زاد، دانشمند آثار قلم
زاد صوفی چیست؟ آثار قدم
همچو صیّادی سوی اشکار شد
گام آهو دید و بر آثار شد
چند گاهش گام آهو درخور است
بعد از آن خود ناف آهو رهبر است
چون که شکر گام کرد و ره برید
لاجرم ز آن گام در کامی رسید
(۲/۱۶۰-۱۶۳)
«سالک چندی در جست و جوی راهبر است و چون او را یافت و از تعلیم وی مستفیض شد و قدر این موهبت را دانست خدا را سپاس می گوید و سپاس او موجب مزید نعمت می گردد که “لَئِن شَکَرتُم لَأزِیدَنَّکُم : اگر سپاس گفتید شما را زیادت می کنم” (ابراهیم، آیه ۷) و بدانجا می رسد که حقیقت را بی واسطه می یابد و دیگر نیازی به وسیلت برای رسیدن ندارد». ۹
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۶-۱-۴ . صبر و رضا
وقتی انسان در تنگنا قرار می گیرد، می خواهد سریعتر به پایان و فرجام آن برسد؛ در حالی که ممکن است در این عجله و شتاب به بیراهه برود و خود را گرفتارتر کند؛ اما اگر صبر پیشه کند و رضا به دادۀ الهی بدهد، یا زودتر و مناسب تر، از این مضیقه رهائی می یابد و یا در قبال رنج هائی که کشیده، خداوند چندین برابر آن، اجر و ثواب عطا می فرماید، چنانکه در قرآن فرمود: إنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أجرَهُم بِغَیرِ حِسابٍ ۱۰ (به درستی که تمام بدهند شکیبایان را مزد ایشان بی شمار).
گفت صبری کن برین رنج و حرض ۱۱
صابران را فضل حق بخشد عوض
(۵/۴۸۲)
«شیخ گفت: صبر را نیز جایگاهی منیع است و خداوند صابران را ستوده و در کتاب خود یاد کرده و گفته است: خداوند پاداش صابران را بی اندازه خواهد داد و جنید را از معنای صبر پرسیدند گفت : “کشیدن سختی برای خدا تا پایان روزگار ناخوشی ها” . ابراهیم خواص گفت:"بیشتر مردمان از کشیدن بار صبر می گریزند و به جست و جوی اسباب و تکیه بر آن ها می پردازند، گوئی که جست و جو و اسباب، خداوند ایشان است"». ۱۲
در منازل السّائرین، صبر اینگونه توصیف شده است: «صبر، حبس نفس است از گنه مندی، با وجود جزع (ناشکیبائی)نهائی؛ و آن نیز از دشوارترین منازل است عامّه را و وحشت انگیزترین (سبب دوری) در طریق محبّت و ناگوارترین در طریق توحید». ۱۳
مولانا معتقد است که صبر کردن بر سختی ها و ناگواری های زودگذر و قابل تحمل، تمرینی است برای تحمل مصائب بزرگتر:
دان که هر رنجی ز مردن پاره ای است
جزو مرگ از خود بران، گر چاره ای است
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلّش بر سرت خواهند ریخت
جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا