او در قسمتی دیگر از مقدمه لزوم وجود ملوک را ضروری می داند و اطاعت از پادشاهان را از ارکان دین می داند و از میان خصلتها عدل را برای پادشاهان گرانبهاترین موهبت و حلیت می داند. (همان : ۶) شمشیر ملوک را از جمله وسائلی می داند، که می تواند باعث اشاعه ی عدل در جامعه گردد. و معتقد است هر کسی که دین او صاف تر و خالص تر باشد جانب ملوک را بیشتر نگاه می دارد. در دیباچه مترجم در توضیح آیه «لقد ارسلنا رسلنا بالبیناتٍ و انزلنا معهُمُ الکتابَ و المیزانَ لیقومَ النّاسُ بالقسط و انزلنا الحدیدَ فیه بأسٌ شدیدٌ و منافعُ للناس» این گونه می نویسید:«نظم این آیت پیش از استنباط و رویّت چون متباعدی می نماید، که کتاب و ترازو و آهن به یکدیگر تناسب بیشتر ندارند، امّا پس از تامّل غبار شهبت و حجاب ریبت برخیزد و معلوم گردد که این الفاظ به یکدیگر هر چه متناسب تر است و هر کلمتی را اعجازی هر چه ظاهرتر، چه بیان شرایع به کتاب تواند بود، و تقدیم ابواب عدل و انصاف به ترازو و حساب و، تنفیذ این معنای به شمشیر. و چون مقرّر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان اسلام نامرعی است و نشاندن آتش فتنه بی مهابت شمشیر آبدار متعذّر، فرضیّت طاعت ملوک را، که فواید دین و دنیا بدان باز بسته است، هم شناخته شود؛ و روشن گردد که هر که دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر در بزرگداشت جانب ملوک و تعظیم فرمان های پادشاهان مبالغت زیادت واجب شمرد.»(همان، ۵ ) همانطور که در مقدمه ذکر شد کتاب« کلیله و دمنه» کتابی است در جهت آموزش قوانین سیاسی در امر جهان داری و حمکرانی که در قسمت های مختلف به شیوه های گوناگون به این امر پرداخته است. اولین موضوعی که در بیان سیاست در«کلیله و دمنه» می توان به آن پرداخت موضوع پادشاهی و ویژگی های پادشاه و حکمران است.که با شناختن و پی بردن به این ویژگی ها می توان در کل به یک نظام کشورداری رسید.کتاب «مرزبان نامه» ویژگی یک پادشاه خوب را چنین ترسیم می کند: « بدان ای پادشاه که پاکیزه ترین گوهری که از عالم وحدت با مرکبات عناصر پیوند گرفت، خرد است و بزرگترین نتیجه از نتایج خرد خلق نیکوست و اشرف موجودات را بدین خطاب شرف اختصاص می بخشد و از بزرگی آن حکایت می کند، وإنًََکَ لَعَلَی خٌلقٍ عظیمٍ، خلق نیکوست که از فضیلت آن بفوز سعادت ابدی وسیلت توان ساخت و نیازمندترین خلایق به خلقیت پسندیده و گوهر پاکیزه پادشاهانند که پادشاه چون نیکو خوی بود، جز طریق عدل و راستی که از مقتضیات اوست، نسپرد و الا سنت محبوب و شریعت مرغوب ننهد وچون انتهاج سیرت او برین منهاج باشد، زیردستان و رعایا در اطراف و زوایای ملک جملگی در کنف امن و سلامت مانند و کافّه خلایق باخلاق او متخلّق شوند تا طوعاً او کرهاً خوناَ او طمعاً با یکدیگر رسم انصاف و شیوۀ حق نگاه دارند و اختلاف و تنافی که از طبایع آدمی زاد را انطباع بر آن داده اند به اتفّاق و تصافی متبدّل گردد.» ( مرزبان نامه، ۱۳۸۵: ۴۷-۴۶) این کتاب در ادامه نکوهیده ترین خصلت برای پادشاهان را سفلگی و اسراف کردن در بذل و بخشش مال می داند. و همچنین اینکه بدون تفکر و تأمل دستوری دهند و آن را اجرا کنند، زیرا این کتاب معتقد است فرمان پادشاه نباید تغییر کند. و دیگر اینکه پادشاه نباید از مشورت کردن و نصیحت طلبیدن ابا کند. ( مرزبان نامه، همان ، ۴۸-۴۷ ) کتاب«پنجاکیانه»نیز ویژگی و اوصاف پادشاه را این گونه شرح می دهد. «از اوصاف و علامات پادشاهی در آن دلاوری طبیعی، و غرور و همت بلند است که اصلا کمی نپذیرد، و به نفس خود کار کردن به نهجی که هیچ کس سر راه نتواند گرفت، و از روی طمع به هیچ کس فروتنی نکردن، و خشمگینانه و متکبرانه راه رفتن، و از مردانگی خوشحال بودن، و غم نخوردن و به هیچ کس دست پیش نیاوردن، و از کسی نترسیدن، و خوش آمد گفتن، و سلاح نپوشیدن، و زینت دادن سلاح به تردد، و چالاکی نمودن، و هیچ کس را اطاعت نکردن، و از همه کس جدا بودن و تنها نخوردن، و تردد نمودن برای لذتی که از نفع رسانیدن به غیر حاصل آید، و زبونی نکردن و بی دستگاه نبودن، و به اعتبار بودن، و غم و تمیار قلعه ها نداشتن، و از جمع و خرج فارغ بودن، و تنزل و نقصان نپذیرفتن، و در حکم کسی نبودن، و از بزرگی شأن هیچ کس در آن مجال دخل نداشتن، و به مشورت محتاج نبودن، و از زدن و کشتن خود را پیراستن، و در صاحبی کردن و خوردن از همه کس ممتاز بودن، و همه چیزها و کارها به حضور خود کردن، و هیچ غالبی و ترساننده ای نداشتن، و از سپاه و جمعیت بی نیاز بودن، و محتاج به چند اول و امثال آن نبودن، و گنجایش مذمت نداشتن، و به آموختن و اندوختن تیرهای افسون محتاج نبودن و با وجود قدرت مخالفت نداشتن نوکران در حکم؛ طعمه را خود پیدا کردن، [و] به فراغ خاطر خوردن، و به جای خود آرام گرفتن، و دایم سربلند بودن.» (خالقداد،۱۳۶۲: ۱۳)
