مقام توکل و حال رضا در عرفان و تصوّف ایران
۳-۱-مقدمه
حال در نزد عموم صوفیان ، واردی غیبی است که گاه گاه از عالم بالا بر دل سالک فرود می آید و ثبات و دوام ندارد. جنید گفته است : «الحال نازله تنزل و لا تدوم.» حال ، کمند جذبه الهی است تا سالک را از مقامی پست به مقامی بلندتر کشد. امّا مقام ، مرتبه ای از مراتب سلوک است و به کوشش سالک بازبسته است و ثبات و دوام ندارد. به همین دلیل است که صوفیان گفته اند : «الاحوال مَوَاهِبٌ و المقاماتُ مکاسبٌ» البته حال و مقام با یکدیگر ارتباط دارند و نسبت تعامل و تعاکس در میان آن دو برقرار است. همه مقامات در ابتدا حال بوده اند ، مثل توبه ، محاسبه ، مراقبه و چون کوشش سالک بدین احوال در می آمیزد به مقام تبدیل می شوند. منشأ اختلاف صوفیه در احوال و مقامات نیز از همین امر ریشه می گیرد که برخی یک چیز را حال خوانده اند و بعضی همان را مقام نامیده اند.(کاشانی، ۱۳۶۷ : ۱۲۶-۱۲۵)
با این که حال و مقام ، دو اصطلاح کلیدی صوفیان است ، درباره این دو ، میان آنان اختلافاتی نیز بروز کرده است. از آن جمله مشایخ تصوف در پایداری و ناپایداری احوال اختلاف کرده اند : مشایخ-رض- این جا مختلفند ، گروهی دوام حال روا دارند و گروهی روا ندارند. و حارث محاسبی-رضا دوام حال روا دارد و گوید محبّت و شوق و قبض و بسط ، جمله احوالند. اگر دوام آن روا نباشدی نه محبّ ، محبّ باشدی نه مشتاق ، مشتاق و تا این حال بنده را صفت نگردد ، اسم آن بر بنده واقع نشود و از آن است که وی رضا را از جمله احوال گوید.و گروهی گفته اند درین معنی : الاحوال کاسمها یعنی انَّمَا تَحِلُّ بالقلبِ تَزُولُ .حال چون نام وی است ، یعنی اندر حال حلول ، به دل متصل بود و اندر ثانی ، حال زایل گردد و هر چه باقی شود صفت گردد ؛ و قیام صفت بر موصوف بود و باید که موصوف ، کامل تر از صفتِ وی باشد و این محال باشد.(هجویری ، ۱۳۵۸ : ۲۲۶-۲۲۵)
دیگر اختلاف مشایخ در این موضوع بر سرِ این بوده است که آیا سالک می تواند مقامی را که قدمگاه اوست ، پیش از ترقی به مقامی دیگر که فوق آن است ، تصحیح کند یا نه. جنید به این پرسش ، پاسخ مثبت می دهد امّا خواجه عبدالله انصاری و شهاب الدین سهروردی ، مخالف این نظرند. جنید می گوید : «گاهی بنده از حالی به حال بالاتری منتقل می شود و هنوز از حال نخست، که از آن گذشته است، بقیتی مانده است. پس از حال دوم بر حال نخست اشراف می یابد.[ و از بالا بدان می نگرد] و آن را اصلاح[ و درست] می کند.[ جنید این امر را جایز و روا دانسته و آن را لازم و ضروری نشمرده است] اما نزد من هیچ مقامی برای بنده درست [ و کامل و صحیح] نمی شود، مگر آنکه از آن بالا آید و سپس [از مقام بالاتر] بر آن اشراف یابد و آنگاه آن را درست [ و صحیح و کامل] گرداند.[ زیرا هر مقامی را فروع و رتبه هایی در سایر مقامات است ، و تا وقتی سالک در آن مقام متوقف است و از آن بالا نرفته است، و از آن فروع و رتبه ها محجوب بوده و اصل مقام، غالب و حاکم بر او می باشد؛ و آن گاه که از آن مقام به مقام بالاتر ارتقا می یابد، بر آن فروع و رتبه ها، که در مقام بالاتر برای مقام زیرین است، اطلاع می یابد و در نتیجه، آن را به حکم مقام بالاتر منصرف می سازد، و به گونه ای که مناسب با مقام بالاتر شود، در آن تصرف می کند. فی المثل، اصل توبه در بدایات عبارت است از بازگشت از معاصی با ترک گناه و اعراض از آن.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
و در ابواب عبارت است از ترک گفتار و کردار مباحی که زاید است و لغو به شمار می رود ؛ و نیز تهی ساختن نفس از هیأت های میل به چنین گفتارها و رفتارهایی، و مجرد ساختن آن از هیأت های میل به این گونه گفتارها و رفتارها، و از گرایش به شهوتهایی که انسان را از توجه به حق تعالی باز می دارد. و در معاملات عبارت است از آن که بنده با مشاهده ی افعال حق، از دیدن فعل غیر اعراض کند و از دواعی و افعال نفس بپرهیزد. و در اخلاق عبارت است از توبه ی از اراده و حول و قوه ی خود.و در اصول عبارت است از بازگشت از توجّه به غیر و سستی در عزم.و در وادیها عبارت است از آن که سالک، با محو کردن علم خود ، در علم حق تعالی، از علم خود کنده شود و از غفلت کردن از حق در حضور او، اگرچه این غفلت لحظه ای بیش نباشد، توبه کند. و در احوال عبارت است از بازگشت از فراموش کردن محبوب و رجوع از پرداختن به غیر محبوب.و در ولایات عبارت است از رجوع از تکدّر به تکوین و محروم ماندن از نورکشف.و در حقایق عبارت است از رجوع از مشاهده ی غیر و بقای انیت. و در نهایات عبارت است از بازگشت از ظهور بقیّت.»] (کاشانی،۱۳۷۹ : ۲۶-۲۴مقدمه)
خواجه عبدالله به عکس جنید اعتقاد دارد که سالک تا مقامی را تکمیل نکند نمی تواند به مقام بالاتر ترقی یابد. و باب رسیدن به مقام بالاتر تا تکمیل مقام پایین تر مسدود می باشد. اما جنید معتقد است که سالک ممکن است با کمالی که در حالات عرفانی پیدا می کند به مقام بالاتر ترقی یابد سپس به واسطه ی نور و اشرافی که این حال روحانی به او می بخشد به نواقص مقام قبلی خود نظر بیندازد و آن را تکمیل کند. در این جا نظر خواجه صائب است چرا که رسیدن به مقام بالاتر مستلزم پشت سرگذاشتن مقام پایین تر است و این قاعده ای منطقی است و کاملاً محرز است که سالک با حالاتی که دارد نمی تواند به مقام ترقی یابد و از نواقص مقام مطلع شود. چرا که در مباحث عرفانی فقط سخن از ترقی حال به حال و ترقی مقام به مقام است و سخن از ترقی حال به مقام نشده چرا که اگر چنین باشد دیگر آن حال ، حال به حساب نمی آید. و مقام است. می توان گفت که حال در کنار مقام مانند خوف در کنار رجاست. همان گونه که خوف بدون رجا به نتیجه ی مطلوب نمی رسد مقام هم بی حال به به نتیجه ی مطلوب منتهی نمی شود. کسی که حال توبه دارد به سمت مقام تقوی یا ورع یا زهد کشیده می شود.
«بدان کسانی که در این مقامات سیر می کنند ، بسیار گوناگونند و ترتیب قاطعی برای همه ی آنان وجود ندارد و هیچ منتهای جامعی ایشان را نایستاند.[زیرا استعدادهای ایشان مختلف است و در نتیجه ، سلوک آنان نیز متفاوت می گردد. مثلاً محبوب مراد ، پیش از آن که قدم در راه سلوک بردارد، با جذبه ربوده می شود و در نتیجه، نهایات او پیش از بدایاتش خواهد بود؛ به عکس محبّ مرید. و برخی ، به خاطر ویژگی خاصی که در اوست ، به بعضی از مقامات نمی پردازد و یا در آن توقف نمی کند ؛ و هکذا و امّا ترتیبی که در این نوشتار ذکر می شود ، متناسب با حال محبی است که استعدادی میانه و متوسط دارد و برحسب فطرت ، تام و کامل است.] البته گروهی از متقدمان و متأخران در این باب ، نوشتارهایی تنظیم کرده اند، که با همه ی حسن و نیکویی، شاید آنها را کافی و بی نیازکننده [ از نوشتاری دیگر] نیابی. برخی از ایشان به اصول [و کلیات] اشاره کرده و به تفصیل کامل مطلب نپرداخته است ؛ [و از این رو، نقاط ابهام فراوانی را باقی گذارده است] و برخی از ایشان حکایت ها [ و داستان ها]یی را فراهم آورده است امّا آنها را [ به گونه ای در خور و مناسب با حوصله ی خواننده] تخلیص نکرده و نکات [ و دقایق و نتیجه ی آن حکایات] را بیان نکرده است. بعضی دیگر مقامات خاصه را از ضرورت های عامه تفکیک نکرده [و آن دو را از هم جدا نساخته] است. [ تفاوت میان ضرورت های عامه و مقامات خاصه آن است که مثلاً زهد ، نسبت به عامی مبتدی ، ضروری است. و زهد او همان دوری از لذایذ دنیوی است ، امّا زهد خاصه همان زهد در زهداست ، که مقامی عالی و والا به شمار می رود. در این مقام ، بنده اساساً برای دنیا ، وَزن و قدر و ارزشی نمی بیند تا پرهیز از لذایذ آن ، مقامی برای او به شمار آید. نزد چنین بنده ای، دارایی و ناداری ، بیماری و صحت یکسان است.] (کاشانی، ۱۳۷۹ : ۲۷-۲۶)
اختلاف مشایخ در باب رضا این بوده است که برخی چون حارث محاسبی و صوفیان خراسان ، رضا را از جمله احوال می شمرده اند ، امّا صوفیان عراق ، رضا را از جمله مقامات می دانسته اند. امّا از انتقادات مشایخ تصوّف در این باب به نمونه ای چند بسنده می کنیم. رابعه عدویه ، بر مالک دینار (۱۳۵) چنین خرده گرفته است : مالک دینار گفت : پیش رابعه رفتم. او را دیدم با کوزه ای شکسته که از آن وضو ساختی و آب خوردی ، و بوریای کهنه و خشتی که زیرِ سر نهادی. دلم به درد آمد و گفتم : ای رابعه! مرا دوستان توانگر هستند. اگر اجازه دهی برای تو از ایشان چیزی خواهم. گفت : ای مالک! غلط کرده ای! روزی دهنده من ایشان یکی نیست؟ گفتم : بلی. گفت : درویشان را فراموش کرده است به سبب درویشی و توانگران و توانگران را یاری می کند به سبب توانگری؟ گفتم : نه. گفت : چون حالِ من داند چه یادش دهم؟ او چنین می خواهد ، ما نیز چنان خواهیم که او می خواهد.(عطار ،۱۳۶۰ : ۸۶-۸۵) نقد جنید در همین باب بر شبلی نیز یادکردنی است : «نقل است که شبلی روزی گفت : لاحول و لا قوه الا بالله. جنید گفت : این گفتار تنگ دلان است و تنگ دلی از دست داشتن رضا بود به قضا.» (همان : ۴۲۷-۴۲۶)
۳-۲- مقام توکل و حال رضا در عرفان و تصوّف ایران
۳-۲-۱- معنای لغوی توکّل
توکّل ، واگذاشتن کار است به وکیل و اصطلاحاً واگذاشتن امور است به خدای تعالی و تسلیم نسبت به احکام الهی. توکل از مفاهیم ارزشمند قرآنی است و خدای کریم بارها در کتاب شریف خود از توکّل و آثار آن و از متوکّلان سخن گفته است. در یک موضع از قرآن کریم مفهوم توکّل بیشتر شکافته شده و تفصیل یافته است : « و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکّل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکلّ شیءٍ قدراً. (طلاق ، آیات ۳-۲) با اهمیتی که قرآن کریم به توکّل می دهد بدیهی است اگر این معنی در جامعه اسلامی ، مهم تلقی شود و از حدود و ثغور آن سخن در میان آید. توکل و مفهوم آن بیشتر از همه در اخلاق و عرفان اسلامی ، شرح و بسط یافته است.
۳-۲-۲- معانی اصطلاحی توکل
توکّل در نزد صوفیه یکی از مقامات بسیار شریف و بلند است و مبتنی است بر توحید افعالی ؛ بدین معنی که چون سالک ، تصرف و قدرت حق را در عالم امکان ببیند و همه وسائل و اسباب را مسخّر امر و فرمان حق یابد ، این شهود که ممکن است آن را «شهود تصرف و قدرت حق» بنامیم ، هر گاه با وثوق و اطمینان به حکمت و رحمت حق نسبت به تمام موجودات تؤام شود ، از آن حالت ، اعتمادی در قلب نسبت به خدای تعالی و بی اعتنایی نسبت به اسباب و وسائل پدید می آید که سالک در نتیجه آن به تمام همّت ، امور خود را به عنایت حق باز می گذارد و وثوق او به تأثیر اسباب زایل می گردد. این حالت را صوفیان توکّل می گویند ، بدان مناسبت که گویی سالک ، حق تعالی را وکیل خود ساخته و مانند موکّلی که دعاوی خود را به وکیل باز می گذارد ، دست از تصرّف کشیده است..» (فروزانفر ، ۱۳۶۷ ، ج۲ ، ص۳۶۱)
اگر چه از تعریف یاد شده بر نیاید امّا کثیری از متفکران متصوف ما ، درکشان از توکل ، رها کردن همه کارها و سپردن همه امور به دست خداوند بوده است. یعنی توکل را منافی اقدام و عمل می دانسته اند. توکل را در برابر «کسب» نهادن و در ترجیح توکل سخن راندن ، نتیجه این طرز تفکر بود. بسیاری از تعاریفی که مشایخ صوفیه در باب تو کل گفته اند ، تقریباً صراحت دارد در این که آن را منافی کسب و توسل جستن به اسباب می دانسته اند. فضیل عیاض توکل را «خلع ارباب و قطع اسباب و انداختن نفس در عبودیت و بیرون آمدن از ربوبیت » می دانست ( عطار ، ۱۳۶۰ : ۱۵۷ ) و بایزید می گفت : «توکل ، زیستن را به یک روز بازآوردن است و اندیشه فردا ، پاک برانداختن.» (همان : ۱۶۹) سهل بن عبدالله نشان توکّل را سه چیز می دانست : « یکی آن که سؤال نکند ؛ و چون پدید آید ، نپذیرد و چون پذیرفت بگذارد.» (همان : ۳۱۸) حمدون قصار می گفت : « اگر توانی کار خود را به خدای تعالی بازگذاری ، بهتر از آن که به حیله و تدبیر مشغول شوی.» (همان : ۴۰۴) جنید با اندکی تخفیف می گفت : « توکل نه کسب کردن است و نه ناکردن ، لیکن سکون دل است به وعده حق تعالی.» (همان : ۴۴۵) و از نظر ابوحمزه خراسانی « توکل آن است که بامداد برخیزد ، از شب یادش نیاید و چون شب درآید ، از بامداد یادش نیاید.» (همان : ۵۵۳)
برخی از حکایات غریب نیز که در آثار صوفیه آمده است ، نشان از همین فهم از توکّل دارد : «ابو سلیمان دارانی گوید بمکه مردی دیدم هیچیز نخوردی الاّ آب زمزم روزی چند بگذشت ، گفتم اگر این آب زمزم فرو شود چه خوری برخاست و بوسه بر سرِ من داد و گفت جزاک الله خیراً ، مرا راه نمودی که من چندین گاه بود تا زمزم را همی پرستیدم و برفت.» (قشیری، ۱۳۸۸ : ۲۵۳) ابوحمزه ی خراسانی گوید سالی بحجّ شدم ، اندر راه می رفتم ، اندر چاهی افتادم نفس من اندر پیکار افتاد که فریاد خوان گفتم نه بخدای که فریاد نخوانم. این خاطر هنوز تمام نکرده بودم که دو مرد آن جا فرا رسیدند یکی گفت بیا تا سر این چاه سخت کنیم تا کسی در این چاه نیفتد. نی و چوب و آن چه بایست بیاوردند و سرچاه بپوشیدند ، خواستم که بانگ کنم. گفتم : بانگ بدان کس کن که نزدیکترست بتو از ایشان ، خاموش شدم چون ساعتی برآمد چیزی بیامد و سرچاه باز کرد. پای بچاه فرو کرد و بانگ همی کرد چنان دانستم که همی گوید دست اندر پای من زن ، دست اندر پای وی زدم ، مرا برکشید و ددی بود و بشد ، هاتفی آواز داد که یا باحمزه نه این نیکوتر [بود] که بهلاکی از هلاک برهانیدم ترا .( قشیری: ۲۵۹-۲۵۸)
