤمنان با ماندن در خانه و عبادت خدا و زیارت به دست میآوردند، با شرکت در جنگ و جهاد به دست آوردند. ولی برای کسانی که نمیتوانستند به زیارت بروند، در ازای دریافت مبلغی پول، آمرزشنامهای داده میشد که صرف امور خیریه میشد. بدین ترتیب، آنان از مجازاتی که کلیسا برایشان تعیین کرده بود، رهایی مییافتند. در سال ۱۰۹۵ پاپ اربان دوم اعلام کرد که شرکت در جنگهای صلیبی برای آزادی سازی بیتالمقدس از دست مسلمانان معادل توبه است. در قرن سیزدهم، این اندیشه از سوی کسانی چون توماس آکویناس مطرح شد که قدیسان و مریم مقدس بیش از حد مورد نیازشان به کارهای خوب و توبه و تحمل آلام تن دادند و همین ذخیره است که میتواند به کار دیگران آید. ذخیره شایستگیهای مسیح باز هم میزان این ذخیره های معنوی را بالا برد. از سال ۱۳۴۳ کلیسا بهرهبرداری از این ذخیره معنوی را آغاز کرد و آن را در ازای کارهای خوب توزیع کرد. در سال ۱۴۷۵ فتوای پاپی با این مضمون صادر شد که کلیسا میتواند با فروش آمرزشنامه برای ارواحی که در برزخ گرفتارند، اقدام کند. در سال ۱۵۱۵ پاپ اجازه داد تا برای تهیه هزینه ساختمان سنت پیتر، برگهای آمرزشنامه در آلمان فروخته شود که البته بخشی از عواید آن صرف بازپرداخت هزینه های سراسقف برای رسیدن به این مقام بود. با این اجازه، سیل تحصیلداران و فروشندگان آمرزشنامه با حقوقی کلان به هر کوی و برزن رفتند و این مطلب را بر سر زبانها انداختند که به محض آنکه سکه در صندوق آمرزشنامه افتد، روح از برزخ نجات مییابد. این فروشندگان و تحصیلداران برای رونق دادن بازار خود به تحریک احساسات توده ناآگاه و در عین حال نگران پرداختند:
مگر شما صدای شیون پدران و مادران خود و دیگران را نمیشنوید که میگویند: به من رحم کنید، به من رحم کنید. ما در عذاب و رنج عظیمی گرفتار آمدهایم. شما با اندک خیرات و مبرات خود میتوانید ما را آزاد سازید اما دریغ میکنید…وجود شما از ماست، ما بودیم که به شما غذا دادیم، از شما مراقبت کردیم و سرانجام دار و ندارمان را به شما سپردیم. چرا اینقدر ظالم و سنگدلید که خواهان نجات ما نیستید، با آنکه هزینهاش اندک است؟ (جان تتسل) [۲۴۰]
در موضوع فروش آمرزشنامه با آنکه به خودی خود محل دغدغه لوتر بود، وی آن را نشانهای از مشکل عمیقتری میدانست که همان الهیات عمل است. لوتر به جای آن الهیات ایمان را نشاند.[۲۴۱] بعدها این کار چندان سودمند افتاد که برای هر کار باارزشی مانند ساختن کلیساهای جامع، بیمارستانها و پلها از آن استفاده میشد.[۲۴۲] مشهورترین و زیباترین بنای تاریخی قرون وسطی حاصل همین موضوع است. رفتهرفته، دامنۀ کاربری و فایدۀ این کار به مجازاتهای برزخی، علاوه بر مجازاتهای دنیوی، نیز تعمیم داده شد و افراد با هر میزان گناه، با بهرهگیری از این معجون شفابخش میتوانستند از عذاب برزخ نجات یابند. بعضی از آمرزشنامهها نیز دو منظوره بود و میتوانست هم مجازاتهای دنیوی تعیینشده از سوی کلیسا را حل کند و هم گناهان را. آنچه پایه این نظریه بود، این مطلب بود که پاپ کلید مخزن شایستگیهای قدیسان را به دست دارد. اما اعتراض لوتر بسیار فراتر از انتقادات کاردینالها بود، زیرا او اصلاً این را که پاپها کلیددارمخزن شایستگیهای کلیسا باشند، منکر بود و آن را نفرتانگیز میدانست و نه خواهان اصلاح بلکه خواهان الغای آن بود. او نه تنها عمل، بلکه خود آموزه را غلط میدانست.[۲۴۳] به هر تقدیر، اصلیترین نکته در مواد نود و پنجگانه لوتر نیز موضوع آمرزشنامه است. در بند بیست و یکم آمده است: آن موعظهگران آمرزشنامه در خطایند… به لحاظ الهیاتی، آمرزشنامه بر دو پایه استوار است. اول برزخ و دیگری سرچشمهها و منابع شایستگی. موضوع برزخ در قرن ششم به وسیله پاپ گریگوری مطرح شد که راهی بود برای تطهیر افراد از گناهان بعد از تعمید که قبل از مرگ آمرزیده نشده است. توقف و معطلی در برزخ برای آمرزیده شدن به وسیله بعضی از اعمال یا طلب استغفار از ناحیه کشیش امکان پذیر دانسته شد.
