از نکاتی که باید بدان توجه داشت، این است که ما از یک سو با گروهی مواجهیم که میتوان آنان را «طیف اسکولاستیک محقق» (تعبیر عنایت) دانست که از چهرههای شاخص آن کسانی چون رشیدرضا، عبدالحسین شرفالدین، علامه امینی و محمدجواد مغنیه میتوان نام برد و از سوی دیگر با جریان تجدیدنظرطلبی که از افراد شاخص آن میتوان از محمدجواد مغنیه، مرتضی مطهری و علی شریعتی نام برد.
البته تقسیم دقیق جریانهای اصلاحی چه به ملاحظه جغرافیا چه به لحاظ گرایش مذهبی و فرقهای، هر یک مشکلاتی دارد، برای اینکه بعضی از شخصیتهای اصلاحی در مناطق مختلفی حضور داشتهاند و گرایش دینی آنها با گرایش دین مردم آن منطقه کاملاً مطابق نبوده است. برای مثال، سیدجمال که رهبر اصلاحات در مصر است، به لحاظ دینی و ملی متفاوت از مصر و مردمانش است، گر چه ایشان هوشمندانه، برای از دست ندادنش نفوذش در میان عامه اهل سنت، خود را افغانی نامید و همین موضوع به خوبی توانست حساسیتها را از او منصرف کند، به خصوص که شمار زیادی از مردم افغانستان سنیمذهبند. به هر حال، در این قسمت همچنین توضیح خواهیم داد که جهان اسلام به دلایلی، در دورانی که میتوان دوران طلاییاش نامید، میزیست، اما این دوران سازنده و سرنوشتساز در تاریخ بشر ادامه نیافت و از جمله علل آن، هجوم اقوام خارجی بود که خسارات و تلفات جبرانناپذیری برجای گذاشت و بدتر از همه، امید به زندگی و توسعه و ترقی را به گونهای اسفبار از مردم این دیار به مدت قرنها که شاید هنوز هم ادامه دارد، سلب کرد و دیگر هیچ یک از عوامل محرک در تاریخ کشورهای اسلامی، نتوانست موجب جنبش و پویایی در جهان اسلام شود.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در فصل سوم، به بیان شباهتها و توازیهای نهضت اصلاح دینی در اروپای قرن شانزدهم با جریانهای اصلاحی در جهان اسلام و نیز بیان وجوه افتراق و تفاوت میان آنها خواهیم پرداخت و در پایان به نقد و بررسی مهمترین دیدگاه های متفکران ایرانی در این سو میپردازیم. البته نگاه ما در این بررسی عمدتاً نگاهی جامعهشناختی نخواهد بود. به بیان دیگر، در بررسی این مقوله گاهی در پی اثبات آن هستیم که نشان دهیم تحولاتی که در نهادهای اجتماعی ( خانواده، سیاست، اخلاق، تعلیم و تربیت و ارتباطات) رخ داده، عموماً تحولاتی در اندیشۀ دینی است که سرریز آن در این مسائل و موضوعات است، چه اینکه در اینجا باید از ارتباط دین با سایر نهادها بحث کرد و به موضوعاتی چون حقوق بشر، دموکراسی، لیبرالیسم، حقوق زن، حقوق شهروندی، خردگرایی، مدارا و فردگرایی توجه داشت. در این صورت، نیازمند تحلیل و بحثی جامعهشناختی به خصوص در حوزه جامعهشناسی دین هستیم. اما این بحث میتواند جنبه دیگری نیز داشته باشد که دیگر در چارچوبهای فوق نمیگنجد و آن این که تحولات در صد و پنجاه سال اخیر جهان اسلام، شباهتهای و توازیهای بسیاری با تحولات مشابه در غرب دارد. در این صورت، بحث ما بحثی توصیفی و تاریخی با تکیه بر مبانی الهیاتی خواهد، با این هدف که آیا آنچه در غرب شاهدش هستیم، کاملاً تحت تأثیر دین بوده یا اصلا نبوده یا تا حدی این گونه بوده است.
در بررسی این موضوع کوشیدهایم تا آنجا که امکان داشته، به منابع اصلی بحث مراجعه مستقیم شود و خوشبختانه این امر با در اختیار داشتن بسیاری از منابع به زبان انگلیسی به شکل کاغذی و مجازی (دیجیتال) و نیز مساعدت و همکاری تعدادی از کتابخانههای مهم در قم و تهران امکان پذیر شد، اما باز هم به نظر میرسد که برای بررسی دقیقتر این مبحث و ادای حق مطلب، لازم است ضمن آشنایی با زبانهای اصلی این آثار، دیدگاه ها به نوشته های خود افراد مستند شود و استفاده از ترجمهها، هرچند رسمی و استاندارد، کنار گذاشته شود و البته این امری است که هم اکنون تا حد زیادی نامقدور است، ولی امیدواریم که در آینده مقدمات آن به شکل بهتری فراهم آید. و الله المستعان.
۲
عصر اصلاحات دینی
در این بخش به ارائه دورنمایی از دورهای میپردازیم که آن را عصر اصلاحات دینی[۴۴] یا رفرماسیون یا آخرین خیزش دینداران در قرون وسطی نامیدهاند.[۴۵] این دوره، عصر هیجانات سیاسی و هیجانات اقتصادی به یک اندازه، و پذیرای وسیعترین بحران اروپا از هنگام سقوط رم بوده است.[۴۶] به طور کلی، در این عصر مسیحیت با سه بحران دست و پنجه نرم میکرد:
بحران در کلیسا - که ناشی از بحرانهای اخلاقی و رفتاری در خود کلیسا داشت و شاکی و معترض دست اول آن نیز خود روحانیان مسیحی بودند؛[۴۷]
بحران در الهیات- که دعوای بر سر آمرزشنامهها یکی از بهانههای آن بود و اختصاصی به آن مورد نداشت و اصلاَ بحث بر سر مرجعیت و اقتدار مقام پاپی و شوراهای کلیسایی در برابر کتاب مقدس بود؛
بحران در جامعه- که ناشی از تحولات اجتماعی و نیز مناقشهها و کشمکشهای سیاسی و نظامی و ظهور قدرتها و دولتهای ملی و محلی و رویارویی آن با امپراتوری و نیز سلطه مقام پاپی بود.