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
اما با نگاهی کلی به بابهای مختلف«کلیله و دمنه»می توان دریافت که این کتاب به شیوه های گوناگون، چه به صورت صریح و واضح یا در لفافه و به صورت سر بسته می خواهد نظام کشورداری صحیح را به ملوک و کسانی که در صدر قدرت هستند آموزش دهد، و این نظر را که سیاست و اخلاق با هم در یک جا جمع نمی شوند را نقض کند. و نکاتی را بیان کندکه برای هر حکومتی با هر طرز دید و آئین و سننی همیشه اصولی اساسی و کاربردی هستند و با به کار بستن آنها هر حکومتی می تواند یک حکومت آرمانی و ایده آل باشد. به نظرمی رسد همین خصیصه ی کلیله و دمنه است که باعث مقبولیت او در میان اکثر جوامع گشته است و همین امر سبب گشته که دوبلوا «کلیله و دمنه» را نمونه ایی از منابع معتبر تاریخ روابط تمدنها بنامد.(دوبلوا، ۱۳۸۲: ۵)
ترسیم شخصیت پادشاه در کتاب «کلیله و دمنه » حول چند محور اساسی می چرخد. اولین محور این است که پادشاه باید اطرافیان خود را درست و بر اساس کار آیی آنها انتخاب کند. دوم اینکه در تصمیمات خود شتاب نکند و ابتدا آنها بر عقل و درایت خود عرضه کند، و بعد تصمیم نهایی را اخذ نماید. سوم اینکه در حوادثی که ممکن است اتفاق بیفتد، آغاز و انجام هر یک را در نظر داشته باشد. به زبان دیگر پادشاه باید بر مسائلی که اطراف او ممکن است رخ دهد محیط باشد. چهارمین ویژگی مورد تاکید این است، که شاه باید بر اساس عدالت رفتار کند، عدل را در همه ی کارهای خود سر لوحه قرار دهد. در آخر مهمترین ویژگی برای پادشاه را حلم و بردباری در برابر حوادث و رخدادها می داند. وبرای بیان این اغراض آنها را در غالب حکایاتی شیرین می ریزد. فراز و فرود شخصیت شاه در کتاب «کلیله و دمنه» را می توان در چند حکایت اصلی مورد بررسی قرار داد. حکایت«شیر و گاو»، حکایت «بازجست کار دمنه»، حکایت «شیر و شغال»، حکایت «پادشاه و برهمنان» و حکایت «شاهزاده و یاران او». ما ابتدا خلاصه ی این ابواب را بیان می کنیم و به تجزیه و تحلیل آنها می پردازیم و در پایان به شاخصه های کلی حکومت می پردازیم که مد نظر «کلیله و دمنه» است، و آنها را از کل کتاب استخراج کرده، وبا متن سه کتاب «ترجمه ی عربی ابن مقفع» و کتاب «پنجا کیانه » و کتاب «داستانهای بیدپای» مقایسه کنیم.
خلاصه ی باب « شیر و گاو»
در باب نخستین به داستان « شیر و گاو » بر می خوریم. در این باب دمنه یکی از قهرمانان اصلی حکایت است که سر رشته کارها و حوادث به دست او رقم می خورد. حکایت از این قرار است که شیر با شنیدن صدای گاو می ترسد اما این ترس را بروز نمی دهد. اولین حرکت دمنه این است که به شیر نزدیک می شود و می خواهد علت نگرانی و تشویش او را بفهمد. کلیله او را از این کار باز می دارد اما دمنه حاضر نیست دست از تصمیم خود بردارد. دمنه به تغییر حال شیر پی برده است او نزد شیر می رودو اظهار ارادت می کند و شمه ای از زیرکی و هوشمندی خود را به شیر نشان می دهد و با اندکی تواضع و تکریم نظر شیر را به خود جلب می کند. و به تدریج با او مانوس و مالوف می شود وقتی از علت نگرانی شیر آگاه می شود او را به آرامش دعوت می کند و می گوید همیشه صدای بلند نشانه ی قوت نیست. او گاو را به شیر معرفی می کند. و در طی مدت کوتاهی گاو به وسیله خرد خود یکی از مقربین دربار شیر می گردد. همین امر باعث حسادت دمنه و وسیله ای برای توطئه چینی و تضریب او می گردد. «دست حسد سرمه ی بیداری در چشم وی کشید و فروغ خشم آتش غیرت در مفرش او پراکند تا خواب و قرار از وی بشد.» ( منشی، ۱۳۸۱: ۷۴ ) دمنه از کرده ی خویش یعنی آوردن گاو نزد شیر پشیمان می شود، و از این به بعد حسد محرک اصلی دمنه می گردد، و قصد از میان برداشتن رقیب را می کند. به دروغ از سر کشی گاو و خلوت او با امیران و لشکریان می گوید. و با سخنانی نزد شیر او را نسبت به شنزبه (گاو) بدبین می کند. بعد نزد گاو می رود و از خطری که او را از جانب شیر تهدید می کند سخن می گوید و او را نیز می فریبد. و عاقبت بر اثر دو بهم زنی دمنه، شنزبه( گاو ) به وسیله شیر کشته می شود. در آخر شیر از توطئه دمنه با خبر می شود، و عاقبت فزونخواهی و آز دمنه با مجازات او توسط شیر خاتمه می یابد.
