” من در این حد به شکل جدی با قضیه روبرو نشدهام. من دو سال و نیم است که شروع کردم و تازه در این مابین چند ماهی هم کار را رها کردم. نقاشی با هیچ هنری قابل قیاس نیست و من به شکل عجیبی درگیرش شدم. البته این به این معنا نیست که اگر تمام شود من هم تمام میشوم. راستی من در آخر این مصاحبه از شما میپرسم که اختلالات ندا رضوی پور چیست.”
وقتی داشتم کارها را بررسی میکردم به این نکته رسیدم که در عین پیچیدگی و درهم تنیدگی آثار، یک جور رهایی هم قابل رویت است که برایم قابل توجه بود. به عبارت دیگر این درهم فشردگی در مقابل سادگی که باعث میشد من با این اختلال به عنوان موضوع مورد بررسی احساس نزدیکی کنم. این پارادوکس از کجا میآید؟
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
” فکر کنم دلیلش این است که من خیلی راحت و ساده به آنها پرداختهام، قرار نبود که اینها خیلی شبیهسازی بشوند و نقاشی فیگورایتو بشوند که اولا” تخصص من نبود و دوما” اینکه دغدغهی من نیست. من در حالت خطی طرحها را نگه داشتم و درست است نظراتتان که من خیلی آزادانه به آنها پرداختهام. هیچ کدام زیر سازی ندارند و دلیلش هم این است که خودم را به این سمت نبردم که من یه نقاشم و باید یک اثر نقاشانه ارائه بدهم تا با تعاریف مثبت مواجه بشوم، بلکه این درونمایه ذهنی من بود و در تابلوهای آخر حتی به خط رسیدم و خطوط اولیه را در حد ماژیک نگه داشتم. دلیل دیگرش هم شاید این است که من آثار را در پایین و هم تراز با بیننده قرار دادم و بالا نبردم.”
شاید اگر بخواهیم از بعد دیگری به این آثار بپردازیم اینها اختلالات نیستند بلکه اختلافاتی به صورت بزرگنمایی شده هستند و بیشتر از اختلال، اختلاف و عدم تطابق میباشند زیرا بیشتر از نمود درونی، نمود بیرونی دارند و بر روی اختلالات جسمی_فیزیکی متمرکز شده اید. اختلاف اینها با ما و با خودشان در وضعیت سلامت کامل.
” نمیدانم که این درست است یا نه، مسئلهی مهم برای من این فشاری بود که بر اعصاب این افراد تحمیل شده بود، به طوری که انگار یک خط عصبی گره بخورد یا دو سلول از کار بیافتد. اکثرا” این عارضه ارثی هم نیست یا مشکلی که ممکن است در اثر تصادف یا ضربه خاصی باشد. در خیلی از اوقات بیدلیل است و حتی پزشکها هم نمیدانند دلیل این مسئله چیست و از کجا میآید. این اختلال میتواند خیلی آرام شروع شود و من با این نمایشگاه میخواستم بگویم که این افراد فرقی با ما ندارند و در هر لحظه ممکن است ما هم دچار بشویم. این ندانستن و غیر قابل پیشبینی بودن برای من جذابیت داشت. اینکه این سایه ای است که میتواند برما هم باشد و ما به هیچ وجه مجزا از آنها نیستیم. به همین دلیل علاوه بر اختلاف، اختلال هم دارند و اینکه آدمی با چنین عارضهای به شکل خیلی خوب هم با وجود این مشکل به زندگی خود ادامه میدهد.”
آیا این آثار نمود عینی و خارجی داشتند یا از روی همان کتاب است و اینکه کمی در مورد پیشینه و پسزمینه این کارها توضیح دهید.
” نه، من کسی را از نزدیک نمیشناختم. اما همیشه یک گرایش پزشکی داشتم و علاقمند به مباحث علمی بودم. البته شاید دلیل مهمش این باشد که من در ابتدا پزشکی میخواندم و تا دو سال هم تردید داشتم که این رشته را ادامه بدهم یا به دنیال هنر بروم. به همین دلیل در کلاسهای هر دو رشته شرکت میکردم، همین مسئله باعث شد کتابهای با این موضوعات برایم مورد توجه باشد. بله من در ابتدا جذب کتاب شدم و در این دو سال که بر روی این موضوع کار میکردم متمرکز شدم و نمونههایی عینی را دیدم و توجهم را جلب کردند.”
اساس هر کار هنری بر مبنای نوع نگاه و سلیقه ی آفریننده ی آن است اما در این میان شاید می بایست مجالی هم به مخاطب داده شود برای ورود به این فضای ذهنی. به صورت کلی در خیلی از تابلوها بدلیل گنگی و ندادن کدهای مربوطه به مخاطب، بیننده ی آثار ارتباط لازم را با اثر نمی تواند ایجاد کند، نظرتان در این خصوص چیست؟
” مدت زیادی بر روی این نکته فکر کردم که کدهایی را برای بیننده بگذارم یا که نه، ولی در نهایت تصمیم گرفتم هیچ نشانه ای را در کارهایم نگذارم. نمی دانم که کار درستی کرده ام یا که نه اما می دانم چرا به این شکل عمل کردم، چون برایم جذابتر بود به جای اینکه من خطی به بینده بدهم، بیننده سعی کند خودش یک نشانه و خطی پیدا کند و به دلیل وجودی اینها برسد، چرایی انتخاب این موضوع برای کار و چرایی اختلالات. البته تعداد معدودی هم به نتایجی رسیدند که برای من بسیار جالب بود.”
شاید همذاتپنداری کردهاند با خودشان؟
” بله، شاید میخواستند به اختلالات خودشان پی ببرند. اما ممکن هم هست که این کارم صحیح نبوده اما مایل نبودم خطی بگذارم بین آثارم.”
بهتر نبود از موسیقی یا چیزی برای فضاسازی و درک بیشتر کار نزد مخاطب کمک بگیرید؟
” بله، حتی یه موسیقی کوتاه درحد یک صدا را استفاده کردم که احساس وهمانگیزی ایجاد میکرد ولی دوست داشتم کف گالری را از شن پر کنم تا بیننده در هنگام راه رفتن احساس عدم امنیت بکند که میسر نشد.”
فرمها، فرمهای شماتیکی هستند، شاید بشود گفت به نوعی ایرانی نیستند، اینها از کجا میآیند؟
” خیلیها به من گفتند که کارهایت زیاد ایرانی نیستند، البته من واقعا” متوجه نمیشوم، حتی یک بیننده میگفت این تابلو شبیه دخترت هست، نمیدانم شاید باید اعداد را فارسی می نوشتم. اینها همه از یک کتاب آمدهاند.”
یعنی این طرح ها واقعی بودند؟
” بله، بعضیهایشان را از روی کتاب آوردم، که اینها موردهای پزشکی هستند. در حدی که اگر دکتر اعصاب و روان بیاید و ببیند میتواند بگوید که مشکل هر کدام چیست. در مورد سوال قبلی این نکته را هم باید اضافه کنم که همیشه به من میگویند که کارهایت ایرانی نیستند، که من نمی دانم باید باشند یا که نه.”
حرکتی در نقاشیها می بینم، درکنارهم نوعی روند طی شده محسوس است.
” چیز جالبی که عدهای به من گفتند این بود که تو میخواستی حرکت را نشان بدهی، اینکه یک حرکت را در دوبعدی نقاشی نشان بدهی، من چنین مقصودی نداشتم. در خیلی از کتب علمی هم برای نشان دادن از فلش و علایمی استفاده میکنند مثل علایم هواپیما، من از سالها پیش کلکسیونی از این علائم را جمع آوری کردهام چیزی در حدود بیست سال.”
یعنی به طور ناخودآگاه؟
” نه، به این شدت ناخودآگاهانه نیست. برای اینکه نشان داده بشود این فرد در یک لحظه دستش رو به بالا می رود. برخی هم میگفتند مثل این میماند که این آدمها لحظهای از حالت فریز شدن خارج شده و حرکت میکنند.”
درسته، من خودم هم موافقم…
“به نوعی مثل این میماند که در این زمان با تو هستند.”
این تعبیر خیلی سینمایی است.
” دقیقا"، مثل انیمیشن.”
