مگر مردان نیاند ایشان زنانند
ز یک سو باده وز یک سوی شاهد
میان خلق چون مانی توزاهد؟
(اس:۱۸۲)
همچنین «(احمد حواری) گفته هر که به دنیا نظر کند به نظر ارادت و دوستی حق تعالی او را نور فقر و زهد از دل بیرون برد» (تذ:۳۶۶)
فقر
فقر در اصطلاح سالکان، عبارت از عدم مالکیّت شیء است چنانکه گفته اند« الفَقٌر لاشَیءَ لَه» یعنی ملکی برای او نمانده باشد (گوهرین، ۱۳۸۲: ۳۱۷).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در کلام عطّار، فقر از اصول و مبادی تصوّف است و بنابراین در منطق الطّیر، وادی هفتم به آن اختصاص دارد البته او در دیگر آثارش نیز فقر را به روشنی تعریف و تحلیل میکند. به عنوان مثال در جایی از آثارش فقر یا درویشی را انقطاع از دنیا و آخرت و مستغنی شدن به خداوند و پرداختن دل از نشاط و غم میداند (د: ۲۹۴) و در جایی از حقیقت فقر میگوید که بر چهار رکن جوع، جانبازی، ذلّ و قربت استوار است و نتیجه آن قرب الهی است (مص: ۴۱). این همان سرّ فقر است که دوستان خدا آن را شناختهاند و آدم (ع) برای آن هشت بهشت به یک گندم فروخت (مص: ۳۱۲).
در اسرار نامه و الهی نامه مطلب خاصی که به وضوح رابطه فقر و دنیا را آشکار کند مشاهده نشد. امّا در تذکره الاولیاء از قول «شقیق بلخی» میگوید: «هر که از میان نعمت در تنگدستی افتد و تنگدستی نزدیک او بزرگتر از نعمت بسیار نبود او در دو غم بزرگ افتاده است که یکی غم در دنیا و یک غم در آخرت و هرکه از میان نعمت در تنگی افتد و آن تنگی نزدیک او بزرگتر از نعمت بود در دو شادی افتد یکی در دنیا و یکی در آخرت» (تذ: ۲۶۷).
شوق
شوق در لغت به معنای آرزومند گردانیدن است و در اصطلاح صوفیان نزاع قلب است برای دیدار محبوب و اشتیاق داشتن به آثار محبوب و فنا شدن در مشاهدهی آثار آن (گوهرین، ۱۳۸۲: ۳۷). شیخ در مقاله سوم از مثنوی اسرار نامه در پایان حکایت دیدار زنان مصر و یوسف (ع)، آنجا که زنان مصر با دیدن جمال یوسف و از شوق دیدار او دستهایشان را بریدند، به مناجات پرداخته، میگوید:
خدایا زین حدیثم ذوق دادی
چو پروانه دلم را شوق دادی
چو من دریای شوق تو کنم نوش
ز شوق تو چو دریا میزنم جوش
ز شوقت آمدم در عالم خاک
ز شوقت میروم با عالم پاک
(اس: ۱۲۳)
اگرچه عطّار درابیات فوق علت آمدنش به دنیا را «شوق » معرفی کرده امّا طبق حدیث کنز (کُنْتُ کَنزاً مَخفیاً فَاَحَبُّ اَن اُعرَف فَخَلَقْتُ اَلْخَلْقَ لِکَی اُعْرَفْ. من گنج ناشناختهای بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس مردم را خلق کردم تا شناخته شوم (فروزانفر، ۱۳۴۷: ۲۹)). این خداوند است که دوست داشت ومحبّت داشت نسبت به انسان که او را آفرید. به عبارت دیگر، این شوق از جانب پروردگار است نه انسان.
تسلیم
تسلیم نزد سالکان ثبات داشتن در هنگام نزول بلاست یعنی بنده در آن هنگام دچار دگرگونی ظاهری و باطنی نشود و به امر خدا در ناملایمات اعتراض نکند (گوهرین، ۱۳۶۸: ۸۱).
عطّار تسلیم را سر سپردن به خواست و تقدیر خداوند و استقبال از آن با رضایت و خشنودی میداند (مص: ۷۵).
تسلیم تن زدن و جان فشاندن در اطاعت از اوامر معشوق و چون گویی در خم چوگان او بودن است (د: ۵۲۹). نشان تسلیم پرداختن درون از غیر و قربانی کردن نفس و ترک علاقه از دنیاست: