سعدی، به تصوف مثبت و مفید و تربیت و اخلاق عارفانه نظر دارد و خدمت خلق و معاشرت و صحبت با مردم و دانش اندوزی را توصیه میکند و تمتع و بهرهگیری از دنیا را به صورت معتدل و مشروع جایز میشمارد.
اساساً سعدی در مقابل تندرویهای تصوف موضع گیری مخالف دارند. سعدی در تمام آثار خود، اعم از گلستان، بوستان، غزلیات و سایر آثارش کمترین نامی از حلاج نمیبرد. نه نام و نه صفت و عملکرد او. سعدی علی رغم تأثیرپذیری از تصوف با هرگونه افراطی گری صوفیانه مخالفند.
در نظر سعدی، شطحیات و طامات مذموم و ناپسند است. ومیگوید:
به صدق و ارادت میان بسته دار ز طامات و دعوی زبان[۴۱]
طامات را در کنار دعوی میآورد. این اختلافی عقیدتی و فرهنگی و بزرگ است. یک غزل سعدی حکایت قاطعی برای سنجش این دو است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
با استناد به سخنان سعدی در بوستان، آشکار میشود که او نیز مثل بسیاری از شاعران و نویسندگان، زیر نفوذ تصوف قرار داشته، و تصوف راستین و صوفیان بزرگ را میستاید، به ایشان ارادت میورزد و آنان را به مثانه اسطورههای پرهیز، فضایل اخلاقی و انسان دوستی به مخاطبان خویش معرفی میکند.
سعدی در بوستان بابهای جداگانهای را به احوال و مقامات عرفانی اختصاص میدهد و در گلستان به تکریم قناعت و درویشی میپردازد و در جای جای این دو اثر نشان میدهد که در آموزش و تعلیم اخلاق عرفانی ـ که خود طی سالها سفر و کسب تجربه های بیشمارآنها را در جان و روح خویش گنجانیده است ـ مهارت و تبحّر بسیاری دارد.
اما غزلیات سعدی، همه شور و حال و وجد است. سعدی در غزلیات از تعلیم و پند و اندرز آشکار بوستان و گلستان دست میکشد و با شور عاشقانه و عارفانهاش به ترسیم طریقت روحانی خویش دست میزند. سعدی در غزلیات به نوعی با عرفانی شهودی مواجه است.[۴۲]
۳ـ۷ـ۳ـ مدارا و تساهل از دیدگاه سعدی
میان اندیشمندان تراز اول ایران زمین، کمتر کسی را میتوان یافت که به اندازهی سعدی برای مدارا ارج قائل شده باشد بیشتر طرز تفکر غالب در این آثار با توجه به شرایط زمانی و محیط زندگی و زمینههای تربیتی و تحصیلی سعدی است.
از آنجا که مفهوم مدارا بسیار گسترده و دارای جنبههای متعدد و شاخصهای متنوعی است.
این شاخصها را میتوان تحت دو عنوان یا دو گروه دستهبندی کرد:
ـ شاخصهای مربوط به انگیزهها و زمینههای مدارا
ـ شاخصهای مربوط به جلوهها (مظاهر) و آثار (نتایج) مدارا
در اینجا تنها به یک نمونه از گلستان پسنده میکنیم
در واقع، مشکل و مانع اصلی در اینجاست که انسان هنگام قضاوت دربارهی خود و متعلقاتش اعم از فرزندان، اندیشهها، باورها، و غیره غالباً در معرض نوعی پیش داوری جانبدارانه و «تصور کمال» قرار میگیرد که سعدی از آن به «پردهی پندار» تعبیر کرده است:
نبیند مدعی جز خویشتن را کـه دارد پردهی پـنـدار در پـیـش
گرت چشم خدابینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش [۴۳]
«در گذشته من از دوست خود روی برمیتافتم، اگر کیش وی را همسان عقیدهی خویش نمییافتم ولیکن امروز قلب من پذیرایِ هر نقش شده است: چراگاه آهوان، صومعهی راهبان، بتکده، کعبه، الواح تورات، مصحف قرآن، و… من به این وحدت عشق سرسپردهام.»