آن چه برخی از عارفان را وامی داشت تا از آن گونه تعاریف و حکایات در باب توکل نقل کنند این بود که متوکلان و غیر متوکلان باید در عرصه عمل با هم تفاوت داشته باشند. اگر قرار بر این باشد که متوکلان و غیر متوکلان ، هر دو به یک سان عمل کنند ، آن گاه توکّل چه قدری و چه محلّی از اعراب خواهد داشت؟ برای قرار دادن توکّل در جای مناسب خود بود که برخی آن را به جای عمل نشانده و به ترک و قطع اسباب ، معتقد شده بودند. همین دغدغه در ذهن علمای اخلاق نیز بوده است. آنان نیز با توجّه به آیاتی نظیر « ما من دابَّهٍ فی الأرض الا علی الله رزقُهَا» (هود ، آیه ۶) و احادیثی مانند « ان روح القدس نفث فی روعی لن تموت نفسٌ حتّی یُستکمل رزقُها (مجلسی، ۱۴۰۳، ج۷۰ ، ص۹۶)
محمّد غزالی و به پیروی او بسیاری از علمای ، سنّی و شیعی ، بر همین اعتقاد بودند و توکل را به معنی ترک تدبیر در همه امور می دانستند : هر که معنی نعم المولی و نعم الوکیل بشناخت و ایمان آورد بدان که هر چه هست همه به خدای تعالی هست و هیچ فاعل دیگر نیست ، و با این همه در علم و قدرتِ وی هیچ نقصان نیست ، و رحمت و عنایت وی چندان است که ورای آن نتواند بود ، به دل اعتماد کند بر فضل خدای تعالی و حیلت و تدبیر در باقی کند ، و داند که روزی وی مقدّر است و به وقت خویش به وی می رسد ، کارهای وی چنان که در خورِ فضل و کرم و بزرگی خداوند وی است ساخته گردد.
البته همه متوکلان در این درجه از توکل نیستند. به همین سبب غزالی ، توکل را به سه درجه تقسیم می کند : درجه اول آن است که متوکّل ، بر خدا به منزله وکیلی امین ، عالم ، کاردان ، شجاع و دلسوز ، تکیه می کند. در مرتبه دوم ، متوکّل مانند طفلی است که در همه احوال به مادر خود تکیه می کند و جز او پناهی نمی شناسد و در وکیل ، مستغرق می شود. بالاخره در مرتبه سوم ، که عالی ترین مراتب توکل نیز هست، حال متوکل چون مرده ای است پیش مرده شوی. در مقام اول ، اختیار متوکل باقی است. در مقام دوم ، اختیاری جز گریه و زاری و دست توسل به دامن وکیل زدن ندارد ؛ امّا در مقام سوم هیچ اختیاری نیست. آن گاه محمد غزالی برای این که توکل را در عمل متوکلان نیز نشان دهد ، توسل جستن به همه اسباب و وسایلی را که خداوند در این عالم قرار داده است ، منافی توکل نمی شمارد. وی وسایل و اسباب را به سه دسته تقسیم می کند : مقطوع النفع ، مظنون النفع و موهوم النفع. از نظر او توسل جستن به اسباب نوع اول و دوم ، اشکالی ندارد اما تکیه کردن بر اسباب موهوم النفع ، مثل جادو جنبل ، فال زدن ، داغ کردن زخم و نظایر آن ، منافی توکّل است.(غزالی ، ۱۳۶۱ ، ج۲ ، صص ۵۴۸-۵۴۱) امّا پیداست که به دنبال اسباب موهوم النفع رفتن یا نرفتن ، به درجه شعورِ انسان بستگی دارد و نیازی نیست که پای توکّل در میان کشیده شود. به طور طبیعی و عادی ، هر انسان عاقلی به اسبابی متوسّل می شود که به نفعِ آن ها یقین دارد ، یا دست کم گمان فایده ای در آن ها می برد.
بنابراین گویا تنها یک راه باقی می ماند و آن این که توکّل را صرفاً یک امر اعتقادی بشماریم و در عمل ، میان متوکلان و غیر متوکلان ، هیچ تفاوتی قائل نشویم. امّا باید گفت که توکل اگرچه مبنای اعتقادی دارد و منبعث از توحید است ، تنها به حوزه اعتقاد ، محدود نمی شود. آیات و احادیث بسیاری نیز که انسان را به کار و تلاش می خوانند- و البته نمی توانند با توکّل که یک ارزش معنوی، اخلاقی و قرآنی است ، منافاتی داشته باشند- همین نکته را تأیید می کنند. اشکال نظریه ای که پیشتر تقریر کردیم در این بود که توکّل را بجای عمل نشانده بودند ؛ در حالی که توکّل برای عمل است ، نه بجای آن. توکّل در معنای صحیح خود ، رخوت زا و بازدارنده نیست ، بلکه محرّک و جهت دهنده است. توکّل به معنای تکیه و اعتماد کردن برخداوند ، تکلیفِ همه مؤمنان است. می توان هم به خداوند توکّل کرد و از او حصولِ مقاصد را خواستار شد و هم در عین حال به اسباب و وسائل توسّل جست :
گر توکّل می کنی در کار کن کشت کن ، پس تکیه بر جبار کن
(مولوی، ۱۳۸۳ ، دفتر اول ، ب۹۴۷)
توکّل اگرچه به معنای «ترک تدبیر» است ، نه ترکِ تدبیر در سطح اسبابی که به خود انسان واگذار شده است ، بلکه ترک تدبیر در سطح نتایج و تقدیرهای بیرون از اختیار ماست. توکّل یعنی تکیه کردن به خداوند و اعتماد به نظامی که در آفرینش عالم پی افکنده است.(ر.ک. عبدالکریم سروش ، حکمت و معیشت ، دفتر نخست ، ۱۳۷۳ : ۴۱۵-۳۵۶) با این همه البته همه عارفان متوکّل که کار خود به کرم خود به کرم و رحم خداوند بازگذاشته اند و به بخت خداداده ، دل خوش کرده اند و کاروان سالکان را در بدرقه لطف حق به تجمل و جلالت ، حوالت داده اند و التفات بر الطاف کارساز را مایه بی غمی شمرده اند و حسن عاقبت را به عنایت حق بازبسته اند و شاه و گدا را با هم بر سر سفره رزاقیت خداوند نشانده اند و تکیه بر تقوی و دانش را در طریقت ، کافری دانسته و توکل را از هر هنری برتر نشانده اند. توکل را منافی عمل نمی دانسته اند فی المثل برخی توکّل را به معنی ترک توکّل گرفته اند ؛ بدین معنی که سالک باید حتّی به توکّل هم توجه نداشته باشد و نخواهد که خداوند او را کفایت کند. برخی نیز آن را نفی رؤیتِ اسباب دانسته اند نه نفیِ اسباب. ابوسعید خرّاز ، دیده های حقیقت بین را ناظر بر اسباب نمی داند چون اینان دریافته اند که کفایت های خلق از جانب حق در می رسد و چون حال چنین است ، خلق از مقام توکّل بی نیازند. بدین معنی توکّل کار ضعیفان است که از خدا طمع کارسازی دارند.(مستملی بخاری، ۱۳۴۹ : ۳۰۹-۳۰۸)
۳-۲-۳-معنای لغوی و اصطلاحی رضا
رضا در لغت به معنی خشنودی است. و در اصطلاح صوفیان ، خشنودی دل است بدان چه خدا بر شخص پسندد و تسلیم محض در برابر آن. این مقام پس از کمال مقام توکل به دست می آید و برترین مقامات سلوک است. اهمیت مقام رضا را نیز صوفیان از قرآن کریم استنباط کرده و به فال زده اند که : « رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم.» ( مائده ، آیه ۱۱۹) و « رضوانٌ من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم.» ( توبه ، آیه ۷۲) و «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنّتی» ( فجر ، آیات ۳۰-۲۷) و در اخبار نیز آمده است که : «رُوِیَ اَنَّ النَّبِی (ص) سألَ طائِفَهً من اصحابه : مَا انتم ؟ قالوا : مؤمنون. فقال : ما علامه ایمانکم؟ فقالوا : نصبر علی البلاء و نشکر عند الرَّخاء و نرضی بمواقع القضاء. فقال : مؤمنون و ربّ الکعبه.(رجایی بخارایی ، ۱۳۶۴ : ۶۶۳ به نقل از کیمیای سعادت ، ص ۵۷ و قوت القلوب ، ج۲ ، ص۷۷٫)
رضا از مقامات عالی سلوک ، بل آخرین آن هاست و نیل بدان برای هر سالکی میسّر نیست.(ر.ک. کاشانی، عزّالدین محمود، مصباح الهدایه ، ص۳۹۹) رضا میوه درخت عشق و محبّت است. کسی بدین مقام منیع می رسد که از دل و جان معتقد شود که در قسمت ازلی خطا و زللی نرفته و هر چه بر او می رسد خیر محض است. محمد غزالی در «احیاءالعلوم» و کتاب «الاربعین» نظر کسانی را که قضای الهی را انکار می کنند نقد کرده است. منکران می گویند که راضی شدن به چیزی که مخالف طبع و میل انسان باشد قابل تصور نیست. زیرا انسان در برابر ناگواری ها فقط می تواند صبر کند نه آن که خشنود باشد. غزالی در پاسخ آن ها می گوید : یکی از نشانه های عشق و محبّت این است که آدمی به خاطر معشوق و محبوب خود ناملایمات و بلاها را به جان بخرد. چنان که مثلاً مادران به خاطر آسایش فرزندانِ خود با طیب خاطر و شوق وافر به استقبال ناگواری ها می روند. عارفان ربّانی گفته اند : که حقیقت و کُنهِ رضا این است که بنده رضای خود را با رضای حضرت معشوق معاوضه کند. نه تنها به تقدیرات الهی اعتراضی نیاورد بل از آن ها خرسند هم باشد به طوری که چه بدو نعمت رسد و چه نقمت ، تغییر حال نیابد و بلا و رخا در نظرش یکسان باشد. چنان که از رابعه عَدهویّه پرسیدند چه وقت بنده به مقام رضا می رسد؟ گفت : اِذَا سَرَّتهُ المصیبَه کَمَا سَرَّته النِّعمَه : «آن گاه که هم نعمت و هم مصیبت ، او را شادمان کند.» (ر.ک. لاهیجی، شرح گلشن راز، صص ۲۶۴-۲۶۵) خرسندی بنده از نزول بلا از آن روست که یقین دارد که بلا برای اصلاح و تکمیل نفسِ او لازم است.(ر.ک. کلمات باباطاهر ، شرح سلطان علیشاه گنابادی)
عارفان از این مقام تعاریف متعدد کرده اند اما خلاصه همه این تعریف ها را می توان در سخن کوتاه ذوالنون مصری دید : «سرور القلب بمر القضاء » (سراج ، ۱۹۴۴ : ۵۳) رضا هم البته چون مقامات دیگر ، ذومراتب است و سالک پس از رسیدن به نهایت آن ، چنان خرسندی و آرامشی می یابد که گویی این دنیا ، بهشت اوست ؛ زیرا هیچ امری ، خلافِ خواسته او در عالم اتفاق نمی افتد ، که خواست او در خواستِ حق ، فانی می شود و هر چه آن خسرو می کند در نظر سالک شیرین می آید.سالک در این مقام ، نقطه تسلیم دایره قسمت است و آن چه در دایره گردش ایام افتاد ، چه کند کز پیِ دوران ، چون پرگار نرود؟ دل سالک به درد ، خو می کند و ترک درمان می گوید و آن چه ساقی ازل در پیمانه او ریخته است-اگر از خمر بهشت است و گر باده مست- خوش در می کشد و صاف و دُرد او را عین الطاف می شمارد.