فلسفهی وجودی این اعداد چیست؟
” این اعداد از تصاویری که در کتاب بودند میآید که بخشی را نگه داشتم و این اعداد باعث میشودکه اینها به مانند یک سری پرسشهای آزمایشی باشند و اینکه یک جایی هم برای آزادی عمل من بگذارید.”
چیزی که برای من جالب بود این عمقی است که به جزییات داده اید که باعث میشود من مخاطب با کارها ارتباط برقرار کنم.
” ممنون “
جزییاتی که شاید اول خیلی راحت از کنارشان بگذریم.
” من خیلی خوشحالم که شما این را میگویید چون من دو سال و نیم با اینها سر کردم که البته این جزء اختلالات من است، من با اینها واقعا” ارتباط برقرار کردم و هرکدام به طور مجزا برای من شخصیتی دارند و من بیدلیل از میان آن همه طراحی و عکس انتخابشان نکردم.”
برای اینها پیشینه هم ساختید؟
” کما بیش بله. بعضیهایشان نوشته شده بود ولی در برخی نه. برای من این آدمها با این شکل و رنگ بودند، انگار هرکدام از اینها خودشان به من میگفتند که باید چگونه نقاشی شوند و این بخش دوست داشتنی کار بود. چون تک تک اینها بُعد داشتند. شما اولین نفری هستید که این را به من میگویید، معلوم است خیلی خوب کارتان را بلدید.”
در پایان مصاحبه، در مورد اختلالات ندا رضوی پور نمیخواهید که بیشتر توضیح بدهید؟
” شما باید به من بگویید.”
من به صورت مشخص چیز زیادی ندیدم
” خب من ظاهر سازی کردم. راستی کسی که پوستر نمایشگاه را طراحی کرده از یکی از عکسهای من استفاده کرده است. یعنی ایشان اول از همه تخمین زده است که اختلال از خودم شروع میشود.”
گزارشی از نمایشگاه «سلف سرویس» ندا رضوی پور[۱۹۱]
” خانم رضوی پورکه من هنوز اجراهای موفق او را در نمایشگاه هنرنو موزه هنرهای معاصر تهران، به گمانم درسال ۱۳۷۹ یا ۱۳۸۰ به یاد دارم، این بار ایده ای کهن وبارها به کار رفته را موضوع «اجرا»یش قرارداده بود.
برکف فضای شبه عبادتگاه نگارخانه که بامعماری اش، جایی چون یک عبادتگاه راتداعی میکند، با چهار ستون وسقف بلند و پله های پیچ در پیچی که تو را از سطح خیابان به این معبد روحانی و معنوی هدایت میکند چند قطعه قالی پاخورده و کهنه پهن شده بود و از مخاطبان و بازدیدکنندگان خواسته می شد (یا به آنها این اجازه وامکان داده می شد ) که طی دو یا سه روز «اجرا»، باقیچی هایی که در نمایشگاه بود، به جان فرش ها بیفتند و هر کدام قطعه یی یا برشی، کناره یی یا ترنجی از قالی را ببرند و در پاکت هایی آماده بیندازند و باخود ببرند، یا به آرامش یا به شکلی یغما گونه.
ایده بریدن و قطعه قطعه کردن یک تمامیت مستقر و موجود، تازه نیست و میدانم که خانم رضوی پور هم می دانند که تازه نیست و بارها و بارها، طی ۴۰-۵۰ سالی که از هنر مفهومی می گذرد، بارها توسط هنرمندان مختلف به کاررفته است. به گفته ی کتاب ها، گویا اولین بار ایده «قطعه های بریده » توسط یوکو اونو[۱۹۲] هنرمند مفهومی ژاپنی (که بعدها همسر جان لنون از گروه بیتل ها شد ) در” غوغای گروه فلاکسوس” در سالهای آخر دهه ۵۰ میلادی در یک « هپنینگ[۱۹۳] »به کار رفت، البته در چارچوب شکلی دیگر از اجرا. او بر صحنه یی، بر یک سکو (شبیه تاتامی ژاپنی ) نشست و از حاضران خواست که هر کدام، با قیچی یا چاقو یا هر شیء تیز دیگر، تکه یی از لباس او را ببرند و قطعه قطعه کنند و ببرند.