۳ـ۸ ـ بهاء الدین احمد سلطان ولد
بهاءالدین احمد، پسر مولانا جلالالدین بلخی (مولوی) معروف به سلطان ولد یا ابن عارف، از عارفان اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است. وی در تاریخ ۵۴۳ ق متولد و در تاریخ ۶۲۸ق درگذشته است. سلطان ولد، صاحب سجاده و خلیفه پدر خود مولوی بود. وی علوم ظاهری و باطنی را از پدر، شمس الدین تبریزی، پدر زن خود شیخ صلاح الدین فریدون زرکوب، و شیخ حسام الدین چلبی حسن بن محمد، تحصیل نموده در عرفان به مقام بلندی رسید. پدرش میگفت که آمدن من در دنیا به جهت ظهور تو بود و این سخنان اقوال من میباشد و تو فعل من هستی. عبدالرحمن جامی درباره سلطان ولد چنین آورده است: «سید برهان الدین محقق و شیخ شمس الدین تبریزی را خدمتهای شایسته کرده و با شیخ صلاح الدین که پدر خاتون وی بود، ارادت تمام داشت و پانزده سال چلبی حسام الدین را قائم مقام و خلیفه پدر خود میداشت و به سالهای بسیار کلام والد خود را به لسان فصیح و بیان فصیح تقریر میکرد. وی را مثنوی است بر وزن حدیقه حکیم سنائی بسی از معارف و اسرار در آنجا درج کرده است، بارها خدمت مولانا وی را خطاب کردی: »انت اشبه الناس بی خلقا و خلقا و عظیم دوستش داشتی، گویند که به قلم ستبر بر دیوار مدرسه خود نوشته بود که بهاءالدین ما نیکبخت است و خوش زیست و خوش میرود و الله اعلم.
سلطان ولد علاوه بر پایان ششم مثنوی، دیوانی مرتب و منظومهای به طرز مثنوی پدرش دارد و کتاب دیگری نیز تألیف کرده بنام «ولدنامه» که مشتمل بر شرح حال پدر و جدش میباشد. وی بعد از وفات حسام الدین حسن بن محمد (متوفی به سال ۶۸۴ هجری) که از اکابر اصحاب جلال الدین رومی و خلیفه و جانشین وی در تمامی فنون طریقت خلیفه همین حسام الدین شد ودر سال ۷۱۲ هجری در قونیه وفات یافت و در جوار پدرش مدفون گردید. سلطان ولد ذوقی عارفانه و قریحهای شاعرانه داشت و به لغت و شعر ترکی نیز آشنا بود به همین جهت وی یکی از عوامل انتشار ادبیات ایران در ترکیه و از بانیان ادبیات عثمانی میباشد و مثنویهای ربابنامه و ولدنامه او مدتها سرمشق ایشان بوده است. تولد او در شهر لارنده در روز ۲۵ ربیع الثانی سال ۶۲۳ هجری و مرگش در قونیه در روز دهم رجب سال ۷۱۲ هجری اتفاق افتاده است.
بهاءالدین سلطان ولد در نظم و نثر فارسی مهارت داشته و مجالس و تقریرات و مشافهات پدر را در کتابی به نام «فیه مافیه» جمع کرده است؛ و کتابی خود در تصوف نوشته که به نام «معارف سلطان ولد» مشهور است. دفتر هفتم مثنوی را به خطا به او نسبت می دهند. از منظومههای او سه مثنوی در دست است. یکی به نام «رباب نامه» در دو مجلد و دیگری به نام «ولدنامه» که در سال ۶۹۰ هجری به پایان رسانیده است. دیوان اشعار وی که در دست است، شامل سیزده هزار بیت میباشد که در آن به «ولد» تخلص نموده است.