قرن شانزدهم برای جهان غرب قرنی سرنوشتساز است. با شروع این سده، در مغربزمین تحولاتی رخ داد که پیامدهای آن برای اروپا و کل جهان آن روز و امروز قابل تصور نبود. در این قرن با کشف قاره امریکا و اختراع صنعت چاپ[۴۸] و بروز جنگهای مختلف در اروپا، دگرگونیهای زیادی در اندیشه و فکر مردم این سرزمین به وجود آمد، اما مهمترین، تحول فکری دینی و الهیاتی در این دوره، تحول در مفهوم سنت بود که جایگاه رفیع و ارجمندی در میان مؤمنان و متولیان رسمی دین داشت. به بیانی دیگر، سنت در تفسیر موسعش عین کلیسا بود و کلیسا در مفهوم موسعش عین سنت. از این رو، هر مناقشهای با سنت به پیکاری با کلیسا و خروج بر جانشین عیسی مسیح میانجامید. اما در پایان این دوره تحولی اساسی در مفهوم سنت صورت پذیرفت.[۴۹] جالب اینکه این دوره در غرب نیز حدود یکصدوپنجاه سال (بین سالهای ۱۵۲۰ تا قبل از سال ۱۷۰۰) طول کشید. تحولات دینی این دوره تنها در بخش غربی کلیسای مسیحی رخ داد، اما بخش شرقی شاهد چنین تحولی نبود و سرنوشت تحولات آن بیشتر به تحولات اجتماعی سیاسی و دینی در شرق، که بیشتر هم اسلامی است، نزدیک است. البته با تأسف باید گفت که کلیسای شرق ارتدوکس به طور کلی میراث فکری و علمی چندانی نداشته و به ندرت به چهرهای برجسته در این کلیسا برمیخوریم و تقریباً باید از یوحنای دمشقی (۶۷۹-۷۴۹ م)[۵۰] شروع کنیم و احتمالاً به همانجا نیز مطلب را خاتمه دهیم.[۵۱] در هر حال، بررسی این موضوع خودش مجال و مقال مستقلی میطلبد و لازم است به طور جدی بدان پرداخته شود.[۵۲]
این عصر، عصر اصلاحات دینی است ولی گذشته از این، عصر تحولات علمی نیز بوده است؛ گرچه نمیتوان به معنای دقیق کلمه آن زمان را عصر علم دانست، زیرا هنوز زود بود که مردمان این عصر به علوم ریاضی و طبیعی به مثابۀ حلٌال مشکلاتِِِ زندگی نگاه کنند و حتی هنوز دعوای علم و دین درنگرفته بود و هنوز سه قرن دیگر لازم بود تا دانش جغرافیا و زیستشناسی محتوای سفر پیدایش را افسانهای دینی بداند و بدان پشت کند. با این حال، کشف امریکا فضای مناسبی را در این اقلیم برای افراد بسیاری پدید آورده بود که از نقاط مختلف اروپا به دلایل سیاسی یا مذهبی و غیره گریخته و بدان پناهنده شده بودند و به این منطقه به دیده محل آزمایش نظرگاههای خود در باب اجتماع و سیاست مینگریستند. تأسیس نهاد مخوف تفتیش عقاید مذهبی به نام انکیزاسیون[۵۳] رومی نیز در همین زمان (۱۵۴۲) رخ داد. در همین سال بود که کوپرنیک کتاب مشهورش به نام انقلاب افلاک آسمانی[۵۴] را منتشر کرد. این عصر را عصر ایمان نیز میتوان نامید. در همین عصر بود که مردم حاضر بودند به انگیزههای دینی جان دهند یا جان بستانند و از یکدیگر ببرند و بگسلند و در یک کلام سخاوتمندانه از جان خود و دیگران و نیز از خانواده و میهن برای دین بگذرند.
افزون بر این، قرن شانزدهم قرن ویرانگری شالودههای گذشته است و نظام قدیم، آن انقلابِ اسامی و روش های تفکر انسانی را فقط در قرن هفدهم و هجدهم آغاز کرد. اقوام جدید که جهان قدیم را رها کرده و در راه دنیای نو گام برمیدارند، آنچه را از گنجینههای یونان و روم به دستشان رسیده بود، با علاقه فراوان میگرفتند ولی تا آخر قرن هفدهم هیچ کس طبیعت این دنیای نو را نشناخت.[۵۵] از آنجا که دوره های تاریخی چنین نیست که مستقل و بریده از هم باشند و در واقع نوعی پیوستگی و ارتباط دوسویه میان آنها وجود دارد، به نظر میرسد که نگاهی به دوره های متقدم بر دوره مورد بحث و نیز دوره بعد از آن یعنی دوره مدرن لازم باشد. اما پیش از ورود به این مطلب، شاید ارائه توضیحی فشرده و گذرا در مورد منطقه اروپا با نگاهی تاریخی لازم باشد.
با نگاهی به جغرافیای اروپا درمییابیم که منطقۀ مذکور که در میان دریاهای مختلف محصور است، و رودخانههای مهمی نیز از دل آن عبور میکند، سرزمین مردمانی بوده که در عصر حجر قدیم، از راه شکار و ماهیگیری و بعداً در عصر حجر جدید از راه کشاورزی و اهلی کردن حیوانات و بعدها استفاده از مفرغ زندگی میکردند. به همین دلیل، تجارت و بازرگانی برای مردمان این نواحی از گذشته های دور اهمیت زیادی داشته است، به گونهای که در قرون وسطی بعضی از کالاهای کمیاب مانند ابریشم، مخمل، مروارید، عطریات، سنگهای قیمتی و ادویهجات بازار گرمی داشت. این محصولات همه از آسیا میآمد و اروپائیان، عموم ممالک صادرکننده را به اسم هندوستان میخواندند؛ سرزمینی که در نظر اروپائیها بینهایت ثروتمند مینمود و آن را کشور عجایب میپنداشتند. این کالاها به وسیله بازرگانان عرب از خشکی (راه ابریشم) و دریا از اقیانوس هند به بندر اسکندریه مصر (راه ادویه) به دست آنها میرسید.[۵۶]
مهمترین دوره تمدنی غرب در چهار تا شش قرن قبل از میلاد مسیح با برافتادن تمدن میسنی به دست مهاجمان به یونان و تأسیس دولت-شهرها صورت گرفت که بعدها حکومت دموکراسی نیز در آن برقرار شد. با آغاز فتوحات اسکندر مقدونی، فرهنگ یونانی چنان بالنده شد که در شرق نیز مورد توجه قرار گرفت.
در قرن سوم قبل از میلاد، رم در ایتالیا اهمیت بسیاری یافت و حتی در سال ۱۴۶ ق. م . یونان یکی از ایالات آن شد و این موضوع علاوه بر حفظ نظم و رونق گرفتن تجارت، موجب گسترش تمدن یونانی رومی و نیز مسیحیت در دوره بعد شد. در سال ۳۲۴ مسیحیت در امپراتوری روم به رسمیت شناخته شد. البته این به معنای رسمیت یافتن آن به عنوان تنها دین رسمی و قابل قبول نبود، بلکه دینی قابل قبول در کنار سایر ادیان شناخته شد ولی ازهمین زمان به بعد بود که این امپراتوری دیگر رشد نیافت و ضعفها و اشکالات سیستم اداری و هجوم قبایل گوناگون آن را متلاشی، و همین نکته، این ذهنیت را ایجاد کرد که مسیحیت دین بدیمنی برای امپراتوری رم بود.
در قرن چهار تا شش میلادی که اندک زمانی قبل از ظهور پیامبر اسلام (ص) و دعوت جهانی آن حضرت بود، غرب اروپا هدف حملات قبایل بدوی قرار گرفت، اما اروپا این بخت را داشت که به یمن شکل گرفتن آیین جدید در این اقلیم، کانونی برای دفاع مردمی و غیررسمی از هویت این سرزمین باقی بماند. مسیحیت در این دوره سنتهای فرهنگی و ارزشهای رومی را پاسداری کرد و به همین جهت این سرزمین برای همیشه وامدار آیین جدید شد و شاید بتوان همین امر را نقطهای مثبت در کارنامه پیامدهای دین در تحولات جوامع ثبت کرد. باری، با گذشت زمان، شرق اروپا و منطقه معروف به قسطنطنیه - یا قسطنطینیه - پایگاه امپراتوری روم و محل تبلیغ و ترویج مسیحیت در روسیه و شبه جزیره بالکان شد. از اواخر قرن هفتم تا هشتم هجوم اعراب مسلمان به اروپا شروع شد که اولین گام آن فتح اسپانیا بود. در این دوره، اروپا بر اثر بیماری طاعون، بخش زیادی از جمعیت خود را از دست داد[۵۷] و تا سده هشتم هم نتوانست آن را جبران کند. اروپا در این زمان به باور مورخان بسیاری، سرزمینی کمجمعیت بوده که تعدادی روستا یا مجموعه های شبیه به آن به صورت پراکنده، هویتبخش آن بود. رودهایی مانند لوار و راین، رگهای عمده ارتباطی به شمار میآمدند اما با توجه به وجود جنگلها و باتلاقها و ارتفاعات، مردمان این نواحی بیشتر از هم جدا بودند. حدود ده درصد منطقه قابل کشت بود و بقیه جنگل بود و به همین دلیل، ساکنان این منطقه در تأمین غذا و خوراک دچار مشکل بودند و از همین رو، به شکار و ماهیگیری نیز علاقه نشان میدادند. افزون بر این، وجود مشکلاتی مانند خاک سفت و سنگین، نگرش دینی ژرمنها که درخت را مقدس میدانستند و با قطع آن مخالف بودند، مزید بر علت شده بود.
در اواخر سده هشتم، پاپ سندی را به نام عطیه قسطنطین عرضه کرد که بر اساس آن، امپراتور قسطنطین در سال ۳۱۳ بر حسب ظاهر، کنترل سیاسی بخش غربی امپراتوری روم را به پاداش خدمت پاپ در درمان بیماریش بدو هدیه کرد و همین نیز مستمسکی بود برای تفاخر آنان در مدعای دنیویشان. البته این موضوع مهمی بود که در سده پانزدهم، لورنزو والا بطلانش را به اثبات رساند.[۵۸]
در سال ۸۰۰ م. شارلمانی فرانسه و آلمان و ایتالیا را با یکدیگر متحد کرد و خود امپراتور آن شد. این امپراتوری نقطه عطف مهمی در تحولات مغربزمین بود و اولین بار بود که دین و دولت با یکدیگر مناسبات نزدیکی پیدا کردند، زیرا از یک سو تاج امپراتوری را پاپ بر سر وی نهاد و از این جهت به وی مشروعیت دینی داد ولی از جهت دیگر، امپراتور برای خود جایگاه ویژهای در حل و فصل همه مسایل موبوط به دین و دولت قائل بود. شارلمانی علاقه زیادی به احیای آموزش نشان داد و این تحول در شرایطی رخ میداد که در اروپا به مدت سیصد سال پس از عصر بوئتیوس (۴۸۰- ۵۲۴)،[۵۹] فعالیتهای تحقیقی بیشتر محدود به دیرها و به تمامی در مورد موضوعات خداشناسانه و کلیسایی بود و تا این زمان تغییری در جهت بهبود دنیای فکر صورت نگرفته بود. وی داشتن کشیشان فرهیخته برای اداره کلیسا و نیز تربیت افراد عادی برای به عهده گرفتن منصبهای دولتی را امر لازمی میدانست و برای نیل به این مقصود در مرحله نخست، قصری را به مدرسه تبدیل کرد و سپس در سراسر قلمرو خویش مدرسههایی وابسته به دیرها و کلیساها دایر کرد.[۶۰] با همین نگرش بود که مطالعات کلاسیک و احیای آن مورد توجه قرار گرفت و برای حفظ و بهرهگیری از فرهنگ لاتین و فرهنگ اوایل مسیحیت تلاشهایی صورت گرفت. انجام این مهم به عهده صومعهها و دیرها در شهرها بود که تعداد زیادی از آنها در سدههای هفتم و هشتم به دست مبلغان ایرلندی و انگلیسی بنا شد. راهبان بندیکتی در سده نهم موضوع مهم استنساخ نسخ خطی را در در «اتاقهای تحریر» صومعهها آغاز کردند و بدین ترتیب، هم آثار اولیه مسیحیت نظیر انجیل و رسالههای آباء کلیسا نسخهبرداری شد و هم آثار نویسندگان کلاسیک باستان. به این نکته به خصوص باید از جهت نقش متدینان و دینباوران در قرون وسطی در رنسانس سده دوازدهم توجه داشت. باری، این یکی دیگر از کارکردهای مثبت صومعهها و دیرها بود، همچنان که دیرها از جهت پذیرایی مسافران خسته بیابانها، که گاه و بیگاه هدف تعرضات دزدان راه ها نیز قرار میگرفتند، اهمیت داشتند.
خلاصه آنکه شارلمانی با سیاستی جدید و نیز تأسیس مدرسه در کاخ و تشویق عالمان در سراسر اروپا و دعوت آنان به دربار، تحولی مهم در عصر خود ایجاد کرد. با این حال، دوره امپراتوری وی دیری نپایید و با مرگ وی امپراتوری نوبنیاد متلاشی شد و در همین دوران نظام فودالی بسط یافت. در سده دهم بار دیگر امپراتوری روم احیا شد، اما دعوای بین پادشاهان و پاپ - که خواستار تبعیت پادشاهان از پاپ بود - در امپراتوری موجب کشمکش شد. این دوره نیز یکی از دوره های بیثباتی در اروپاست.
در قرن یازدهم اوضاع تاحدی رو به ثبات و آرامش رفت و در جغرافیایی سیاسی منطقه، سه قدرت عمده شکل گرفت که یکی امپراتوری بیزانس با مرکزیت قسطنطنیه یا استانبول کنونی بود که شکل خاصی از مسیحیت در آن رواج داشت که هم زبان جداگانهای - یونانی- داشت و هم دیدگاه های خاصی در زمینه الهیات داشت که عمدتاً از نظرات آباء به خصوص آتاناسیوس و یوحنای دمشقی برگرفته بود. قدرت دیگر، در غرب اروپا شکل گرفته بود و به لحاظ دینی و الهیاتی توجهش به کلیسای کاتولیک روم بود که مرکزش شهر رم در ایتالیای امروزی است. در این منطقه، مراکز علمی مختلفی وجود داشت که بعضی از آنها مدارس و حوزه های علمی مسیحی بود که در شهرها و دیرها به فعالیتهای علمی دینی میپرداختند ولی مراکزی جدیدی نیز شکل گرفته بود که به آن «دانشگاه» میگفتند که اولین و بزرگترینشان دانشگاه پاریس بود که چهرههای برجستهای مانند پیتر آبلار، آلبرت کبیر، توماس آکویناس و بوناونتوره از درسآموختگان آنند و سپس دانشگاههایی چون آکسفورد و کمبریج.[۶۱] کانون سوم قدرت در دارالخلافه اسلامی شکل گرفته بود که قلمرو جغرافیایی گستردهای داشت و به توالی و تناوب، حاکمانی از بنیامیه و بنیعباس و دیگران بر آن فرمانروایی میکردند.
