تشکیل امپراتوری عظیم مغول و قرار گرفتن سرزمینهای متمدن آسیا در سایهی حکومتی واحد، و برداشته شدن موانع ارتباط ملتها در حوزه فرمانروایی آنان، سبب شد تا از یک سو ارتباطی فرهنگی همراه با تبادل اندیشهها در میان این ملتها ایجاد شود و از سوی دیگر، موجب انتشار اسلام در سرزمینهای غیرمسلمان، به خصوص مناطق آسیای شرقی گردد(آشتیانی،۱۳۷۳: ۱/ ۱۰۸-۱۰۹). در این میان، مشایخی نیز که به سبب هجوم مغول سکونت در سرزمینهای مجاور و نواحی امنتر را اختیار کرده بودند، بساط ارشاد و تعلیم در این پناهگاههای فرهنگی گستردند و تعالیم صوفیانه و سنتهای خانقاهی را در آنجا رواج دادند(صفا، ۱۳۸۸: ۳/۱۷۸). همچنین، هر چند تصوف در دوره قبل از مغول و به خصوص در زمان خلفای متأخر عبّاسی رشد قابل ملاحظهای کرده بود، در این دوره به سبب آمادگی زمینه و استقبال مردم، و نیز رسمیت یافتن از سوی حاکمان، در مناطق تحت تصرّف مغول گسترش و رونقی بیش از پیش یافت. زمینه عمومی گرایش به تصوف در این دوره بدان علّت بود که از یک سو، حملات مغول و اختلافـات داخلـی سران آنها و درگیـریهای پیاپـی امیران که گاه به گاه برای تصرّف ناحیهای به جنگ برمیخاستند، باعث ناامنی و آشفتگی سیاسی و اجتماعی شده بود و مردم از مشاهده این همه نابسامانی و پریشانی به افکار انزواگرایانه و انقطاع از دنیای فانی و گذرا روی میآوردند و از سوی دیگر، این طرز تفکر که فتنهی مغول امری قهری و مشیت الاهی است و این بلا، دست تقدیر خداوند است که برای تنبیه مسلمانان گناهکار از آستین این قوم بیرون آمده است(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۸۱)، رفتهرفته به تفکری رایج تبدیل میشد که نتیجه آن رواج اندیشه ی جبرگرایانه در میان مردم بود. چنین به نظر میرسد که در این دوره در اثر غلبه این دو گرایشِ انزواگرایانه و جبرگرایانه، تودهی مردم به دنبال دارویی شفا بخش یا دستکم تسکیندهنده بودند که اندکی از آلام فکری و روحی آنان بکاهد. از اینرو، بیش از پیش به تصوف روی آوردند که با تعالیم معنوی و شیوه سلوکی خود، به زندگی آنها غنا و عمق تازهای میبخشید و آنان را در دشواریهای زندگی یاری میداد. این استقبال و گرایش عمومی به تصوف، با اقبال و حمایت حاکمان مغول روز به روز تقویت میشد(جعفر زاده،۵۱:۱۳۷۶).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در حقیقت هر چند حملات مغول به خصوص اوّلین حملات آنها به مناطـق شرقـی و شمالـی ایران باعث کشته شدن و آوارگی برخی صوفیه شد، امّا مغولان از همان ابتدا از ارزش گنجینههای معنوی سرزمینهای تحت تصرّف خود با خبر بودند و به سبب فرهنگ دینی خاص خود و اعتقاد به نیروهای اثر بخش غیبی (اشپولر،۱۳۵۱: ۷۹-۷۴) همواره جانب احتیاط و احترام را در برخورد با مشایخ که آنها را صاحبان کـرامات و نیـروهای غیبـی میدانستنـد رعایت میکردند و میکوشیدند تا از گزند قدرت غیبی آنان در امان باشند، چنانکه بنابر برخی روایات، در ماجرای کشته شدن نجمالدین کبرى نیز پیش از شروع جنگ مغولان از وی خواستند که به همراه خانوادهاش از شهر خارج شود تا از قتل عام آن دیار آسیبی به وی نرسد(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۳۶). حتى اگر این چنین روایتی درست نباشد(زرینکوب،۸۹:۱۳۶۶)، نقل آن در منابع تاریخی میتواند بیانگر اعتقاد عمومی به رعایت حرمت مشایخ از جانب مغول باشد. بسیاری از حاکمان و ایلخانان مغول همچون غازانخان، سلطان محمّد خدابنده اولجایتو و سلطان ابوسعید، و نیز برخی از وزیران مانند نصیرالدین طوسی، رشیدالدین فضلالله همدانی و فرزندش خواجه غیاثالدین محمّد نیز آشکارا به تصوف گرایش داشتند و با ساختن خانقاههای متعدد و بخشیدن اموال و وقف املاک فراوان برای آنها، از صوفیان حمایت میکردند.
از جمله آنها میتوان به خانقاههای ساخته شده توسط غازانخان در تبریز و همدان، خانقاه ساخته شده توسط اولجایتو در سلطانیه و نیز خانقاه خواجه رشیدالدین در یزد اشاره کرد(همدانی،۱۳۷۳: ۱/ ۲۱۴-۲۱۵). به همین سبب در این دوره مشایخ نیز از قدرت و احترام بسیار برخوردار شدند، همچون سیفالدین باخرزی که مغولان به او اظهار ارادت میکردند و تولیت مدرسهای را که مادر خان مغول با هزار «بالش» نقره از مال خود در بخارا ساخته بود، به وی سپردند(جوینی،۱۳۸۲: ۳/۹)؛ صدرالدین ابراهیم حمویه که مراسم تشـرف غازانخـان ششمین خـان مغـول پس از هولاکو به اسلام با حضور وی صورت گرفت؛ شیخ صفیالدین اردبیلی که نفوذ و شهرت فراوان و مریدان بیشمار داشت(مستوفی،۱۳۶۲: ۱/۷۹۳)؛ و علاءالدولهی سمنانی که در دستگاه مغول ارج و منزلتی خاص داشت و حتى به درخواست یکی از امرای بزرگ مغول، میان او و سلطان ابوسعید وساطت کرد(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۲۱۲) از دیگر نتایج هجوم مغول، قدرت گرفتن مذهب تشیع و نزدیک شدن آن به تصوف بود. از همان ابتدای این واقعه، و بخصوص پس از سقوط خلافت عبّاسی و استیلای مغولان بر عراق، از یک سو شیعیان مجال بیشتری یافتند و توانستند با آزادی بیشتری به امور مذهبی خود بپردازند و از سوی دیگر بتدریج، گرایشهای شیعی در میان صوفیه، و تمایلاتی به تشیع معتدل و میانهرو در محافل سنی مذهب پدید آمد. علاوه بر این، برخی از اسماعیلیه نیز که مغلوب مغول شده و به فعالیتهای مخفی روی آورده بودند، به سلسلههای صوفیه پیوستند یا شاخـههای جدیدی در آن سلسلهها پدید آوردند و بدین ترتیب ظهور تصوفِ همراه با صبغهی شیعی مهمترین ویژگی دینی دوره مغول گردید(جعفر زاده،۶۰:۱۳۷۶).