بررسی شخصیت شیر ( پادشاه ) در باب «شیر و گاو »
در این حکایت می بینیم چند عمل منفی از شیر سر می زند. اول اینکه در ابتدای حکایت شیر با شنیدن اندکی از چرب زبانی دمنه سریعاً و بدون شناخت و تعقل به دمنه اعتماد می کند «چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی کرد، روی به نزدیکان خویش آورد و گفت: مرد هنرمند با مروّت اگرچه خامل منزلت و بسیار خصم باشد به عقل و مروّت خویش پیدا آید در میان قوم، چنانکه فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست سوزد به ارتفاع گراید. دمنه بدین سخن شاد شد و دانست که افسون او در گوش شیر موثّر آمد.» (منشی، همان: ۶۸) دومین اشتباه شیر این است که بدون شناخت و آزمودن دمنه راز خویش را با او در میان می نهد و بدون فکر و سبک وسنگین کردن قضایا تنها با تکیه بر سخنان مشاوری ناکار آمد تصمیم گیری می کند. سوم اینکه رای شیر سست و شخصیت او متزلزل است ابتدا تصمیمی می گیرد و هنگامی که کار از کار گذشته پشیمان می شود. مثلا شیر وقتی که دمنه را به دنبال صاحب صدا می فرستد تازه از کرده خویش پیشمان می شود و با خود می اندیشد: «در امضای این رای مصیب نبودم، چه هر که بردرگاه ملوک بی جرمی جفا دیده باشد و مدّت رنج و امتحان او دراز گشته، یا مبتلا بوده به دوام مضّرت و تنگی معیشت، و یا آنچه داشته باشد از مال و حرمت به باد داده، و یا از عملی که مقلّد آن بوده ست معزول گشته، یا شرّیری معروف که به حرص و شره فتنه جوید و به اعمال خیر کم گراید، یا صاحب جرمی که یاران او لذّت عفو دیده باشند و او تلخی عقوبت چشیده، یا در گوش مال شریک بوده باشند و در حقّ او زیادت مبالغتی رفته، یا در میان أکفا خدمتی پسندیده کرده و یاران در احسان و ثمرت بروی ترجیح یافته، و یا دشمنی در منزلت بروی سبقت جسته و بدان رسیده یا از روی دین و مروّت اهلیّت اعتماد و امانت نداشته، یا در آنچه به مضرّت پادشاه پیوندد خود را منفعتی صورت کرده، یا به دشمن سلطان التجا ساخته و دران قبول دیده، به حکم این مقدمات پیش از امتحان و اختیار تعجیل نشاید فرمود پادشاه را در فرستادن او به جانب خصم و محرم داشتن در اسرار رسالت. و این دمنه دوراندیش است و مدتی دراز بر درگاه من رنجور بوده است. اگر در دل آزاری باقی است ناگاه خیانتی اندیشد و فتنه ای انگیزد.» (منشی، همان: ۷۲-۷۱)
در این جا می بینیم که شیر ابتدا عمل را انجام داده بعد به چاره اندیشی می پردازد. اما با همه این تفاصیل در ادامه باز هم مرتکب همین خطا می شود. وقتی که گاو در دستگاه شیر دارای قرب و منزلت می گرددو همین امر باعث حسادت دمنه می شود. در پنچاکیانه آمده که دمنه به خاطر دروغی که به شیر درباره گاو و احوالات او گفته بود در دستگاه شیر مهجور شد و همین امر باعث حسادت و توطئه چینی دمنه گردید. (خالقداد، ۱۳۶۳: ۳۹)
در ادامه وقتی که دمنه برای دومین بار بر محضر شاه می رود و شیر را علیه گاو می شوراند. شیر با آن همه دوستی و شفقتی که نسبت به شنزبه پیدا کرده است، بدون تفکر و تعقل در جوانب امرو تحقیق در صحت مطلبی که دمنه به او در مورد گاو رسانده مرتکب خطای گذشته می شود. «و چندان که او را افگنده دید و در خون غلتیده، و فورت خشم تسکینی یافت، تامّلی کرد و با خود گفت: دریغ شنزبه با چندان عقل و کیاست و رای و هنر نمی دانم که در این کار مصیب بودم در آنچه از او رسانیدند حق راستی و امانت گزاردند یا طریق خائنان بی باک سپرند.» (منشی، ۱۳۸۱: ۱۲۳)
بنابراین اولین چیزی که از این حکایت می توان برداشت کرد شخصیت سست و نا پایدار شیر است، که نماد پادشاه است. و انسان را ناخود آگاه به یاد شخصیت سلطان مسعود در کتاب تاریخ بیهقی می اندازد. اما در نگاه کلی به این حکایت می توان گفت که این داستان زنگ خطر و هشداری در مورد رفتار پادشاه است، و می خواهد بگوید اگر پادشاه حتی یک لحظه غفلت ورزد به سرگذشت شیر در کتاب «کلیله و دمنه » دچار می شود.
خلاصه ی باب « باز جست کار دمنه »
در این باب دمنه در جایگاه اتهام قرار می گیرد، و حکایت چنین شکل می گیردکه پلنگ سخنان کلیله و دمنه و اقرار دمنه را می شنود. نزد مادر شیر می رود، و او را از وقایع آگاه می گرداند مادر شیر قضیه را با پسر در میان می نهد و او را چنین نصیحت می کند: «شهادت هیچ کس برو مقنع تر از نفس او نیست. و سخن ملک دلیل است بر آنچه دل او بر بی گناهی شنزبه گواهی می دهد و هر ساعت قلقی تازه می گرداند و بر خاطر می خواند که این کار بی یقین صادق و برهان واضح کرده شده ست. و اگر در آنچه به ملک رسانیدند تفکّری رفتی و بر خشم و نفس مالک و قادر توانستی بود و آن را بر رای و عقل خویش باز انداختی حقیقت حال شناخته گشتی.» (منشی: همان، ۱۲۹) و با این سخن پسر را به اشتباه خویش می آگاهاند. در ادامه وقتی که شیر دمنه را احضار می کند او را به دست قاضیان می سپارد تا در مورد او تفحص کنند. «او را بقضات باید سپرد تا از کار او تفحّص کنند، چه در احکام سیاست و شرایط انصاف و معدلت بی ایضاح بیّنت و الزام حجّت جایز نیست عزمیت را در اقامت حدود بامضا رسانیدن.» (منشی،۱۳۸۱: ۱۳۴)
شیر در این باب به یک نوع بلوغ سیاسی رسیده است. حتی وقتی مادر شیر می ترسد که دمدمه های دمنه دوباره در شیر موثر واقع شود و از او می خواهد که بیشتر از این به دمنه مهلت ندهد. شیر قبول نمی کند و نمی خواهد دوباره اشتباهش را تکرار کند. و این گونه می گوید: «و اگر بظنّ خیانت اهل هنر و از باب کفایت را باطل کنم حالی فورت خشم تسکینی یابد، لکن غبن آن به من باز گردد.» (همان، ۱۴۱) در آخر حکایت نیز وقتی در پی تفحص های بسیار گناه دمنه معلوم گشت او را زندانی کرده و به سزای عمل خویش رساند.
بررسی شخصیت پادشاه در باب «بازجست کار دمنه »
در باب «شیر و گاو » شخصیت پادشاه سست و متزلزل بود. حال باید این شخصیت اصلاح شود. در باب«بازجست کار دمنه» شیر به بلوغ سیاسی رسیده و نکات منفی را که در باب پیشین به آنها اشاره کردیم دیگر از او سر نمی زند. اکثر محققان این باب را، بابی ایرانی می دانند، و معتقدند ابن مقفع به خاطر اینکه باب «شیر و گاو» را از لحاظ اخلاقی ناقص می بیند و در آن عاقبت دمنه مشخص نشده است، آن را به کتاب اضافه می کند. با اینکه در ایرانی بودن این باب شکی نیست، باید اظهار داشت که این شخصیت پرورش یافته را ابن مقفع از بابهای دیگر کتاب مثل باب « شیر و شغال» گرفته است. زیرادر باب«شیر و شغال» نیزاین روند ادامه می یابد.