این ایده البته در چارچوب اولین پایه های هنر فمینیستی[۱۹۴] به کار رفت اما ایده، توسط بسیاری دیگر از هنرمندان، بارها و بارها و در اجراهای مختلف به کار رفت؛ ایده یی که هم شامل مشارکت مخاطبان، قطعه قطعه کردن اثر هنری، ایده تملک، ایده خشونت فردی و جمعی در جوامع امروزی و… بود. اما خانم رضوی پور فرش را به عنوان یک اثر هنری پیش ساخته، به معنای بریدن و قطعه قطعه کردن میراث فرهنگی و کهن یک ملت، مثله کردن یک هنر کهنسال، یک فرهنگ و یک سنت و اساساً خود سنت، خود زیبایی شناسی، میراث و نماینده یک تهران کهنسال، تاراج و نابودی یک فرهنگ و یک تمامیت فرهنگی و همه وجوه و معانی و تفاسیر و تاویل های منتشر و متبادر به ذهن و البته خشونت خاموش و در زرورق بسته ی آدم های متمدن شهری و با همه معانی امروزی و اینجایی و فعلی و همزمانی شده اش به کار برده بودند. ایده انهدام به عنوان یکی از روش های مبارزه با هنر مدرن توسط هنرمندان در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ به کار رفته است. نمونه درخشان و دم دستی اش فیلم «آگراندیسمان[۱۹۵]» آنتونیو نی[۱۹۶]است، در سال ۱۹۶۶ و خرد کردن گیتار الکتریک در یک کنسرت.
تنها امتیاز کاربرد فرش به عنوان شیء منهدم شده در «اجرا»ی خانم رضوی پور برهمه موارد قبلی و ثبت شده، کاربرد این ایده را شاید بتوان در مفاهیم مستتر و عیان خود فرش جستجو کرد که چیزی فراتر از کاربردهای قبلی است. اینجا، شیئی به عنوان یک «تمامیت مدرن» به کار نرفته است بلکه در مفهوم یک ساختار وابسته به سنت و فرهنگ و تمدن مورد نظر بوده است. این امتیاز را می شد به شیء انتخاب شده هنرمند داد و از او به خاطر استفاده از یک ایده کهنه و قدیمی بهانه گرفت.
باقی می ماند حسرت من بر نابودی یکی از آن قالی ها که بسیار زیبا و خوش نقش بود که در این ترکیب دو ایده قطعه های بریده و انهدام، در روز حضورم در نمایشگاه، شاهد نابودی اش بودم و حرص خوردم، نه از سر اصرار و ممارست شکوهمندانه حاضرانی که می کوشیدند با قیچی های کند، قالی نازنین را ببرند و قطعه قطعه کنند، بلکه بر سکوت خودم که باید مانع از این مشارکت و خشونت جمعی بر سر زیراندازی می شدم که میتوانست خانه یی را آذین ببندد و به نظرم تازه می شد از این «اجرا»ی خانم رضوی پور، معنایی جدید از ممانعت از انهدام را استخراج کرده و خانه یی فقیرانه را مزین کرد.”
نگاهی به نمایشگاه ندا رضوی بنام ” تخمک های شانسی “[۱۹۷]
” تهدیدهای مادرم چنان جدی بود که جرات امتحان کردن را هم از من می گرفت، حتی برای یک بار، به آدمی که چشمانش لوچ بود خیره نماندم زیرا نگاه کردن به کسی مانند او قدغن بود ، خندیدن که بماند. اگر کسی وقت راه رفتن می لنگید، مثل یک آدم آهنی خشک و زهوار دررفته که انگار روغن کاری نشده است، سرم را پایین می گرفتم و پاهای سالمم را نگاه می کردم، باید دعای شکر هم می خواندم . فرقی نمی کرد نگاه کردن از سر کنجکاوی باشد یا به قصد تمسخر و ریشخند. پرسشی مطرح نبود تا کسی پاسخی دهد این نابهنجاری ها چیستند، توضیح مختصری هم اگر بود، ترس و دلهره ای دوچندان در پی داشت چرا که همواره، اختلال به مثابه نوعی مجازات تعبیر می شد. کسی که اکنون چشمانش لوچ است، پیش تر به کسی که چشمانش لوچ بوده نگاه کرده و خندیده. اکنون خود به مجازاتی همان گونه گرفتار شده است. به ذهن کودکی من هم نمی رسید که بپرسم پس نخستین لوچ به چه کسی نگاه کرده است؟
آیا هنوز هم این چنین است؟ مادران، کودکانشان را از نگاه کردن به چنین افرادی بر حذر می دارند؟ آیا از ترس و باورشان به عقوبت هایی از این دست است یا که از تبیین رفتاری عرفی یا رویکردی اخلاقی در تربیت کودک خویش برمی آید؟ من که دیگر ترسم ریخته است. بارها و بارها به چنین آدم هایی نگاه کرده ام؛ یکی لرزش دست دارد، دیگری پلک هایش می پرد، یک نفر لنگ و چلاق و کج و معوج است. دختری را می بینم که وقت نشستن روی صندلی تعادل ندارد و پاهایش بالا می پرد. اما هنوز بلایی سرم نیامده است، ناگفته نماند به نقاشی هایشان نگاه می کنم. نقاشی هایی که ندا رضوی پور کشیده است. شاید دلیلش همین باشد اما به رغم آن که زمینه اکثر این آثار ، سطوح رنگ آمیزی شده یکدست و فیگورها به غایت ساده هستند ، چیزی در این نقاشی ها است که خیرگی را بر نمی تابد. شاید طراحی از افراد معلول و بیمار باشد که در بدو امر نوعی خرق عادت به نظر می رسد ، اما اندکی کنکاش در تاریخ هنر ، از نقاشی های هیرونیموس بوش[۱۹۸] تا لوسین فروید[۱۹۹] ، تبارگان کهن این نقاشی ها را آشکار می سازد. چیز دیگری در این نقاشی ها است؛ آن ها تکان می خورند ، پلک می زنند و قدم می زنند هر چند لنگ لنگان اما درست بر مسیر همان بردارها و علائمی که رضوی پور روی بوم هایشان کشیده است ، راه می روند همچون تصاویر متحرکی که در کنار علامت های ساده برداری شان به اسباب بازی های درون تخم مرغ شانسی شباهت دارند، که بایدخوش شانس می بودم تا به جای همان هواپیمای بی خاصیت همیشگی ، چیز دیگری نصیبم می شد. بیش از آن چه اکنون مزه تخم مرغ شانسی را به خاطر داشته باشم ، لذت تصاحب یک عروسک کوچک خیمه شب بازی یا آدمک بامزه ای را به یاد می آورم که کوک می شد و مسافت کوتاهی راه می رفت. کمی بدبیاری، تخم مرغ شانسی را از یک شکلات خوشمزه از یک هیجان بی نظیر به زهرماری باورنکردنی تبدیل می کرد. اگر چه گاه امکانی برای لذت بردن وجود داشت؛ وقتی که بدون نگاه کردن به دستورالعمل های نصب و سرهم بندی اسباب بازی ها، مکانیسم جالبشان را کشف می کردم. اما اکنون در نقاشی های « اختلالات » نمی توان نگاه را از حضور پررنگ بردارها و نمودارها بر بستر بوم های بزرگ رنگارنگ برکشید. به نظر می رسد در مقیاسی بزرگ تر، آدمک ها در قامت آدم ها و مکانیسم ها در قالب اختلالات به هیات تصویر درآمده اند. اختلالاتی که اگر چه نوعی نابهنجاری عصبی تلقی می شوند اما ماهیت آن منبعث از رفتار منظم و پیش بینی پذیر شبکه عصبی فرد مبتلا به نوعی بیماری اعصاب و روان است. فیگورها را نگاه می کنم که شاید رضوی پور هوشمندانه نام سندروم آن را مخفی نگاه داشته و تنها به تصویر سازی آن اکتفا کرده است. احتمالا نمایشی از ابتلای فردی به پلک زدن متوالی، ناشی از نوعی بیماری عصبی است. پلک زدن های متوالی این زن، با نظمی که می توان آن را اندکی پس از نگاه کردن به او دریافت ( هر ۱ یا ۲ ثانیه ۱ بار ) هم او و هم من که مخاطب اویم را می آزارد. ابتدا پلک هایش خسته می شوند، سپس قرنیه اش ملتهب می شود و در آخر اشک از چشمانش سرازیر می شود و من هم بیش از آن که حواسم معطوف به گفت و گویمان باشد، متوجه حرکات نامتعارف چشمان او می شود. در واقع این نظم آزار