۴-۵- تفسیر مواجهی مغولان و صوفیان
با اینحال پژوهشگران معاصر این نفوذ را به دو گونهی متفاوت تفسیر کردهاند. عدهای کلاً تصوف و صوفیه و به تبع آن نفوذ اجتماعیشان را مخدر جامعه و عامل بیحیایی و بیغیرتی و خمول و پخمگی اجتماع گفتهاند و معتقدند آن چیزی که موجب شد یک سپاه کوچک سیهزار نفری از شرق تا غرب ایران را با خاک یکسان کند و سپس از شمال دریای خزر به مقر اصلیاش بازگردد(منظور سپاه جبهنویان و سبتای بهادر است که چنگیز پس از خروجش از خراسان آنها را مأمور فتح ایالات غربی نمود(گروسه، ۱۳۵۳: ۴۰۲) بدون آنکه هیچ جماعت متعصب و با حمیتی پیدا شود و جلوی این سیل ویرانگر را مردانه سد کند، همانا عقاید زهدگرایانه و منفعلانه صوفیه بود.
این دسته از محققان بر این باورند که
“هنگامی که مغولان به ایران آمدند از دیرباز در این کشور گفتگوی کشورداری و جنگ و مردانگی از میان برخاسته و از یادها رفته و یک رشته گفتههای دیگر از بیارجی جهان و بدی جنگ و بیهودگی کوشش به جای آنها نشسته بود. صوفیان و خراباتیان و باطنیان همه مردم نمیبودند، لیکن بدآموزی ایشان به همه دلها راه یافته بود"(دستغیب، ۱۳۶۷: ۲۴۹).
در واقع چنین هم بود. سفرنامهنویسان آن روزگار این مطلب را به درستی منعکس نمودهاند. از ابن بطوطه که بگذریم ابنجبیر هم که قریب ۱۵۰ سال قبل از او به جهانگردی پرداخته دقیقاً همین مشاهدات را آورده است. وی حد نهایت سفرش عراق عرب بوده از جماعت صوفیان نام میبرد که دائماً مردم را به انابه و گریه و پشیمانی و سرتراشی وادار مینمودند. مجالس وعظ آنها که مجلس «جمالالدین ابیفضائل بن علیالجوزی» نمونه اعلای آن بود، مملو بود از افرادی که دائماً در حال توبه و استغفار و طلب عفو از خداوند بودند(ابن جبیر،۱۳۷۰: ۱۹۶-۱۹۸). درحالیکه همین مردم نه تنها دغدغه مُلک و آبادانی و سازندگی و کشورداری نداشتند بلکه سپاهیان و امرا و کشورداران را هم «اهل دنیا» میخواندند و در نتیجه به دیده تحقیر به آنها مینگریستند که عهدهدار مناصب پست و مغضوب الهی شدهاند.
این نوع دیدگاه در جای خود کاملاً صحیح، منطقی و بهجا به نظر میرسد. در واقع جامعهی ایران مقارن حملهی مغول و پس از آن و در هنگام استقرار ایلخانان جامعهای زهد زده و منفعل بود. همه منتظر نشسته بودند تا مگر دستی غیبی از آستین شیخ و مرشدی صوفی بیرون آید و به آشفته بازار آن روزگار سروسامانی دهد. شاید به همین دلیل بود که هرگاه فردی از طایفه دراویش علم طغیان برمیداشت مردم بدون کوچکترین تأمل و اندیشهای به دورش حلقه میزدند چنانچه مثلاً در قیام «تارابی» میتوان نمونه بارز آن را مشاهده کرد
(جوینی، ۱۳۸۲ :۱/۸۴ ).
در مقابل، عدهی بیشتری از پژوهشگران چون، ذبیحالله صفا، قاسم غنی، عبدالحسین زرّینکوب، و شیرین بیانی اگر چه به نوعی منتقد آداب و مرام صوفیه در روزگار مورد نظر محسوب میشوند. ماجرا را از منظر دیگری بررسی کردهاند. آنها چنین اظهار نظر میکنند که صوفیان به علّت دارا بودن قدرت مادی فراوان و نفوذ معنوی بسیار زیاد در نفوس مغولان و ایلخانان، توانستند ملجاء و پناهگاه معتبری در مقابل ظلم حکومت مغولی باشند. محافل تجمع صوفیان در خانقاه که همراه با آدابی چون سماع و شعرخوانی و خلوت و ذکر و مجاهده فردی و مراقبه همراه بود بهترین مکان بود تا مردم ستمدیده را دمی از قیل و قال و سختی و محنت رهایی بخشد و لذت لحظهای آرامش را به آنها بچشاند. تنها کافی است نگاهی به سفرههایی که در خانقاه صوفیان بزرگی نظیر صفیالدین اردبیلی، علاءالدوله سمنانی، عزیز نسفی و مولانا جلالالدین رومی گسترده میشد، بیندازیم تا بدانیم چه تعداد نفوس از مردم برای استفاده از نفس قدسی دراویش و هم سفره رنگین آنان به پابوسشان میرسیدند. خواجه رشیدالدین تنها برای خانقاه مرادش شیخ صفیالدین اردبیلی که بدون اغراق میتوان وی را مالدارترین فرد در کل جامعه ایلخانی دانست جهت برگزاری جشن میلاد حضرت رسول اکرم(ص) نقود و اجناسی فرستاده که لیست کامل آن در مکاتبات رشیدی موجود میباشد و البته بیش از آن است که بتوان در اینجا آنها را ذکر نمود. این اجناس و نقود از حاصل املاک غازانی و رشیدی از شهرهای مختلف ارسال میگردید.
خود خواجه هدفش از این کار را چنین توضیح داده که: “سِماطی سازند و اعیان جمهور و صدور اردبیل حاضر گردانند و سماعی صوفیانه بفرمایند و عندالفرار این درویشِ دلریش را بدعای خیر یاد کنند.” (همدانی، ۱۳۷۳: ۱/ ۲۷۲). باید به یاد داشت که این تنها یک قلم تُحف ارسالی به خانقاه بوده و تنها برای یک شب جشن. این ارقام فقط برای جشنی بوده که اعیان اردبیل در آن جمع بودند و بایستی به این ارقام و رقمهای مشابه، هزاران هزار دینار و ارسالیهای نقدی و جنسی دیگر را اضافه کرد که نمونه آن را میتوان برای خانقاه غازانی در بغداد مشاهده نمود که آوردن آن در اینجا تنها اطالهی کلام است(همان: ۲۳۷-۲۴۰) بنابراین به راحتی میتوان درک کرد که چگونه خانقاهنشینان میتوانستند آلام جسمی و روحی مردم که از گزند حوادث دوران به ستوه آمده بودند را التیام بخشند. صوفیان در خانقاه با بسط سنت صوفیانه «خوان گستردن» هم شکم مردمان را سیر مینمودند و هم به نوعی آرامش از دست رفته آنها را احیا میکردند. مثلاً ابنبطوطه در اثنای سفرش به زاویهای در کازرون اشاره می کند که مسافرین را حداقل سه روز با غذاهایی همچون گوشت و گندم و روغن و نوعی نان نازک میهمان میکردند. در این خانقاه حدود صد درویش حضور داشتند. هرگاه مسافر حاجتی داشت به شیخ زاویه میگفت و او به دراویش دستور میداد که برای برآورده شدن حاجت مسافر در کنار تربت شیخ ابواسحق کازرونی دعا و نیایش کنند(ابن بطوطه، ۱۳۷۰: ۲۶۷). خانقاه با آموزش تعالیمی همچون سادهانگاری و سادهزیستی، مرهمی بر آلام و زخمهای عمیق و کهنه مردم بود و به همین دلیل مردم هم هرچه بیش از پیش به سوی خانقاهها و زاویهها جذب میشدند. این عده از پژوهشگران اگرچه آن نوع نگرش گروه نخست را به طور کامل رد نکردند، امّا بزرگترین کارکرد اهل تصوف را حمایت آنها از مردم در مقابل حکومت برشمردهاند. زرینکوب در بیان این مایه پشتیبانی صوفیان از مردم، پس از آنکه از «روز بازاری» تصوف در روزگار تاتار صحبت میکند، مینویسد: “فزونی نوائب و آلام و توالی فتنهها و انقلابات، مردم صاحبدل را غالباً به تعالیم آنها متمایل میکرد"(زرّینکوب، ۱۳۶۶: ۲۶۷ ). هم ایشان سپس از روی مثال نفوذ شیخ صفیالدین را آورده و صراحتاً اشاره می کند که شهرت و قبول شیخ در مغولان باعث گردید آنها از آزار مردم دست نگهدارند(همان: ۲۶۷).
در این زمان آداب و تعالیم صوفیه مجموعهای از قوانین و احکامی بود که یک درویش میبایست روزانه آنها را اجرا میکرد، قوانینی که بعضاً تا حدّی خشک و حال و هوای زاهد منشانه داشت.
در واقع میتوان گفت این دو مشخصه همزمان وجود داشته است امّا هر طیف از این محققان عالیقدر به یکی از آن بیشتر توجّه نمودهاند. امّا نکتهای که از خلال هر دوی این مشخصه ها مشترک است اینکه رجوع به تشکیلات تصوف در حقیقت نتیجه سرخوردگیهای متعدد مردم و اجتماع بود. مردم به سوی شیوخ صوفیه و خانقاه رهسپار شدند تا مگر درمانی برای فشارهای بسیار زیاد اجتماعی بیابند و الحقّ که خانقاه توانست این پادزهر را به خوبی فراهم سازد. تعالیم خانقاه آلام و دغدغههای مردم را دوا کرد امّا اندک اندک و به مرور ایّام همین دردها و بیماریهای اجتماعی دامان خود خانقاه را هم گرفت و به اشکال مختلف آن را مریض و بیمار ساخت، تا آنجا که تصوف سالهای پس از مغول وارث تصوفی ناسالم شد و تا هیچ وقت صحت خود را به طور کامل باز نیافت.
۴-۶- مهاجرتهای مشایخ صوفیه
فارغ از تمدن جغتایی که پس از حملهی مغول در ماوراءالنهر پدید آمد، حقیقت آن است که در جریان حملهی مغول چنان آسیبی بر پیکر مدارس و محافل فرهنگی منطقه وارد آمد که تا مدّتها امکان جبران آن وجود نداشت و شاید بتوان گفت که هرگز این امکان فراهم نیامد. تخریب مدارس و نابودی کتابخانه ها تنها صدمهای نبود که بر مراکز فرهنگی وارد میشد، بلکه مهمتر از همه، حاکم شدن وحشت عمومی بر منطقه بود که بسیاری از عالمان و فرهیختگان را ناچار به گریز میساخت و در تحمل این صدمات، حاملان فرهنگ صوفیه و تعالیم طریقت شرایطی متفاوت با دیگر دانشوران و فرهیختگان نداشتهاند.