-
- عدالت خداوندی. از آنجا که لوتر در ابتدا یک راهب بود، زندگی زاهدانه با انجام اعمال فراوان و شاق را در پیش گرفت و در این راه چنان از خود جدیت نشان داد که به قول خودش: …من راهب شایستهای بودم و چنان آداب و مقررات را موبه مو اجرا میکردم که اگر بنا بود تنها یک راهب به خاطر انجام آداب و مقررات رهبانی به بهشت برود، آن راهب من بودم. همه دوستانم در دیر این مطلب را تأیید میکنند. با این حال، وجدانم مرا آرام نمیگذاشت و همیشه در تردید بودم و با خود چنین میگفتم: تو کارت را خوب انجام ندادی و چنان که باید، تائب و پشیمان از گناه نبودی. تو بدون اعتراف آن را ترک کردی. هر چه کوشیدم که وجدان ناآرام و ناتوان و بلازدهام را با بهره گرفتن از سنتهای بشری درمان کنم، نتوانستم و آن را بیش از پیش ناآرام، ناتوان و بلازده یافتم.» (……). وی در سالهای ۱۵۱۳ تا ۱۵۱۶ به شرح کتاب مقدس از جمله، نامه پولس به رومیان (۱:۱۷) مشغول بود و عدالت خدا را به معنای بیطرفی و انصاف میدانست و از سوی دیگر بشر را موجود گرفتار در دام گناه ازلی میدانست که ناتوان از نجات خود است و همین برای او معمای سختی شده بود که در این وسط آدمیان چه باید بکنند و با این ناتوانی ناخودخواسته چگونه میتوانند پیششرط نجات و عادل شدن را به دست آوردند. رفته رفته، از عبارت عدالت خداوندی به معنای خاص و متعارفش منزجر شد و در جستجوی خداوندی مهربان و دلسوز به جای خداوند عادل خشک، کمکم معتقد به فیض خدا و اهمیت ایمان شد و در تجربهای شخصی یا آنچه به «تجربه برج» معروف است، به درک دیگری از معنای عدالت خداوندی که آن را «کشف الهیاتی» نامیدهاند، نائل آمد. در این درک جدید وی عدالت را امری درونی ندانست که با عمل صالح شخص به دست میآید، بلکه موهبتی است بیرونی که خداوند به بشر نسبت میدهد و فرد عادل خوانده میشود. آنچه در اینجا مهم است، فعل خداوندی از طریق فیض است نه عمل بشری. ما حتی توان این را نداریم که از خدا چیزی بطلبیم. از نظر لوتر، خبر خوش انجیل آن است که کاری را که ما از عهدهاش برنمیآییم، خدا خودش انجام میدهد. این عدالت، بشر را محکوم نمیکند، بلکه نجاتش میبخشد. عمل بشری نمیتواند انسان را به مقام عدالت برساند. لوتر هنگامی که به این درک رسید، چنان سرمست و شاد از این کشف شد که به قول خودش گویا دوباره متولد شده و پا به بهشت گذاشته است: در پی آن بودم که پولس را با نامه او به رومیان بشناسم اما هیچ چیز مرا مانند عبارت در آن به عدالت خدا مکشوف میشود منصرف نساخت، زیرا من از عبارت عدالت خداوند متنفر بودم که بدان معنا بود که خداوند براساس آن گناهکاران را مجازات میکند. با آنکه در لباس رهبانی، عاری از هر گونه سرزنش و ملامت بودم، خود را در محضر خدا فردی گناهکار با وجدانی ناآسوده میدانستم و نمیتوانستم معتقد باشم که او را با کارهای خود راضی کردهام. سرانجام با غور و تامل شبانهروزی به درک این مطلب نائل آمدم که عدالت خداوند همان است که عادل به وسیله آن زیست خواهد کرد و مراد از آن عدالت انفعالی است که خدا ما را بر اساس ایمان عادل میخواند. فهم این موضوع چنان احساسی به من داد که گویی بار دیگر به دنیا آمدهام یا گویی درهای بهشت به رویم گشوده شده و من وارد آن شدهام و از آن پس به عبارت عدالت خداوند عشق میورزم و آن را ارج مینهم.»[۲۴۴] به هر حال، این آموزه پایۀ فکری و الهیاتی جنبش پروتستانی است.[۲۴۵]