تا این زمان، برتری علمی از جهان اسلام بود و زبان عربی ابزار نیرومند آن محسوب میشد. یهودیت و زبان عبری در رده بعدی قرار داشت و مسیحیت آرام آرام در حال شناخت و بازیابی خود و بازاندیشی در میراث گذشته بود. در نیمه دوم سده دوازدهم، سهم مسیحیان و مسلمانان و یهودیان اساساً برابر بود. در نیمه سده سیزدهم، این برابری کاملاً به سود مسیحیان برهم خورد. با این همه، هنوز اسلام و یهودیت سهم بزرگی در فعالیت فکری جهان داشتند.[۶۲]
وقوع جنگهای صلیبی
در قرن یازدهم و دوازدهم، جنگهای دویست ساله صلیبی با هدف اسمی آزادیسازی بیتالمقدس از دست مسلمانانی درگرفت که ادعا میشد راه را برای زائران مسیحی بسته و احیاناً متعرض آنان نیز شدهاند. جنگهای صلیبی عنوان یک رشته جنگهای طولانی میان شرق اسلامی غرب مسیحی بود که اهداف و اغراض هر یک، متفاوت از دیگری بود. در این جنگها گروه های مهمی ذینفع و آتشافروز بودند؛ از سیاستمدارانی که برافروختن جنگی در دور دست را بهترین راه برای راحتشدن از شر افراد ماجراجو و پیکارجویانی میدانستند که مخل امنیت اجتماعی شده بودند و رفتنشان به جنگ و کشتهشدنشان به خصوص را کمکی به امنیت خود تلقی میکردند، تا مقامات دینی که با وعده آمرزش با بهرهگیری از قدرتی که خدا در آنها به ودیعت گذاشته، کوشیدند تا برای مردم عادی و اهلدیانت باب جهاد و نیل به آمرزش و بهشت گشوده شود، و سرانجام افراد ماجراجو و فرصتطلبی که آوازه اموال و ثروت شرقیان، آنان را در رویاهایی عظیم فرو برده بود.
دور اول جنگها (۱۰۹۶-۱۰۹۹) با دعوت پاپ اوربان دوم[۶۳] و وحشیگری و ارتکاب جنایت به دست دهقانان و کشاورزان و اوباشی شروع شد که بر سر راهشان، حتی به یهودیان و امثال آنان نیز رحم نکردند.[۶۴] هجوم این صلیبیون موجب نگرانی مسیحیت شرق نیز از این جهت شده بود که این میهمانان ناخوانده، نیات ناگفتهای در سر داشتند و گرچه تظاهر به رفتن به بیتالمقدس میکردند، ولی هدف واقعی آنان سرنگونی امپراتوری روم شرقی و تصرف پایتخت و ایجاد کلیسای واحد با برانداختن کلیسای شرق بود و از این رو بود که عدهای از همین صلیبیون، با زیرکی، به دست همکیشانشان به آسیای صغیر و به زیر تیغ سلجوقیان فرستاده شدند! این سوءظنها زمانی عملا ً تعبیر شد که قسطنطنیه فتح، و بیعت با امپراتور بیزانیس نیز نقض شد و چند دولت صلیبی در انطاکیه، طرابلس و ادسا به سان تیولداران حاکم و پادشاه صلیبی و دولت لاتینی در بیتالمقدس عمل کردند. این دولتها از نیروی نظامی خاصی برای دفاع از موجودیت خود بهره میگرفتند که از داخل فرقههای رهبانی شگل گرفته بود و اعضایش از اروپا به این منطقه آمده بودند و رهبانیت و جنگاوری را در هم ادغام کرده بودند. به طور کلی، دو فرقه کار دفاع از دولتهای لاتینی در فلسطین را به عهده داشتند که یکی «شهسوران معبد»[۶۵] نام داشت که فرانسوی بودند و علاوه بر ادای سوگند معمولی برای پایبندی به فقر و تقوی و اطاعت، دفاع از زوار مسیحی را نیز سوگند خورده بودند. فرقه دیگر، «شهسوران سن جان» (منسوب به قدیس یوحنا) بودند که بیمارستانی برای درمان زایران بیمار در بیتالمقدس بنا کرده بودند. گروه اول به اهل معبد (تمپلر) و گروه دوم به اهل بیمارستان (هاسپیتالر)[۶۶] معروف شدند. [۶۷] آرمانهای این دو فرقه از شرق به بقیه اروپا انتقال یافت. در مجموع، دور اول جنگهای صلیبی، موفقیتآمیزترین دوره ها بود که طی آن شهر بیتالمقدس بعد از پنج هفته مقاومت در سال ۱۱۹۹ سقوط کرد.
دومین دور جنگهای صلیبی در سال ۱۱۴۷ و پس از سقوط ادسا (۱۱۴۴) به دست مسلمانان صورت گرفت و این بار آتش جنگ را نه پاپ، که قدیس برنارد کلرویی – معروف به قدیس آتشافروز – برافروخت: «اکنون به حساب گناهان ماست که دشمنان بیحرمتکنندۀ صلیب چهرۀ خود را نشان دادهاند. شما ای خدمتگذاران صلیب در چه کارید؟ آیا شما مقدسترین مقدسات خود را جلوی سگان میاندازید؟ شما مرواریدهای خود را جلوی خوکان میاندازید؟» وی حتی برای نیل به اهدافش، انگیزههای دنیوی و مادی را نیز اضافه کرد: «شما ای تاجران زرنگ، مردمی هستید که نمیخواهید به سرعت سودهای این دنیا را تشخیص دهید….علامت صلیب را بردارید، فوراً شما از گناهانی که مرتکب شدهاید…آمرزیده میشوید».[۶۸] این دعوت از سوی امپراتوری آلمان و پادشاهی فرانسه حمایت شد، اما این جنگ (۱۱۴۷-۱۱۴۹) به دلیل اختلافات دو قدرت سیاسی که یکی (فرانسه) حمله به قسطنطنیه را خیانت میدانست، و نیز به علت بیمیلی صلیبیان ساکن در بیتالمقدس از همکاری با جنگجویان جدید صلیبی - با توجه به برقراری مناسبات خوب با مسلمانان و نگرانی بابت از میان رفتنش در طوفان جنگ - سرانجام در سال ۱۱۴۹ به شکست انجامید.