دهنده، ناشی از رفتار منظم و پیش بینی پذیر لیکن نامتعارف شبکه عصبی فرد بیمار است که آن را تنها از وسیله ای با ساختار مکانیکی یا دارای یک سیستم الکترونیکی، می توان انتظار داشت. مثلا از عروسک کوچکی که اگر یک باطری قلمی در پهلویش گذاشته می شد، هر ثانیه یک بار پلک می زد و آواز می خواند، یا از یک ساعت مچی که هر ۶۰ ثانیه، دقیقه ای جدید را نشان می دهد و اگر جز این باشد، بیهوده و معیوب خواهد بود. بدینسان رفتار پیش بینی پذیر شبکه اعصاب انسانی در حوزه ای که انتظار نمی رود به مثابه نوعی اختلال و در سویه مقابل آن، رفتار پیش بینی ناپذیر اجزای مکانیکی یا شبکه الکترونیکی یک شی، نابهنجاری و نقص قلمداد می شود اما رضوی پور در نقاشی هایش از علل بروز این نابهنجاری ها چیزی نمی گوید. رویکرد جذاب او در مخفی نگهداشتن متن توضیحی و احتمالا علمی این تصاویر و پرهیز هوشمندانه او از نام گذاری نقاشی ها، این شائبه را ایجاد می کند که شاید اساسا این تصاویر به نوشته، تحقیق یا جستاری علمی ملزم نیستند. در واقع استقلال این نقاشی ها از هر گونه ارجاع و خود پسندگی شان، تصاویر را از صرف « بازنمایی » و به تبع آن افق تاویل « اختلالات » را از جهان قاطع احکام علمی می رهاند. هر چند که نمی توان انکار کرد، حضور نشانه های دیگری همچون بردارها و علائم نوشتاری و تکرار موقعیت ها سبب می شود تا پرتره های طراحی گونه او بر زمینه های یکدست رنگی، گاه با تونالیته ای ناچیز، هم ارز پدید آوردن جلوه ای زیباشناختی، در شباهتی انکار ناپذیر با تصاویر ساده ای از سندروم های نورولوژیک که در کتب علمی ترسیم می شود، در سخن پزشکی نیز دلالت یابند. از طرفی تمهید رضوی پور در طراحی فیگورها به شکل و شمایلی که گویا تعمدا و موکدا از پرداخت نقاشانه آن ها پرهیز نموده است، نیز ماهیتی مطالعاتی بدان ها می بخشد. در واقع او آن ها را از صفحات کتاب به بستر بوم آورده است، به جایی که بیش از خوانده شدن، نگریسته شوند. اما در نقاشی های او نه بیماری بلکه کنش شاکله، حصور شخصیت ها را رقم می زند و از این رو رهیافت رضوی پور نه همانند توصیف اختلال در قالب توضیح دانشنامه وار بیماری ها و علل آن، که در نمایش کنش ها و تبعات نابهنجاری های آن ها است. او می گذارد که به تصادف یا مجازات الهی، کمی دقیق تر به یک نابهنجاری در ساختار ژنتیکی - که هر چند بسیار جزئی است اما تبعاتی بزرگ در پی دارد – شاید هم به نطفه ها و تخمک های شانسی بیندیشیم. فرقی نمی کند علت « اختلالات » کدام یک باشد چون هر بار که آدم های نقاشی هایش را نگاه کنید، خواهید دید که دست هایشان می لرزد و لنگ لنگان راه می روند. حتی اگر نگاهشان هم نکنید، بردارهای شبکه عصبی، دست بردارشان نیستند، نگاهتان می کنند گرچه چشمانشان از پلک زدن های متوالی خسته می شود. ندا رضوی پور افرادی را به تصویر کشیده است که گویا نگریستن به آنها بنا به قانونی نانوشته – که اختلالات را نوعی مجازات الهی و عقوبت گناه بر شمرده است – اگر نه ممنوع که همواره امری مکروه به شمار می رود. نقاشی های او روایت هوشمندانه ای از پیوند سخن علمی ( پزشکی ) با تعابیر عرفی و اخلاقی و … در قالب بازخوانی جذابی از نارسایی شبکه های عصبی است. روایتی که از حیث چگونگی نقاشی و رنگ پردازی می توان آن را زیبایی شناسی اختلال نامید.