تا آنجا که به صوفیه مربوط می شود، برای برخی از مروجان و مبلغان طریقت که عامهی مردم را مخاطب خود داشتند، چنین شرایطی نیاز مردم به نقش روحانی آنان را افزونتر می ساخت و همین انگیزه موجب میشد تا در فضای وحشت، کششی جدی برای باقی ماندن در منطقه و حتی گسترش دادن فعالیت برای مبلغان صوفیه وجود داشته باشد. امّا در محافل تعلیمی و نظری صوفیه باید گفت که شرایط نا امنی دوره حمله، این محافل را به تعطیلی کشانید و اصحاب این محافل را به سوی مهاجرت سوق داد(پاکتچی،۴۴۷:۱۳۹۲).جای شگفتی نیست که در قیاس میان شیوخ بخارا و خوارزم، موج مهاجرت در میان خوارزمیان مشهودتر بوده است؛ این تفاوت از آن روست که بیشتر شاگردان تربیت یافته در مکتب نجمالدین کبری و شاگردان بسان شیخ خود به تعمق در مباحث نظری عرفان گرایش داشتند و این در حالی است که در محافل خواجگان بخارا، تبلیغ و خطاب عامه، گرایش غالب بود. باید توجّه داشت که حتی مقصد مهاجرت نیز با گرایش شیوخ صوفیه در ارتباط بوده است، چه مناطقی چون سرزمین نیمه مسلمان هند برای گرایندگان به تبلیغ جاذبهی بسیاری داشته است. به عنوان نمونه باید به مورد قطبالدین بختیار کاکی(متوفی۶۳۳ ق) صوفی اهل اوش(در قرقیزستان کنونی)و از پیوستگان به طریقهی چشتیه اشاره کرد که همراه مراد خود معینالدین چشتی به هند رفت و در اجمیر و چندی در دهلی اقامت گزید و سفری نیز به مولتان داشت(همان:۴۴۷). در حلقهی شاگردان نجمالدین کبری در خوارزم، بیشتر مریدان شاخص اهل خوارزم نبودهاند و انتظار همان بود که اینان پس از پایان آوردن دوره تحصیل معارف و مراحل سلوک، به موطن خود باز گردند و به تعلیم و تبلیغ پردازند؛ در این میان شخصیتهای برجستهای چون سعدالدین حمویی و رضیالدین علی لالا در خراسان، و جمالالدین گیلی در قزوین درخشیدند و نجم الدین رازی مشهور به دایه، که موطن او ری در حملهی مغول صدمهای وحشت انگیز دیده بود، راهی آسیای صغیر و سپس بغداد شد و بازماندهی او را در آن سرزمینها به فعالیت پرداخت.
از مهاجران برخاسته از جنوب ماوراءالنهر، باید برهانالدین محقق ترمذی را نام برد که در دوره جوانیاش، یعنی پیش از حملهی مغول چندی در بلخ نزد بهاءالدین ولد معارف طریقت آموخت، آنگاه به موطنش ترمذ بازگشت و تا سالی چند پس از حملهی مغول همچنان به ارشاد اشتغال یافت؛ امّا سرانجام در حدود زمانی وفات استادش بهاء ولد(۶۲۸ق)، راهی آسیای صغیر شد، در آنجا به تربیت جلالالدین مولوی اهتمام نمود و تا هنگام وفاتش در ۶۳۸ق، در آنجا روزگار گذرانید(زرّینکوب،۲۷۶:۱۳۶۶).
با وجود آن که اندکی پس از وقوع حمله ثبات سیاسی و تا حدّی اجتماعی به منطقه بازگشت، ولی از آنجا که محافل تعلیمی آسیای مرکزی موقعیت پیشین خود را از دست داده بود، مراکز علمی سرزمینهای غربی همچنان برای رجال اهل نظر از صوفیه جذابیت داشت و زمینه مهاجرت فراهم بود(پاکتچی،۴۴۹:۱۳۹۲). از جمله کسانی که در نیمهی دوم سدهی هفتم هجری، ماوراءالنهر ترک گفتند، باید عزیز نسفی را نام برد که پس از چندی تحصیل در بخارا، در ۶۷۱ق ماوراءالنهر را ترک گفت و راهی سرزمین داخلی ایران شد(هدایت،۱۳۶۹: ۲/۸۶۹). وی چندی در خراسان، اصفهان و شیراز در تردد بود و سرانجام در ۶۸۰ق در ابرقو رحل اقامت افکند. نسبت عزیز نسفی در طریقت به سعدالدین حمویی از خلیفگان نجمالدین کبری باز میگشت، با علوم رسمی و فلسفه آشنا بود و با سعه مشربی که داشت چنان نقشی از خود برجای نهاده که در تاریخ تصوف شرق، به تعبیر زرینکوب، از پیشروان طریقهی تحقیق علمی در مسائل مربوط به عقاید مخصوصاً مربوط به تصوف به شمار میرود. تألیف مجموعه ای از رسائل تعلیمی عزیز نسفی که با نام الانسان الکامل شهرت گرفت، در بخارا آغاز شد و در شیراز به پایان آمد. آثار دیگر وی کشفالحقائق، رساله مقصد اسنی و زبدهالحقایق نیز از اهمیّت خاص در میان میراث مکتوب صوفیه برخوردار است(زرّین کوب،۱۳۶۶: ۱۶۰-۱۶۶).
بررسی شرح حال رجال صوفیه در طی سدههای هفتم و هشتم هجری، نشان میدهد که این روند مهاجرت، اگر چه محدود شده امّا تا استیلای تیمور و مدّتی پس از آن نیز همچنان ادامه یافته است؛ از میان این مهاجران میتوان به این شیوخ اشاره کرد: سعید فرغانی کاسانی(متوفی۶۹۱ق)، صاحب آثاری چون مشارق الدراری که شرح فارسی است بر تائیه ابن فارض(به کوشش جلالالدین آشتیانی) و مناهج العباد(پاکتچی،۴۵۰:۱۳۹۲). وی پس از ترک ماوراءالنهر، چندی در شیراز بود و سپس رهسپار آسیای صغیر شد؛ مؤیدالدین جندی(متوفی بعد از ۶۹۱ق)، صاحب نفحهالروح و تحفهالفتوح و شرح فصوصالحکم که پس از ترک جند در کرانهی سیردریا، راهی آسیای صغیر و بغداد گشته است؛ علاءالدین خوارزمی(متوفی بعد۷۴۲ق) که از خوارزم راهی نواحی حرمین، شام و آسیای صغیر گشته است وکمالخجندی (متوفی۸۰۳ق)، شاعر و عارف برخاسته از ناحیهی خجند که در جوانی به تبریز رفت و جز برهههای کوتاه که در شهر سرای(تختگاه اردوی زرین) و چاچ (تاشکند)ساکن بود، باقی عمر را در تبریز سپری کرده است(جامی،۵۸۳:۱۳۷۰).
۴-۷- نقش سیاسی تصوف در آسیای مرکزی
نقشی که رجال صوفیه در سدههای متمادی در صحنهی سیاسی آسیای مرکزی ایفا کرده اند، کمتر در برگهای کتب تاریخی بازتاب یافته است. ولی آنچه از شواهد برمیآید آن است که تصوف به واقع نقشی مهم در این باره ایفا کرده و اندک بودن نمود آن در تاریخ سیاسی و اجتماعی منطقه، از آن روست که هنوز مطالعات کافی در اینباره صورت نگرفته است. آنچه در اینجا می تواند مطرح شود، بررسی زاویههایی از این نقش سیاسی است که در منابع تاریخی بازتاب یافته است.
