نوع داستان: اخلاقی و واقعی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: بقراط حکیم و وزیر.
ـ فرعی: پادشاه، طبیبان، فرستادهی پادشاه.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: زندگی در غار به صورت تنهایی.
پیام داستان: هر کس قناعت داشته باشد و از حرص و طمع خودداری کند، نباید بندگی پادشاهان را انجام دهد.
پیرنگ: ماجرای بقراط حکیم که از خلق و پادشاه، گوشهگیری اختیار کرده بود. وقتی پادشاه بیمار شد، جهت طبابت شاه نیامد و در جواب وزیر که از روی طعن به او گفت: اگر خدمت پادشاه میکردی، لباس تو از گیاه نبود، گفت: اگر تو گیاه میخوردی، خدمت سلطان نمیکردی!
حوادث اصلی: بیماری پادشاه و عاجز شدن طبیبان در درمان او، درخواست از بقراط حکیم برای معالجهی پادشاه و نیامدن او.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
حوادث فرعی: گوشهگیری بقراط در غار و دوری از پادشاه و مردم، سفارش بقراط به وزیر جهت داشتن قناعت و دوری از حرص و طمع.
زمان داستان: ـــــ .
گفتگوی داستان: بین وزیر و بقراط.
۵-۲-۱-۳٫ ذلّ معصیت و عزّ بندگی:
وقتی یعقوب لیث بیمار شد و همهی طبیبان او را جواب کردند، از بزرگان خواستند تا برای او طلب شفا کنند. فردی را فرستادند و از سهل عبدالله تستری خواستند تا برای شفای او دعا کند. سهل دعا کرد، گفت: خدایا ذلّت گناهان او را به او نشان دادی، عزّت بندگی من را به من نشان بده. فوراً یعقوب شفا پیدا کرد و دستور داد تا مال زیادی برای سهل ببرند، امّا او به آنها توجّهی نکرد و گفت: ما این عزّت را بهخاطر بیتوجّهی به مال دنیا به دست آوردهایم، اگر به مال دنیا توجّه داشتیم، دعای ما مستجاب نمیشد.
نوع داستان: واقعی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: عبدالله تستری و یعقوب لیث.
ـ فرعی: طبیبان و بزرگان، فردی از درباریان.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: ـــــ .
پیام داستان: خودداری از حرص و طمع نسبت به مال دنیا.
پیرنگ: بیماری یعقوب لیث و عاجز شدن طبیبان از درمان او باعث شد تا برای شفای او به نزد عبدالله تستری بیایند. عبدالله با این عبارت که: خدایا عزّت بندگیم را به من نشان بده، برایش دعا کرد و یعقوب شفا یافت. هدایایی برای او فرستادند، امّا عبدالله قبول نکرد و گفت: من همهی عزّتم را به خاطر بیتوجّهی به مال دنیا به دست آوردهام.
حوادث اصلی: بیماری یعقوب لیث و عاجز شدن طبیبان از درمان او، دعا کردن عبدالله تستری و شفا یافتن یعقوب، دادن مال زیاد به عبدالله و نگرفتن آنها.
حوادث فرعی: درخواست دعا از بزرگان برای شفای یعقوب.
زمان داستان: دوران حکومت یعقوب لیث.
گفتگوی داستان: بین بزرگان و درباریان، بین فردی از درباریان و عبدالله تستری.
۵-۲-۲٫ مکر و حیله
در کتاب گزیدهی جوامعالحکایات، حدود چهارده حکایت به این موضوع اختصاص یافته، که در این فصل، به بررسی ساختار و عناصر دو حکایت از آنها پرداخته میشود.
۵-۲-۲-۱٫ موش و مار غاصب:
ماری بر دیواری میرفت، ناگهان خانهی موشی را دید که سوراخ آن در باغ پادشاه راه داشت. مار از آن خانه خوشش آمد. منتظر شد و موش که از خانه بیرون آمد، در سوراخ رفت و ساکن شد. موش که دشمن قوی را در خانهی خود دید، دلتنگ شد. چون امکان مقابله را نداشت، ناچار نزد بزرگ موشها رفت و حکایت را به او گفت. بزرگ موشها گفت: تو نمیدانی که هر کس در درون حصار جای داشته باشد، نباید پا را از آنجا بیرون بگذارد؟ بهتر بود که از خانه بیرون نمیرفتی! و اکنون که خانه به دست دشمن افتاده، چارهای نیست که خانهی دیگری بسازی. موش گفت: من به زیرکی تو بیش از این اعتقاد داشتم و اکنون که از تو ناامید شدم، هرگز به این خواری تن ندهم. و با حیله مار را بیرون میکنم. پس منتظر شد تا مار از سوراخ بیرون آمد و در باغ پادشاه رفت. موش نیز به باغ آمد و باغبان را کنار حوض در حال خواب دید. بالای شکم باغبان پرید و او را بیدار کرد. باغبان به تعقیب موش میرفت و موش به طرف مار میدوید. وقتی به مار نزدیک شد، از چشم آنها دور شد. باغبان نیز وقتی مار را دید، بیلی بر سر او زد و مار را کشت. فایدهی حکایت این است که تا وقتی میتوانیم با چارهسازی کارها را انجام دهیم، احتیاجی به لشکر و هزینه نیست و دشمن را به وسیلهی دشمن میتوان سرکوب کرد. دوستان را نباید به زحمت انداخت.