شووان از متفکران غربی میگوید:مولوی کاملاً به همراهی و هماهنگی و همزیستی ظاهر و باطن توجه دارد؛ هدف نهایی دین، هدایت انسان به سوی خدا است و برای رسیدن به این مقصود، شریعت لازم و ضروری است، چون تنها از راه شریعت است که طریقت ممکن و متجلی میشود. در این عالم، طریقت بدون شریعت، نه متجلی میشود و نه محفوظ میماند و نه فایدهای در بر خواهد داشت. اما بدون طریقت نیز دین محدود به جنبههای ظاهری میشود. ابزار لازم را برای ارائه طریق به کسانی که واقعاً و ماهیتاً در چنین حالتی دین. اهل طریقت هستند.[۶۰]
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
مولوی غالباً به یگانگی ادیان اشاره کرده است و چند داستان وی در نشانه آنهاست که از نظر او محتوای درونی ادیان وحی شده، «فیه ما فیه» و «مثنوی» البته که برتر از شکل ظاهری آن ها است، یکی است.[۶۱]
مولانا تعدد ادیان را در این عالم، گریز ناپذیر میداند:
گفتم آخر این دین کی؛ یک بوده است، همواره دو و سه بوده است، شما دین را یک، چون خواهید کردن؟ یک آن جا شود؛ در قیامت، اما این جا که دنیاست ممکن نیست، زیرا این جا هر یکی مرادی است و هوایی است مختلف. یکی این جا ممکن نگردد، مگر در قیامت که همه یک شوند و به یک جا نظر کنند و یک زبان شوند.[۶۲]
کثرت ظاهر و وحدت باطن است که میتوان آن را «وحدت وجود» یکی از اصول جهان بینی عرفانی، اصل محور تفکر و نگرش عرفانی است. از نظر عرفا وجود، از هر جهت واحد و بسیط مطلق است و هیچ کثرتی در آن نیست، نه کثرت طولی و نه کثرت عرضی، نه کثرت به شدت و ضعف و نه به غیر شدت و ضعف، حقیقت وجود منحصراً واحد است و آن حقیقت واحد، چیزی جز خدا نیست، غیر خدا و غیر حق، هر چیزی که هست، وجود نیست، بلکه نمود و ظهور است.
او اساساً وحدتگراست و ما را دعوت به وحدتگرایی میکند، تا جایی که مثنوی را دکان وحدت خود مینامد:
نیز مثنوی ما دکان وحدت است | غیر واحد هر چه بینی آن بت است |
بدین جهت مولانا بر مبنای وحدت خود، میکوشد تا کثرت ظاهری ادیان و مذاهب و شرایع را به یک وحدت باطنی بازگرداند، و این کوشش او در برخی داستانهای مثنوی، دیده میشوند:
چون به صورت بنگری، چشم تو دوست ده چراغ از حاضر آید در مکان گر تو صد سیب، و صد آبی بشمری اتحاد یار، با یاران خوش است منبسط بودم و یک جوهر همه چون به صورت آمد نور سره تو به نورش در نگر کز چشم رست هر کی باشد به صورت، غیر آن صد نماند، ک شود چون بفشری پای معنیگیر، صورت سرکش است بیسر و بیپا بدیم آن سر همه شد عدد چون سایههای کنگره |
نور هر دو چشم، نتوان فرق کرد فرق نتوان کرد نور هر یکی در معانی، قسمت و اعداد نیست صورت سرکش، گدازان کن به رنج یک گهر بودیم هم چون آفتاب کنگره ویران کنید از منجنیقی چون که در نورش نظر انداخت مرد چون به نورش روی آری، بیشکی در معانی تجزیه و افراد نیست تا ببینی زیر او وحدت، چون گنج بیگره بودیم و صافی هم چو آب تا رود فرق از میان ان فریق[۶۳] |
او در این ابیات با بیانی تمثیلی، کثرت را به وحدت ارجاع میدهد: به عنوان مثال، اگر تو به چهرهات نگاه کنی خواهی دید که دو چشم داری. ولی تو به نور چشمت که از آن پدیده آمده نگاه کن. یعنی دو چشم از هم جدا نیست، زیرا یک کار را انجام میدهد و آن دیدن اشیاء است. همین طور میان اشیا و اولیا وحدتی تام و تمام حاکم است. آنان هر چند کالبدها و اسامی متعدد دارد، ولی جمیع آنان یک کار را انجام میدهد و آن انعکاس نور حقیقت است. اما ظاهرپرستان آنان را از هم جدا میکنند و جنگ هفتاد و دو ملت بر پا میدارند. جنگی که حافظ شیرازی آن را ناشی از تعصب و ندیدن حقیقت میداند.