۳-۲-۲-۱- توکل و رضا در منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری
۳-۲-۲-۱-۱- التوکل
قال الله عزّ وجلّ:«وَ عَلَی اللهِ فَتوَکّلُوا إن کُنتُم مُؤمِنینَ.»
التوکّل کِلَه الأمر إلی مالکه ، و التعویل علی وکالته. و هو من أصعب منازل العامه علیهم، و أوهی السبل عندالخاصّه؛ لأنّ الحقّ قد و کل الأمور کلّها إلی نفسه، و أیاس العالَم من ملک شیء منها.
خداوند عزّ و جلّ می فرماید : «و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید.»(سوره ی۵، آیه ی۲۳) توکّل آن است که همه ی امور را به [حق تعالی که] مالک آن[است] تسلیم کنی[ و همه ی کارها را به او واگذاری] و بر وکالت او اعتماد کنی[ و خود را با فعل او، از فعل خود، بی نیاز و با اراده ی او از اراده ی خود مستغنی سازی.] و این منزل از دشوارترین منازل برای عامه است؛ [چرا که ایشان هنوز خود را و متاع دنیا را دوست دارند و بدان دل بسته اند و در حجاب اسباب به سر می برند، لذا بر ایشان دشوار است که امور خود را به خدای تعالی بسپارند و اسباب را رها کنند و بر حق اعتماد نمایند؛ چرا که می ترسند جان خود را و اموال و متعلقات خود را از دست بدهند.] اما در نظر خاصّه، توکل، آسان ترین و سهل ترین راه ها است؛ [ چرا که ایشان به یقین می دانند همه ی امر از آن خداست ، و به شریف ترین وکامل ترین مردم خطاب شده است که : «لَیسَ لَکَ مِنَ الأَمرِ شیءٌ» هیچ گونه اختیاری برای تو نیست ؛ چه رسد به دیگران. و چون ایشان دانسته اند چیزی در اختیار ایشان نیست و همه ی ملک و سلطنت از آن خدای تعالی است؛ چه چیز باقی می ماند که به خدا بسپارند و بدو تسلیم کنند؟ و او را در چه چیز وکیل خود قرار دهند؟ و از این رو ، شیخ جلیل القدر در تحلیل این مطلب می گوید :] چون حق تعالی همه ی امور را به خود سپرده است و [اهل] عالَم را مأیوس از آن ساخته که مالک چیزی[از امور] باشند.
و هو علی ثلاث درجات، کلّها تسیر مسیر العامّه. الدرجه الأولی التوکّل مع الطلب و معاطاه السبب، علی نیّه شغل النفس، و نفع الخلق، و ترک الدعوی. و الدرجه الثانیه التوکّل مع إسقاط الطلب و غضّ العین عن السبب، اجتهاداً فی تصحیح التوکل و قمع تشرّف النفس، و تفرّغاً إلی حفظ الواجبات. و الدرجه الثالثه التوکّل مع معرفه التوکّل النازعه إلی الخلاص من علّه التوکّل ؛ و هو أن یعلم أنّ ملکه الحق تعالی للأشیاء ملکه عزّه، لا یشارکه فیها مشارک، فیکل شرکته إلیه. فإن من ضروره العبودیه أن یعلم العبد أنّ الحق هو مالک الاشیاء وحدهُ.
برای توکل سه درجه است که همه ی این درجات مسیر عامه را سیر می کند،[= مربوط به عامه است و به خواص سرایت نمی کند.] درجه ی نخست، آن است که سالک بر خدا توکل کند، امّا همراه با طلب [ و درخواست رزق و روزی از مردم] و همراه با دست یازیدن به اسباب؛ [ولی این تمسّک و برگرفتن اسباب] به قصد آن[ است] که نفس خویش را به اسباب مشغول [ و سرگرم] سازد[ تا مبادا فارغ البال شود و در پی شهوات و ارضای امیال نفسانی برآید؛ و این به ویژه در مورد جوانان است،] و نیز به قصد آن[ است] که به خلایق بهره رساند، و هرگونه ادعایی را ترک گوید؛ [ یعنی به اسباب تمسک می کند تا مبادا مردم، وقتی می بینند او همه ی اسباب را رها کرده و خود را از آنها آزاد ساخته، به وی حسن ظن یابند، و در نتیجه عُجب و خودبزرگ بینی او را فرا گیرد.]