پس می توان گفت در باب «بازجست کار دمنه» نقش شاه همان نقش پر رنگ ومعقول است که در باب «شیر و گاو» در پی رسیدن و معرفی آن است. یعنی قدرت مطلقه شاه که همه حتی بزرگانی چون پلنگ در مقابل چنین قدرتی تسلیم می شوند. و وقتی مادر شیر از پلنگ در خواست می کند که علیه دمنه شهادت دهد پلنگ برای تملق و برای اینکه با نظر شاه مخالفت نکند این چنین می گوید « اگر مرا هزار جان باشد، فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم، و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم. و من خود آن منزلت و محلّ کی دارم که خود را در معرض شکر آرم و ذکر عذر بر زبان رانم.» ( منشی، همان: ۱۵۵)
خلاصه ی باب « شیر و شغال »
حکایت از این قرار است که شغالی که روی از دنیا بگردانیده بود، توسط شیر به امر وزرات می رسد. و یکی از معتمدین شیر می گردد، به نحوی که شیر در انواع مهمات با او به مشورت می پردازد. همین امر باعث حسادت اطرافیان و توطئه و دسیسه چینی آنها می شود. شغال را به دزدی گوشتی که چاشت شیر بود، متهم می کنند و او را به این اتهام موقوف می کنند. در این حکایت نیز مثل حکایت «باز جست کار دمنه» شیر دست به تحقیق می زند و به شغال فرصت پاسخگویی می دهد. «شیر بدو پیغام دادکه : اگر این سهو را عذری داری بازنمای. جواب درشت بی علم شگال برسانیدند.» (منشی، همان: ۳۱۹)
شباهت دیگر باب «شیر و شغال» به باب «بازجست کار دمنه» نقش مادر شیر در آگاه کردن پسر است. در این باب نیز مادر شیر وقتی از ماجرا با خیر می شود، نزد پسر رفته و او را از عمل خویش می آگاهاند.و در انتها می بینیم که وزیر کاردان شیر یعنی شغال از مهلکه جان سالم به در می برد و بر خلاف داستان «شیر و گاو» که شنزبه فدای دسیسه چینی دمنه می شود، بی گناهی شغال بر شیر ثابت می شود. سخن حکمت آموز این باب این است که : «امضای حکم پس از شنودن سخن متظلّم نیکوتر آید.» (همان : ۳۲۹)
بررسی شخصیت شاه در باب «شیر و شغال »
در این حکایت وزیری بر اثر حسادت اطرافیان مورد تهاجم و تهمت قرار می گیرد. از این حیث این باب شبیه باب « شیر و گاو » است. و پادشاه برای روشن شدن مطلب با طمانینه دست به تحقیق و تفحص می زند و از این جهت هم این حکایت به باب « بازجست کار دمنه » شبیه است. اما موضوع جدیدی که در این باب به آن می پردازد این است که شاه این بار وزیر خود را بر اساس شایستگی و کار ایی او بر می گزیند، و وقتی مورد حسد قرار می گیرد با طمانینه و تفحص جوانب امر را بررسی و به نتیجه ی معقول و نهایی دست می یابد. واما نکته ی جالبتر این جاست که با اینکه این حکایت از دومین منبع کتاب «کلیله و دمنه» یعنی «مهابهارتا» اقتباس شده است ( دوبلوا، ۱۳۸۲: ۳۸) باز درپی تبیین همان موضوع باب نخست می باشد. پس تا این جا می توان گفت کتاب کلیله و دمنه در پی تبیین این مسائل بوده است ۱- پادشاه باید در انتخاب اطرافیان خود مخصوصا مشاور و وزیر نهایت دقت را داشته باشد.۲- پادشاه در قضاوتهای خود باید بر اساس عقل و منطق و عدالت پیش رود.۳- پادشاه باید اسرار خویش را نزد هر کسی فاش نکند.
بعد از بیان این مسائل نوبت به بیان نیکوترین خصلت برای پادشاه می باشد.کتاب «کلیله و دمنه» معتقد است که نیکو ترین خصلت برای کسی که به مسند کشورداری می رسد حلم است و دلیل خود را این گونه بیان می کند: «نیکوتر سیرتی و پسندیده تر طریقتی ملوک را، که هم نفس ایشان مهیب و مکرّم گردد و، هم لشکر و رعیّت خشنود و شاکر باشند و، هم ملک و دولت ثابت و پای دار، حلم است. قال اللّه تعالی: و لو کنت فظّا غلیظ القلب لانفضّوا من حولک؛ و قال النّبّی علیه السّلم: من سعاده المرء حسن الخلق؛ زیرا که بفواید سخاوت یک طایفه مخصوص توانند بود و، به شجاعت در عمرها وقتی کار افتد، امّا به حلم خرد و بزرگ را حاجت است و منافع آن خاصّ و عامّ و لشکر و رعیّت را شامل.» (منشی،۱۳۸۱: ۳۴۷) این مطلب را درباب «پادشاه و برهمنان» بیشتر توضیح می دهد.
خلاصه ی باب «پادشاه و برهمنان»
در ابتدای این حکایت می بینیم که رای از برهمن می خواهد که برای او روشن کند که کدام خصلت برای پادشاه از خلصت های دیگر ستوده تر است. و برهمن در پاسخ حکایت «پادشاه و برهمنان» را نقل می کند. داستان از این قرار است که:
پادشاهی هبلار نام، شبی هفت بار خوابی ترسناک دید. با دیدن این خواب ها هراسان شد. صبح برهمنانی را که در در بار او بودند صدا زد و خواب ها ی خود را به آنها عرضه کرد و از آنها در خواست کرد که خواب او را تعبیر کنند. براهمه برای این کار از او فرصتی خواستند. و در خلوت با خود اندیشیند که این پادشاه هزار کس از ما را کشته پس این بهترین فرصت است که کینه خود را از او بگیریم. با نقش ای از پیش تعیین شده تصمیم گرفتند خواب پادشاه را چنین تعبیر کردند. «طریق آنست که در این باب سخن هر چه درشت تر و بی محاباتر رانیم و او را چنان بترسانیم که هر اشارت که کنیم از آن نتواند گذشت. پس گوییم که آن خون که شخص تو رنگین کرد شرّ آن بدان دفع شود که طایفه ای را از نزدیکان خویش بفرمایی تا به حضور ما بدان شمشیر خاصّه بکشند؛ و اگر تفصیل اسامی ایشان پرسد گوییم جوبر پسر، و ایران دخت مادر پسر، و بلار وزیر، و کاک دبیر، و آن پیل سپید که مرکب خاصّه است، و آن دو پیل دیگر که خاطر او بدیشان نگرانست، و آن اشتر بختی که در شبی اقلیمی ببرّد، جمله را شمشیر بگذراند و شمشیر را نیز بشکنند و با ایشان در زیر خاک کنند، و خون های ایشان در آب زنی ریزند و ملک را ساعتی دران بنشانیم، و چون بیرون آید چهار کس از ما از چهار جانب او در آئیم و افسونی بخوانیم و بر وی دمیم و از آن خون بر کتف چپ او بمالیم، پس اندام او را پاک کنیم و بشوییم و چرب کنیم و ایمن و فارغ به مجلس ملک بریم.» (منشی، همان: ۳۵۳-۳۵۲)