-
- مسئله ایمان و نجات به وسیله آن نه به وسیله اعمال، به خصوص اگر پای واسطهای در کار باشد. در نهضت اصلاح دینی دو نکته به عنوان شعار این نهضت شناخته میشود. اولی عبارت است از نجات و آمرزیدگی به وسیله ایمان و دیگری فقط کتاب مقدس. اولی به حقیقتی اشاره دارد که لوتر آن را کشف کرد و دومی به وسیلهای که این آرمان به وسیله آن به دست میآید. در الهیات لوتر در این بخش این اصطلاحات اهمیتی اساسی دارد: عادلخواندگی،[۲۴۶] نجات، فیض و ایمان. حاصل سخن در اینجا آن است که آمرزیدگی نزد خدا به بهترین شکل در فیض قابل مشاهده است که به وسیلۀ آن ما نزد خداوند درستکار و عادل شمرده میشویم. در این فرایند، ایمان سرچشمه و منبع فیض است. ایمان چیزی نیست جز تصاحب کردن فیض. حال با توجه به اهمیت ایمان، این دو پرسش مطرح میشود که اولاً سرچشمه ایمان چیست و ثانیاً عمل چه جایگاهی دارد. البته ایمان در اینجا به معنای بر زبان آوردن یک گزاره نیست، بلکه نوعی سمت و سو و تمایل اساسی در زندگی است که همه چیزش را در خدا جستجو میکند. به هر حال، وی موضوع ایمان را در تقابل با موضوع عمل میدید. فرق لوتر و کاتولیکها در موضوع عمل انسان آن است که لوتر میگوید انسان نمیتواند کاری کند که بر خدا ادعایی داشته باشد، در حالی که کاتولیکها معتقدند آدم میتواند کاری بکند که با منطق آن، خداوند بتواند به شکلی محترمانه با او رفتار کند که متفاوت از حالتی است که قبلاً انجام نمیداد. در اینجا مفهوم پاداش یا مجازات گناه کنار گذاشته شده است. شورای ترنت در موضوع عمل حق را به اراسموس میداد که در اولین مناقشه با لوتر، گفت که اختلاف اساسی در این است که او (لوتر) هر چیزی را به خدا نسبت میدهد و در روند نجات، مطلقاً چیزی را به بشر نسبت نمیدهد[۲۴۷]. استلزامات عملی این نظریه زیاد است که یکی از آنها بیخاصیت بودن تشکیلات عظیمی است که کلیسای کاتولیک به راه انداخته بود و شالودۀ آن تهیۀ زمینه های لازم برای نجات است.
البته آموزۀ ایمان لوتر لزوماً به معنای بیارزشی عمل نیست، بلکه بدان معناست ک عمل موجب نجات نمیشود بلکه عمل ثمره ایمان است. انسان مسیحی به دلیل ایمان و فیض هر آنچه را باید داشته باشد دارد و دیگر به چیزی نیاز ندارد و کار خوب نشانه بهرهمندی او از فیض ایمان است.
از مطالبی که در این بخش باید بدان توجه داشت، آن است که تأکید بر اهمیت و جایگاه ایمان موجب میشود که کلیسا و مقام کشیشی و پاپی اعتبار خود در وساطت میان خلق و خالق را از دست دهد. شعار کشیش بودن همه مومنان و تنها به وسیله ایمان چنین کارکردی دارد.