درجه ی دوم ، آن است که سالک بر خدا توکل کند همراه با فروانداختن طلب[= از هیچ کس چیزی نخواهد] و چشم پوشی از هر سببی- و با این کار تلاش و کوشش کند که توکل خود را صحیح و راستین گرداند؛ [ زیرا با جدا ساختن خود از اسباب و ترک آنهاست که معلوم می شود سالک واقعاً برخدا توکل دارد یا نه]- و همراه با جلوگیری از شرافت طلبی نفس- [زیرا بسیار می شود که آدمی از آن رو به سراغ اسباب و وسایط نمی رود که دست یازیدن به اسباب، عزّت نفس و کرامت نفس او را از میان می برد. اما توکّل سالک و دوری او از اسباب نباید به انگیزه ی کسب عزّت و شرافت برای خود باشد.]- و به خاطر آن که خود را برای حفظ واجبات [ و انجام عبادات] فارغ سازد.
درجه ی سوم ، توکّل همراه با شناخت و معرفت توکل است، که[ این معرفت] سالک را به رهایی از نقص توکّل سوق می دهد. و آن معرفت، این است که سالک بداند مالکیت حق تعالی نسبت به اشیاء، مالکیت عزّت[ و قهر و غلبه] است، و هیچ کس را با او در آن [ عزت و نه در هیچ چیزی] مشارکتی نیست تا شرکت خود را به او واگذارد.[ در واقع، حقیقت عبودیت و] عبودیت صحیح، بالضروره، آن است که بنده بداند تنها حق تعالی است که مالک همه ی اشیاء است، [و احدی با او در این امر شریک و انباز نیست.] [ توکل در این درجه آن است که سالک همه ی افعال را از حق ببیند و به شهود توحید افعالی باریابد. در این منزل، صورت، صورتِ توکل است اما سالک، نقصان توکل را، بدان معنا که در درجه ی اول و دوم گذشت، می داند؛ و آن نقیصه این است که توکل کننده خدا را در امور خود وکیل قرار می دهد، حال آن که چیزی برای او نیست و اساساً انتساب امر به خودش و این که بگوید«امرِ خود را به خدا می سپارم» شرکت است و در دیده ی حق بینان، باطل. خلاصه آن که توکل کننده، امر را به غیر نسبت می دهد، و وکیل قراردادن را به خود، و وکالت را به خدا منتسب می سازد، در حالی که همه ی اینها نقصان است و شناخت و معرفت این نقصانها موجب رهایی سالک از آن می گردد.] (انصاری،۹۶:۱۳۷۹-۹۴)
۳-۲-۲-۱-۲- الرضا
قال الله عزّ و جلّ:«إرجِعِی إلی رَبَّکِ رَاضِیهً مَرضِیَّهً.» لم یدع فی هذه الاَیه للمتسخّط إلیه سبیلاً، و شرط للقاصد الدخول فی الرضی. و الرضی اسم للوقوف الصادق حیث ما وقف العبد، لا یلتمس متقدّماً و لا متأخّراً ، و لا یستزید مزیداً، و لا یستبدل حالاً. و هو من أوائل مسالک أهل الخصوص، و أشقّها علی العامّه.
خداوند عزّوجلّ می فرماید : «به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است.» (سوره ی۸۹ ،آیه ی۲۸) خدای متعال در این آیه ی شریفه برای کسی که [به مقام رضا نرسیده است و] از خداوند ناخشنود است، راهی به سوی خودش قرار نداده است؛ و برای کسی که قصد [رجوع الی الله] دارد، ورود در مقام رضا را شرط کرده است.[ چرا که فرموده است: ای نفس در حال رضا و خشنودی به سوی پروردگار خویش بازگرد.] رضا نامی است برای توقف صادق و راستین ، در هر حال و مقامی که بنده ایستاده است.[و آن، توقف بر مراد و خواسته ی خدای متعال است] به گونه ای که بنده [ از خدای متعال] مقامی [و رتبه و منزلتی ] پیش تر و پس تر[ از آنچه خداوند او را در آن قرارداده است] طلب نکند ؛ و [ از او] فزونی[ رتبه] نخواهد ؛ و درخواست این را که حالش بدل [ به حال دیگری] شود، نداشته باشد. [ زیرا همه ی این امور، اختیار و اراده است، در حالی که بنده در مقام رضا، اختیارخود را رها کرده و در اختیار حق تعالی مستهلک ساخته است.] رضا از نخستین مسالک [ و راه های] خاصه است؛ [زیرا سلوک خاصه به سوی آن است که ذوات و انیّات خود را فانی در توحید گردانند و رضا، فنایِ اراده ی خود در اراده ی حق تعالی است؛ و فنای صفت(=اراده) پیش از فنای ذات است.] و سخت ترین مسالک[ و راه ها] بر عامه است؛ [ زیرا فانی ساختن اراده ی خود در اراده ی حق تعالی، جز به ترک لذایذ تحقیق نمی یابد، و این برای عامه از دشوارترین امور است.]
و هو علی ثلاث درجات: الدرجه الأولی رضی العامّه ؛ و هو الرضی بالله ربّاً ، بسخط عباده مادونه. و هذا قطب رحی الأسلام ؛ و هو یطهّر من الشرک الأکبر. و هو یصحّ بثلاث شرائط : أن یکون الله عزّ و جلّ أحبّ الأشیاء إلی العبد ، و أولی الأشیاء بالتعظیم، و أحَقّ الأشیاء بالطاعه.