وقتی این مطلب را با شاه بازگو کردند. شاه بسیار ناراحت وبی قرار شد. بلار وزیر تغییر حال شاه را در یافت و آن را با ایران دخت در میان نهاد. ایران دخت نیز شاه رفت و با الحاح زیاد قضیه را از شاه پرسید. شاه هم ماجرای خواب خود و تعبیر برهمنان را برای او نقل کرد. ایران دخت نیز که با فراست خود قضیه را دریافته بود بنابراین از شاه خواست که برای امتحان هم که شده خواب خویش را نزد حکیمی دانا که از لحاظ دیانت بردیگران راجح است باز گوید. اگر تعبیر او نیز مانند براهمه دیگر بود پس کارهایی را که لازم است انجام دهد، و اگر غیر از آن بود دشمنی و کینه براهمه بر همگان آشکار خواهد شد. پادشاه نیز این سخن را پذیرفت. حکیم دانا تعبیر خوشایندی از خواب پادشاه ارائه داد. با گذشت زمان خواب پادشاه به گونه ای که حکیم دانا بیان کرده بود تعبیر شد. نصر الله منشی حظی را که پادشاه باید از این حکایت برچیند این گونه بیان می کند که : «باید که پادشاه نا اهل را محرم اسرار ندارد و تا خردمندی آزموده نباشد در مهمّی با او مشورت نفرماید، و از مجالست بی باک بدگوهر بر اطلاق پرهیز کردن فرض شناسد.» (همان، ۳۷۱)
در ادامه برای بیان این مساله که پادشاه باید مشاور و وزیر زیرک داشته باشد، حکایت را این گونه پی می گیرد که: بعد از آن ماجرا روزی شاه نزد ایران دخت بود. در این حین همسر دیگر پادشاه جامه ای زیبا پوشیده و از کنار آنها رد شد. شاه در آن لحظه میل به او پیدا کرد و شروع کرد به تعریف کردن از همین مسأله حسادت ایران دخت را برانگیخت و طبق برنج را بر سر شاه خالی کرد. شاه از این کار ایران دخت ناراحت و عصبانی شد و به بلار دستور داد که ایران دخت را گردن بزنند. اما از آنجایی که بلار وزیر و مشاوری زیرک و آینده نگر بود، با خود اندیشید: «در این کار مسارعت شرط نیست، که این زنی بی نظیر است و ملک از وی نشکیبد، و به برکت نفس و یمن رای او چندین کس از ورطه هلاک خلاص یافتند، و ایمن نیستم که ملک بر این تعجیل انکاری فرماید، توقّفی باید کرد تا قرار پیدا آید؛ اگر پیشمانی آرد زن بر جای بود مرا بران احماد حاصل آید، و اگر اصراری و استبدادی فرماید کشتن متعذّر نخواهد بود. » (همان، ۳۷۵)
و در ادامه داستان آینده نگری بلار نتیجه می دهد، و پادشاه از گفته خویش پشیمان می شود. در گفت گویی که بین بلار و پادشاه رد و بدل می شود بلار هر چه بیشتر شاه را مشتاق دیدار ایران دخت می کند و بالاخره خبر زنده بودن ایراندخت را به پادشاه می دهد. و پادشاه را این گونه تسکین می دهد. «زندگانی ملک دراز بادا در روی زمین او را نظیری نمی دانم و در آنچه به ما رسیده است از تواریخ نشان نداده اند، و تا آخر عمر عالم هم نخواهد بود، که با حقارت قدر و خسّت منزلت خویش بر آن جمله سخن فراخ می راندم و قدم از اندازه خویش بیرون می نهادم البتّه خشمی بر ملک غالب نگشت. ذات بزرگوار او چنان به جمال حلم و سکینت آراسته است و به زنیت صبر و وقار متحلّی، و جمال حلم و بسطت علم او بی نهایت و، جانب عفو او بندگان را ممهّد و، خیرات او جملگی مردمان را شامل و آثار کم آزادی و رأفت او شایع.» (همان، ۳۹۰)
بررسی نقش شاه در باب « پادشاه و برهمنان»
کتاب «کلیله و دمنه» با بیان این حکایت حلم و فرو بردن خشم و غضب را از ویژگی های اساسی برای پادشاه می شمارد. البته در این باب باید خاطر نشان کرد که نقش وزیر و مشاور کاردان و حلم و درایت او بر کارها برجسته تر از نقش شاه است. و در هر دو مرحله شاه با تلاش دو مشاور خویش یعنی ایران دخت همسر شاه و بلار وزیر از تردد و تصمیمات عجولانه خویش خلاصی می یابد. اما شاه این موضوع و پذیرفتن قول و موعظت اطرافیان از جانب خود را سعادت ازلی و مخصوص پادشاهان می داند.
«و هر کرا سعادت ازلی یار باشد مناصحت مخلصان و موعظت مشفقان را عزیز دارد و در کارها پیش از تامّل و تدّبر خوض نکند و موضع حزم و احتیاط را ضایع نگذارد.» (همان، ۳۷۱)
این نکته را می توان به دیگر حکایات و باب های «کلیله و دمنه» نیز تعمیم داد. مثلا در«باب زاغان و بومان»، ملک بومان چون از سعادت ازلی بی بهره است، پس سخنان و نصایح دلسوزانه وزیر و مشاور مشفق خویش را نمی پذیرد، و آن عاقبت بد برای او و دیگر بومان که سرنوشت شان را به دست ملک و پادشاه خویش سپرده اند رقم می خورد. در باب دیگر یعنی باب «شاه زاده و یاران او » این عقیده را مفصل تر بیان می کند. نکته ی قابل ملاحظه ی دیگری که در این باب به آن پرداخته شده است انتخاب به جا و صحیح خدمتکاران توسط پادشاه است. اگر پادشاه اطرافیان خود را درست برگزیند، این انتخاب درست می تواند حتی گاهی کشور را از ورطه ی نابودی نجات بخشند. حال ممکن است این شخص همسر پادشاه باشد یا وزیر او.
خلاصه ی باب « زرگر و سیاح»
ماجرا از این قرار است که: صیادان برای شکار چاهی را در بیابانی حفر کرده اند، از قضا ببری و بوزینه ای و ماری و زرگری در این چاه افتادند و گرفتار شدند. روزی سیاحی بر این بیابان گذر کرد، و از حال آنان واقف شد. با خود فکر کرد که بهتر است با خلاص کردن این مرد از این محنت برای آخرت خود ثوابی اندوخته کنم، بنابراین ریسمانی درون چاه آویخت تا او را نجات دهد. اما ابتدا بوزینه طناب را گرفت و بالا آمد و همچنین بعد مار و بعد ببر. وقتی هر سه بیرون آمدند به سیاح گفتند که تو نزد ما پاداشی خواهی داشت و هر یک نشانی محل زندگی خویش را به او دادند تا در موقع نیاز به کمک او شتابند. در پایان او را چنین نصحیت کردند که مرد زرگر را از چاه بیرون نیاور، زیرا که انسان است و انسان نیز موجودی بد عهد است علی الخصوص این مرد زرگر، به علاوه ما مدتی است که با او هم خانه هستیم و اخلاقش را می شناسیم. خلاصه سیاح سخن آنان را قبول نکرد، و بار دیگر ریسمان را درون چاه آویخت و این بار زرگر از چاه بیرون آمد. او نیز سیاح را ثناها گفت و از او خواست که هر وقت به شهر او آمد حتماً سراغ او را بگیرد تا بتواند کار سیاح را جبران کند.
مدتی سپری شد سیاح گذرش به شهر زرگر افتاد در بین راه بوزینه را دید و او برای جبران محبت سیاح به او قدری میوه داد. بعد ببر را دید. ببر به باغی رفت دختر امیر را گشت و گردنبد او را برای سیاح به عنوان پیش کش آورد. سیاح وارد شهر شد و به یاد زرگر افتاد. وقتی به خانه زرگر رفت بعد از احوال پرسی پیرایه ای را که ببر به او داده بود به زرگر نشان داد. زرگر چون در خدمت دختر امیر بود پیرایه را شناخت. و فرصت را برای نزدیکی هر چه بیشتر به شاه غنیمت شمرده به درگاه رفت و امیر را از ماجرا واقف گرداند، و بیان کرد که قاتل دختر امیر را یافته ام. ملک نیز از روی ظواهر گمان کرد که سیاح گناه کار است. بنابراین دستور داد او را به دار مجازات بیاویزند. در این حین مار سیاح را دید و از ما وقع مطلع شد و برای جبران گذشته به سیاح گفت که: پسر امیر را زخمی زده ام و تمام اطبا از معالجه ی او عاجز شده اند گیاهی به او داد و گفت اگر از تو راجع به آن پرسیدند این دارو را به پسر امیر بخوران تا او شفا پیدا کند. و خود بر بالای دیواری رفت و آواز داد که داروی پسر امیر نزد سیاح است. سیاح را پیش امیر بردند ابتدا داستان خود را بازگو کرد و بعد پسر امیر را علاج کرد. وقتی که بی گناهی او بر امیر ثابت شد امیر در عوض سیاح زرگر را بردار کرد. نصرالله منشی در پایان این گونه حکایت را تمام می کند «اینست مثل پادشاهان در اختیار صنایع و تعرف حال اتباع و تحرز از آنچه بر بدیهه اعتمادی فرمایند، که بر این جمله از ان خللها زاید». (همان، ۴۰۷)
بررسی نقش شاه در باب « زرگر و سیاح»
این باب نیز در بیان این اصل تلاش می کند که پادشاه باید مشاورین خود را درست انتخاب کند. زیرا همیشه بسیارند کسانی که به جهت کسب قدرت به شاه نزدیک می شوند، اما او وظیفه دارد در میان آنها صادق ترین را انتخاب کند. در این حکایت زرگر کسی است که برای نزدیک شدن به شاه حق نعمت گذشته را زیر پا می گذارد، و بدون اینکه از صحت حدس خود مطمئن شود سیاح را به عنوان قاتل دختر حاکم به بند می کشد. از این موضوع می توان این برداشت را دشت که، کسی که حق نیکی دوست خود را چنین جبران می کند چطور می تواند برای حاکم هم نشینی صادق باشد؟ این شخص در حوادث دیگر نیز ممکن است با سطحی نگری خود برای حاکم درد سر ساز باشد. با این تفاصیل این باب نیز مثل ابواب گذشته مهم ترین رکن برای انتخاب خدمتکار را مزّین بودن او به دانش و خرد و زیرکی می داند، زیرا معتقد است که شریف ترین انسان ها کسی است که پادشاه زمانه او را برگزیند پس پادشاه باید در انتخاب خود نهایت دقت را به کار برد چون این مقام زیبنده ی هر کسی نیست. «شریف و گزیده آن کس تواند بود که پادشاه وقت و خسرو زمانه او را برگزیند و مشرّف گرداند.» ( منشی، همان: ۴۰۰)
موضوع دیگری که در این باب به آن اشاره شده این است، حال که پادشاه در انتخاب اطرافیان خود دقت کافی را چاشنی کار کرده و به هر کسی بنا به استحقاقش سمتی عنایت کرده است باید در بزرگ داشت او نیز نهایت سعی خویش را به کار گیرد تا هیبت او در چشم مردم جای گیرد و طاعنان مجال دسیسه چینی علیه او را نداشته باشند. «و چون کسی بدین اوصاف پسندیده متحلّی بود و از بوته ی امتحان ین نسق که تقریر افتادمخلص بیرون آمد و اهلیّت درجات از همه ی وجوه محقّق گشت در تربیت ترتیب هم نگاه باید داشت، و به آهستگی در مراتب ترشیح و مدارج تقریب بر می کشید، تا در چشم ها در آید و حرمت او به مدّت در دل ها جای گیرد، و به یک تگ به طوس نرود، که بگسلد و طاعنان مجال وقیعت یابند.» ( همان، ۴۰۱)
خلاصه ی باب «شاه زاده ویاران او »
در راهی چهار کس با هم هم سفر می شوند. «یک پادشاه زاده و یک توانگر بچه زیبا و بازرگان بچه هشیار و برزیگر بچه ای توانا. همگنان در رنج غربت افتاده و فاقه و محنت دیده، روزی بر لفظ ملک زاده رفت که کارهای این سری به مقادیر آن سری منوط است و به کوشش و جهد آدمی تفاوتی بیشتر ممکن نشود؛ و آن أولی تر که خردمند در طلب آن خوض ننماید و نفس خطیر و عمر عزیز را فدای مرداری بسیار خصم نگرداند… شریف زاده گفت: جمال شرطی معتبر و سببی موکّد است ادراک سعادت را و حصول عزّ و نعمت را؛ و امانی جز بدان دالّت نپذیرد. پسر بازرگان گفت: منافع رای راست و فواید تدبیر درست بر همه اسباب سابق است، و هر که را پای در سنگ آید انتعاش او جز به نتایج عقل در امکان نیاید. … برزگر گفت: برکات کسب و میامن مجاهدت مردم را در معرض دوست کامی و مسرّت آرد و به شادکامی و بهجت آراسته گرداند و هر که عزیمت بر طلب چیزی مصمّم گردانید هر آینه برسد.» (منشی، همان: ۴۱۱)