سومین دور جنگهای صلیبی (۱۱۸۹-۱۱۹۲) نیز به دلیل تضادهای داخلی پادشاهان و رقابت با قسنطنیه به شکست انجامید. باری، نکتهای که در این تراژدی غمبار قابل تأمل است، رفتار کسانی است که طبق دعوت مسیح به محبت دعوت شده بودند، علیه کسانی که چون خود به خدای یگانه باور داشتند. فولشر اهل شارتر که همراه با صلیبیان به سرزمین مقدس آمده است، گزارش تکاندهندهای دارد که بسیار تأسفبار و خواندنی است:
آنگاه فرانکها باشکوه و عظمت ظهر روز جمعه، روزی از هفته به شهر داخل شدند که مسیح در آن روز بر صلیب شده بود تا همه دنیا را نجات دهد. فرانکها با صدای شیپور و برداشتن غریو از هر گوشه و سر دادن ندای خداوندا کمک، با شور و شوق راه خود را گشودند و مستقیماً به سوی دیوار رفتند و پرچم خود را بر فراز آن به اهتزار درآوردند. همه کافران وحشت کردند، جرئت از دست دادند و به سرعت به کوچههای تنگ محلهها گریختند. هر چه بیشتر فرار میکردند، تعداد بیشتری از دیوار میپریدند…سپس برخی از مسلمانان عرب و اتیوپیایی به برج داوود گریختند؛ برخی هم خود را در معبد سرور ما سلیمان پنهان کردند و درها را بستند؛ لشکریان ما در تالارهای این مکان حمله شدیدی به آنان کردند. دیگر جایی نماند که ساراسنها بتوانند از تیغ شمشیر ما بگریزند. بسیاری را که از معبد سلیمان بالا رفته و به آنجا گریخته بودند، با تیرهای کمانداران ما از بام معبد با کله به پایین فروافتادند. قریب ده هزار تن در این معبد سر بریده شدند. اگر شما آنجا بودید، تا قوزک پا در خون مقتولان فرو میرفتید. بیش از این چه بگویم؟ کسی از آنان جان سالم به در نبرد. جنگاوران ما از خون زنان و کودکان هم نگذشتند…[۶۹]
دوره چهارم جنگهای صلیبی در سال ۱۲۰۴ و در اوج اقتدار پاپ و به دنبال مرگ سردار بزرگ اسلام، صلاحالدین ایوبی، رخ داد و طی آن، هم قسطنطنیه غارت شد و هم امپراتوری لاتینی قسطنطنیه ایجاد شد. در مجموع، هشت دوره جنگ دیگر میان صلیبیان و مسلمانان درگرفت. جنگهای صلیبی سرانجام پس از دویست سال خونریزی و کشته شدن گروه فراوانی از دو طرف و پشت سر گذاشتن حوادث رقتباری مانند جنگ صلیبی کودکان،[۷۰] در سال ۱۲۹۱ با تسلیم شدن عکا و حضور سیاسی مسیحیان در سرزمین مقدس به پایان رسید.
بدون تردید، این جنگها آثار مثبت فراوانی بر اروپا گذاشت، گرچه در طرف مقابل تأثیر چندانی دیده نشد. شاید مهمترین دستاورد این جنگها توجه طرفین به تبادلات فرهنگی و تجاری و آشنایی مسیحیان از پیشرفتهای مسلمانان بود. بیشترین تأثیر متقابل اسلام و مسیحیت در اسپانیا و سیسیل بود. بعضی بر این باورند که غرب با دور کردن جنگاوران و افراد ماجراجو به شرق، به ثبات و پیشرفت خود اندیشید و از سوی دیگر، زمینه برای تجارت و فعال شدن بنادر و رونق گرفتن شهرهای بندری به خصوص در ایتالیا فراهم شد. ضمناً نخستین حملات سازمانیافته به یهودیان در همین جنگهای صلیبی روی داد که برخی از مسیحیان افراطی با اعتراض به اینکه جنگ با مسلمانان در حالی که قاتلان مسیح در سرزمین مسیحیان آزادند، به دور از عقل است، تنبیه یهودیان را ضروری میدانستند. شورای لاتران در سال ۱۲۱۵ دستور داد که یهودیان، لباس مخصوصی بپوشند تا از سایر مردم متمایز باشند؛ مبادا دیگران با غفلت از آنان، دچار قذارت و ناپاکی شوند. نیز آنان مجاز نبودند که سه روز به ایام عید قیام مسیح در انظار عمومی ظاهر شوند. اقدام و اتهام دیگر، متهم کردن آنان به قتل و قربانی کردن فرزندان مسیحیان و کشیدن خون آنان برای استفاده در مراسم عید فصح بود و از همان زمان بود که قتل عام یهودیان به یکی از مشخصه های مسیحیت اروپا تبدیل شد.[۷۱] با پایان یافتن جنگهای صلیبی، شهر تاریخی بیتالمقدس به طور کامل در دست مسلمانان قرار گرفت و تا سال ۱۹۱۷ و هجوم سربازان بریتانیا همچنان در سیطره مسلمانان بود. [۷۲]
نظام پاپی در همین زمان (قرن سیزده) در اوج اقتدار بود و دستگاه پاپی خود را فوق همه میدانست و البته موضوع جنگهای صلیبی به شکلهایی آن را تقویت کرد. تقدم و تفوق مقام معنوی، امری بود که با هیچ چیز دیگری قابل معاوضه نبود، به خصوص که این موضوع، موهبت بزرگی را نصیب کلیسا و متولیان دین میکرد. اما موضوع مهم دیگر آن بود که در این زمان معادلات قدرت متفاوت از قبل شده بود و رشد دنیاگرایی پادشاهان اروپایی، معارضه میان قدرت معنوی و قدرت دنیوی را تشدید کرده بود. نظام پاپی با تمرکزگرایی و ایجاد دیوانسالاری شایسته و سیستم مالی خوب، پشتوانه لازم را کسب کرده بود. اما در نهایت در رقابت با حاکمان نه تنها پیروز نشد، که اقتدار مذهبی خود را نیز از دست داد. در این میان اگر چه مسائلی مانند چگونگی پرداخت مالیات توسط کشیشان یا امکان محاکمۀ آنها در دادگاههای محلی یا پاپی بهانۀ مناقشات بود، ولی واقعیت آن است که دعوای اصلی بر سر موضوع دیگری بود و آن مقام پاپی و تقدم او بر قدرت دنیوی، و البته مسائل مذکور از لوازم و حواشی آن بود. پرتنشترین این مناقشات، مناقشه میان پاپ بونیفاس هشتم (۱۲۹۴-۱۳۰۳) و پادشاه فرانسه بود که کار مجادله میان آن دو به حدی بالا گرفت که وی دفاعیهای را منتشر کرد که در سراسر تاریخ کلیسا و تاریخ اروپا مورد منحصر به فرد است. وی در بخشی از نوشته خود آورده است: «کلام انجیل بشارتدهنده با ما میگوید که در رمهاش دو شمشیر هست؛ یکی دینی و دیگری دنیوی … بنابرین، هر دو شمشیر روحی و مادی در اختیار کلیسا هستند… به علاوه، یک شمشیر وظیفه دارد تابع شمشیر دیگری باشد. قدرت دنیوی وظیفه دارد تا از قدرت مذهبی تبعیت کند … بنابرین اگر قدرت خاکی مرتکب خطا شود، این قدرت مذهبی است که درباره او داوری خواهد کرد. اما اگر قدرت روحانی گناه صغیرهای مرتکب شود، قدرت اعظم اورا داوری خواند کرد و حواریون شاهد آن خواهند بود. مرد روحانی بر همه چیز قضاوت میکند، اما هیچ کس او را قضاوت نخواهد کرد…همه مخلوقات خدا برای رستگاری خود باید مطیع پاپ رم باشند. …..».[۷۳] این موضع اقتدارگرایانه پاپ، سرانجام با مشت آهنین و مسلحانه فیلیپ پادشاه فرانسه روبرو شد که پاسخ دندانشکنش چنان قوی بود که دیگر هیچ پاپی از آن پس جرئت نکرد دعاوی پاپ مذکور را تکرار کند. این مناقشات سرانجام به سکونت پاپها در آوینیون به مدت سه ربع قرن انجامید و به تنزل منزلت پاپ و رشد روزافزون احساسات ضدپاپی کسانی انجامید که به گمانشان، مقام پاپی بازیچه دست پادشاهان فرانسه شده است، به خصوص اینکه تقریباً همه اعضای مجمع کاردینالها فرانسوی بودند. تعارض کلیسا و دولت از همان قرن ۱۴ شکل حادی به خود گرفت. در یک سو، دستگاه پاپی قرار داشت که مدعی تفوق مقام معنوی بود و از سوی دیگر، حاکمان و کسانی دیگر که بر این باور بودند که کلیسا بخشی از اجتماع و دولت است. آنان معتقد بودند که روحانیان هیچ قدرتی از خدا نگرفتهاند و تنها اداره امور کلیسا را از جانب مسیحیان به عهده گرفتهاند و قدرت نهایی در امور کلیسا در دست شورای عمومی کلیساست.