بیتا فیاضی
بیتا فیاضی، هنرمند پیشرو چندرسانهای، در ۱۳۴۱ در تهران به دنیا آمده است، هنرآموزی را نزد استادانی مانند حاج عبدالله مهری، مهدی انوشفر، رؤیا جاویدنیا و اوژن سیروسی با سفالگری آغاز میکند و نخستین نمایشگاهش به نام” نقاشیهای دیواری و شکلهای انتزاعی” را در ۱۳۷۲ در گالری کلاسیک اصفهان برگزار میکند. سپس به فراگیری مجسمهسازی نزد پیکرسازانی ماند یونس فیاض و رامین سادات قرین، میپردازد و به گفتهی خودش درمییابد که ” کار سهبعدی مفهومی، دستافزار یا مدیوم اوست.” به این ترتیب، از ۲۷ سالگی به مجسمهسازی و چیدمان رو میآورد و نخستین کاری که میکند ساختن ۲۰۰ سگ سفالی له شده و زیر ماشین رفته است. از آنها چیدمانی به نام ” جاده میکشد” برپا میدارد و در نهایت همهشان را در گوری به خاک میسپارد که سپس بر فرازش آسمانخراشی ساخته میشود. فیلمی از کل روند برداشته میشود، و سالها بعد چیدمانی با همین نام در برلن برگزار میکند (۱۳۸۴).
وقتی از بیتا پرسیده میشود که چه چیز الهامبخش او در آفرینش هنری است، گفتهی لوئیز بوژوآ[۲۰۰] را تکرار میکند: ” هنر در بارهی هنر نیست، هنر در بارهی زندگی است."، ” من راز رویدادهایی را که در پیرامونم رخ میدهد، دوست دارم” و با این کنجکاوی شدید نسبت به محیط، از تمام چیزها و موجودات زنده پیرامونش الهام میگیرد.
در سال ۱۳۷۷ همراه با چهار هنرمند دیگر خانهای متروک نزدیک حسینه ارشاد را که قرار بود خراب شود تا آسمانخراشی به جایش ساخته شود، کارگاه خود میکنند و بیتا یک سلسله کلاغ که برایش پرندههای خندهدار و مفتونکنندهای هستند، میسازد و آنها را روی صندوقهای میوه و سقف ایستگاه اتوبوس نزدیک خانه میچیند و مازیار بهاری مستندی با نام آزمایش گروه ۷۷، هنر ناپایدار (هنر ویرانگری) از کل این روند تبدیل خانه به کارگاه میسازد. چیدمان که توجه زیادی را به خود جلب میکند، تأثیر ویرانگری را بر موجودات زنده به نمایش میگذارد. بیتا باز هم ۲۰۰ کلاغ میسازد و در نشست ” آداب فرهنگی در منطقه” که در سال ۱۳۸۱ در بیروت برگزار شد، آنها را درخانهای قدیمی به نام “خانهی زیکو” و باز روی سقف ایستگاه اتوبوس کنار خانه میچیند و شگفتزده میشود وقتی میفهمد که بیروت کلاغ ندارد.
به این ترتیب فیاضی در برانگیختن جنبش هنری نویی نقشآفرینی میکند که مخاطبین تازهای را به خود جلب میکند و به زودی یکی از زنان هنرمندی میشود که در دنیای هنر ایران نقش برجستهای پیدا میکند، آثارش در باخترزمین به نمایش گذاشته میشود و چهرهای بینالمللی مییابد.
در” کودکان شهر تاریک “، چیدمانی چندرسانهای از مجسمه و ویدئو و عکاسی و نقاشی در بارهی تأثیرات زیانبار آلودگی هوا روی کودکان، ۳۴ مجسمه گچی بچه در اندازه طبیعی میسازد و میکوشد تا با آنها دنیایی آرمانی را به نمایش بگذارد که در آن کودکان با شادمانی به بازی مشغولند. این نخستین پروژهای در تاریخ هنر امروز ایران بوده که از سوی سازمانهای متفاوت دولتی و غیردولتی پشتیبانی شد.