چون به شهری رسیدند همگان به برزگر گفتند که ما خسته شده ایم و می خواهیم ثمره اجتهاد تو را ببینم برزگر به شهر رفت و جویا شد که در آن شهر هیزم از همه چیز گران تر است پس به کوه رفت و هیزم جمع کرد و با پول آن طعامی تهیه کرد و بر در شهر نوشت: « ثمرت اجهتاد یک روزه قوت چهار کس است. » (همان، ۴۱۱) نوبت به شریف زاده رسید. وقتی وارد شهر شد زن توانگری بر او گذشت و با یک نگاه شیفته ی او شد بنابر این برای او پیغام فرستاد: « اگر به جمال خود ساعتی میزبانی کنی من عمر جاوید یابم و ترا زیان ندارد. جواب داد: فرمان بردارم.» (همان، ۴۱۲) و بابت این کار صلتی پانصد درمی یافت، و بر دروازه شهر نوشت: « قیمت یک روزه جمال پانصد درم است.» (همان، ۴۱۲) روز دیگر نوبت بازرگان زاده بود. او متاع کشتی را که اهل شهر آن را نمی خرند تا ارزان شود، گران خرید و در همان روز نقد فروخت و صد هزار درهم سود کرد. و بر دروازه نوشت: « حاصل یک روزه خرد صد هزار درم است.» (همان، ۴۱۳) اما روز بعد نوبت پادشاه زاده شد. وارد شهر شد از قضا امیر آن شهر مرده بود. او بر گوشه ای ایستاد و نظاره کرد اما با جزع های دیگران همراهی نکرد، دربان او را به عنوان جاسوس گرفت و محبوس کرد. روز دیگر بزرگان شهر برای انتخاب وارث امیر جمع شدند. دربان به آنها گفت که این کار را در خفا انجام دهند، زیرا او دیروز جاسوسی را دست گیر کرده است. صلاح دیدند که او را ببینند ملک زاده را از حبس بیرون آورند و از نسب او پرسیدند او همه سوال ها را جواب داد، و حکایت خویش را باز گفت که وقتی پدرش مرد برادران او بر ملک مستولی شدند، و او برای احتراز از درگیری ترک وطن کرد. عده ای از بازرگانان او را شناختند و سخنان او را تایید کردند. و بزرگان شهر او را به عنوان امیر آن خطه برگزیدند. و این گونه آسان او پادشاه آن ولایت شد. بنابراین بر دروازه ی شهر نوشت: «اجتهاد و جمال و عقل آن گاه ثمرت دهد که قضای آسمانی آن را موافقت نماید، و عبرت همه جهان یک روزه حال من تمام است.» (همان، ۴۱۴)
بررسی نقش شاه در باب« شاهزاده و یاران او»
این داستان باب هجدهم کتاب کلیله و دمنه و قبل از خاتمه مترجم آخرین داستان کتاب است، و می توان آن را یک نتیجه گیری کلی برای تمام حکایات کلیله و دمنه دانست. در این داستان نصیحت برهمن به رای این است که «عقل عمده سعادت و مفتاح نهمت است و هر که بدان فضیلت متحلّی بود و جمال حلم و ثبات بدان پیوست سزاوار دولت و شایان عزّ و رفعت گشت. اما ثمرات آن به تقدیر ازلی متعلّق است.» (منشی، همان: ۴۰۸) به این ترتیب برهمن سه اصل را برای حکمرانی لازم می داند: ۱- عقل ۲- حلم ۳- ثبات با این همه در پایان علاوه بر این سه عامل تقدیر و قضای آسمانی را مهم ترین دلیل برای بقای ملک ذکر می کند، و این موضوع را پیش می کشد که اگر تقدیر الهی همراهی نکند آن سه اصل معتبر نیز برای ادامه ی پادشاهی بی معنی و پوچ خواهند بود. «اصل سعادت قضای آسمانی است و کلّی اسباب و وسایل ضایع و باطل است.» (همان، ۴۰۹) و با بیان این داستان شرط لازم و کافی را برای حکمرانی تقدیر ازلی و توکل به خدا می داند.
در هر حال نمی توان گفت که نقش پادشاه در کتاب «کلیله و دمنه» فقط به این چند داستان که مورد بررسی قرار گرفت محدود می شود؛ بلکه باید خاطر نشان کرد که تمامی داستان های این کتاب حاوی عبرت های بی شمار برای حاکمان است، که باید هر یک را با دیده ی تدبر و تفکر نگریست. و از تجربیاتی که با خواندن آنها حاصل می شود به موقع و به جا استفاده کرد، تا برای همیشه ملک پادشاه باقی بماند. همان گونه که برهمن در پایان می گوید: « چون برهمن بدینجا برسید و این فصول بپرداخت رای خاموش ایستاد و بیش سوال نکرد. برهمن گفت: آنچه در وسع امکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم نمودم و شرط خدمت اندر آن به جای آوردم. امیدوار یک کرامت می باشم، که ملک خاطر را در این ابواب کار فرماید که محاسن فکرت و حکمت جمال دهد، و فایده تجارت تنبیه است. و بدین کتاب فضیلت رای و رویت ملکانه بر پادشاهان گذشته ظاهر گشت، و در عمر ملک هزار سال بیفزود، و فرط خرد و کمال دانش او جهانیان را معلوم شد، و ذکر ملک و دولت او بر روی روزگار باقی ماند و به همه اقالیم عالم و آفاق گیتی برسید. » (همان، ۴۱۷)
عقاید باستانی هندیان بر این اساس است که انسان باید سه نوع هدف را در زندگی دنبال کند. دین و اخلاق، کار و سود و کامرانی جنسی و «پنجه تنتره» کتابی در بیان چگونگی دست یابی به این اهداف است (دوبلوا،۱۳۸۲ : ۴۳) کتاب «کلیله و دمنه» نیز که از همین منبع و منابع دیگر هندی بهره برده است، سعی در بیان این مسائل دارد، و با بیان تمثیل ها و افسانه هایی از زبان حیوانات سعی دارد مقصودی خاص را بیان کند.
در واقع می توان گفت این کتاب می خواهد به پادشاهان بیاموزد که در جهان سیاست و مسائل مربوط به آن چگونه خود را نگاه دارند و به اهداف خویش برسند.