از دیگر تحولات این سده آن است که مجموعهای عظیم از ادبیات عرفانی شکل گرفت که جریانی معنوی را در کلیسا به وجود آورد. شاید برجستهترین شخصیت این جریان ریچارد رول، عارف سرشناس، باشد.[۷۴] در این قرن ویلیام اکام، فیلسوف انگلیسی، جریان فلسفی جدیدی را پایهریزی کرد که در برابر جریان فلسفی توماس آکویناس در سده سیزدهم بود که شاهبیت آن تفکر نومینالیستی و نیز تأکید او بر این بود که عقل نمیتواند دربارۀ طبیعت خارجی به حقیقت دست یابد. با این حال، تأکید اکام بر استفاده از عقل برای تحلیل پدیده های قابل مشاهده دنیوی، تأثیر مهمی در تحول علوم طبیعی نهاد. در این قرن زبان لاتینی زبان کلیسا و اسناد رسمی بود اما در همین زمان ادبیات بومی هم رشد چشمگیری پیدا کرد. در عرصه ادبیات نیز کتاب اثرگذار کمدی الهی دانته یکی از برجستهترین شاهکارهای ادبی به عرصه مذکور پا نهاد که به باور بسیاری، این کتاب، فشرده تفکر قرون وسطاست. برخی نیز بر این باورند که کتاب دانته، پیشاپیش خبر از آمدن سبز فایل میدهد.
به لحاظ علمی، سدههای دوازهم و سیزدهم دوره تحولات علمی و نقل و انتقالات است. اروپا از این زمان به خوبی نسبت به بهره گرفتن از میراث علمی شرق آگاه شده بود و در همین زمان، نهضت ترجمه شکل گرفت. تا قرن دوازدهم، زبان عربی، زبان علمی و فلسفی بود و حتی یهودیان نیز از این زبان در مکتوبات خود استفاده میکردند که نمونه بارز آن کتاب دلاله الحایرین موسی بنمیمون است. در تمام قرن دوازهم و نیمه قرن سیزدهم کار اصلی دانشمندان در اروپا ترجمه کتب و آثار عربی بود. با ترجمه کتابهای علمی به زبان لاتین، رفته رفته غرب نیز توجهش به شرق کم شد و بار دیگر زبان عربی و تمدن اسلامی به دلیل مشکلات درونی به انزوا گرایید. البته از نظر محققانی مانند جرج سارتن، کمکی که تمدن اسلامی به علم کرده، منحصر به ترجمه متون علمی یونانی نبوده بلکه بسیار از آن تجاوز کرده است. دانشمندان مسلمان فقط واسطه و وسیله انتقال علم قدیم نبودند، بلکه خود تازههایی به وجود آوردند، گر چه به پای یونانیان نرسیدند و البته تعداد یونانیهایی که به درجات عالی رسیدند، بسیار کم بود.[۷۵]
اما در سده چهاردهم روند فروپاشی و بروز بحرانهای اجتماعی و رکود و بیکاری و قحطی و طاعون سیاه، شکل وحشتناکی به خود گرفت، به گونهای که بلای طاعون در اواسط سده چهاردهم حدود نیمی از جمعیت اروپا – در بعضی از مناطق، کل جمعیت - را طعمه خود ساخت و کار به جایی رسید که همه از یکدیگر میگریختند و کسی از ترس جانش حاضر نمیشد برای سود یا صواب، به دفن اجساد کمک کند و صرفنظر از اندکی از راهبان که به یاری مردم میشتافتند و بعضاً در کنار مبتلایان خود نیز جان دادند، بسیاری از کشیشان راه فرار را در پیش گرفتند و جالب اینکه گروهی از متدینان، که بر این باور بودند کثرت گناه موجب این بلیه شده، برای جلب رضایت الهی به طور دست جمعی به خود تازیانه میزدند و از شهری به شهر دیگری میرفتند و در این میان، بیچاره یهودیانی که مورد غضب قرار آنان گرفته بودند و متهم شدند که با مسموم کردن آب چاه ها، موجب طاعون و این مرگ و میر شدهاند. این بحرانها خود بعداً موجب شورشهای اجتماعی ویرانگر در فرانسه (۱۳۵۸) و انگلیس (۱۳۸۱) شد و مناقشه بر سر جامعه دوطبقهای درگرفت و این سؤال، مطرح و این مثل رایج شد که «آدم کاشت و حوا وجین کرد، کی آقا بود؟[۷۶] جنگهای صد ساله میان انگلیس و فرانسه - مرفهترین کشور و صاحب بهترین پادشاهی در اروپا - که نوعاً از مناقشههای فئودالی ریشه میگرفت، مزید بر علت شده بود.
از دیگر بحرانهای این دوره، رقابت شدید میان کلیسا و دولت بود. در این دوره نظام پاپی در اوج اقتدارش قرار داشت و خود را بالاتر از مقام دنیوی میدانست، اما قدرت گرفتن حکومتهای ملی در نقاط مختلف به اضافه بحرانهای حاصله در انتهای آن، زمینه را برای زایشی نو در غرب فراهم کرد که به آن رنسانس گویند. در این قرن، مرکز پاپی به آوینیون در فرانسه منتقل شد و شقاق کبیر در کلیسای مسیحی رخ داد و همین موجب تنزل مقام و شان پاپها شد. در قرون ۱۴ و ۱۵ به دنبال کشمکش میان پادشاهان و اشراف فئودال در اروپای غربی دولتهایی شکل گرفت که شکلگیری انجمنهای پارلمانی با حضور نمایندگان ملاکان در شهرها بدان اعتبار بخشید. در شرق اروپا بر اثر تسلط ترکان بر شبهجزیره بالکان تحول تمدنی مهمی صورت گرفت. در سال ۱۴۵۳ قسطنطنیه، شهر اسطورهای مسیحیت، به دست سپاهیان سلطان محمد فاتح سقوط کرد و مهمترین دژ مسیحیت به پایگاهی مهم برای اسلام در منطقه تبدیل شد و با این رخداد، به هزار سال سیطره مسیحیت بر سرزمینهای حوزه مدیترانه و آسیای صغیر پایان داده شد. سقوط بیزانس که پایتخت دولت روم شرقی و عاصمه مسیحیت و قطب سیاست و تجارت در جهان مسیحی به شمار میآمد، ضربه شدیدی بود که بر جامعه خفته بلکه نیممرده اروپا نواخته شد و موجب شد که از خواب دیرینش بیدار شود و همین آغاز بیداریی بود که بعدها زمینهساز تحولات فکری، علمی، صنعتی، نظامی و غیره شد.