به عنوان نقطهی آغاز بر جایگاه سیاسی پیشوایان صوفیه در عصر جغتایی باید به نقش نجم الدین کبری در جریان حملهی مغول به خوارزم اشاره کرد؛ اگر شهادت نجمالدین در جریان دفاع خوارزمیان از بوم خود یک واقعهی تاریخی هم نباشد، این از مسلمات تاریخ آسیای مرکزی است که وی در طی سدههای متمادی، به عنوان قهرمان شهید برای مردم منطقه مطرح بود و تراژدی کشته شدن او در راه دفاع از خوارزم در برابر کفار مهاجم، تا قرنها تأثیر معنوی عمیقی بر مردم منطقه داشته است(پاکتچی،۴۵۴:۱۳۹۲). در پیجویی از نخستین ردپای سیاسی پیشوایان صوفیه پس از استیلای مغول بر آسیای مرکزی، شاید یکی از شخصیت هایی که باید مورد توجّه قرار گیرد، سیفالدین باخرزی، از شاگردان و جانشینان نجمالدین کبری است. حتی در عصر حیات نجمالدین، باخرزی در میان شاگردان وی از روحیهی اجتماعی خاص برخوردار بوده و چنین مینماید که برخی از حساسیتهای اجتماعی او زمینه ملقب شدنش به«سیفالدین» را فراهم آورده است. به هرحال در شرایطی که منابع با محدودیت روبه روست، از لقبی که هوشمندانه انتخاب گشته، نمی توان به سادگی گذشت و آن را عنوانی بیمسمی تلقی کرد(همان۴۵۴). از شاگردان باخرزی نیز برهانالدین بخارایی را میشناسیم که چندی در خانبالیق به تبلیغ اشتغال داشت و فعالیتهای او در تختگاه قاآن مغول، موجب گشت تا وی چندی تبعید شود و در نهایت زمینه اعدام او فراهم آید. باخرزی در رویارویی با زمامداران مغول رفتاری کاملاً سنجیده داشته است. در حدود سال ۷۳۳ق، از شخصیتی«فقیه و عابد» ظاهراً از صوفیهی اهل اترار به نام حسامالدین یاغی اطلاع داریم که خبر کوتاه ابنبطوطه درباره او درخور توجّه است؛ ابنبطوطه که در سفرش به ماوراءالنهر این شخص را در اردوی خان در حومهی نخشب ملاقات کرد، بر این نکته تصریح کرده که«یاغی» به همان معنای«شورشی»(الثائر) بوده و تبیین نکرده که از چه رو به شخصیتی چون حسام الدین لقب یاغی داده شده است؛ امّا چنین مینماید که وی نه از سر خدمت به خان، که به عنوان تحتالحفظ در اردوی خان میزیسته و در عین حال، با وی به احترام رفتار میشده است(ابن بطوطه،۱۳۷۰: ۱۴۱).
در دهههای گذار از سده هفتم به هشتم هجری، شخصیت سیف فرغانی(بعد متوفی۷۰۵ق) به عنوان عارفی نکتهسنج در مسائل اجتماعی و نقاد اوضاع سیاسی درخور توجّه است. تنها باید توجّه داشت که سیف دیری در ماوراءالنهر نزیست و ناچار شد آن منطقه را برای همیشه ترک کند و راهی تبریز و سپس آسیای صغیر گردد. دیوان سیف فرغانی، جلوهای تمام از همراهی آموزههای اخلاقی و عرفانی با نقد اجتماعی و سیاسی است(زرّین کوب،۵۱:۱۳۶۶).
به هر تقدیر با پذیرش استثناها، به عنوان رویهای فراگیر باید پذیرفت رفتار سیاسی سیف الدین باخرزی، الگویی است که نظیر آن در طی سدههای متمادی در شخصیت دیگر پیشوایان برجسته صوفیه در منطقه نمود یافته است؛ به عنوان نمونه باید به شخصیت عبدالله احرار (متوفی۸۹۵ق)پیشوای نامی خواجگان(نقشبندیه)مقلب به«ناصرالدین» اشاره کرد که در رفتارش با مردم از یک سو و زمامداران از سویی دیگر رویهای بسیار نزدیک به باخرزی در پیش گرفته است هوشمندی سیاسی اقتضا داشت تا زمامداران نیز با وجود آن که در باطن از این سطح از نفوذ پیشوایان صوفیان بیمناک بوده اند، امّا در ظاهر از در ارادت با مشایخ درآیند و با بهره گیری از برخورد ابهامآمیز مشایخ با اظهار ارادت ایشان، گونه ای از مشروعیت را برای خویش کسب نمایند. داستان ارادت امیری و سلطانی به پیشوایی از صوفیه، داستان تکراری در تاریخ آسیای مرکزی است(پاکتچی،۴۵۶:۱۳۹۲).
به هر تقدیر در یک جمعبندی درباره نقش سیاسی تصوف در آسیای مرکزی، تصوف به عنوان مقتدرترین عامل معنوی که میتوانست مردم و حکومتهای منطقه را با وجود این مشکلات برای یکدیگر قابل تحمل سازد و گونه ای از وحدت معنوی را در حوزهای وسیع فراهم آورد، فارغ از فرهنگ، نقشی کلیدی در عرصه اجتماعی و سیاسی ایفا کرده است(همان:۴۵۶).
تصوف در خراسان به مرکزیت نیشابور از سدهی سوم تا ششم بتدریج اهمیّت یافت و در همین دوران از طریق مشایخ بزرگ خراسان که حلقهی اتصال خراسان و ماوراءالنهر بودند به شمال خراسان بزرگ و ماوراءالنهر راه یافت. ماوراءالنهر مرکز تلاقی ادیان و فرهنگهای مهم آسیایی و وارث فرهنگ مانوی در درهی فرغانه و غریبترین مرز سرزمینهای بودایی نشین بود(نیکلسون،۱۸:۱۳۵۷). تصوف در ماوراءالنهر، به رغم داشتن وجوه مشترک با تصوف در خراسان، به سبب موقعیت فرهنگی آسیای مرکزی ویژگیهای متفاوت یافت؛ از جمله آیین بودا تأثیر بسزایی بر آن نهاد. شاید به سبب همین تأثیر بوده که صوفی بزرگی چون ابراهیم ادهم(متوفی۱۶۱) که سرگذشت و برخی گفتههای منسوب به او شباهت فراوانی به زندگی و سخنان بودا دارد، چهرهای مهم محسوب شده و در منظومهها و ادبیات عامهی اقوام آسیای مرکزی به وی اشاره شده است(برتلس،۲۴۱:۱۳۵۶)
بخارا از مهمترین مراکز تصوف در ماوراءالنهر بود. این شهر، که زمانی آن را «بخارای شریف» میخواندند و به تعبیر جوینی«قبهی اسلام» در بلاد شرقی بود، از مراکز بزرگ علوم اسلامی به حساب می آمد(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۷۵). امیر نشین بخارا محل تولد برخی عارفان یا مولد اسلاف آنان بوده است؛ از جمله ابوتراب نخشبی(متوفی۲۴۵)، فُضیل بن عیاض، ابوبکر محمّد کلاباذی، ابوبکر وراق ترمذی، عزیزالدین نسفی، مؤیدالدین جَندی شارح فصوص الحکم، برهانالدین محقق ترمذی، سعیدالدین فَرغانی، شارح تائیهی ابن فارض، مُستَملیِ بخاری شارح التعریف، سیّد محمّد بخاری مؤلف مَناهجُ الطالبین(جامی،۱۲۳:۱۳۷۰)، بهاءالدین محمّد ولد پدر مولوی، نظام الدین اولیا، سیّد جلالالدین حسین بخاری و شیخ عبدالحق محدث دهلوی از علما و محدثان و مشایخ قادری در قرن دهم که برای ترویج علم حدیث و نشر تعالیم صوفیه در هند کوشش بسیار کرد. تا پیش از قرن هشتم گرایش به تصوف در ماوراءالنهر به صورتهای گوناگونی وجود داشته است، امّا از قرن هشتم به بعد سلسلههای صوفیانه در این منطقه شکل گرفتند(وامبری،۲۰۱:۱۳۶۵). مهمترین این سلسلهها بر اساس دامنه نفوذشان در آسیای مرکزی، عبارتند از: نقشبندیه، قادریه، یَسَویه و کبرویه.
۴-۸- نگاهی اجمالی به نقش اجتماعی تصوف در آسیای مرکزی
در طول سدههای متمادی، همگام با تاریخ بازاندیشی دینی در محافل اسلامی همواره میتوان به گروههایی از اندیشمندان برخورد کرد که شکل آغازین اسلام، یا به تعبیر دیگر«اسلام سلف» را عالیترین گونه برداشت از اسلام دانسته و هرگونه ضعف در جوامع اسلامی را ناشی از تحریفها و پیرایهها در برداشت از شکل اصیل دین میپنداشتهاند(جامی،۵۵۹:۱۳۷۰). باید توجّه داشت که یکی از اصنافی که در طی سدههای متمادی به دور شدن از سلف و افزودن پیرایههایی بر دین متهم گشته، صوفیه بوده اند، امّا در عین حال در درون صوفیه نیز
گرایشهایی وجود داشت که با تکیه بر احیاء سنت اصیل و با شعار زدودن پیرایهها، چهرهای صوفیانه از سلفگرایی را ارائه میدادهاند(پاکتچی،۴۵۸:۱۳۹۲). این گرایش سنتگرا که یکی از نمودهای آن طریقت خواجگان ماوراءالنهر می تواند بود، اصرار داشت تا اصول تصوف خود را نه حاصل بدعت نظریهپردازان، بلکه سنّتی متخذ از پیامبر اسلام(ص) و سلف صالح او شمارد.
یکی از مؤیدات این که سنتگرایان صوفیه تلاش داشته اند تا جلوههای صوفیانه در اندیشه و رفتار دینی خود را برگرفته از سنت قلمدادکنند، اصلاحات صورت گرفته در سلسلههای اخذ خرقه ایشان است؛ این گروه از صوفیان که پیشتر سلسله اخذ خرقه خود را تا جنید بغدادی و بطور کلی رجالی از بنیانگذاران صوفیه پیش میبردند، بعدها تلاش داشتند تا این سلسله را تا شخص پیامبر(ص) دوام بخشند و چنین بنمایند که آغازگر سنت خرقهپوشی شخص آن حضرت بوده است. به هر روی، این تغییری است که توجّه جامی را به خود جلب کرده است؛ با وجود این که وی این اتصال را به فال نیک گرفته، سند ارائه شده توسط مجدالدین بغدادی در تحفهالبروره را از نخستین نمودهای اتصال دانسته است(جامی،۵۵۹:۱۳۷۰).
در بازگشت به چیستی این بازاندیشی و بررسی مبانی آن، باید گفت هر چند چنین اندیشهای الزاماً به معنای آن نیست که دارندهی آن پیجوی تحولاتی در ساختار اجتماعی و موازنات سیاسی بوده باشد، امّا تکیه بر عناصری چون جهاد و امر به معروف و توسعه کاربردی این عناصر، می تواند یک اندیشهی سلفگرا در جهان اسلام به چشم می آید و اساساً وجود همین خصوصیت و نیاز به چنین تحرکی است که اینگونه جریانها را در میان برخی جمعیتهای مسلمانان در نواحی گوناگون با استقبال مواجه ساخته است(ذهبی،۱۴۰۶: ۲۳/۳۶۳). اگر چه بازاندیشی دینی به طور عام در جهان اسلام و به طور خاص در حوزه صوفیه در طی قرون متقدم نیز مصداق داشته و همواره در خلال قرون متمادی زمینه طرح یافته است، امّا به طور مشخص از سدهی یازدهم ق به عنوان یک موج گسترده بروز کرده و جریان آن تا عصر حاضر ادامه یافته است؛ چنان که در فاصلهی سدهی یازدهم و دوازدهم ق، سلفیگری و مبارزه با بدعت بطور محسوس و گسترده در محافل گوناگون جهان اسلام دیده می شود(پاکتچی،۴۵۹:۱۳۹۲). با اینکه هواداران این اندیشه را میتوان با تنوعی در گرایش مذهبی و پراکندگی وسیع در عرصه جغرافیای جهان اسلام بازجست، امّا جریانی که بیش از همه در آسیای مرکزی و سرزمینهای پیرامون آن مورد استقبال قرار گرفته و آثار سیاسی و اجتماعی برجای نهاده، حرکت بازاندیشی متعلق به طریقت نقشبندیه است.
در توضیح این جریان باید گفت، طریقهی بهاءالدین نقشبند که از سدهی هشتم هجری در بخارا پای گرفت و خود حرکتی در جهت احیای طریقهی سنتگرای خواجگان بود، آن اندازه که در سرزمینهای دوردست موجب تحرک اجتماعی بوده، در خاستگاه آن تا مدّتها کمتر چنین نقشی داشته است.امّا چنین مینماید که محافل بانشاط نقشبندی در ماوراءالنهر و نه محافل منحط آن، در سدهی دهم هجری مروج اندیشهای سیاسی بودند که انسجام ملت اسلام تحت لوای اخوت دینی، و حتی تأسیس حکومت مبتنی بر آموزههای دینی را پیجو بوده است، امّا هنوز درباره ویژگیهای دقیق این اندیشهی سیاسی پژوهش لازم صورت نگرفته است(همان:۴۵۹).
از نمونههای بارز تحرکات مذهبی و اجتماعی نقشبندیه، جریان ایجاد شده توسط احمد سرهندی (متوفی۱۰۳۴ق) است که افزون بر هندوستان، در برخی دیگر از نواحی جهان اسلام نیز با استقبال روبهرو شده است. احمد سرهندی که به تلویح، خود را مجدد هزارهی دوم اسلامی دانسته، در مبارزه با بدعتها و پیرایهها و نیز سختگیری در تعریف دینداری به محمّد بن عبدالوهاب بسیار نزدیک بوده است، امّا ارتباط وی با صوفیه و وجود گرایش رمزی و باطنی در اندیشهی دینی وی، مسلک او را کاملا از عبدالوهاب متمایز میساخته است.
دیگر نمونه مهم تحرکات اجتماعی نقشبندی، پایگیری نهضت معروف به«مریدیسم» در قفقاز شمالی است که هدف تشکیل حکومت اسلامی و مقابله با استیلای دولت روسیه را دنبال میکرده است. سرچشمهی این حرکت، جریانی صوفیانهاست که در اواخر قرن۱۲ق/۱۸م در شروان سرچشمه گرفته، و به شیوهای شناخته از نقشبندیان، بر اهمیّت شریعت نیز تأکید داشته است. در دهه ۱۸۲۰م این افکار در داغستان ترویج شد و گروندگان بدین دعوت، جهان گسترده را برای نجات سرزمین خود از بیگانگان آغاز کردند. این نهضت به ایجاد حکومتی دینی با عنوان«امامت» در داغستان انجامید که نخست در ۱۸۳۰م قاضی محمّد در رأس آن قرار گرفت و حمزت بیک(۱۸۳۲- ۱۸۳۴م) و شیخ عامل(۱۸۳۴- ۱۸۵۹م) جانشینان او در امامت داغستان بودند(وامبری،۲۴۸:۱۳۶۵).
در جمعبندی کلی باید گفت که جریانهای اصلاح اجتماعی در این دوره بیشتر زمینهای برای تضعیف جایگاه تصوف در منطقه بودند و اینان از زاویهی دید خود، تصوف را بسان میراثی مستحیل شده از گذشته که به سدی برای تحول اجتماعی، یا عاملی برای رکود و تخدیر در جامعه مبدل گشته بود، مینگریستند. امّا باید به این نکته توجّه داشت که با وجود این انتقادها تصوف هنوز بخشی ار نفوذ خود را در میان عامهی مردم منطقه حفظ نموده بود؛ به لحاظ همین حقیقت است که به هنگام استیلای روسیه تزاری بر بخشهای گوناگون ماوراءالنهر و احساس ضرورت جریانهای مختلف اجتماعی برای ایجاد جبههای متّحد در برابر نظامیان روسیه، اهمیّت نفوذ صوفیه در منطقه بار دیگر مورد اذعان قرار گرفت و در این صفوف متّحد، متجددان منتقد در کنار رجال صوفیه قرار گرفتند(پاکتچی،۴۶۱:۱۳۹۲).
۴-۹- طریقت یسویه در آسیای مرکزی
یکی از سلسلههای صوفیه در ماوراءالنهر یسویه است که بنیانگذار آن شیخ احمد یسوی(متوفی۵۶۲ق) در شهر یسی(واقع در ترکستان کنونی) به دنیا آمد(واعظ کاشفی،۱۳۵۶: ۱/۴۱). شیخ احمد سومین خلیفه بعد از خواجه یوسف همدانی و از خواجگان بود(بارتولد،۱۶۲:۱۳۷۶). از این رو میان سلسلهی یسویه و سلسلهی خواجگان اشتراکهایی وجود داشت و چون خواجگان، سَلَف نقشبندیه نیز بودند، میان دو سلسلهی یسویه و نقشبندیه مناسبات تنگاتنگی برقرار بود، چنان که میراث صوفیانهی سلسلهی خواجگان در میان یسویان قبایل ترک و طوایف چادرنشین آسیای مرکزی حفظ شد(پاکتچی،۴۰۷:۱۳۹۲) و در ادبیات و متون ترکی یسویه تجلی یافت و در میان شهرنشینان و ایرانیان نقشبندی آن سامان نیز در ادبیات و متون فارسی نقشبندی منعکس شد مهمترین وجه تمایز یسویه با اخلاف خواجگانی و معاصران نقشبندی خود در نحوه برگزاری مراسم ذکر بوده است.
یسویه هوادار ذکر جلی(جهری) بوده اند و به همین سبب آنان را «علانیه» یا «جهریه» نیز گفتهاند، حال آنکه نقشبندیه و خواجگان بیشتر بر ذکر خفی تأکید داشته اند همین اختلاف نظر بعدها به خصومت و تعارض میان صوفیان کاشغر و چین انجامید.
سلسلهی یسویه در مسلمان کردن قبایل کوچنشین دورترین بخشهای آسیای مرکزی، در طول سیر دریا در قزاقستان و قرقیزستان امروزی بیشترین نقش را داشته است(بنیگسن و ویمبوش،۴۷:۱۳۷۶). نقش مریدان احمد یسوی، به ویژه سلیمان باکیرگان، در رواج تصوف در میان تاتارهای ولگا نیز بسیار مؤثر بوده است (همان:۵۱). با این همه میراث معنوی یسویه در بیرون از آسیای مرکزی غالباً نادیده گرفته شده و این سلسله به اقوام ترک آسیای مرکزی محدود شده است.
تعالیم احمد یسوی در اثر منسوب به او به نام دیوان حکمت آمده است. پس از درگذشت احمد یسوی، خلفای وی این سلسله را در میان طوایف چادرنشین آسیای مرکزی و شاهزادگان ازبک اشاعه دادند(واعظ کاشفی ،۱۳۵۶: ۱/۲۰). دامنه نفوذ یسویه علاوه بر استپهای آسیای مرکزی، به شهرهای ماوراءالنهر و حوزه سنّتی فعالیت نقشبندیان نیز کشیده شد. در سدهی یازدهم/ شانزدهم یسویه در نقشبندیه مستحیل شد امّا پس از مدّتی بار دیگر سر برآورد. دو شاخه افراطی یسویه(لاچیها و ایشانهای درازگیسو) در درهی فرغانه فعالیت داشتند. در نیمهی دوم سدهی سیزدهم/ نیمهی سدهی نوزدهم، شیخ یسوی به نام سنور سلسلهی لاچیها را بنیان نهاد. خان خوقند بعدها وی را به اتهام ارتداد به دار آویخت. پس از شکست حکومت های محلّی از روسها، لاچیها که مخفی شده بودند، بار دیگر به رهبری قرقیزی از شهر مَرکَلان به نام باباجان خلف رحمان قلی به عرصه آمدند. باباجان خلف به شرق فرغانه مهاجرت کرد و طریقت خود را در اُچ/اُش رواج داد(همان:۴۸). لاچیها به سبب آنکه مراسم ذکر جلی را در شب و با حضور زنان، همراه با خاندن بخشهایی از دیوان حکمت احمد یسوی و رقص و سماع، برگزار میکردند و به برپایی ارجی(ازدواج جمعی) متهم بودند، در میان مسلمانان منزوی شدند؛ از این رو، از انقلاب اکتبر استقبال کردند.
به نوشتهی بنیگسن و ویمبوش، دهکدههای لاچینشین عمدتاً قرقیزند و لاچیها جوامعی کاملا بستهاند که نظام ازدواج درون همسری دارند(بنیگسن و ویمبوش،۴۹:۱۳۷۶).
ایشانهای دراز گیسو شاخه دیگر یسویه و از فعالترین و تندترین سلسلههای تصوف بوده اند، این سلسله را ابومطلب ساتیبالیدف، که در ۱۳۱۵ش/۱۹۳۶م اعدام شد، بنیان نهاد امّا در سالهای اخیر فعالیتشان کاهش چشمگیری یافته است. مرکز ایشانها، چلگازی در قرقیزستان بود و در کوههای جنوب قرقیزستان و اُچ و جلالآباد و ارسلانآباد، میان قرقیزها و اقلیتی از ازبکها و تاجیکها هوادارانی داشتند. در ۱۳۴۲ش/ ۱۹۶۳م، گروهی از ایشانهای درازگیسو به اتهام اقدام برای تشکیل دولتی مسلمان، در بیشکِک(فِرونزه) محاکمه شدند. شایان ذکر است که در هر دو شاخه یسویه حلقههایی ویژهی زنان وجود داشته است(همان: ۵۰-۹۲).
۴-۹- ۱- یسویان ماوراءالنهر و خوارزم در عصر جغتایی
اصلیترین اطلاعات ما دربارهی طریقهی یسویه در عصر جغتایی به اطلاعاتی مربوط می شود که از طریق سلسله خلافت این طریقه بدست رسیده است. در اوایل سدهی هفتم هجری، در همان دورهای که منطقه آسیای مرکزی در شرف حمله مغول با گیرودار آن بود، مهمترین شیوخ یسویه،خلیفگان چهارگانه زنگی آتا، به ترتیب حسن آتا(اوزون حسن)، سیّد آتا، صدر آتا و بدر آتا بوده اند(واعظ کاشفی ،۱۳۵۶: ۱/۲۳- ۲۷).درباره صدر آتا فرزند زنگی آتا و خلیفه سوم او باید یادآور شد با وجود آن که دوره ارشاد وی با دهههای آغازین استیلای مغول همزمان بوده است، امّا کاستی اطلاعات درباره زندگی او امکان روشن شدن نقش اجتماعی او در این دوره حساس را نمیدهد(همان:۲۹).
در نسلهای پسین، اسماعیل آتا را از حلقه سیّد آتا میشناسیم که خلیفه شیخ خود بوده و پس از وی، پسرش اسماعیل آتا و پسر او اسحاق خواجه ارشاد مریدان را به دست گرفتهاند؛ امّا در حلقه مریدان صدر آتا، از ترتیب یافتگان او افزون بر آل آتا(یا المین آتا)، شیخ محمّد خواجه فرزندش را میشناسیم که از حلقههای اتصال مهم در سلسلهی یسویه ماوراءالنهر و خوارزم بوده است(نثاری،۳۰۱:۱۳۷۷). نثاری که خود نسب به زنگی آتا میبرد، یادآور شده که پس از وی، برخی از فرزندانش در خوارزم باقی ماندند و برخی دیگر به نقاط دیگر از جمله منطقه مرو و احتمالاً ماوراءالنهر مهاجرت کردند. درباره سیّد آتا که روزگار ارشادش در ده های پایانی قرن هفتم ق بوده، میدانیم که وی از خلیفگان زنگی آتا بوده و در برخی منابع به عنوان خلیفه چهارم او معرفی شده است(همان:۳۰۲). حکایتی کرامتآمیز که درباره رابطه او با خواجه علی رامتینی(د۷۱۵ق) از شیوخ نقشبندیه نقل شده، نشان از ملاقات آن دو احتمالاً در خوارزم دارد و حاکی از آن است که چندی رابطه سردی میان آنان حاکم بوده است(پاکتچی،۵۳۵:۱۳۹۲).
در نیمهی نخست سدهی هشتم ق، نخست باید از شیخ علی آتا، یاد کرد که از مریدان آل آتا(المین آتا) بوده و از شاگردان او شیخ مؤدود شناخته شده است(واعظ کاشفی،۱۳۵۶: ۱/۳۰). در همین دوره، از شیوخ یسوی ماوراءالنهر خلیل آتا را میشناسیم که گویا چند سالی نیز منصبی حکومتی داشته است. میدانیم که خواجه بهاءالدین نقشبند(۷۱۸- ۷۹۱ق) در پی خوابی که دیده بود، از جانب حکیم آتا به دریافتن صحبت خلیل آتا بشارت داده شده بود. بهاءالدین سرانجام روزی در بازار بخارا با خلیل آتا دیدار کرد و از آن پس دوازده سال با او مصاحبت داشت(جامی۳۸۹:۱۳۷۰).
دیگر شیخ یسوی که از طریق رابطهای با بهاءالدین نقشبند شناخته است، قثم شیخ خود در نخشب می زیست و هر از گاهی برای تجارت به بخارا میآمد. آنگاه که بهاءالدین در بخارا با او آشنایی یافت، نزدیک سه ماه در ملازمت او بود و قثم شیخ او را به فرزند خواندگی معنوی خود پذیرفت.