با مطالعه کتاب «پنجه تنتره» در نگاه نخست پی می بریم که این کتاب، کتابی اخلاقی نیست. در این کتاب انواع نیرنگ ها و خیانت ها با تمام جزئیات و ریزه کاری های آن که لازمه رسیدن به مقاصد سیاسی هستند ذکر شده است. دومین منبع کتاب «کلیله و دمنه» یعنی «مهاباراتا» که چارچوب آن بر محور جنگ است، نیز از این خصیصه مستثنی نیست. اما هنگامی که ترجمه نصر الله منشی را با منابع اصلی آن مقایسه می کنیم به نظر می رسد او راهی دیگر را برای رسیدن به مقاصد سیاسی بیان کرده است، و آن سیاستی همراه با اخلاق است. و مسیر حکایات را با دیدی ایرانی پی می گیرد. در ابتدا پی رنگ داستان «شیر و گاو» چنین شکل گرفته است، که مداخله یک انسان حیله گر می تواند هم بستگی و اتحادی را ویران کند. در کتاب «پنجه تنتره» به مجازات دمنه اشاره نمی شود اما ایرانیان چون از نظر اخلاقی آن را کامل نمی بینند پس حکایت «بازجست کار دمنه» را به آن اضافه می کنند. محققان معتقدند که این حکایت را ابن مقفع به متن اضافه کرده است (دوبلوا، همان: ۴۱) دمنه به سزای عمل خویش می رسد چون که ایرانیان معتقدند پادشاه باید عادل باشد. در ادامه در داستان «شیر و شغال» و حکایت «پادشاه و برهمنان» باز هم همان سودجویی و حیله گری اطرافیان شاه و حسادت آنها در مورد بندگان ناصح پادشاه را می بنیم. اما این بار نوبت به آموزش یک خصلت پسندیده برای پادشاه است و آن خصلت پسندیده حلم و بردباری است. البته زیرکی وزرا را در این دو حکایت نباید نادیده گرفت. در واقع می شود گفت که با بیان این دو حکایت به نوعی به پادشاهان گوشزد می کندکه خدمتکاران ناصح و با کفایت را برگزینند. در داستان های پایانی کتاب یعنی حکایات «سیاح و زرگر» و «شاهزاده و یارانش» بعد از آموزش خردمندی و حلم ارزش نسبی خوشبختی و عنایت ازلی را بیان می کند، یعنی اینکه تا هنگامی که خداوند نخواهد تخت پادشاهی به هیچ کس نمی رسد. پس حال که این سمت یک عنایت ازلی است، پادشاه باید در نگاه داشت ملک و رعیت نهایت دقت و عدالت را داشته باشد تا حکومت او همیشه تحت حمایت حق باشد. بنابراین بعد از بیان تمام مسائل و ریزه کاریهای سیاسی خصایص معنوی را لازمه کار می بیند و با بیان داستان های «شاهزاده و یارانش» خردمندی و عقل را در مرتبه دوم قرار می دهد. و عنایت ازلی و توکل به ذات اقدس الهی را اصلی اساسی می نامند. و می نویسد: «ملک به عنایت ازلی و مساعدت روزگار توان یافت» (منشی،۱۳۸۱ : ۴۱۴ )
پادشاه موفق
همه کتاب هایی که درباره پادشاه، سیاست و بهترین حکومت نوشته شده اند، ویژگی هایی همچون خرد و عدالت و آینده نگری را از بهترین و برترین ویژگی یک حاکم می دانند. در کتاب قابوس نامه اثر عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندربن قابوس بن وشمگیربن زیار به پسرش گیلانشاه در باب چهل و دوم این کتاب در آیین و شرط پادشاهی این گونه می گوید: « پس اگر پادشاه باشی پادشاهی پارسا باش و چشم و دست از حرم ومردمان [دور] دار و پاک شلوار باشد که پاک شلواری از پاک دینی است. و اندر هر کاری رای را فرمان بردار خرد کن و اندر هر کاری که بخواهی کردن نخست با خرد مشورت کن که وزیر الوزراء پادشاه خرد است و تا از وی درنگ بینی شتاب مکن. و به هر کاری که بخواهی کردن چون دروخواهی شدن نخست بیرون رفتن آن کار نگر و تا آخر نه بینی اول نبین.» (قابوس نامه، ۱۳۷۸: ۲۲۷).
هم چنین نظام الملک در کتاب سیاست نامه بنیان مملکت داری را بر عدل و دادگستری استوار می داند و این نکته را بارها به صورتهای گوناگون گوشزد می کند و معتقد است «ملک با کفر بپاید و با ظلم نپاید».
«و بر حقیقت خداوند عالم، خلدالله ملکه، بداند که اندر آن روز بزرگ جواب این حقایق که زیر فرمان اویند از او خواهند پرسید و اگر به کسی حوالت کند نخواهند شنید. پس چون چنین است باید که ملک این مهم به هیچ کس باز نگذارد و از کار خلق غافل نباشد.» (مقدمه سیاستنامه، ۱۳۷۵: ۳۳) این ویژگی ها نه تنها در حکومت اسلامی بلکه در تمام حکومتها به عنوان اصلی اساسی و بنیادی مطرح است و حتی گاهی به عنوان یک ایده آل و یک آرمان شهر در دنیای سیاست بازگو می شوند، و حکومتی مورد قبول و موفق است که تا حدودی آنها را رعایت کند. کتاب «کلیله و دمنه» نیز از این اصل مستثنی نیست. از دیدگاه این کتاب پادشاه موفق کسی است که رغبت به کارهای خیر داشته باشد و خدمتکاران خود را درست انتخاب کند و قدر خدمات آنها را بداند:
- «و پادشاه موفق آنست که کارهای او بایثار صواب نزدیک باشد و از طریق مضایقت دور؛ نه کسی را به حاجت تربیت کند و نه از بیم عقوبت روا دارد، و پسندیده تر اخلاق ملوک رغبت نمودن است در محاسن صواب و عزیز گردانیدن خدمتگاران مرضیّ اثر.» (منشی، ۱۳۸۱: ۱۳۳)
در ترجمه عربی این مطلب نیامده است.(ابن مقفع،۱۹۸۶: ۱۲۰)
در داستانهای بیدپای این مطلب نیامده است. (البخاری،۱۳۶۱: ۱۳۵)
در پنجاکیانه نیز این مطلب ذکر نشده است.
ویژگی دیگر پادشاه موفق این است که بر آغاز و انجام کارها محیط باشد. و اگر حادثه ای رخ داد قدرت جبران آن را داشته باشد.
- «و پادشاه موفق آنست که تأمل او از خواتم کارها قاصر نیاید و، نظر بصیرت او به اواخر اعمال محیط گردد و، نهمت به اختیار کم آزادی و ایثار نکوکاری مصرف دارد و، سخن بندگان ناصح را استماع نماید. » (منشی ،همان: ۳۷۹)