در همین احوال، کلیسای کاتولیک کوشید تا به هر شکلی بر قدرتهای دنیوی عصر خود غالب شود و برای نیل به این مقصود، علاوه بر بهرهگیری از دستگاه تفتیش عقاید، از نیروی پرتلاش فرقههای مذهبی جدید بهره برد که به دلایل و سوایق دینی، برای رساندن پیام نجات به نقاط دوردست جهان بسیار کوشا بودند. در اواخر قرون وسطی، ظهور تمایلات ملیگرایانه و برآمدن دولتهای پادشاهی و قدرت گرفتن آنها موجب افول قدرت نظام پاپی شد. اما زنگ خطر اصلی مربوط به زمانی بود که نهضت اصلاح دینی به طور ناخواسته یکپارچگی قلمروی مسیحیت را هدف قرار داد. البته خطاست که فروپاشی جهان قرون وسطی را به نبوغ کسی مثل لوتر نسبت دهیم یا آن که خود لوتر را محصول صرف نیروهایی بدانیم که جهانی نو را پدید آوردند. این موضوع را بیشتر توضیح خواهیم داد.
در این زمان تحول مهم دیگری که از بیرون مرزها شروع شده بود، کلیت مسیحیت را سخت تهدید میکرد. امپراتوری تازه نفس و پرتوان عثمانی در اوج اقتدار قرار داشت و رسالت دینیاش را فتح قلمروهای جدید میدانست. توجه به حملات و هجومهای ترکان عثمانی به خصوص در دوران حکومت سلطان سلیمان که اوج شکوفایی حکومت عثمانی و مصادف با سقوط بلگراد و محاصره و به خطر افتادن وین در سال ۱۵۲۹ بود،[۷۷] موجب شد که کلیسای کاتولیک از خطری که از درون با آن روبرو بود غافل شود و لوتر به راحتی بتواند افکار و اندیشههایش را منتشر کند، زیرا اختلاف پروتستانی یکپارچگی جهان مسیحی را مخدوش کرده بود. از سوی دیگر تفرقه دینی و بیتفاوتی قسمت اعظم اروپا نسبت به سرنوشت کلیسای کاتولیک موجب شد که ترکها نیز به راحتی اهداف خود را دنبال کنند، زیرا برای پروتستانها اقدام به جنگ صلیبی از این جهت که مستلزم اطاعت از پاپ و اتحاد مسیحیان بود، ناشدنی بود. گفته میشود که هنگامی که سلطان سلیمان از اخبار لوتر آگاه شد برای حفاظت از او ابراز علاقه کرد. از سوی دیگر لوتر نیز جنگ صلیبی را جنگ با خدا دانست که نه تنها آلودهکننده، که کمککننده به نهاد شیطانی کلیسای کاتولیک است. البته وی بعد از محاصره وین و تهدید آلمان تغییر عقیده داد و مسیحیان را به اتحاد علیه مسلمانان فراخواند.[۷۸]
از سوی دیگر، در این زمان امپراتوری هدف تاخت و تاز احساسات قومی و نژادی روزافزونی قرار گرفته بود، و به لحاظ اجتماعی نیز نظام فئودالی با ظهور طبقه متوسطی دچار مشکل شده بود که به تجارت و داد وستد علاقه داشت. شهرهای کوچک خود داعیه استقلال و جدایی از نظام فئودالی پیدا کرده بودند. سفرهای اکتشافی کریستف کلمب و ماژلان، اندیشه های جدید کوپرنیک و از همه مهمتر نشر اطلاعات با اختراع چاپ افقهای تازهای گشود که تا آن زمان قابل رویت نبود. جمع شدن مجموعه این علل و عوامل بود که اروپا و جهان را دستخوش تحولات زیادی کرد.
آنچه بیان شد، در عرصه سیاسی جامعه مسیحی غرب بود اما از سوی دیگر تحولات فکری مهمی در حال وقوع بود که جنبشهایی مانند رهبانیت[۷۹] - با تأکیدی که بر مواجهه مستقیم با خدا و امر الوهی داشت- نومینالیسم؛ با تأکیدی که بر امر عینی و مجزا[۸۰] داشت و ناخواسته دعاوی کلیسا در مورد سلسله مراتب کلیسا را دچار تردید کرد؛ اومانیسم با اشتیاقش به کشفیات جدید در حوزه آموزشهای کلاسیک که فرهنگ یونان و روم را به جای ریزبینیهای الهیدانان مدرسی مورد توجه قرار داد، از مصادیق آن است[۸۱] که بعداًُ بدان میپردازیم و نهضت اصلاح دینی در بستر این تحولات مهم شکل گرفت و گر نه، با حذف این عوامل، لوتر حداکثر میتوانست به شهیدی دیگر از شهدای مسیحیت تبدیل شود، اما اینکه بتواند منشأ تحولات عمیقی شود، به شهادت موارد مشابه قبلی ناممکن بود. با آنکه بسیاری از الگوهای جدید از جریان فکری او الهام گرفت، اما بخش عظیمی از جهتگیری نهضت اصلاح دینی و تاثیرش بر تاریخ از دست او خارج بود.
این بود گزارشی کوتاه از مهمترین تحولات در آستانه نهضت اصلاح دینی که هم اکنون به بررسی آن میپردازیم.
***
دوره اصلاحات دینی[۸۲] در مسیحیت غرب مسبوق به این دورههاست: عصر حواریون (تا حدود ۱۰۰)، دوره آباء (حدود ۱۰۰ تا ۴۵۱)، (قرون وسطی و رنسانس (۱۰۵۰ تا ۱۵۰۰)، اما دوره مدرن (۱۷۰۰ تا کنون) متأخر از آن است که هم اینک به دلیل مناسباتشان با دوره اصلاحات، به توضیح فشرده آن میپردازیم. [۸۳]
دوره آباء
یکی از مهمترین دوره ها در تاریخ مسیحیت است. شاید بتوان این دوره را بیشتر با دوره صحابه و تابعین پیامبر اسلام (ص) مقایسه کرد. در این دوره بود که مناسبات میان یهودیت و مسیحیت به شکلی که بعداً نهادینه شد، تعریف شد و مسیحیت نه به عنوان یک گرایش خاص و اعتزالی در یهودیت و نه تنها یک فرقه متفاوت مانند سایر فرق، بلکه آیینی خاص و رقیب یهودیت مطرح شد. مسیحیت به طور کامل از یهودیت فاصله گرفت که اوجش، کنار گذاشتن فقه یهودی بود، با این توجیه که فقه یهودی شریف است اما به دورهای مربوط است که اجلش به سر رسیده و در دروه جدید باید به گونهای دیگر نگریست و عمل کرد. از مهمترین سننی که در این دوره کنار گذاشته شد، سنت ختان بود که در یهودیت جایگاه مهمی دارد، اما مسیحیتِ نوظهور و خواهان گسترش در سراسر جهان آن را سنتی مختلکننده به خصوص برای سایر اقوام و ملل میدانست.