رضا را سه درجه است : درجه ی نخست، رضای عامه است. و آن رضای به ربوبیت الله تعالی است، با ناخشنودی از عبادت و بندگی کردن برای هرچه غیر اوست. و این قطب آسیا سنگ اسلام است، [ یعنی همان گونه که سنگ، آسیا را محوری است که بر گرد آن می چرخد، اسلام را نیز محوری است که حول آن می گردد. و این محور، رضای به ربوبیت الله تعالی است، چنان که در دعای مأثور آمده است«رَضینا بِاللهِ رَبَّاً، وَ بِالاِسلامِ دیناً، وَ بِمحمدٍ(ص) نَبِیَاً وَ رَسُولاً.»] و این[رضای به ربوبیت الله تعالی، قلب بنده را] از شرک اکبر[ که همان عبادت مخلوق است] پاک می سازد. و آن با سه شرط[ راست می آید و ] درست می شود : [ نخست] آن که خدای عزّ و جلّ، محبوب ترین اشیاء نزد بنده[باشد. و این شرط، ایمان را درست می کند؛ چنان که خدای تعالی می فرماید:«وَ الَّذینَ اَمَنُوا اَشَدُّ حُبَاً لِلّهِ»(سوره ی۲، آیه ی۱۶۵) و آنان که ایمان دارند عشقشان به خدا( از مشرکان نسبت به معبودهایشان) شدیدتر است.] و [ دوم آن که خدای متعال نزد بنده] از هر چیز دیگری به تعظیم [ و بزرگداشت] سزاوارتر[باشد] و [ سوم آنکه خدای متعال نزد بنده] شایسته ترین اشیاء به طاعت [ و فرمانبرداری] باشد. [شرط دوم مقام احسان و شرط سوم مقام اسلام را تصحیح می کند.]
و الدرجه الثانیه الرضی عن الله عزّ و جلّ. و بهذا الرضی نطقت اَیات التنزیل.و هو الرضی عنه فی کّل ما قضی و هذا من أوائل مسالک أهل الخصوص. و یصحّ بثلاث شرائط: باستواء الحالات عند العبد، و بسقوط الخصومه مع الخلق، و بالخلاص من المسأله و الإلحاح.
درجه ی دوم ، رضای از خدای عزّ و جلّ است. آیات قرآن کریم از همین رضا سخن می گوید. رضای از خدای عزّ و جلّ آن است که بنده از خدای متعال، در هرچه بدان حکم کرده [و مقدّر ساخته] است ، راضی و خشنود باشد. و این از اوایل راه های خاصه است ؛ [ زیرا کسی که بدین مقام می رسد و از خدای در
همه ی احکام و مقدراتش راضی است ، از لذایذ و بهره ها بیرون رفته، و اراده ی خود را در اراده ی الاهی فانی ساخته است ، و مقام خاصه آن است که بنده از نفس خود ، با فانی ساختن آن در حق تعالی ، بیرون رود و خروج از صفت(= اراده) آغاز راه های خروج از موصوف است.] و این درجه با سه شرط درست می گردد : شرط نخست آن که حالات [مختلف] نزد بنده یکسان باشد. [بدین صورت که با دست یافتن به اغراض خود شادمان نشود ، و با از کف دادن آن محزون نگردد؛ با تحقق مکروه اندوهگین نشود ، و با برطرف شدن آن مسرور نگردد ؛ و خلاصه آن که نعمت و نقمت، سختی و راحتی ، صحت و بیماری ، دارایی و فقر ، همه و همه نزد او یکسان باشد.] و شرط دوّم آنکه دشمنی با مردمان را ترک گوید ؛ [ زیرا او به چیزی که در اختیارش نمی باشد و در تصرف دیگران است ، تمایلی ندارد ، پس در چه چیز و به چه بهانه ای با مردم دشمنی و نزاع کند.] و شرط سوم آن که از درخواست و اصرار رها شود.[ چیزی از خداوند نخواهد و در خواسته های خود اصرار نورزد؛ چرا که در نظر او، آنچه خداوند برایش مقدر ساخته است، به او داده و در اختیارش نهاده است. پس دیگر چه بخواهد و برای چه در طلب خود اصرار ورزد.]
والدرجه الثالثه الرضی برضی الله؛ فلا یری العبد لنفسه سخطاً و لا رضیً؛ فیبعثه علی ترک التحکّم و حسم الاختیار و إسقاط التمییز و لو اُدخِل النار.
درجه ی سوم ، رضای به رضای خداست؛ که بنده برای خود نه خشمی می بیند و نه خشنودی.[رضای به رضای حق تعالی آن است که خداوند متعال ، صفات بنده را در صفات خود محو کند. پس اراده ی حق تعالی جایگزین اراده ی بنده، و رضای او جایگزین رضای بنده، و خشم او جانشین خشم بنده می گردد. در این مقام، بنده از خودش هیچ رضا و سخطی نمی بیند، بلکه اراده ی او فرع بر اراده ی حق تعالی می شود. چنان که خدای متعال درباره ی ایشان می فرماید : «وَ ما تَشاؤون الاَ أن یَشاءَ اللهُ» (سوره ی۷۶، آیه ی۳۰) و شما هیچ چیز را نمی خواهید مگر آن که خدا بخواهد.] و این حالت [ یعنی رضای به رضای حق]، بنده را بر می انگیزد که در امور، به هوا و هوس حکم نکند، و اختیارش از ریشه قطع شود، [ و از خود هیچ اختیاری نداشته باشد.] و تمییز[ و تشخیص] از او فرو افتد، اگرچه در آتش واردش کنند.[ یعنی بنده به گونه ای می شود که هر چه حق تعالی برای او اختیار کند، نزد او نیکو و حَسَن است، و او نیز همان را اختیار می کند؛ حتی اگر خداوند او را وارد دوزخ کند، آن را از بهشت تمییز نمی دهد، و جز آتش را انتخاب و اختیار نمی کند. و این مقام ، نیست مگر برای اهل محبت.] (انصاری،۱۳۷۹ : ۱۱۷-۱۱۳).
۳-۲-۲-۲- مقام توکل و رضا در رساله قشیریه
۳-۲-۲-۲-۱-توکل