لوتر در ضمن همین مسئله، موضوع آزادی فرد مسیحی و بحث اراده را مطرح کرد که موضوعات مهمی است. البته مراد لوتر از آزادی، بیشتر مفهومی معنوی و آنجهانی است و با آزادی مدرن متفاوت است، بدان جهت است که لوتر و امثال او اقتداری را برای خداوند قائل بودند که با فرض آن جایی برای کسی دیگر از جمله اولیای دین و کشیشان باقی نمیماند و اصلاً نیازی بدانها در واسطه فیض شدن نبود و همین معنا اقتدار سنتی روحانیان را نقض میکرد. با این حال، همین اندیشه میتوانست الهامبخش خوبی برای متفکران و فیلسوفان سیاسی باشد. لوتر با این کار، به بیاعتباری کلیسا و جایگاه کشیشان مبنایی الهیاتی داد.[۲۴۸] بر اساس دیدگاه لوتر، انسان موجودی روحانی و جسمانی است. وی فقط جنبه روحانیانسان را شایسته آزادی مذکور در عهد جدید میداند. جسمیت انسان یادآور و حامل گناه ازلی است و عهد عتیق شامل مجموعهای از احکام شریعت است که هدفش به بند کشیدن انسان است تا فریفته دنیا و اسیر شهوت نشود. شریعت زندانی بود برای قید زدن به بعد پلید انسانی که در عهد جدید انسان از بند این آزاد شد. البته انسان در دوره جدید نیز وجود جسمانی خود را حفظ میکند ولی دیگر نیازی به شریعت سختگیر ندارد: چنین است که انسان مسیحی به ایمانش بسنده میکند و دیگر نیاز به کار خاصی ندارد تا پارسا شود.[۲۴۹] وی در تمثیل برای تقدم ایمان بر شریعت مثالی میزند که آدم اول باید طبیب باشد[۲۵۰] بعداً طبابت کند و عکس آن امکان ندارد. ایمان است که به عمل ارزش میدهد و الا بدون ایمان، عمل نزد خدا ارزشی ندارد. ایمان بنا به ماهیت خود نمیتواند سرمنشأ خود باشد، بلکه منشأ و خاستگاهش در فراسوی آن و در مسیح است.[۲۵۱]
اما در خصوص بحث اراده، باید توجه داشت که در ابتدای مسیحیت اندیشهای در باب اراده بشری مطرح و به شدت محکوم شد. گروهی به رهبری پلاگیوس(۳۵۴-۴۲۰/۴۴۰) بر این باور بودند که افراد در انتخاب خیر وشر آزادند و مقتضای زندگی اخلاقی و فضیلتمدار نیز همین است. این تفکر و اندیشه با موضوع سقوط انسان و گناه اولیه هیچ سازگاری نداشت. وی در اثری به نام مناقشه علیه الهیات اسکولاستیک[۲۵۲] در برابر این اندیشه آگوستین سخت ایستاد. لوتر معتقد بود که الهیدانان قرون وسطی با موعظه عدالت به وسیلۀ عمل (مناقشه علیه الهیات مدرسی) اثبات میکند که آدمی تنها میتواند مرتکب امر شر شود و صرف نظر از فیض خداوندی، اراده تنها موجب شر میشود و از آنجا که اراده «به لحاظ ذاتی و به گونهای اجتنابناپذیر شر و فاسد است»، اصلاً نمیتواند حقیقت را هنگامی که بدو ارائه شود، بپذیرد.
در اینجا مناقشهای شدید میان لوتر و اراسموس درگرفت که به جدایی آنها برای همیشه انجامید. اراسموس و سایر اومانیستها بر این باور بودند که آزادی اراده برای اخلاق فضیلتمدار امری لازم است. اگر آدمی به اختیار نتواند انتخاب کند، دیگر فضیلتی در کار نیست. توصیۀ اخلاقی او به مردم آن بود که ارادۀ خود را به کارهای خیر معطوف کنند و از گناه فاصله گیرند. البته این از فیض الهی جدا نیست. او مدعی بود که «ارادۀ نیک با عمل فیض همکاری میکند.» او اسارت اراده و شر دانستن ذاتی آن را بازگشتی به دیدگاه های مانوی میدانست. البته اراسموس میپذیرفت که اراده به سبب گناه آسیب دیده، اما معتقد بود که گناه آن را از پای درنیاورده است. لوتر در سال ۱۵۲۵ در رسالهای به نام اسارت اراده – که آن را بهترین آثارش در حوزه الهیات میدانست - به نقد دیدگاه های اراسموس پرداخت و در مقدمه کتاب، ضمن مخاطب قرار دادن وی، نوشت مطالب نازل و بیارزش کتابش او را شوکه کرده و از این جهت عمیقاً برای او تأسف خورده است. وی مطالب اراسموس در این کتاب را مشتی زباله و کثافات میداند که در گلدانی از طلا و نقره (اشاره به قلم و سبک ادبی نویسنده) قرار داده شده است. محتوای این نوشته بود که آخرین رشته های دوستی میان آن دو را از هم گسست. [۲۵۳]