ابتدای این دوره همزمان بود با فشارهای فروان بر مسیحیانی مؤمنی که از یک سو منتظر آمدن دوباره مسیح و آغاز ملکوت خداوند بودند و از سوی دیگر به نشر مخلصانه بشارت مسیح اهتمام میورزیدند. بسیاری از مؤمنان مسیحی بر سر اصرارشان بر دین مسیحی جان باختند که در فرهنگ این دین، از شهدای آن به حساب میآیند. در میانه این دوره، (۳۲۱) شرایط سیاسی متحول گشت، و بناگاه مسیحیت به دین پذیرفتهشده، و با گذشت زمان به دین واحد و رسمی تبدیل شد. در این دوره متأخر، گر چه بر قلمرو جغرافیایی مسیحیت افزوده شد و قدرت و نفوذ و شوکتش افزون شد و الهیدانان مسیحی توانستند آزادانه اندیشه های خود را مطرح کنند، اما دیگر این مسیحیت نه آن مسیحیت غریب و مظلوم بلکه مسیحیتی مسلط بود که گاه در جایگاه متهم قرار گرفت. البته در همین دوره هم چندان آزادی وجود نداشت و الهیدانان دگراندیشی مانند آریوس، مغضوب و مطرود شدند. در میانه همین دوره بود که اندیشه های فلسفی مورد توجه قرار گرفت و دلیل آن نیز یافتن ابزاری مناسب برای دفاع از مسیحیت در برابر کافران و پاسخ به شبهات آنان بود. اگر از این منظر به تاریخ الهیات و اندیشه مسیحی بنگریم، خواهیم دید که رشد اندیشه های فلسفی در مسیحیت در مقایسه با اسلام با کندی و تاخیر نسبتاً زیادی صورت گرفت. محور بحثهای فلسفی نیز بیشتر بحهثایی در باب طبیعت و جوهر مسیح و جنبه الوهی و بشری او بود و این نیز یکی دیگر از فارقهای تفکر مسیحی و اسلامی است، زیرا در جهان اسلام نه تنها همه میراث فکری یونان بلکه سایر اندیشه های فلسفی و غیرفلسفی از اقوامی در ایران و هند و چین و غیره مورد توجه قرار گرفت و افزون بر این، بر تعداد مسائل آن نیز افزوده شد که شاهد آن میراث کلامی و فلسفی اسلام ماست. در همین دوره بود که مجموعه های اعتقادی مهمی که به اعترافنامه[۸۴] معروف است، تهیه شد که مهمترین آنها اعتقادنامه نیقیه است.
در این دوره، مسیحشناسی (آیا مسیح طبیعتی الوهی دارد یا بشری یا مرکب از هر دوست) یکی از موضوعات اساسی بود که بر سر آن، بحث و مناقشه سخت درگرفت و الهیدانان برجستهای ظهور کردند که از مهمترین و برجستهترینشان میتوان به افراد زیر اشاره کرد: ژوستینِ شهید (۱۰۰-۱۶۵)، ایرنئوس ِلیونی(درگذشته در اوایل قرن سوم)، اریگن (۱۸۵-۲۵۴)، ترتولیان(۱۶۰-۲۲۵)، آتاناسیوس (۲۹۶-۳۷۳) و آگوستین (۳۵۴-۴۳۰). افزون بر این، فهرست کتابهای رسمی مقدس که هم اکنون نیز معتبر شناخته میشود، بسته شد و به سنت اهمیت خاصی داده شد که البته با سنت در فرهنگ اسلامی قدری متفاوت است، زیرا سنت در سنت مسیحی طیف گسترده از دیدگاه ها و اصحاب نظر از عالمان کهن دینی را نیز در برمیگیرد که قدسیت و عصمت خاصی نیز دارند، در حالی که در اسلام به خصوص در سنتِ غیرشیعی محدود است به کلام خدا و سنت پیامبر(ص). البته مسیحیت در همین دوره بود که با افکار و اندیشه های مسیحیان سکولار نیز دست و پنجه نرم کرد و دو گرایش مهم در الهیات مسیحی شکل گرفت که یکی گرایشی بود که به میراث فلسفی بهجایمانده از یونان بهای زیادی میداد و آن را گنجینهای میدانست که به دست کافران افتاده و بس ارجمند است که باید بر حسب وظیفه، از دست آنان خارج کرد. دیدگاه دوم دیدگاهی بود که به نوعی سخت خود را وامدار شریعت و میراث درونی میدانست و توجه به گفته ها و یافته های سایر امم را نوعی اعراض یا مقدمهای برای آن تلقی میکرد. در یک سوی این منازعه، ترتولیان قرار داشت که خشمگینانه از توجه به میراث یونان و روم شکوه داشت و شعارش این بود که «آتن را چه به اورشلیم و کلیسا را چه به آکادمی؟»[۸۵] و در سوی دیگر کسانی مانند ژوستنین بودند که تا آن حد به میراث سایر اقوام و ملل علاقه نشان میدادند که دستاوردهای آنان را گنجهایی گرانبها میدانستند که در دست نااهلان افتاده و باید به دست انسانهای شایسته سپرده شود.[۸۶]
جالب این است که این رویکرد در سایر ادیان به خصوص در دین اسلام نیز سابقه دارد و افرادی با تعلق خاطر عمیق به دین و از سر خلوص و شفقت و نه به دلیل ملاحظات شخصی با کسانی درگیر شدند که به اندازۀ خودشان تعلق دینی داشتند و در این مجادله سخت از جان همدیگر نیز مایه گذاشتند و شاید از این جهت، بتوان شیخ اشراق (۵۴۹-۵۸۵) و ملاصدرا (۹۸۰-۱۰۵۰) را برای مثال نام برد. تفکر مسیحی پیوسته از گذشته و قدیم عرصهای بوده برای جدال میان این دو گروه از اهل نظر و علم. در ادواری این نگاه صبغه غالب داشت و در ادواری آن دیگری، و همین است نگاه عقلانی که مسیحیت در دوره های متوالی ایجاد کرد. در همین دوره بود که غرب مسیحی با پدیدهای کاملاًً بیسابقه مواجه شد و آن هجوم اعراب مسلمان که با فروریختن دیوارهای شرقی و برانداختن پادشاهی ساسانیان، نگاهشان را به غرب مسیحی معطوف کرده بودند و در مدت کوتاهی نه فقط شرق مدیترانه را از آن خود کردند که صدای پای اسبان آنان در دروازهای وین شنیده میشد و همین معادلات درونی کلیسای مسیحی در شرق و غرب در هم ریخت تا جایی که تا سده شانزدهم میلادی، غرب در هراس و دستپاچگی و در اندیشه سد کردن هجوم سپاهیان اسلام بود.