۳ـ۹ـ مولانا رومی
جلالالدین محمد در ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری در شهر بلخ متولد شد. سبب شهرت او به «رومی»و «مولانای روم»، طول اقامت و وفاتش در شهر قونیه از بلاد روم بوده است. در مورد سن جلال الدین در زمان هجرت پدر اختلاف نظر وجود دارد برخی آن را پنج سال میدانند و برخی معتقدند وی سیزده سال داشته است. جلالالدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.
در هفده سالگی به امر پدر با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی که بسیار محترم و معتبر بود، ازدواج کرد و این وصلت در شهر لارنده در سال ۶۲۲ هجری اتفاق افتاده و نتیجه آن بهاءالدین محمد معروف به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا میباشند.
۳ـ۹ـ۱ـ تصوف در دیدگاه مولانا
از دیدگاه مولانا، تصوف به معنای عشق، رهایی از خویشتن و فنا فی الله بود. مولانا، تصوف را عرفان، عشق، جذبه و کمال یابی در عالم حقیقت میداند. مولانا برای تشریح دیدگاه های فلسفی و اخلاقی خویش و بیان و تبلیغ اندیشه و عقیده وحدت وجودی خود، از امثال و حکم بهره میگیرد و با بهره گرفتن از زبان مردم و متناسب با روانشناسی آن ها، آرای خود را مطرح می کند و از بهکارگیری اصطلاحات غامض و پیچیدهای که در آثار صوفیانی چون ابن عربی وجود دارد، خودداری می کند. مولانا که در مرحله اول یک معلم اخلاق و یک مربی بود، راه احساس و ادراک باطنی را بیاعتبار میدانست و تنها به عقل اهمیت میداد. مولانا از اصطلاحات فلسفی عصر خود از قبیل: عقل کل، عقول افلاک، تجسم اعمال در دنیا و آخرت و هیولا، فقط برای بیان اعتقادات اخلاقی و عمل استفاده میکرد. ولی همچون پدر و سید برهانالدین و شمس الحق، به فلسفه و فیلسوفان اعتراض داشت و هرگز قصد تعالیم فلسفی را نداشت.
مولانا زیستن در خیالات را روا نمیدانست و با مظاهر صوفیانه عصر خود، به شدت مخالفت میکرد.
دفتر صوفی سواد و حرف نیست | جز دل اسپید همچون برف نیست[۴۴] |
مولانا، تصوف رایج بین اهل خانقاه را نمیپسندید و به رسم چلهنشینی، اعتقادی نداشت. او حتی معتقد به ایجاد سلسله یا طریقتی خاص نبود و مولویان یا مولویه، مریدان خلفا و تربیت یافتگان مشایخ او بودند که بنا به رسم آن زمان، آداب و تربیت مجالس سماع او را همراه با تعلیم و قرائت مثنوی و غزلیات مولانا، به صورت طریقت خاص در آورده و همچون دیگر سلسلههای صوفیه، طریقت مولویه را بنیاد نهادند.
۳ـ۹ـ۲ـ سیر و سلوک مولانا
مولانا همواره مبلغ سیر و سلوک موحدانه بود و عمل به شریعت و دوری از اعمال متظاهرانه که نافی اخلاص در عمل باشد را بر پیروان و مریدان خود واجب میدانست. مولانا، طریقت و شریعت را لازم و ملزوم یکدیگر میدانست و اطلاعات و اجرای کامل شریعت را، هدف اصلی سالک در نیل به حقیقت تلقی میکرد و تنها انسان کامل را شایسته ارشاد و رهبری معرفی میکرد. مولانا اگر چه ترک همسر و فرزند و حتی حال و کسب را لازمهی سیر و سلوک روحانی نمیدید، اما قطع تعلقات را، رهانیدن روح از تشویش و دغدغهی بیهوده و سرآغاز اتصال با دنیای غیب و مبدأ هستی بر میشمرد.
قرب حق نه بالا نه پستی رفتن است | قرب حق از حبس هستی رستن است[۴۵] |